Sunday, July 31, 2011

Stunning slide show - Adbusters July/Aug 2011 issue

مقدمه:برای آن دسته از رفقائی که با مجله "اد باستر" آشنا نیستند,در زیر آدرس رابط ( لینگ)آخرین شماره این مجله را آورده تا با نظری به آن با شیوه ضد تبلیغاتی اینرفقا آشنا گردیده و از آن لذت تصویری ببرید.همانگونه که از اسمش پیداست رفقائی که در تنظیم و ویراستاری این مجله همت میکنند فعالین گرافیگ و طراحان زبر دستی هستند در ضدیت با فتیشیسم کالائی و بعضا وارونه گردانیدن/مخدوش کردن تبلیغات کالاهای جامعه مریض سرمایه داری

پیش بسوی خالی گردانیدن شالوده سیستم مصرفی و کاشتن بذر جامعه آنارشیستی

 نه سرمایه-نه دولت ونه دین و مذهب(خدا): پیمان پایدار

*************************************************

stunning slide show - Adbusters July/Aug issue

این دستخط متعلق به کیست؟

  بدون شرح:پیمان پایدار

********************************************************

این دستخط متعلق به کیست؟


این عکس که می بینید از سایت تابناک گرفته شده؛ گفته بودن حدس بزنید این دستخط مال کیه!
دستخط و متن را ببینید و بخونید تا بعد عکس ببینید مال کیه و 2 دستی بزنید تو سر خودتون! (شرمنده ها ولی حتما لیاقتمون همینه دیگه)
 
86407_789.jpg

 
با بررسی‌های انجام شده مشخص شد این دستخط جناب دکتر محمدشریف ملکزاده بوده که دارای  8 پست ومقام هم هستند ! خوب قحط الرجاله دیگه! اما سمتهای دیگر ایشان :
1-دبیر کل شورایعالی ایرانیان
2-رییس هیات مدیره گروه هتل هما
3-رییس بنیاد علمی ایرانیان خارج از کشور
4-عضو هیات مدیره ایرانول
5- مدیرعامل شرکت فناوری ارتباطات
6-مدیر عامل و رییس هیات مدیره خانه ایرانیان
7-رییس شورای کمیته صیانت از حقوق شهروندان خارج از کشور
8-مشاور و دستیار *ویزه* وزیر خارجه ضمنا ایشان داری سوابق درخشانی در اخراج بهترین کارشناسان و مدیران باتجربه که خانواده شهید یا رزمنده و جانباز و... بوده‌اند داشته و.... 
 
2nd Handwriting:
Personal text of Aliabadi's ENGLISH(!) speech in OPEC:
 
متن سخنرانی علی آبادی در نشست اپک
barijehgroup@yahoo.com
 

آنارشیسم:کماکان تنها تئوری انقلابی ضد سرمایه داری, قسمت سوم

سرسخن: همانطور که در قسمتهای قبلی- در همین صفحه مجازی- نوشتم, کتاب رفیق عزیز و همرزم آمریکائی ام ,جیمز هرود بنام(1)" آزاد شدن:پیش نویسی از انجمن دموکراتیک مستقل محله ای و چگونگی تشکیل آن "-وقتی هنوز صد
صفحه ای بیش نبود و در تیراژ خیلی محدود(50 تائی) در سال 1999 بین رفقای نهاد غیر انتفاعی" مرکز لوسی پارسونز"(م.ل.پ2) در بوستون/ماساچوست درآمریکا بگونه فتوکپی تکثیر شده بود--را من دردهه اول قرن بیست و یکم , سالهای 2001-2005, ترجمه و در نشریه  " نه خدر"(که خود بنیانگذارش بودم-3) در سه بخش چاپ کردم. بعدها رفیق با بسط  و گسترش دادن ایده هایش آنرا (در164 صفحه  و با تیراژ 378 عدد) به توصیه و تشویق من و کمک مالی رفیقی دیگر-که تمام املاک خویش را با پرنسیپ های آنارشیستی به تعاونی مبدل کرده- توسط همان مرکز(م.ل.پ) در سال 2007 رسما به چاپ اول آن اقدام نمود.
***********
مقدمه
 در اینجا به قسمت سوم , که در حقیقت فصل 7 کتاب مذکور است, می رسیم(4): راههای شروع در آوردن دل و روده سرمایه داری).رفیق در طی 8 سال(1999-2007) به این قسمت از کتاب حدود 12صفحه اضافه گردانده.همینطور به سه فصل بعد نیز چند صفحه دیگر افزوده .حال آنکه یک فصل کاملا جدید نیز در 18 صفحه بنام "نظری برادبیات مربوطه"(منظور "نظرات گوناگون آنارشیستی" مطرح در جهان) به نگارش آورده;بعلاوه 6 صفحه  در زیر تیتر"بعد التحریر"و 5 صفحه تحت نام "پی نوشت" نیز اضافه گردانده.و دست آخر کتاب را با "مختصر  لیستی"(در 15 صفحه) ازکتب متفکرین رادیکال به پایان رسانده.

