Thursday, January 31, 2013


Zananeha.com

از عموهایش ....

امروز خبر مرگ حسن حبیبی را در فیس بوک دیدم .
دوستان با : یادش گرامی و خدایش بیامرزد از او یاد می کردند .و اینکه چقدر مرد نازنینی بود ....
من در به یاد آوردن اسامی بسیار ناتوان هستم و به هیچ عنوان به یاد نمی آوردم که در چه رابطه ای و کجا اسم این آدم را شنیده ام . عکسهایی در فیس بوک منتشر می شد از کاریکاتور هایی که گل آقا از چهره ی او منتشر کرده بود و باز هم چیزی به یادم نیامد . راستی حسن حبیبی کی بود ؟
خوشبختانه گوگل هست و می شود سرچ کرد و نتیجه ی سرچ چنین بود
وزیر ارشاد جمهوری اسلامی در دوران بازرگان
وزیر دادگستری در دوران موسوی ـ بعله ، دقیقن دهه ی شصت ـ
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام ...
ای بابا ، عجب مرد نازنینی... جدن خدا بیامرزدش!! و ای کاش دوستان حالا که مشغول هستند یه فاتحه هم برای خلخالی میخواندند ، که هر چی باشد او هم بجز جان مردم کمی هم اصلاحات طلب داشت .
مشکلی که معمولن در رابطه با مسپله ی اعدام ها از طرف کسانی که زمانی طرفدار رژیم بودند یا همچنان هستند ولی سعی می کنند خودشان را دمکرات هم - به پیروی از مد روز - جا بزنند پیدا می کنم این است که جنایات آن زمان را به گردن قربانیان آن می اندازند و نه مسببان آن.
من مشکلی با نقد نقش سازمانهای اپوزیسیون ، از چپ و راست ندارم. هیچ کدامشان درست عمل نکردند و به نظرم باید شدید و قاطع نقد شوند . عملکردهایشان نقد شود و حتی نفی شود و تقبیح شود تا دیگر چنین عملکرد احمقانه ای را به عنوان عملکرد انقلابی در آینده ی ایران شاهد نباشیم .
اما شماتت قربانیان و توجیه قتل ایشان به اندازه ی خود اعدام ها و قتل ها ، غیر انسانی است.
امروز دنیای مدرن مدنیت را آنجا رسانده که اعدام جنایتکاران را نیز تقبیح می کند. در چنین شرایطی هر نوع اعدام و سرکوب انسانها را در هر دوره ای به دلیل فعالیت سیاسی بدون قید و شرط محکوم است و کسانی که به نوعی دست به توجیه آن می زنند تنها فاصله ی خود را از انسانیت و مدنیت به ثبت می رسانند و بس
.

در نسل کشی دهه ی شصت و تمامی جنایتی که در در تمام این سالها ، دهه ی شصت ، هفتاد ، هشتاد ، و نود ، در ایران صورت گرفت مجرم تنها جمهوری اسلامی است.
این مسپله هیچ ربطی به اینکه آن قربانیان تا چه اندازه خوب و صادق یا پاک یا ناپاک بودند ندارد.
خیلی ها وقتی بحث کشتارهای جمهوری اسلامی مطرح می شود ، ادعا می کنند که اگر مخالفان این رژیم به قدرت می رسیدند هم از این بدتر می کردند. این که این حرف صحت دارد یا ندارد ، هیچ کدام از ما هرگز نخواهیم فهمید . این بحث توجیهی است بر جنایت که از خود جنایت کمتر نیست . این که جنایتی را نادیده بگیریم به این حساب که اگر آن ها قدرت می داشتند همین کار را می کردند ، این که جنایت کاران را تبرعه کنیم و قربانیان را بر اساس تخیل و تصور خود محکوم کنیم ، این توجیهات تنها میتواند ترشحات مغز های بیمار و گرفتار باشد که نگاه ایشان به انسان ، از پشت عینک های کثیف عقایدشان کنترل می شود .
در یک جنایت ، نگاه انسانی موضف است که جنایت را محکوم کند و جانیان را مجرم بداند ، نگاه انسانی هرگز نمی تواند بر اساس تصور و تخیل خودش برای قربانی پرونده ای بسازد و او را در گور به اعدامی مجدد محکوم کند ، در جنایاتی که در این سالها در کشورمان صورت گرفت مجرم یکی است و دو تا نیست . و آن جمهوری اسلامی است.
هیچ عملکردی نمیتواند و نباید توجیه جنایات دولتی یا سکوت دولتمردان باشد .

این بود که وقتی این نوشته را در صفحه ی دوستی در فیس بوک که امروز متوجه شدم برادرزاده ی آقای حسن حبیبی است دیدم ، برایم باور نکردنی بود. آنقدر باور نکردنی که فکر میکردم عمویی که از او حرف می زند ، معنای نمادین دارد .
نمیدانستم آن وزیر دادگستری که هیچ جوابی به خانواده های اعدامیان نمی داد ، عموی سعید بود . کسی که با سمت هایی چون وزارت ارشاد و وزارت دادگستری در دهه ی شصت و مجمع تشخیص مصلحت نظام در میان قدرتمداران زندگی کرد و دوستان ما یادش را گرامی میدارند چرا که … چرا که ؟؟؟ راستی کسی می داند چرا ؟؟؟
من دلیلی نمی یابم مگر این که از آشنایان خاتمی باشد ، و اصلاحات هم به طلبی که از مردم دارد اضافه شده باشد ـ دقیقن مثل خلخالی ـ . من به راستی دلیلی نمی یابم .
نگاه منصف سعید را در کمتر کسی دیده ام. کسی که عمویش فردا در کنار قبر خمینی می خوابد اما عموهایش را آنها می داند که در خاوران خفته اند. آنها که قبری ندارند ، و نامی ندارند ، و چندین و چند سایت خبر مرگ ایشان را منتشر نکرده است .
تا به این حد انصاف را در کمتر کسی دیده ام .
نوشته ی کوتاه سعید این بود ؟ :
****************************************
آخرين باری که خاوران رفتم، تابستان 87 بود. نرسيده به ورودی گلزار، چند جوان اطلاعاتي جلويم را گرفتند و به اتاقکي در کارگاههای روبرو بردند. چند دقيقه بعد بزرگترشان آمد و با عصبانيت فرياد زد. اينجا چه ميکني؟ مگر در خانواده تو هم اعدامي گروهکي بوده است؟ آنچه آن لحظه بر زبانم جاري شد، البته از دل برآمده بود. اينکه "همه اينهايی که اينجا خوابيده اند خانواده من هستند."
روابط نسبي گرچه مي توانند محملي براي علايق و عواطف باشند اما نبايد پرده ای بر ديدگانمان شوند که واقعيتها را نبينيم يا نشنويم. از آن گذشته اتصاف افراد به اوصافي چون بزرگواری و وارستگي، گرچه خوشايند طبع است اما بايد ريشه در واقعيت هم داشته باشد. واقعيتي که گاه بسيار بي رحمانه رخ مي نمايد. نمي توان و نبايد گذشته را فراموش کرد يا ناديده انگاشت. درست است که سهم افراد در وقوع فجايع يکسان نيست، اما اين بهانه اي نيست که از کنار سکوت تاييد آميز آنان بگذريم و نقد منصفانه صريح و بي محابا را فروگذاريم و نقش آنان را در استحکام پايه های فاجعه منکر شويم. اکنون درمقام داوری نيستم اما خود را جای خويشاونداني مي گذارم که پس از قتل عام عزيزانشان به وزير دادگستری  نامه مي نويسند که تاريخ و مدت محاکمه، زمان اعدام و محل دفن عزيزانمان را اطلاع داده و وصيتنامه هايشان را مسترد کنيد، اما دريغ از آنکه پاسخي هر چند کوتاه بشنوند. آنچه در دهه شصت بر ايران گذشته است، پرونده تازه و مفتوحي است که نبايد با سکوت و تعارف از کنار آن گذشت. پرونده ای که انقلاب فرهنگی و کشتارهای سياسی برگهای سياه و خونين آن هستند.
گرچه امروزعمويی چشم از جهان فرو بسته است،

اما عموهای واقعی من سالهاست که در خاوران خفته اند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من احساسی به آقای حسن حبیبی ندارم ، هر قدر هم که کاریکاتور هایی که در نشریه ی گل آقا از او کشیده باشند او را کپل و بامزه تصویر کرده باشد ، ولی این کاریکاتور ها را خودش نکشیده که حتی به خاطر آن هم شده سمپاتی کوچکی نسبت به او داشته باشم.
کسی که با بی پرنسیپی در هر جناح از حکومت توانسته است باقی بماند و پست و مقامی حفظ کند ، نمیتواند سمپاتی من را حتی با مرگ خود هم بر انگیزد
.