سخن کوتاه:از آنجائی که - با داشتن یک سر و هزار سودا -متاسفانه وقت ترجمه افزوده های فوق الذکر را نداشته ام ,عجالتا در بقیه بخشهای مندرج در این صفحه("سایت") ترجمه های آماده را آورده و در آینده نزدیک -پس از اتمام ترجمه مابقی اضافی -کل کتاب را در فایلی مستقل(پی. دی. اف) تقدیم "جنبش" آنارشیستی ایران  خواهم کرد.
*****************************

راههای شروع در آوردن دل و روده سرمایه داری

(1)با چند تا از همسایه هاتان جمع شده و انجمن محله ای تشکیل دهید. گردهم آئی 
مرتب ترتیب دهید.این جلسات ,بعدها,شکل دهنده پایه ای برای نشست های خانگی خواهند بود.این, در کنار انجمن های کارکنان و انجمن های اهل خانه/خانوار- به شماره 2 و 3 بعدی توجه کنید-سه تا از مهمترین کارهائی است که کسی می تواند انجام دهد. از آنجائی که این انجمن ها نه قدرتی و نه پولی خواهند داشت, شاید در وهله اول بی معنی جلوه کنند. اما آنها شروع به جذب انرژی خواهند کرد و به نقطه ئی کانونی برای بیرون مکیدن(سیفون) قدرت و ثروت از سرمایه داری به کومونیته هائی که در اصل  از آنها دزدیده شده, تبدیل خواهند شد.(همچنین به "انجمن های محله چه کار میتوانند بکنند؟" شماره یک زیر عنوان بحث های آتی رجوع کنید.)  

(2)با چند تا ازرفقای کارگرتان(همکارانتان)درسرکار اقدام به تشکیل انجمن کارکنان کنید . اتحادیه ها را نادیده انگارید. شما می بایستی در ساعاتی مناسب حال خودتان دور هم جمع شوید و گرد هم آئی های مرتب ترتیب دهید.این جلسات بعدها شکل دهنده پایه ای برای گروههای همگنان(5) و پروژه های خودگردان(6) خواهد بود-و بخشی از پایه های گریز از نظام دستمزدی.امکان دارد در یک کارگاه تعدادی از این گروهها موجود باشد.تنها از طریق انجمن های رو در رو بمانند اینها هست که یکبار دیگر فرهنگ مستقل مبارزاتی می تواند ایجاد گردد . حتی اگر شما با نیم دوجین کارگر شروع کنید, با پخش دهن به دهن خبر, دیگران پی خواهند برد که جلسه ای هست که مشکلات محیط کار در آن به بحث گذاشته میشود. و این به مرکز کانون آگاهی ای تبدیل خواهد شد که مخالف فرهنگ سرمایه دارانه است.بدون این خودآگاهی ضد سرمایه دارانه امکان کارائی مخالف جویانانه موجود نمیباشد(همچنین به "انجمن های کارکنان چه کار میتوانند بکنند؟" شماره 2 زیر عنوان بحث های آتی رجوع کنید). 

(3)اقدام به تشکیل انجمن تعاونی مسکن کنید(7). این را همین الان میتوان انجام داد. چندین خانواده می توانند با روی هم گذاشتن سرمایه هاشان با خرید ساختمانی دست به تشکیل چند خانوار / اهل خانه بزنند.گروهی از مردم ,مجرد و مزدوج ,همین حالا, در خانه های اجاره ای بگونه تعاونی(8)با هم زندگی میکنند. در جائی که امکان خرید خانه موجود نیست به تشکیل انجمن مستاجران در ساختمان خویش دست بزنید, سعی به شروع در اشتراک منابع کرده و بگونه تعاونی زندگی کنید. انجمن های تعاونی مسکن, بعدها, پایه هائی برای اهل خانه/ خانوارها(9) همانگونه که در پیشنویس اولیه آمده ,خواهند بود(همچنین به "انجمن های اهل خانه چه کارمیتوانند بکنند؟ شماره  زیر عنوان بحث های آتی رجوع کنید).
  
(4)سرمایه های خویش را با همسایگان روی هم گذاشته و به ساختن سالن گردهم آئی اقدام کنید(10).اولین محله ای که به این عمل دست بزند در تاریخ بعنوان آغازگر تمدن نوین به ثبت خواهد رسید . خیلی از محله ها ,هر چقدر هم که فقیر, بگونه ای پول برای ساختن کلیساها(مساجد-مترجم) پیدا میکنند. اگر بخواهند میتوانند سالن های گردهم آئی نیز بسازند.طبعا, آنها اول میبایستی به نیاز آن پی ببرند. آنها می بایستی خواست همنشینی را داشته باشند,در ضمن شروع به کنترل بر روی زندگی خویش در راستای همکاری/ مشارکت با همسایگانشان را نیز بخواهند. آنها می بایستی گردهم آئی را رکن اصلی شیوه نوین زندگی ببینند. 

(5)پولهای خود را در بانکهای سرمایه داران واریز نکنید . به جای آن بدنبال بانک تعاونی بگردید.اگردر نزدیکی تان وجود ندارد دست بکار تاسیس آن شوید.در حال حاضر کاملا قانونی ست(اگر گرایش به گسترش آن زیاد شود جلوی بانکهای تعاونی غیر انتفاعی به احتمال قوی, توسط گذراندن قانونی در مجلس ,گرفته خواهد شد). بانکهای سرمایه دارانه از اندوخته های ما برای هر چه قوی تر کردن قدرت خویش و هر چه ضعیف تر کردن دنیای کومونیته های مستقل استفاده میکنند. حقیقتا احمقانه ست که ما بطور اختیاری درآمد هفتگی امان را به آنها دهیم که علیه خود ما استفاده کنند. تازه پول هم بهشون میدیم که اینکار رو بکنند!
    
(6)اقدام به درست کردن پول محلی کنید.این در حال حا ضرامکان پذیرهست(و آزمونهای فراوانی در شرف اجراست).اما احتمالا ,اگر گسترش پیدا کند, غیر قانونی خواهد شد. در این اثنا پولهای محلی راهی ست برای جلوگیری از زیر آب زدن- تهی ساختن- ثروتهای کومونیته هایمان.

(7)بدهی بالا نیاورید(مگر قضیه مرگ و زندگی در میان باشد ).بدهی شخصی یکی از راههایی ست که سرمایه داران اختراع کرده تا بلکه بتوانند ما را به یوغ بردگی جهان خویش در آورند.شدیدا کارائی دارد.سرمایه داران در شرایط کنونی به بار سنگین این کوه بدهی وابسته هستند.حقیقتا به آنها صدمه خواهد خورد اگر مردم شروع به صرف نظر کردن از آن بکنند. بدهی داشتن ما را به کار سخت و مداوم کشانده و به ترس از دست دادن کارمان وامیدارد, انعطاف پذیری مان را کمتر و در نهایت ما را اندوهگین میکند. ساده تر گفته باشم, احمقانه است که داوطلبانه به حاکمان این قدرت و نفوذ را بر روی زندگی مان بدهیم.


(8)حقوق بازنشستگی اتحادیه را به کنترل خود در آورید . در حال حاضر میلیاردها و میلیاردها دلار ذخیره کارگران توسط بانکهای سرمایه داران کنترل میشود. این بانکها از این پولها برای داغان کردن اتحادیه ها استفاده میکنند, با محله های فقیر بگونه تبعیض وار برخورد کرده و در کنار دیگر کارها به شرکتهای بزرگ مالی کمکهای مالی اعطا میدارند. به زبانی دیگر کارشان را با سرمایه گذاری کردن راه میاندازند.اگر شما درون اتحادیه هستید و یا سراغ دارید که کسی هست,شروع به تحریک و تلاش در بدرآوردن این ذخیره(حقوق بازنشستگی) از این بانکها و واریز کردنش به بانکهای تعاونی کارگری محله ها اقدام کنید, یا حداقل از طریق دیگر آنرا از زیر کنترل کمپانی های بزرگ مالی خارج کنید. 

(9)   اگر شما شدیدا زیر قرض هستید اقدام به ورشکستگی شخصی کنید . اگر شما چیزی از خود ندارید (مالکیت خصوصی-م) این حرکتی بغایت عاقلانه هست.اگر شما چیزی از خود دارید دیگر بستگی به این دارد که آیا اراده آنرا دارید که بدون آن اموال که مصادره خواهد شد زندگی کنید, تا بلکه از زیر یوغ رباخواران خود را رها بخشید. اگر میلیونها نفر شروع به استفاده از این قانون بکنند, شاید در آینده آنرا ملغی گردانند.در این اثنا میتوان از آن استفاده کرد و خود را از گودال بدهی کارتهای اعتباری خلاص گرداند. 

(10) هیچگاه رئیس نشوید. ریشه های عمیق جاه طلبی, در سلسله مراتب ترفیع مقام درون جهان سرمایه داری, برای کومونیته (محله) و برابری و آزادی خرد کننده است. خدمت عالی به سرمایه داری کرده , اما با صدمات وارده به حقوق طبقه متوسط ,درجه کاری مدیریت میانی, در سالهای اخیر کمتر گردیده است. در هر صورت ترفیع مقام هیچگاه بیشتر برای چند نفر نبوده (اگر نسبی صحبت کنیم ,اما مطلقا هنوز تعداد زیادی هستند). هر چند برایشان گران تمام میشود. در مقابل داشتن زندگی نسبتا راحت در حیطه مادی (اینکه از لحاظ کیفی زندگی بهتری باشد شک هست)این افراد روح خود را به سرمایه داران فروخته, منافع شخصی شان آنها را به دفاع از سیستم میکشاند, نقطه نظرات حاکمان را پذیرفته, قواعد سرمایه دارانه را اعمال میکنند و در حقیقت مجری انباشت گران سرمایه می گردند. کارگرانی که حتی آرزوی ترفیع نداشته و به طرد رده های مدیریت -وقتی بهشان پیشنهاد میشود- اقدام میکنند , باعث تضعیف پیوند استراتژیک در سیستم شده و به قابلیت سودآوری کمپانی جدا آسیب میرسانند.هر چند بیشتر و بیشتر کارگران این شیوه برخورد را اتخاذ کنند, این خود تبدیل به ارزشهایی میشود که مخالف روئسا میباشد, طبعا بهایی برای آن پرداخت میشود:از دست دادن درآمد.اما آیا این هزینه ها غیر قابل تحمل خواهند بود, بخصوص اگر وقت و انرژی را بتوان به سمت و سوی تشکیل انجمن های مستقل(که بیش از این سیستم برده داری
کارمزدی/نظام دستمزد را تضعیف میگرداند ) هدایت کرد؟
ادامه دارد....
____________________________