کسی که در ماجرای این مرگ ، انسان را رعایت کرد ، نه حسن حبیبی و عزاداران و ثناگویانش که او را آمرزیده می خواستند و یادش را ماندگار ، بلکه سعید حبیبی ، برادر زاده ی اوست .
اوست که حرمت انسان را به حرمت خویشاوندی و رابطه نفروخت .
چنین آدمهایی زیاد نیستند.

دکتر حسن‌ حبیبی بدرک واصل شد
در ضمن دوست جون جونی و هم دوره ای دانشگاهی بنی صدر بیشرم در فرانسه هم بود
*********************
با دخل و تصرف
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه ۱۲ بهمن ۱٣۹۱ - ٣۱ ژانويه ۲۰۱٣
از طرف من!!
 
دکتر حسن‌ حبیبی عضو مجلس "تشخیص مصلحت" نظام کثیف اسلامی، نامزد دور اول انتخابات ریاست جمهوری، وزیر "دادگستری"(بخوان ظلم و ستم) دولت میرحسین موسوی جانی و معاون اول رئیس جمهور در دولت های, هاشمی رفسنجانی, ملقب به 'اکبر شاه ' و محمد خاتمی پست فطرت ,دستمال یزدی بدست, درگذشت.

به گزارش خبرگزاری های داخلی، حسن ابراهیم حبیبی از مدت ها پیش به دلیل نارسایی قلبی و جراحی معده در بخش CCU بیمارستان بستری بود. دکتر حسن حبیبی متولد سال ۱۳۱۵ در تهران بود. وی سال ها از بیماری رنج می‌برد. وی در روز دوازدهم بهمن ماه ۱۳۹۱ در سن ۷۵ سالگی  گور بگور شد.

وی دارای مدرک دکترای حقوق بورژوائی  و جامعه‌ (بخوان انگل) شناسی  و از جمله حقوقدانانی بود که پیش نویس قانون اساسی (ریده مونی) جمهوری جوخه های مرگ اسلامی را در پاریس تهیه کرده بود. وزیر(بی) فرهنگ و آموزش (نه چندان) عالی‌، نخستین رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی‌، وزیر(بی) دادگستری، معاون اول رئیس‌جمهوری‌، عضو شورای عالی (بخوان خالی بند) انقلاب (ضد) فرهنگی‌، عضو دیوان داوری (لاهه‌) و مدیر گروه واژه‌ گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، رئیس بنیاد ایران ‌شناسی از جمله مسئولیت های اجرایی و "علمی" دکتر جبیبی بود.
*******************
 
صد البته ,دیری نخواهد گذشت که جنتی ها و خزعلی ها و رفسنجانی ها و خامنه ای ها هم گورشان را گم کنند.... ونسل بعدی با پایکوبی و شادی, آزادی - هر چند نیم بندی, را جشن خواهد گرفت و....بذر آنارشی را خواهد کاشت و....آیندگان آنرا درو خواهند کرد و....زندگی رنگ و لعابی دگر خواهد گرفت .
 بامید آنروز, حتا وقتی ما نیستیم
زنده باد آزادی  و فرهیختگی
نه سرمایه, نه خدا(دین و مذهب) و نه دولت
سه ستون جهنمی که بدون بر چیدنشان آزادی حرف پوچی بیش نیست
پیمان پایدار   
"علم تولید ثروت اینچنین است : تعدادی افراد گرسنه پیدا کن, بهشون 3 تا سکه بده, و ازشون به اندازه 10 تا کار بکش, کلی ثروت اندوزی کن و برای افزایش بلافاصله اش به کمک کودتائی بحمایت دولت اقدام کن ."
 
پیتر گروپوتکین  
ترجمه (از متن اسپانیائی) توسط : پیمان پایدار

دنیا پر از پلیدی است, نه به خاطر وجود آدمهای بد
 بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب
ناپلئون

 

نسخه کامل فیلم «هیروشیما، عشق من» نوشته مارگوریت دوراس، ساخته آلن رونه


به عاریه گرفتن از صفحه مجازی دوست عزیز (مجازی ام) خانم مهستی شاهرخی 
chachmanbidar.blogspot.com
پیمان پایدار
**********************
  • نسخه کامل فیلم «هیروشیما، عشق من» نوشته مارگوریت دوراس، ساخته آلن رنه
Hiroshima mon amour, Alain Resnais, 1959, (English Subtitles), 1h26
Hiroshima mon amour is an acclaimed 1959 drama film directed by French film director Alain Resnais, with a screenplay by Marguerite Duras. It is the documentation of an intensely personal conversation between a French-Japanese couple about memory and forgetfulness. It was a major catalyst for the Nouvelle Vague (French New Wave), making highly innovative use of miniature flashbacks to create a uniquely nonlinear storyline.
The title literally translates from French to English as 'Hiroshima, My Love', though the film is almost always referred to by its original French title.

Cast:
--------
Emmanuelle Riva as Elle
Eiji Okada as Lui
Bernard Fresson as L'Allemand
Stella Dassas as La Mère
Pierre Barbaud as Le Père
 
************************
  • فیلم «سال گذشته در مارین باد» ساخته دیگری از آلن رنه
L'année dernière à Marienbad (Last Year at Marienbad), 1961,

Why Do Poor People Living in an Abandoned Skyscraper So Outrage the New Yorker?
New Yorker article on Hugo Chavez
Jon Lee Anderson is a reporter I've long admired–since reading Inside the League: The Shocking Expose of How Terrorists, Nazis and Latin American Death Squads Have Infiltrated the World Anti-Communist League, which he co-wrote in 1986. But his latest piece for the New Yorker, "Slumlord: What Has Hugo Chavez Wrought in Venezuela?" (1/28/13–subscription required), reads almost like a parody of corporate media coverage of an official enemy state.
 
"For decades…Venezuela was a dynamic and mostly stable democracy. As one of the world's most oil rich nations, it had a growing middle class, with an impressively high standard of living…. Most other Latin Americans had come to regard the country as a beautiful place for beautiful people."
 
Then Hugo Chavez came to power: "His pronounced goal was to elevate the poor," Anderson writes. "In Caracas, the nation's capital, the results of his fitful campaign are plain to see":
After decades of neglect, poverty, corruption and social upheaval, Caracas has deteriorated beyond all measure…. Venders wade through the gridlock, hawking toys, insecticides and bootleg DVDs, while drug addicts wash windshields or juggle for change. Spray-painted graffiti covers facades; trash is piled up on roadsides. The Guaire River, which runs through the heart of the city, is a gray torrent of foul-smelling water. Along its banks live hundreds of homeless indigents, mostly drug addicts and the mentally ill.
 
Anderson goes on like this for 11 pages. The astute reader will note that Chavez has not been in power for "decades," and at one point the reporter does note that "by the time Chavez assumed power, in 1999, the city center was neglected and run-down." But how it fell to this state from what Anderson calls "the good life in Venezuela" is not discussed; nor is anyone blamed for any of Venezuela's problems other than Chavez himself. This is, as the subhead says, a portrait of what Chavez has wrought.
 
And Chavez's problem, aside from what Anderson calls his "typical grandiosity," is that he takes things that don't belong to him. Architecture professor Guillermo Barrios, whose judgments the story returns to repeatedly, says that Chavez's urban policy "can be defined by confiscation, expropriation, governmental incapacity and the use of violence." Later, talking about people living in abandoned buildings, Barrios fumes, "The political discourse that has justified the invasions, the outright thievery, has come out of Chavez's speeches."
 