بیست و هفت  مورد  باقیمانده دیگر را در قسمتهای بعدئی خواهم آورد.
پیمان پایدار

******************************************
(1)Getting Free:Creating an Association of Democratic Autonomous Neighborhoods,by James Herod
(2)Lucy Parsons Center / (3) Nakhdar  / (4)Ways to begin Gutting Capitalism / (5)Peer groups

    (6)Self-Managed Projects / (7) Cooperative Housing Association  / (8)Extended household /
    (9) House holds / (10)Meeting hall

خوان گسترده خصوصی سازی حمل و نقل عمومی در شهرها و رانندگانی که قسط آن را می دهند

مقدمه :ضمیمه, نوشته ای دیگری است از "کانون مدافعان حقوق کارگر" که برای صرف اطلاع رفقا و علاقمندان جنبش کارگری در اینجا درج میکنم.لزوما نظر نویسنده این سطور نمیباشد:پیمان پایدار
==============================
مطلب جدیدی از کانون مدافعان حقوق کارگر، پیوست شده است

خوان گسترده خصوصی سازی حمل و نقل عمومی در شهرها

و رانندگانی که قسط آن را می دهند                                                                     

کانون مدافعان حقوق کارگر- پنج سالی است که سر و کله‌ی اتوبوس‌های ریالی (خصوصی شده) در خیابان‌های شهر تهران پیدا شده است. در آن روزها، بحث اتوبوس‌های ریالی یا بلیطی داغ و تازه بود و مسافران در هر خط می‌توانستند هر دو نوع اتوبوس را ببینند. این نوید داده شده بود که ناوگان اتوبوس‌رانی، هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت، با خصوصی شدن "بهبود"""  پیدا می‌کند. اما اکنون خصوصی‌سازی اتوبوس‌رانی مانند سایر خصوصی‌سازی‌ها در ایران، دیگر مقوله‌ی تازه‌ای نیست و در این مدت، بسیاری از مردم از نزدیک با تبعات آن درگیر شده‌اند...
 
انتشار مطالب کانون مدافعان حقوق کارگر، با ذکر منبع، آزاد است


Saturday, July 30, 2011

داستانی ازعاقبت چاپلوسی در دربار کریم خان زند

مقدمه

این داستان کوتاه تاریخی را چند روز پیش از دوست عزیزی از ایران دریافت کرده ام و صرفا برای آگاهی در اینجا درج میکنم و بس. با تشکر از او وسلامتی همگان

پیمان پایدار

**********************************


عاقبت چاپلوسی در دربار کریم خان زند
http://ac.parsapour.com/Yimages/karimkhancastle.jpg
کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.
http://lh5.ggpht.com/_vkm34nUjY_k/S_7B3sOczxI/AAAAAAAAOiQ/sH5pRS-__o8/001.jpg
کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم! از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!”.
http://files.tabnak.com/pics/201011/201011061253473932.jpg
مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!
http://www.historyofiran.info/another%20Rise_files/image004.jpg
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: “مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!” .مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.http://mehdimehraban.webphoto.ir/photos/me496426.jpg
برگرفته از کتاب هزار دستان, نوشته: اسکندر دلدم

Weaponizing Anthropology ~David Price [how US military placates hostile populations - foreign & domestic]

The Anti-Empire Report :Arguing Libya,by William Blum

مقدمه:باز تکثیر این مقالات لزوما به معنای پذیرش مواضع آن نبوده, بلکه ترویج اطلاعات (فاکت) های آن میباشد."ویلیام بلوم" نویسنده مترقی وضد هژمونیک امپریالیسم آمریکا و فعال سیاسی آمریکائی ست.خواندن نوشته هایش را توصیه میکنم. بخصوص کتاب بغایت عالی او بنام " کشتن امید", که مروری است به دخالات نظامی و جنایات یانکی امپریالیست در اقصی نقاط جهان
پیمان پایدار
=====================================

The Anti-Empire Report
July 28th, 2011
By: William Blumwww.killinghope.org

(1)Arguing Libya

On July 9 I took part in a demonstration in front of the White House, the theme of which was "Stop Bombing Libya". The last time I had taken part in a protest against US bombing of a foreign country, which the White House was selling as "humanitarian intervention", as they are now, was in 1999 during the 78-day bombing of Serbia. At that time I went to a couple of such demonstrations and both times I was virtually the only American there. The rest, maybe two dozen, were almost all Serbs. "Humanitarian intervention" is a great selling device for imperialism, particularly in the American market. Americans are desperate to renew their precious faith that the United States means well, that we are still "the good guys".