The bulk of the article is devoted to a half-finished skyscraper called the Tower of David, abandoned since 1993, that's been inhabited by squatters since 2007. Weirdly, Anderson seems to feel genuine moral outrage at the fact that people have turned a useless ruin into a home:
For many caraquenos, the Tower is a byword for everything that is wrong with their society: a community of invaders living in their midst, controlled by armed gangsters with the tacit acquiescence of the Chavez government.
 
When Anderson tours the building later in the piece, it seems relatively peaceful, but he never really gives up the idea that there's all sorts of scary violence there that he never sees. The violence that is apparent is to the sacredness of private property, and that seems to trouble the New Yorker's correspondent. A Venezuelan journalist describes the Tower's residents as "refugees from an underdeveloped state living in a structure that belongs to the First World."
 
When the Tower's leader defends their occupation, saying, "We rescued it with the vision of living here in harmony," Anderson sneers, "This was a minority opinion." For proof, he turns again to Barrios: "The Tower of David wasn't a beautiful example of self-determination by the people but a violent invasion."
 
Of course, the idea that the Chavez-hating architect represents the majority opinion in Venezuela more than the Chavista community leader is dubious. As Anderson admits toward the end of the article, Chavez has won "one election after another." But that just makes Venezuelans "the victims of their affection for a charismatic man, whom they allowed to become the central character on the Venezuelan stage, at the expense of everything else."
 
Everything else? You'd be shocked to learn after reading the New Yorker piece that Venezuelans have done quite well economically under Chavez's administration, with per capita income rising 58 percent since 1999. And as average income has risen, Venezuelan wealth has become markedly more equally distributed (Extra!, 12/12), so the gains for the poor have been even greater (FAIR Blog, 12/13/12).
 
Anderson's acknowledgment of this could hardly be more grudging: "The poorest Venezuelans are marginally better off these days," he writes. It seems like for the New Yorker, rising standards of living for the poor don't matter much when weighed against the fact that rich people lost some property they weren't using
Tariq Ali ~ Pakistan's election
 
London Review of Books


Pakistan is preparing for elections in May and June, and an all-party caretaker government will soon take over to supervise the process. Meanwhile, things continue as eventfully as usual. There has been yet another clash between the Supreme Court and the Zardari government; a previously obscure Muslim cleric returned from Canada to lead what he hoped would be a ‘million-strong’ anti-corruption march to Islamabad; and two factories in Lahore and Karachi have burned to a cinder with the workers still inside. Add to all this Sunni vigilantes regularly targeting and killing Shia; the Pakistani Taliban striking security targets; the military responding with indiscriminate killings; and the regular drone attacks, courtesy of Obama.
 
On 15 January, the Supreme Court, having last year got rid of one prime minister, Yousuf Raza Gilani, for contempt of court, ordered the arrest of his successor, Raja Pervaiz Ashraf, and 16 other men on charges of corruption linked to kickbacks handed out by the power companies contracted to supplement the country’s inadequate electricity supply. These so-called Rental Power Projects gave rise to the nickname ‘Raja Rental’ that Ashraf acquired when he was Zardari’s minister for water and power. After all, nine firms had received a government advance of 22 billion rupees so it was only fair that the minister and his officials be rewarded. It was a surprisingly honest report by the usually tame National Accountability Bureau (NAB), set up by General Musharraf in 1999 to investigate corruption, which led the Supreme Court to order last March that all the RPP contracts be declared null and void. The judges are now livid because they believe the NAB is deliberately dragging its feet.
The court’s actions provoked complaints from the NAB chairman, the retired naval chief Admiral Fasih Bokhari, who claimed that the NAB was still investigating the matter and asked the court to suspend hearings on the case, but to no avail. Ashraf still hasn’t beem arrested: according to the constitution the prime minister cannot be arrested without the approval of the speaker of the National Assembly, who can give his approval only if parliament is in session, which it isn’t. Meanwhile enormous pressure has been put on NAB staff to present a new report that doesn’t mention him. Two senior NAB officials have been suspended; one of them, Kamran Faisal, was found hanged in a government hostel in Islamabad. The police suggest suicide; others insist it was murder. The Supreme Court has now scheduled a hearing to investigate the affair.
 
Pro-government journalists accuse the Supreme Court of being part of a conspiracy with the military and the Canadian preacher, Tahirul Qadri, whose march on Islamabad attracted less than 50,000 protesters. Many of them are still camping out in the city in freezing temperatures, while the fiery preacher keeps warm in the special container that serves as his office. Government representatives met Qadri and said they agreed with him: poverty was bad and it was important to hold the elections on time. Whether the preacher will manage to set up an alliance of religious groups to contest the elections remains to be seen. The country’s oldest Islamist party, Jamaat-e-Islami, did not support the march.
 
Zardari is the most unpopular leader in the country’s history, largely because of his involvement in corruption. The main opposition leader, Nawaz Sharif, is no better. Both come near the top of the list of Pakistan’s billionaires (Zardari at number two, Sharif at number four). The list gives ‘politics’ as the source of their wealth. At number 11 is a self-made real-estate tycoon called Malik Riaz Hussain who has made no secret of his generous donations to both Zardari and Sharif’s parties as well as the private accounts of politicians and generals. Hussain grew rich from a contract to build gated cities for upper-middle-class Pakistani retirees at home and abroad: these Bahria Towns come complete with kitsch versions of Trafalgar Square and the Eiffel Tower, as well as plenty of shopping malls. When the government asked Riaz to discredit the chief justice, Iftikhar Chaudhry, by paying for his son Arsalan Iftikhar Chaudhry to gamble in casinos in Monte Carlo and rent a flat in Portman Square, the mogul was delighted. Hussain had been accused of illegally acquiring the land on which the gated cities are built and a NAB investigation was in train. If Chaudhry could be blackmailed into behaving like judges used to, the interests of both government and tycoon would be served. But the chief justice instructed the court to hear a suo motu action and absented himself. Chaudhry had won another battle.
 
And the general elections? At the moment it doesn’t look as if any single party will get an overall majority. But Imran Khan is confident that his anti-corruption and pro-social reform Pakistan Movement for Justice (PTI) will triumph if the ballot boxes are properly invigilated. Most recent elections have seen votes bought by Zardari and Sharif. It might be the same this time, or perhaps the newly enfranchised generation of voters will actually punish the oligarchic parties. More than seven million citizens have registered as members and supporters of the PTI. Such a huge registration is without precedent in South Asia. Whether it will translate into electoral triumph is another matter.
24 January 2013

Wednesday, January 30, 2013

 

گواهی بر نادرستی گزارش نمایندگان مجلس

از بند 350 زندان اوین

http// www.badarbandan.blogspot.com با در بندان
ژانویهٔ ۳۰، ۲۰۱۳
"و خورشید از اعماق
کهکشان های خاکستر شده را روشن می کند"
فریبرز رئیس دانا


در تاریخ دوم بهمن 1391 در ساعت ده و نیم صبح ، اینجا در داخل بند باخبر شدیم چند نفر از نمایندگان مجلس وعضوکمیسیون
امنیت ملی، که مایل نیستم نامش شان را به خاطر بسپارم، به همراه یک خانم، یک عضو عالی رتبه ی زندان و یک عکاس یا فیلم بردار برای بازدید به داخل بند آمده اند. بود و نبودشان برای من هیچ تفاوتی نداشت زیرا می دانستم نه برای کشف حقایقی چون ونه برای کمک به اجرای عدالت که برای "مصلحت سیاسی" پا به اینجا گذاشته اند انتظار هم نداشتم که بخشی از واقعیت های مربوط به مسایل اینجا را – چه برسد به همه ی آنها را – به اطلاع افکار عمومی برسانند. چون می دانستم مصلح اندیشی آنان تا به کجاست.

نه آنها ونه من نیز هیچ رغبتی به ملاقات با یکدیگر نداشته ایم. همان گونه که من آنها را نمی شناختم، چه بسا آنها نیز چنین بودند. اما آنها چنان به گونه ای سراپا خلاف به افکارعمومی گزارش کرده اند که من ناگزیر شده ام این گونه به توضیح بپردازم:
نخستین چیزی که برای من وهمه ی دوستانم و شمار زیادی از هم بندیان که با من دراین باره حرف زدند، مطرح شد و همه بی پاسخ ماندند، این بود که به قرار اطلاع و بنا به آنچه گویا نمایندگان اعلام کرده بودند، آنها با توافق مسوول زندان قرار بوده است که تنها به یکی از اتاق های بند بروند و اگر کسانی هم مایل به گفت وگو با نمایندگان هستند باید به آن اتاق بروند. این شائبه نیز از همان لحظه ی ورود نمایندگان برای زندانیان مطرح شد که نکند انتخاب آن اتاق به خاطر حضور چهره های شاخص از جریان های سیاسی در آن اتاق است که وجه مشخص آن "درون نظام بودن"، " معتقد به اجرای بدون تنازل قانون اساسی" و "اعتراض به نتایج انتخابات خرداد 88" است. البته آن زمان هیچ یک از اعضای اتاق به حضورانحصاری نمایندگان در آن اتاق وعدم حضورشان درمکانی عمومی تر اعتراض نکردند و به رغم روشن بودن جهت داری این ملاقات، با آنها به گفت وشنود پرداختند.

به هر روی این انتخاب هیات بازدید از زندان و آن گفت وگوی مفصل تر(نسبت به گفت وگو با دیگر زندانیان بند) با چند نفر اعضای شاخص آن اتاق ومحدودیت عملی برای شنیدن اعتراض وانتقاد سایر زندانیان که حداکثر شامل هفت یا هشت نفر و هر یک در حدود 4 دقیقه می شد) نه فقط برای زندانیان پرسش برانگیز است، بلکه برای افکار عمومی هم موضوعی است که پاسخ آن برای کسانی که به وضع اجتماعی و سیاسی ایران به طور جدی می پردازند، بسیار با اهمیت است. تا آنجا که مطلع شدیم در مدت اطراق نمایندگان اعزامی در اتاق مقصد، شمار نسبتا زیادی از زندانیان که می خواستند به آنجا بروند و طرح شکایت کنند وعرض حالی بدهند، فرصت چنین کاری را نیافتند و آنان هم که توفیق نصیب شان شد وبه قول خودشان دست از پا درازتر برگشتند واز آنچه شنیدند که از سوی مذاکره شده ای به نمایندگان گفته می شد، سخت برآشفته و افسرده شدند. نیز اعمال کنترل برای حضور افراد در جلوی در اتاق مزبور ظاهرا برای برقرار نظم ، اما در واقع برای مدیریت آن گفت وگوی مفصل تر با چند نفر خاص، دال بر رویه ی دو سه سال باب شده ی"خود- نماینده"ی همه ی بند خواندن برخی از اشخاص است.

چند چرا در این رابطه مطرح است که برای کسانی که به تحول سیاسی واجتماعی ایران دلبستگی دارند به نظر من اهمیت زیادی دارد:
اگر رسیدگی به امور زندانیان برای قوه ی مقننه مطرح بوده است، چرا کمیسیون اصل نود که باید به شکایات رسیدگی کند، به اینجا نیامد و چرا کمیسیون امنیت ملی که در جست وجوی یافتن راه حل های امنیتی و سیاسی و دیپلماتیک به خصوص برای شرایط ویژه است، به اینجا آمده است؟ چرا در نزدیکی انتخابات و نه در پی شکایت های مدام زندانیان این کمیسیون به اینجا آمده است؟ چرا با تصمیم قبل آن اتاق را برگزیده اند؟ شاید هم جاذبه هایی در آن اتاق هست که این قبیل هیات ها را به سمت خود می کشاند) چرا بیش از آن، یک نفر از اعضای اعتراض کننده و منتقد جدی حاکمیت در آن اتاق را به زندان قزل حصار فرستادند؟ چرا پیش از آن وکیل حقوق بشر خوشنامی را یک روز بیشتر در بیمارستان نگه داشتند تا هنگام بازدید هیات فرستادگان در بند 350 نباشد؟ چرا پس از مدتی توقف ومذاکره در آن اتاق، زندانیان شاکی را به حضور نپذیرفتند؟ چرا وقت بیشتری به زندانیان اختصاص ندادند وفقط حرف تقریبا یک سوم شاکیان را شتاب زده شنیدند ( یا اصلا نشنیدند) و مثلا چه می شد که یک روز دیگر هم نزول اجلال می کردند یا همان روز از بهترین ناهار زندان که بر خلاف برنامه ی غذایی به جای سه شنبه، روز دوشنبه ( روز حضورنمایندگان در زندان) توزیع کردند، نوش جان می کردند تا بهترین های ما را با بدترین های خود مقایسه کرده باشند؟ چرا آقایان هیات بازدیدکننده به مسجد کوچک بند که به هر حال فضایی دو سه برابر اتاق داشت و خیلی ها می توانستند در آن خانه ی خدا به جای آن اتاق درگفت وگویی شفاف بنشینند و بگویند وبشنوند
گویند حدیث عشق نگوئید ونشنوید مشکل حکایتی است که تقرییر می کنند.
چرا فقط با آن چند نفری که در رسانه ها از آن ها نام برده اند مفصل تر از دیگران گفت وگو کردند و از همان ها نقل و قول هایی کردند؟ و مهمتر از بقیه، اینکه چرا اعضای آن اتاق یا گروهی که نماینده واقعی مردم اند و این را اعضای آن اتاق هم اذعان دارند) و نه بی طرفند ، نه مسئولیت حقوقی واجرایی برای رسیدگی به شکوایه های زندانیان را دارند ونه از پیش نیت شان ناشناخته مانده بود ( بازی های انتخاباتی) این چنین به گفت و گو نشستند؟ و چرا در این باره به گفت وگویی نشستند که می دانستند نماینده ی واقعی مردم نیستند؟ بالاخره اینکه چرا گزارشی داده اند که پر است از نادرستی ، بی انصافی و بی حرمتی به زندانیان؟

در باره ی این چرای آخری حرف دارم:
این نمایندگان نقل کرده اند که :" اینجا زندان نیست وهتل است" (شرق و بهار) گفته اند آشپزخانه های مفصل دارد وغذای عالی در اختیار همه است. واقعا زهی به اخلاق و پاکیزگی سیاسی شما.

اگر بکاویم در می یابیم که خیلی هتل ها و اقامتگاه هایی که شما بازدید کنندگان از هتل 4 ستاره 350 ،به آنها تشریف برده ، غذا خورده وخوابیده اید، آیا اینجا همان جاست؟! من به شرط انصاف وشرافت و مسئولیت انسانی از همه ی اعضای این هیات می خواهم کرم نمایند و فرود آیند و اینجا را خانه ی خود بدانند و فقط دو سه هفته ای غذای خود و خانواده شان را ( که امیدوارم غم نبینند) با غذای ساکنان این بند عوض کنند و بیایند و طعم غذای ساکنان این حصار را (که زندگی هایی را به جرم آزادی خواهی یا جرم زمی که بر سر گل ها نشسته اند یا گیرم خطا در خود می فشارد) بین خود وعزیزانشان تقسیم کنند و فکر کنند این مزه همان تعریف و تمجید های نادرست وگمراه کننده و چاپلوسی های ویرانگر است . چنین کنند تا قدر ومزه آزادی را بفهمند. چنین کنند و بگذارند نازپرورده ها نیز کمی از این خوان نعمت بهره ببرند. خوب است بدانند که ماه ها گوشت نخورده (مثل بخش گسترده ای از مردم محروم و نیروی کار همه ی جهان و میهن ما نیز) و با آب زیپوی لوبیا سر کردن چه مزه ای می دهد. تشریف بیاورند در همین هتل 4 ستاره در اتاق های 30 تا 33 متری که 25 تا 27 نفر در آن روی زمین یا روی تخت فلزی چسبیده به طاق با خطر سقوط ( وسابقه ی زیاد شکستگی دست و پا و جمجمه ) می خوابند، سرکنند و طعم ِخوش ِخواب ِپرنیانی را دریابند. بیایند و برای استفاده از این سرویس های صد درصد نابهداشتی وعفونت زا و چند تایی اتاقک یک ونیم متری کثیف با لوله های شکسته وداغان و پوسیده را به عنوان شیر و دوش با محدودیت جدی آب گرم توی صف بایستند و بعد حمام کنند و خستگی کار و تلاش از تن به در کنند ، اما مثل ما لذت ببرند. بیایند دراین آشپزخانه ی کوچک برای 200 نفر که گویا آن قدر با شکوه است که به مطبخ شاه عباسی طعنه می زند، برای خودشان اشکنه، دمی ونیمرو درست کنند و از زندگی با هم لذت ببرند.