This time there were about 100 taking part in the protest. I don't know if any were Libyans, but there was a new element — almost half of the protesters were black, marching with signs saying: "Stop Bombing Africa".

There was another new element — people supporting the bombing of Libya, facing us from their side of Pennsylvania Avenue about 40 feet away. They were made up largely of Libyans, probably living in the area, who had only praise and love for the United States and NATO. Their theme was that Gaddafi was so bad that they would support anything to get rid of him, even daily bombing of their homeland, which now exceeds Serbia's 78 days. I of course crossed the road and got into arguments with some of them. I kept asking: "I hate that man there [pointing to the White House] just as much as you hate Gaddafi. Do you think I should therefore support the bombing of Washington? Destroying the beautiful monuments and buildings of this city, as well as killing people?"

None of the Libyans even tried to answer my question. They only repeated their anti-Gaddafi vitriol. "You don't understand. We have to get rid of Gaddafi. He's very brutal." (See the CNN video of the July 1 mammoth rally in Tripoli for an indication that these Libyans' views are far from universal at home.)

"But you at least get free education and medical care," I pointed out. "That's a lot more than we get here. And Libya has the highest standard of living in the entire region, at least it did before the NATO and US bombing. If Gaddafi is brutal, what do you call all the other leaders of the region, whom Washington has long supported?"

One retorted that there had been free education under the king, whom Gaddafi had overthrown. I was skeptical of this but I didn't know for sure that it was incorrect, so I replied: "So what? Gaddafi at least didn't get rid of the free education like the leaders in England did in recent years."

A police officer suddenly appeared and forced me to return to my side of the road. I'm sure if pressed for an explanation, the officer would justify this as a means of preventing violence from breaking out. But there was never any danger of that at all; another example of the American police-state mentality — order and control come before civil liberties, before anything.
Most Americans overhearing my argument with the Libyans would probably have interjected something like: "Well, no matter how much you hate the president you can still get rid of him with an election. The Libyans can't do that."

And I would have come back with: "Right. I have the freedom to replace George W. Bush with Barack H. Obama. Oh joy. As long as our elections are overwhelmingly determined by money, nothing of any significance will change."

Postscript: Amidst all the sadness and horror surrounding the massacre in Norway, we should not lose sight of the fact that "peaceful little Norway" participated in the bombing of Yugoslavia in 1999; has deployed troops in Iraq; has troops in Afghanistan; and has supplied warplanes for NATO's bombing of Libya. The teenagers of those countries who lost their lives to the US/NATO killing machine wanted to live to adulthood and old age as much as the teenagers in Norway. With all the condemnation of "extremism" we now hear in Norway and around the world we must ask if this behavior of the Norwegian government, as well as that of the United States and NATO, is not "extremist".

***************************************

(2)The Berlin Wall — Another Cold War Myth

The Western media will soon be revving up their propaganda motors to solemnize the 50th anniversary of the erecting of the Berlin Wall, August 13, 1961. All the Cold War clichés about The Free World vs. Communist Tyranny will be trotted out and the simple tale of how the wall came to be will be repeated: In 1961, the East Berlin communists built a wall to keep their oppressed citizens from escaping to West Berlin and freedom. Why? Because commies don't like people to be free, to learn the "truth". What other reason could there have been?

First of all, before the wall went up thousands of East Germans had been commuting to the West for jobs each day and then returning to the East in the evening; many others went back and forth for shopping or other reasons. So they were clearly not being held in the East against their will. Why then was the wall built? There were two major reasons:

1) The West was bedeviling the East with a vigorous campaign of recruiting East German professionals and skilled workers, who had been educated at the expense of the Communist government. This eventually led to a serious labor and production crisis in the East. As one indication of this, the New York Times reported in 1963: "West Berlin suffered economically from the wall by the loss of about 60,000 skilled workmen who had commuted daily from their homes in East Berlin to their places of work in West Berlin." 1

In 1999, USA Today reported: "When the Berlin Wall crumbled [1989], East Germans imagined a life of freedom where consumer goods were abundant and hardships would fade. Ten years later, a remarkable 51% say they were happier with communism." 2 Earlier polls would likely have shown even more than 51% expressing such a sentiment, for in the ten years many of those who remembered life in East Germany with some fondness had passed away; although even 10 years later, in 2009, the Washington Post could report: "Westerners say they are fed up with the tendency of their eastern counterparts to wax nostalgic about communist times." 3