بیایند و بنشینند لباس های زیر و رو و پتو ملافه شان را در همان طشت کنار هما ن دستشویی بشوند و چنگ بزنند تا مثل ما آراسته باشند. راستی آیا هیات بازدید کننده سری هم به دست شویی و توالت زد؟ البته کهنه بعضی جاها را نباید دیه شوند. اماشینده ام که گفته اند " به همه  اتاقها" رفته اند و با " تک تک زندانیان" گفت وگو کردند واین هم از سوی تیمی که از آن اتاق بند، در 2 ساعت حضور، جم نخورد، مثل بقیه ی حرف ها، چیزی نیست که جز نادرست گویی ها. پس ذره ای پروا از ما ، مردم و فردا و صداهایی که با گوش جان از هم اکنون می شنوم.
طاق و رواق میکده هرگز تهی مباد از های وهوی عربده ی باده خوارها
باری آقایان اگر در اینجا فرش ماشینی و یخچال دیده اید، تماما با پول زندانیان تهیه شده است. در یخچال ها گاهی مواد غذایی می گذارند تا به عوض غذایی که دولت موظف است بدهد و نمی دهد، استفاده شود.

غذای اینجا به درد نخور، اکثرا دور ریختنی است وبه دور هم می ریزند. مگر آنان که فشار فقر و گرسنگی متفقا ناچارشان می کند از همان بخورند، که البته همه ی زندانیان سیاسی که امکاناتی دارند با آنها غذایشان را تقسیم می کنند. در غذای دولتی حتا هفته ای 20 گرم هم گوشت برای هر نفر نیست. سویای درجه ی 2 هم هست و لوبیای سفت و ناپخته و ماکارونی بی گوشت و گاه خورش کرفس( منهای گوشت مگر به تصادف چیزی دریابید که قسم آشپز نادرست از آب درنیاید) و گاه هم عدس پلو با سیب زمینی و سویا و همه ی اینها با بدترین مواد اولیه که به چشم هم می شود دید. میوه و سبزی درکار نیست. اما آنها که پولی دارند از بیرون سفارش می دهند به قیمت بالاتر و آن هم به اندازه ی یک چهارم قوطی کبریت و روزانه به طور متوسط شاید 10 الی 15 گرم پنیر. فروشگاهی وجود ندارد. تنها دکه ای درگوشه ی هواخوری برای کالاهایی محدود – از بیرون می گیرد و قیمت هایش گران وجنس هایش نامرغوب است و متعلق به کارکنان زندانی است که تعاونی درست کرده اند. وقتی میوه ای یا تخم مرغی یا برنجی برای فروش می آید، زندانیان باید وظیفه ی حمل آنها را از درب بند و پله ها و هواخوری تا در فروشگاه خودشان به عهده بگیرند و سپس پول بیشتری برای کالای نامرغوب تر بپردازند. محدودیت میوه ها در مورد مواد شوینده بهداشتی نگران کننده شده است. این بهداشت عمومی است که به خطر می افتد و بیماری ها فزونی می یابد و خوب نمی شوند. باید سرویس ها در راهرو ها توسط زندانیان با شوینده ی کافی شسته شود وعقل سلیم می گوید این کار تقاضا برای خدمات پزشکی را کم می کند، اما این حرفها کاربردی ندارند. آقایان گفته اند اینجا رفاه وجود دارد. با توجه به این که می دانیم آنها معنای رفاه در سطح بالا را عملا درک و تجربه کرده اند، پس گویا منظورشان این است که همین امکانات ونه بیشتر در شان زندانیان است وهمین رفاه بس شان است. به ویژه آنکه اینها هم به همت این قهرمانان بازار گرایی و خصوصی سازی وتعدیل ساختاری ، خصوصی سازی ها شده است که نگو.

برای دندان پزشکی ، برای بیمارستان ، برای غذا، برای مواد بهداشتی وشست و شوی در و دیوار و توالت باید یا پول بدهی یا جان. اگر پول نباشد و دوستانی یاری نکنند و عزت نفس این زندانیان رعایت نشود، این درد و رنج واندوه است که سیطره می یابد وفضای زندان را کدرتر وافسرده تر می کند. این تحلیل ساده را آیا در بازدیدتان در نظر آورده اید و درک کرده اید؟

درمورد وضع سلامت و بهداشت هم ، باز از این فرستاده شدگان می خواهم که بیایند و برای درد و درمان شان ( و بلا از ایشان و خانواده شان دور باد) به بهداری اینجا مراجعه کنند. اگر بیماری جدی باشد، باید دو سه ماه آزگار معطلی بکشند و درد دل و دندان استخوان یا ضعف و آزردگی را تحمل کنند تا به پزشک متخصص دست یابند که آیا وقت بشود آنها را ببینند یا نه. وقتی تمام مراحل معاینه در بهداری و زندان طی شد و نیاز به عکس و رادیولوژی و ام ای ار و سونو گرافی ومعاینات بالینی بیماستانی پیش آمد، یا نیاز به مراجعه به دندانپزشک فرد زندانی مطرح شد، تازه اول گرفتاری است. حتا وقتی بیمار حاضر است با هزینه ی خود در بیمارستان بستری شود(در مورد دندان پزشکی که چاره ی دیگری نیست وگرنه باید به دندانپزشک زندان حق ویزیت بپردازند که می گویند گران است) و تمامی گواهی های پزشکی نیز این ضرورت را تایید کردند و پزشک قانونی نیز تصدیق کرد و قرار شد بیمار هم با دست بند و لباس زندان، تحت الحفظ به بیمارستان برود ودستبند او به تخت بیمارستان قفل شود، باز تازه نماینده دادستان بر سر راه قد می افرازد که او باید تصمیم بگیرد که فرد بیمار، بیمار است یا نه و باید به بیمارستان فرستاده شود یا نه و برای این کار خانواده باید چند بار به دادستانی در مرکز شهر تهران سفر کند و در صف بایستد تا نوبت او برای درخواست مجوز برسد و گرنه روند کار در حد سرعت لاک پشت بازنشسته و فرتوت است.

آقایان این خدمات عالی پزشکی و بهداشتی که گفتید همان است که خودتان آرزوی برخورداری از آن را دارید؟ این همان حد عالی پزشکی بود؟
ما زندانی هستیم و تحویل قوه ی قضائیه ، آنها مسوول تامین ما، حفظ حرمت ما و حقوق ما هستند. ما می گوییم در زندان شمائیم، اما محکوم نیستیم انواع محرومیت های بهداشتی، پزشکی، غذایی ، قضایی ، حقوق و انسانی را تحمل کنیم یا درد بکشیم. ما حتا اگر در بیرون پولی هم در بساط برای معالجه خود نداشتیم، اینجا باید با هزینه و مراقبت غیرتبعیض آمیز دستگاه قضایی از خدمات پزشکی در حدی که شما برخوردارید، برخوردار باشیم. آنچه تا به اینجا آوردم شامل خدمات زیستی بود، اما از حکم های ناعادلانه ی سنگین، اعدام و حبس های طویل المدت که باید می نشستید و شرح آن را می شنیدید، چیزی نگفتم. ننوشتم که شما دست و پای آن جوان را که دو سه دقیقه با شما هم حرف زد، دیدید و آن را در گزارشتان به افکار عمومی به زبان نیاوردید. آیا می دانید انکار این واقعیت چه معنایی دارد؟

اینجا مختصری هم از تبعیض ها نسبت به زندانیان، شامل تبعیض در مرخصی، ملاقات، تنبیه در زندان انفرادی، پوشاندن لباس بدریخت و مشترک و تحقیر آمیز زندانی به تن شماری از زندانیان و برخی امتیازها ی دیگر،مختصری شنیدید و وقت داشتید که بیشتر بشنوید، اما نه شنیدید و نه گفتید.