It was in the post-unification period that a new Russian and eastern Europe proverb was born: "Everything the Communists said about Communism was a lie, but everything they said about capitalism turned out to be the truth." It should also be noted that the division of Germany into two states in 1949 — setting the stage for 40 years of Cold War hostility — was an American decision, not a Soviet one. 4

2) During the 1950s, American coldwarriors in West Germany instituted a crude campaign of sabotage and subversion against East Germany designed to throw that country's economic and administrative machinery out of gear. The CIA and other US intelligence and military services recruited, equipped, trained and financed German activist groups and individuals, of West and East, to carry out actions which ran the spectrum from juvenile delinquency to terrorism; anything to make life difficult for the East German people and weaken their support of the government; anything to make the commies look bad.

It was a remarkable undertaking. The United States and its agents used explosives, arson, short circuiting, and other methods to damage power stations, shipyards, canals, docks, public buildings, gas stations, public transportation, bridges, etc; they derailed freight trains, seriously injuring workers; burned 12 cars of a freight train and destroyed air pressure hoses of others; used acids to damage vital factory machinery; put sand in the turbine of a factory, bringing it to a standstill; set fire to a tile-producing factory; promoted work slow-downs in factories; killed 7,000 cows of a co-operative dairy through poisoning; added soap to powdered milk destined for East German schools; were in possession, when arrested, of a large quantity of the poison cantharidin with which it was planned to produce poisoned cigarettes to kill leading East Germans; set off stink bombs to disrupt political meetings; attempted to disrupt the World Youth Festival in East Berlin by sending out forged invitations, false promises of free bed and board, false notices of cancellations, etc.; carried out attacks on participants with explosives, firebombs, and tire-puncturing equipment; forged and distributed large quantities of food ration cards to cause confusion, shortages and resentment; sent out forged tax notices and other government directives and documents to foster disorganization and inefficiency within industry and unions ... all this and much more. 5

The Woodrow Wilson International Center for Scholars, of Washington, DC, conservative coldwarriors, in one of their Cold War International History Project Working Papers (#58, p.9) states: "The open border in Berlin exposed the GDR [East Germany] to massive espionage and subversion and, as the two documents in the appendices show, its closure gave the Communist state greater security."

Throughout the 1950s, the East Germans and the Soviet Union repeatedly lodged complaints with the Soviets' erstwhile allies in the West and with the United Nations about specific sabotage and espionage activities and called for the closure of the offices in West Germany they claimed were responsible, and for which they provided names and addresses. Their complaints fell on deaf ears. Inevitably, the East Germans began to tighten up entry into the country from the West, leading eventually to the infamous Wall. However, even after the wall was built there was regular, albeit limited, legal emigration from east to west. In 1984, for example, East Germany allowed 40,000 people to leave. In 1985, East German newspapers claimed that more than 20,000 former citizens who had settled in the West wanted to return home after becoming disillusioned with the capitalist system. The West German government said that 14,300 East Germans had gone back over the previous 10 years. 6

Let's also not forget that Eastern Europe became communist because Hitler, with the approval of the West, used it as a highway to reach the Soviet Union to wipe out Bolshevism forever, and that the Russians in World War I and II, lost about 40 million people because the West had used this highway to invade Russia. It should not be surprising that after World War II the Soviet Union was determined to close down the highway.

(3)We came, we saw, we destroyed, we forgot

An updated summary of the charming record of US foreign policy. Since the end of the Second World War, the United States of America has ...
  1. Attempted to overthrow more than 50 governments, most of which were democratically-elected. 7
  2. Attempted to suppress a populist or nationalist movement in 20 countries. 8
  3. Grossly interfered in democratic elections in at least 30 countries. 9
  4. Dropped bombs on the people of more than 30 countries. 10
  5. Attempted to assassinate more than 50 foreign leaders. 11
In total: Since 1945, the United States has carried out one or more of the above actions, on one or more occasions, in the following 69 countries (more than one-third of the countries of the world)