تقریبا مطمئن هستم همه ی کسانی که نامه ی مرا می خوانند از واقعیت امر آگاهند، اما من این جامعه را بیش از این نیازمند شناخت حقیقت می دانم که بخواهم در برابر این گزارشگران نامنصف،نامستقل، نا متعهد، و ناسپاس سکوت کنم.

عمری دویده ایم، به سرسری و عاقبت دست از طلب نشسته و از پا نشسته ایم
آقایان فرستاده شده کاری از بدی ماندگار کردید که این گونه بی پروا پا روی حق گذاشتید. حقایق را کتمان کردید یا واژگونه گفتید و نقشه ی سیاسی را به جای انجام وظایف مردمی انسانی و ملی کردید. این جا حقوق زندانیان نادیده گرفته شده است. اینکه جرم واقعی آنها، انگیزه اش و مجازاتش چیست و در این باره چه می گویند، جای بحث دیگری دارد. اینجا زندانیان عقیدتی ، سیاسی و سایبری و امنیتی در کنار هم هستند. به هر حال به طور کلی هیچ کدام در دادگاهی مناسب محاکمه نشده اند یا وکیل نداشته اند و یا فرصت کافی در اختیارشان نبوده است. اتهام ها متفاوت اند. من اینجا با بقیه سرنوشت مشترکی دارم لذا اعتقاد دارم برای کسی که در بیرون برای حقوق وآزادی همگانی وبه ویژه محرومان مبارزه می کند، وظیفه است که در اینجا از حقوق انسانی همگانی زندانیان پشتیبانی کند.

من به عنوان یک انسان حق دارم و مکلفم اینجا از حقیقتی که مربوط به حقوق انسانی زندانیان است دفاع کنم و این دفاع اگر آن گزارش خلاف واقع در اختیار افکار عمومی قرار می گرفت، شاید لازم نبود به صورت فعلی باشد، اما به جز آن، به عنوان فردی مسوول برای آزادی و آگاهی ضروری است که از این جنبه ی محدود بیرون بیایم وبه نکته ای اساسی اشاره کنم که می دانم مردم به دانستن آن نیاز دارند.
کنش و انتخاب سیاسی افراد و گروه ها حق خود آنان است اما بیش از آن همین کنش وانتخاب در بقیه ی کسانی که احساس مسوولیت می کنند، این وظیفه را مبرم می سازد که با سلامت کامل و مبتنی بر تحلیل واستدلال به نقد آنها بپردازند و ریشه یابی شان کند. نظر من آن است که اتفاقی که در آغاز این گزارش نوشتم به هیچ وجه جدا از سیاست های انتخاباتی و قدرت جویی معترضانی نیست که مبنای اصلی اعتراضشان صرف نظر از این ، آن نیت های خیر در این و آن افراد، به دست آوردن کرسی قدرت است و نه پرداختن به عمیق ترین و مبرم ترین دردهای مردم و در راس آن محرومیت های اقتصادی ، محکومیت های سیاسی و محدودیت های اجتماعی. رخدادهایی نظیر رفتار سیاسی و انتخاباتی رهبر معنوی اصلاحات (از آب سرد دماوند تا احتمالا آب گرم لاهیجان) تغییر مواضع چهره های شاخص محافظه کار و فضا سازی مطبوعاتی مصنوعی و نامطمئن و تماس های مکرر آشکار و پنهان ، نه تنها نوید بخش نجات مردم از گرفتاری های گوناگون از راه مهارت قدرت های اقتصادی و سیاسی مساله ساز و بهره کشی و مداخله های امپریالیستی نیست، بلکه از آن بوی سرزنده ی سازش هایی در سطح غمازان و نخبگان حاضر و پیشین اریکه ی قدرت به مشام می رسد.
Paul -Laurent Assounپل- لوران اسون

واژگان فروید Le vocabulaire de Freud


ترجمه دکتر کرامت موللی

چاپ اول 1386, نشر نی , تهران
صد و بیست صفحه

قسمت سی و سوم

قسمت اول تا پنجم بترتیب در 6 م, 11م , 15 م , 18م و 31 م ماه می2012
قسمت ششم تا دهم بترتیب در 4 م, 8 م و 13 م و 18م و 29م ماه ژوئن
قسمت یازدهم تا چهاردهم در2م , 7م, 9 م و19 م ماه ژولای
قسمت پانزدهم در 29 ماه سپتامبر
قسمت شانزدهم تا بیستم و چهارم در 3م ,6م ,8م ,10م, 15م ,17 م, 21م ,26م و 30 ماه اکتبر
قسمت بیست و پنجم تا بیست و نهم در 1م, 6م , 12م ,15م و 24ماه نوامبر
قسمت سی ام و سی یکم در 4 م و 30 دسامبر2012
قسمت سی و دوم در 21 ژانویه 2013درج شده است
************************************

(Construction)ساخت و پرداخت های نظری

*اصطلاحی است که در معماری و باستان شناسی بکار میرود و به معنای مجموعه ای از عناصر گرد هم آمده و باز سازی شده است. اما ساخت و پرداختهای روان کاو
حالت نوعی افسانه پردازی را دارند, چرا که عبارت اند از بخشی جزئی اما منسجم از وقایع که روان کاو بر اساس گفتار بیمار فرض کرده و پس از پرورش دادن منطقی آن برای تکمیل سرگذشت فراموش شده طفولیت او به وی مسترد میدارد.لذا این گونه ساخت و پرداخت ها از حد تعبیر و تفسیرات معمولی روان کاو فراتر میروند و حالتی نظری و استنباطی به خود میگیرند .

**فروید اصطلاح ساخت و پرداخت های نظری(1) را در سالهای 1918-1919 برای اولین بار بکار برد, ولی تفسیر آن را مدیون متنی هستیم که وی در1937 بدان اختصاص داده است . در این متن, فروید علم باستان شناسی را بطور استعاره آمیزی یکار میگیرد و کاوش های روان کاو را به بازسازی شیئی که از زیر خاک بیرون آمده تشبیه میکند, شیئی باستانی که تنها قسمتی از آن بدست آمده است, به نحوی که باستان شناس ناچار به باز سازی قسمتهای دیگر آن میشود. بر خلاف تفسیر و تعبیرات معمولی روان کاو که همیشه مربوط به امری خاص و علیحده میباشد, این ساخت و پرداخت ها به قسمتی کلی از سرگذشت قبلی بیمار مربوط میشوند .
(1)Konstruktionبه آلمانی

اهمیت واقعی اینگونه ساخت و پرداخت ها هنگامی به خوبی آشکار میشود که آن چنان موجب بازگشت خاطرات فراموش شده بیمار میشوند که حالتی شبیه به توهم به خود میگیرند. در چنین مواردی فروید از "زیادت معنا"(2) سخن میگوید, مواردی که طی آن فرد قادر به یادآوری جزئیاتی از زندگی خود میشود که گرچه مربوط به حقایق اصلی حیات او هستند,اما هسته آنها همچنان در ابهام و تاریکی باقی میماند.این گونه ساخت و پرداخت ها موجب پیدایش "رابطه ای" خاص میان روان کاو و شخص مورد روان کاوی میگردند, رابطه ای که چندان متوازن نیست چرا که تنها متکی بر فرضیاتی چند از سوی روان کاو است .اما اهمیت این فرضیات در این است که یادآوری و تذکار هر چه بیش تر بیمار بدان ها اعتباری خاص می بخشد .
(2)uberdeutli

***این مفهوم سهمی اساسی در تکامل "علم تاویل"(1) نزد فروید دارد, زیرا که قطع نظرازاین تصور ساده اندیشانه است که تفسیر و تعبیرات روان کاو متمرکز بر معنای اموری پراکنده است. مفهوم مذکوردرعین حال به فرایندی ارتباطی باز میگردد که از طریق کلام میان روان کاو و بیمار پدید می آید, فرایندی که حتی اصول علم تاویل را به معنای متداول آن دگرگون میسازد .
(1) Hermeneutique

مراجع
-کودکی را می زنند1919
ساخت و پرداخت های نظری در روان کاوی 1937-

**************************
ادامه دارد : پیمان پایدار
اعلام "جهاد" علیه آنارشیستهای
Black Bloc must die, say Jihad and Jama'a al-Islamiya |مصری توسط اخوان المسلمین فاشیست مسلک
 Egypt Independent
www.egyptindependent.com
The Islamist party of the Jihad Organization and Jama'a al-Islamiya has said the ways of dealing with banditry specified in the Quran must be applied to Black Bloc members, which means they must be killed.
 
 
 

نوه مرموز «رضاقلی خان»
داریوش معمار
 منتشر شده در روزنامه شرق-دوشنبه-8بهمن
http://sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=31&pageno=16

 اگر قرار باشد گوشه‌ای از ایران را بستر تولد دوران‌سازان ‌ادبیات جدید معرفی کنیم، مازندران به سبب نام‌های« نیما یوشیج» و « صادق هدایت» پیشگام است، این دو هنرمند که یکی آغازی بر شعرنو فارسی است و دیگری پیشگام داستان‌نویسی ‌نوین و موثرترین نویسنده ایرانی قرن اخیر به شمار می‌رود، اصالتی مازندرانی دارند، یکی متولد مازندران است و دیگری از نتایج رضا قلی‌خان هدایت هزارجریبی طبرستانی است.
...
«دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ ... این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.» این کلمات بخشی از خود زندگینامه نوشت صادق هدایت متولد بهمن 1281 شمسی ( کوچک‌ترین فرزند خانواده) است که تحصیلاتش را از شش‌سالگی در مدرسه علمیه تهران آغاز کرد و در دبیرستان « دارالفنون» و مدرسه « سن‌لویی» ادامه داد.

 هدایت در دوران نوجوانی و جوانی علاوه بر گیاه‌خواری، به علوم خفیه و احضار ارواح علاقه‌مند بود و کار مقاله‌نویسی را با«جادوگری در ایران» آغاز کرد، نتیجه این احوال تالیف چند عنوان کتاب شد، «انسان و حیوان» یکی از این آثار است. همین زمان داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» از او در مجله وفا انتشار یافت، که خبر از ظهور روحیه‌ای طناز و گزنده در داستان‌نویسی می‌داد.

 خلق‌وخو و سبک نامتعارف «هدایت» در نویسندگی موجب شده، مبدل به یکی از چهره‌های مرموز ادبیات معاصر شود، همچنین نوع انتشار و سرنوشت مبهم رمان معروف وی«بوف کور» به داستان‌سرایی در مورد هادی صداقت ( نام مستعار او) دامن زده است.

 میان آثار تحقیقی هدایت کتاب« نیرنگستان» که گردآوری باورها و اعتقادات خرافی و عامیانه مردم نواحی مختلف ایران است، بر تالیف آثار متعددی در این زمینه تاثیرگذار بوده، که از آن جمله می‌توان به « کتاب‌کوچه» احمد شاملو اشاره کرد.

 هدایت همواره تلاش دارد اصول کرم‌خورده را آشکارسازد و مردم در بند خرافه را در طنزی تلخ با خودشان روبه‌رو کند، شاید به همین سبب بوده که بارها در طول زمان، شخصیت و آثارش محبوب و منفور واقع شده‌اند و تحریف و تهمت‌های فراوان در کنار شهرت و حرمت زندگی‌اش را احاطه کرده است.

 احتمالا این چند جمله از « سه قطره خون» بتواند ( به‌طورکلی) روشنگر زندگی و طرز فکر صادق خان هدایت باشد: هیچ‌ وجه اشتراکی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم. ولی ناله‌ها، سکوت‌ها، فحش‌ها، گریه‌ها و خنده‌های این آدم‌ها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد.

 
نوه مرموز «رضاقلي خان»
منتشر شده در روزنامه شرق-دوشنبه-8بهمن
http://sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=31&pageno=16
*
داریوش معمار -اگر قرار باشد گوشه‌ای از ایران را بستر تولد دوران‌سازان ‌ادبیات جدید معرفی کنیم، مازندران به سبب نام‌های«نیما یوشیج» و «صادق هدایت» پیشگام است، این دو هنرمند که یکی آغازی بر شعرنو فارسی است و دیگری پیشگام داستان‌نویسی ‌نوین و موثرترین نویسنده ایرانی قرن اخیر به شمار می‌رود، اصالتی مازندرانی دارند، یکی متولد مازندران است و دیگری از نتایج رضا قلی‌خان هدایت هزارجریبی طبرستانی است.
«دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ ... این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.» این کلمات بخشی از خود زندگینامه نوشت صادق هدایت متولد بهمن 1281 شمسی (کوچک‌ترین فرزند خانواده) است که تحصیلاتش را از شش‌سالگی در مدرسه علمیه تهران آغاز کرد و در دبیرستان «دارالفنون» و مدرسه «سن‌لویی» ادامه داد.
هدایت در دوران نوجوانی و جوانی علاوه بر گیاه‌خواری، به علوم خفیه و احضار ارواح علاقه‌مند بود و کار مقاله‌نویسی را با«جادوگری در ایران» آغاز کرد، نتیجه این احوال تالیف چند عنوان کتاب شد، «انسان و حیوان» یکی از این آثار است. همین زمان داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» از او در مجله وفا انتشار یافت، که خبر از ظهور روحیه‌ای طناز و گزنده در داستان‌نویسی می‌داد.
خلق‌وخو و سبک نامتعارف «هدایت» در نویسندگی موجب شده، مبدل به یکی از چهره‌های مرموز ادبیات معاصر شود، همچنین نوع انتشار و سرنوشت مبهم رمان معروف وی«بوف کور» به داستان‌سرایی در مورد هادی صداقت (نام مستعار او) دامن زده است.
میان آثار تحقیقی هدایت کتاب«نیرنگستان»که گردآوری باورها و اعتقادات خرافی و عامیانه مردم نواحی مختلف ایران است، بر تالیف آثار متعددی در این زمینه تاثیرگذار بوده، که از آن جمله می‌توان به «کتاب‌کوچه» احمد شاملو اشاره کرد.
هدایت همواره تلاش دارد اصول کرم‌خورده را آشکارسازد و مردم در بند خرافه را در طنزی تلخ با خودشان روبه‌رو کند، شاید به همین سبب بوده که بارها در طول زمان، شخصیت و آثارش محبوب و منفور واقع شده‌اند و تحریف و تهمت‌های فراوان در کنار شهرت و حرمت زندگی‌اش را احاطه کرده است.
احتمالا این چند جمله از «سه قطره خون» بتواند (به‌طورکلی) روشنگر زندگی و طرز فکر صادق خان هدایت باشد: هیچ‌ وجه اشتراکی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم. ولی ناله‌ها، سکوت‌ها، فحش‌ها، گریه‌ها و خنده‌های این آدم‌ها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد.
"با تعریف خودش, فرد آنارشیست انسانی ست آزاد, کسی که رئیس/ رهبری برسمیت نمیشناسد . ایده هایش زائده عقلانیتش میباشند; خواست قلبی خودش, زاده شده درکش از اوضاع و احوال, تمرکزش به سمت هدفی واضح تعریف میشود ; اعمالش تحقق مستقیم فکر شخصی خودش میباشند."



الیسئو رکلو
(15 March 1830,France- 4 July 1905 Belguim)
جغرافیادان آنارشیست متبحر فرانسوی وعضو اولین انترناسیونال کارگری
 
ترجمه از پیمان پایدار
“Por su misma definición, el anarquista es el hombre libre, el que no admite amo. Las ideas que él profesa son hijas de su razonamiento; su voluntad, nacida de la comprensión de las cosas, se concentra hacia un fin claramente definido; sus actos son la realización directa de su pensamiento personal.”
Eliseo Reclus

مثل کبریت کشیدن در باد زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را،مثل یک معجزه باور دارم.
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد...هرچه باداباد!
سهراب سپهری
در جنبش اشغال
In 'Occupy,' Well-Educated Professionals Far Outnumbered Jobless, Study Finds
شاغلان تحصیلکرده حرفه ای تعدادشان خیلی بیشتر از بیکاران بوده. در نیویورک یک سومشان هم بیش از  صدهزار دلار در سال در آمد داشته اند !! 
cityroom.blogs.nytimes.com
Researchers also found that more than a third of those who took part in Occupy Wall Street protests in New York lived in households with annual incomes of $100,000 or more.