(4)The occult world of economics

When you read about economic issues in the news, like the crisis in Greece or the Wall Street/banking mortgage shambles are you sometimes left befuddled by the seeming complexity, which no one appears able to untangle or explain to your satisfaction in simple English? Well, I certainly can't explain it all myself, but I do know that the problem is not necessarily that you and I are economic illiterates. The problem is often that the "experts" discuss these issues as if we're dealing with hard and fast rules or laws, not to be violated, scientifically based, mathematically sound and rational; when, in fact, a great deal of what takes place in the real world of economics and in the arena of "expert" analysis of that world, is based significantly on partisan party politics, ideology, news headlines, speculation, manipulation, psychology (see the utter meaninglessness and absurdity of the daily rise or fall of stock prices), backroom deals of the powerful, and the excessive power given to and reliance upon thoroughly corrupt credit-rating agencies and insurers of various kinds. The agencies like Moody's and Standard and Poor's are protection rackets — pay our exorbitant fees or we give you a bad rating, which investors and governments then bow down to as if it's the result of completely objective and impressive analytical study.
Then there's the exceptions made for powerful countries to get away with things that lesser countries, like Greece, are not allowed to get away with, but all still explained in terms of the unforgiving laws of economics.
And when all other explanations fail to sound plausible, the experts fall back on "the law of supply and demand". But that law was repealed years ago; just try and explain the cost of gasoline based on it, as but one example.
So there's a lot to cover up, many reasons why the financial-world players can't be as open as they should be, as forthright as the public and investors may assume they are.
Consider the US budget deficit, about which we hear a great deal of scare talk. What we don't hear is that the most prosperous period in American history occurred in the decades following the Second World War — from 1946 to 1973. And guess what? We had a budget deficit in the large majority of those years. Clearly such a deficit was not an impediment to growth and increasing prosperity in the United States — a prosperity much more widely shared than it is now. Yet we're often fed the idea of the sanctity of a balanced budget. This and other "crises" are typically overblown for political reasons; the current "crisis" about the debt ceiling for example. Paul Craig Roberts, former Assistant Secretary of the Treasury under Reagan, now an independent columnist, points out that "regardless of whether the debt ceiling is raised the US government is not going to go out of business. ... If Goldman Sachs is too big to fail, certainly, the US government is."
In economic issues that occupy the media greatly, such as the debt ceiling, one of the hidden keys to understanding what's going on is often the conservatives' perennial hunger to privatize Social Security and Medicare. If you understand that, certain things become much clearer. Naomi Klein points out that "the pseudo debate about the debt ceiling ... is naked class war, waged by the ultra rich against everyone else, and it's well past time for Americans to draw the line."
Consider, too, the relative value of international currencies. Logically, reasonably, if the British pound is exchangeable for two dollars, one should be able to purchase in Washington goods and services for two dollars which would cost one pound in London. In real life, this of course is the very infrequent exception to the rule. Instead, at places called "exchanges" in New York and Chicago and London and Zurich and Frankfurt a bunch of guys who don't do anything socially useful get together each day in a large room, and amidst lots of raised voices, busy computers, and numerous pieces of paper, they arrive at a value for the pound, as well as for a barrel of oil, for a pound of porkbellies, and for various other commodities that affect our daily lives. Why should these speculators and parasites have so much influence over the real world, the real economy, and our real lives?
As a general rule of thumb, comrades, as an all-purpose solution to our economic ills, remember this: We'll keep going around in crisis circles forever until the large financial institutions are nationalized or otherwise placed under democratic control. We hear a lot about "austerity". Well, austerity has to, finally, visit the super-rich. There are millions (sic) of millionaires and billionaires in the United States and Europe. As governments go bust, the trillions of dollars of these people must be heavily taxed or confiscated to end the unending suffering of the other 95% of humanity. My god, do I sound like a (choke, gasp) socialist?

Notes

  1. New York Times, June 27, 1963, p.12
  2. USA Today, October 11, 1999, p.1
  3. Washington Post, May 12, 2009; see a similar story November 5, 2009
  4. Carolyn Eisenberg, Drawing the Line: The American Decision to Divide Germany, 1944-1949 (1996); or see a concise review of this book by Kai Bird in The Nation, December 16, 1996
  5. See William Blum, Killing Hope: US Military and CIA Interventions Since World War II, p.400, note 8, for a list of sources for the details of the sabotage and subversion.
  6. The Guardian (London), March 7, 1985
  7. http://killinghope.org/essays6/othrow.htm
  8. http://killinghope.org/bblum6/suppress.html
  9. See chapter 18 of Rogue State: A Guide to the World's Only Superpower – add Palestine, 2006 to the list
  10. http://killinghope.org/superogue/bomb.htm
  11. http://killinghope.org/bblum6/assass.htm
William Blum is the author of:
  • Killing Hope: US Military and CIA Interventions Since World War 2
  • Rogue State: A Guide to the World's Only Superpower
  • West-Bloc Dissident: A Cold War Memoir
  • Freeing the World to Death: Essays on the American Empire
Portions of the books can be read, and signed copies purchased, at www.killinghope.org
Previous Anti-Empire Reports can be read at this website.
To add yourself to this mailing list simply send an email to bblum6 [at] aol.com with "add" in the subject line. I'd like your name and city in the message, but that's optional. I ask for your city only in case I'll be speaking in your area.
(Or put "remove" in the subject line to do the opposite.)
Any part of this report may be disseminated without permission. I'd appreciate it if the website were mentioned.