Tuesday, January 29, 2013

Emma goldman., 8 de Octubre de 1936 en Barcelona!!
emma goldman., 8 de Octubre de 1936 en Barcelona!!
 زنده باد آنارکوفمینیسم - زنده باد آزادی
ننگ و نفرت بر مرد سالاری
نه سخد
 
 

ژنرال!
تانک ات قوی ترین خودروست
جنگل را فرو می ریزد،
و هزاران نفر را له و لورده
می کند.
اما یک عیب دارد:
نیاز به یک راننده دارد.


ژنرال!
بمب افکن ات قوی است
از توفان سریع تر پرواز می کند،
و از یک فیل بیشتر بار می کشد.
اما یک عیب دارد:
نیاز به یک خلبان دارد.

ژنرال!
از انسان استفاده های زیادی می شود کرد.
او می تواند پرواز کند و می تواند بکُشد.
اما یک عیب هم دارد:
می تواند بیاندیشد!

  برتولت برشت


مروری بر روزی نامه های(بخوان جیره خوار) ایران
مقدمه
در اینجا هدف,عمدتا, بازنویسی یکسری "اخبار"ی میباشد که بازتابهای اجتماعی اسفناکی برای جامعه داشته است . چرا که رژیم قرون وسطائی اسلامی با سیاستهای فوق ارتجاعی اش در تمامی زمینه ها اعم از اقتصادی, سیاسی و فرهنگی باعث خانه خرابی زندگی میلیونها نفراز شهروندان گردیده است ; و تا موقعی که سایه شوم اش بر مسند قدرت پا برجاست وضعیت کماکان بهمین منوال خواهد ماند .
پیش بسوی سرنگونی رژیم ولایت وقیح
زنده باد آزادی- زنده باد آنارشی
پیمان پایدار
*****************************
شماره دو

آیت الله ناصر مکارم شیرازی:
شعار"فرزند کمتر,زندگی بهتر" غربی است
آفتاب یزد: 18 امرداد 1391/ 8 اگوست 2012

این مرجع "تقلید", به گزارش مهر, در تفسیر سوره احزاب که در شبستان بزرگ امام خمینی برگزار شد, چنین نوطوق فرمود : "ما روزی که به جمهوری اسلامی و نظام اسلام رای دادیم در واقع عهد کردیم که برای حفظ آن تلاش و کوشش کنیم.....یکی از مشکلاتی که کشور ما با آن روبه رو میشود کاهش جمعیت کشور است و در حال حاضر میزان ازدواج کاهش یافته, سن ازدواج بالا رفته و علاقه به داشتن فرزند کم شده است ".... این مردک اوزگل در ادامه چنین زر زد : شعارغلط غربی" فرزند کمتر زندگی بهتر" در اعماق دل جمعی نفوذ کرده که این مسئله دوعیب بزرگ برای مملکت دارد:یکی اینکه جمعیت قوس نزولی پیدا میکند که این خطرناک است و دیگر اینکه بر تعداد جمعیت جوانی که کارهای اصلی کشور بر دوش آنهاست کم میشود....و اگر جوان جامعه ای کم شود این جامعه آسیب پذیر است"....او از شخصیتها و مسئولان خواست که مردم را ترغیب کنند تا این وضع را تغییر دهند .....وی با تاکید بر اینکه " باید فرهنگ اسلام در مسئله ازدواج را زنده کرد"....گفت:" تک فرزندی و دو فرزندی در سنت اسلام نیست" ....این مردک الدنگ با اشاره به دغدغه های جوانان برای رفع مشکلاتی از قبیل اشتغال, تهیه مسکن و مشکلات مهریه ,جهیزیه, عقد وعروسی و....نظرش را چنین تمام کرد:"مسئله ازدواج جوانان مسئله شخصی نیست که فقط خودشان مسئول باشند بلکه مسئله اجتماعی است ,یعنی همه مسلمانان وظیفه دارند برای ازدواج همه جوانان کوشش کنند....دولت هم در این زمینه مسئول است...باید کمک به ازدواج جوانان در ردیف بودجه دولت باشد".....در ضمن او در انتقادش از زندانی کردن جوانان به خاطر نداشتن توانائی پرداخت مهریه بعد از طلاق (به نقل ازروزنامه همشهری در روز هشتم امرداد1391/ 29 ژوئیه 2012) نیز چنین گفت:" با کمال تاسف, با اینکه اسلام این همه از طلاق بدگوئی میکند ولی اخیر گزارش داده اند که میزان طلاق در حال افزایش و ازدواج در حال کاهش است که این نشان دهنده دوری جامعه از اسلام است ".(تاکید از منست) . خوب مردم  که ناسلامتی خر تشریف ندارند. بالاخره عینیات زندگی روزمره با خزعبلات مطلق گرایانه دین زمین تا آسمان فرق دارند .

----------------------------
سردار سلامی :
جوانان بر خلاف ظاهرشان دلشان با آرمان ها فاصله ندارد
آفتاب یزد: 18 امرداد 1391/8 اگوست 2012
جانشین فرمانده کل سپاه گفت "شکل مقابله دشمن با انقلاب و دفاع مقدس از جنس انفعال است و نه ابتکار...به گزارش ایلنا, این مزدور با "اشاره به تلاشهای دشمن برای مقابله با ایران,گفت: دفاع مقدس پس از 8 سال با شکوه و پرافتخار خاتمه نیافت -از قرار تازه دو زاریشون افتاده, از منست- بلکه دفاع مقدس ملت ایران تغییر چهره داده و نبرد تا کنون ادامه یافته است....جوانان کشور دارای فطرتی پاک هستند;اگر چه رخسار ظاهری آنها متفاوت است اما دلهایشان اصلا با آرمان های دفاع مقدس فاصله ندارد. اگر مشاهده می کنیم که ظاهرشان متفاوت است به دلیل این است که آنها خصلتا مدل پذیر هستند.(آره دیدیم و شنیدیم شعارهاشونو در تظاهرات چند میلیونی در سراسر ایران  بر علیه "ربودن رای" در انتخابات قلابی سال 88 که میگفتن :"مرگ بر دیکتاتور" و عکسهای ولایت وقیح تونو میسوزوندن و...خواستشون مبنی بر برقراری "جمهوری ایرانی" را فریاد میزدند....و وقتی تقریبا تهران از دستتون در رفته بود و موسوی جانی و بیشرم به دادتان رسید و مردم رو راهی خونه هاشون کرد....!!-از منست) .برای برخورد با جوانان باید کمی تعمق و به دنیای درون آنها نفوذ کنیم.....در اردوهای راهیان نور اگر چه بیان احساسی در کوتاه مدت اثر پذیر است اما این برخورد با جوانان در عین حال نیز ناپایدار است . پاسخ منطقی به حس پرسشگری و آگاهی طلبی آنها بسیار اثرگذار است و میتواند آنها را در شکلی انقلابی متحول کند. جوانان دوستدار مدلهای مجسم هستند و نه ذهنی و باید گفت که ما تا قبل از دوران انقلاب و جنگ تحمیلی برای آنکه بتوانیم احساس فداکاری را در آنها احیا کنیم (بخوان ناسیونال شونیسم کور و حماقت صرف را-من) از دهقان فداکار یادی کردیم. نمی خواهم شخصیت ریزعلی خواجوی را زیر سئوال ببرم چرا که در نوع خودش بی نظیر است منظورم این است که آن زمان الگو و مدل برای معرفی به جوانان کم بود . ....شناخت تاریخ , جغرافیای جهان, شناخت استکبار, شناخت روابط بین الملل و معیارهای حق و باطل از جمله درسهایی هستند که می توان به کمک ارزشهای دفاع مقدس به جوانان آموخت." 

***********************
ادامه دارد: پیمان پایدار