 

شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت:ارنستو چه گوارا

کوتاه سخن:داستان زیبای زیررا از دوست عزیزم سحر-از ایران- دریافت کردم,ممنون ازش:  پیمان پایدار
****************************************
پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش
 دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".
پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :..
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده.
يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
 


عصرزندگی   " در دهکده جهانی  " , توام با از خود بیگانگی بیش از حد جامعه کالائی
مقدمه


در اینکه رشد سر سام آور تکنولوژیک, با ده ها کالای جدید و پسا مدرنش, به ظاهر قصدش نزدیکتر کردن "ارتباط" بین افراد بوده , و حال آنکه به عینه به ضد خودش تبدیل گردیده , بر هر انسانی- که یک جو عقل تو کله اش دارد, بمانند روز روشن است. اینرا دقیقا در این نوشته کوتاه ضمیمه شده -که در دنیای مجازی نوشته و از همان دنیا بدستم رسیده, میتوان دید.در اینجا میبایست از فرستادنش توسط دوست عزیزم خانم ف.ا.خ سپاسگزاری کنم.
                                              *********
ولی مساله اساسی و ریشه ای که این متن به آن نمی پردازد همانا نقد سیستمی است که در آن این کالا ها به علاقه مندان عرضه میشود است.(تازه فراموشمون نشه اینو که وقتی در روز اول فروش شون, هزاران نفر از پاس شب تا سحرگاهان در پشت صف های طولانی- تا باز شدن درها ی مراکز خرید, بیخوابی میکشن تا بلکه از قافله خریدش عقب نمونن را -حتی اگر میبایس روی نعش همدیگه راه برن و بعضا دستو پا واسش بشکنن!!). این جوانهای مسخ شده عصر جدید را چگونه میتوان بدرستی تشریح کرد!؟هر چند, بدرستی,تمامیت یک نسل را شامل نمیشوند و نمی بایست کاملا "آیه" یاس خواند. در ضمن, من در جاهای دیگه این نقد را به کرات گفته و باز به آن از زوایای گوناگون در آینده خواهم پرداخت. 

                                                                 ********************

فقط دوست دارم در اینجا, یک تفاوت از نسل خود و این نسل را گفته باشم :هیچوقت یادم نمیره دوران نو جوانی مونو تو ایرون:واسه تکثیراعلامیه رفقای چریکهای فدائی خلق(که هوادارشون بودم)شبهامون, یواشکی, بدوراز چشم بابا ننه, با رونویسی کردن از اون میگذشت.و فرداش ,از زنگ تفریح واسه صرف ناهار یه ساعتی می دزدیدم ,تا در ساندویچ فروشی ها وکلوب های بیلیارد با جا سازی استادانه در جاهائی که دیگران بتونند به اون دست یابند و بخوننش رو ...تا بلکه به رشد آگاهی هم سن و سالامون کمکی کرده باشم ....ما کجا و این جوونهای امروز کجا                                     
پیمان پایدار

==============================================

ما معتقدیم که " عصرِ ارتباطات " نام ِ دروغینی بیش نیست . مثل ِ همان پدر و مادرهایی که دخترهای سبزه ء خود را " سپیده " مینامند و پسرهای کچل خود را " زلف علی " و سندرمِ داون دارهای خود را " فهیم و فهمیه " میخوانند ، سیاستمداران و مدیران و بزرگان ِ بشریت هم به دروغ این عصر را " عصر ِ ارتباطات " مینامند!
این عصر ، عصر ِ " تنهایی و در خود فرو رفتن " است ! اینکه در جیب ِ همه ، از سوپور ِ 80 ساله ء محله ء ما تا بچه های 5 ساله ء مهد کودکی یک تلفن ِ همراه است ، دلیلی بر با هم بودن ِ آدم ها نیست . تلفن ِ همراه ، خیانت به بشریت بود! هیچ کس یک ظهر ِ دلگیرِ جمعه که دلت دارد از سینه در می آید و خفه شدی از بی هم صحبتی ، به تو زنگ نمیزند و نمیپرسد " حالت خوب است ؟ " ، هیچ کس تو را به نوشیدن ِ قهوه های بیمزه ء کافه عکس و یا خوردن کیک های خوشمزه ء کافه فرانسه و یا حرف زدن در کافه سیاه و سپید با آن مدیر ِ بد اخلاقش دعوت نمیکند! هیچ کس نمیگوید بیا با هم برویم جاده چالوس و کباب و ماهی ِ قزل آلا بخوریم .هیچ کس تو را به پیاده ء روی یک عصر ِ بهاری دعوت نمیکند. هیچ کس حتی تنهایی اش را با تو سهیم نمیشود. اما وقتی گرفتاری ، زنگ میزنند " فلان روز وقت داری فلان کار را برای من بکنی؟ " . سهم ِ ما از ارتباطات ،گسترش ِدردسرها و گرفتاریهایمان است . ما خودمان را عرض میکنیم . ما هم مثل ِ همه ء زن ها به " ه دو چشم " سفارش ِ خرید میدهیم. چند روز پیشترها ، صبح که بیدار شدم دیدم تمام ِ پنجره های خانه را باز کرده ! و کارگران ِ محترم ِ خانه ِ دیوار به دیوارمان به امرِ خطیر ِ تخریب ِ منزل جهت برپایی بنایی 10 طبقه مشغول بودند و من از خاکی که در حلقم رفته بود ، بیدار شدم به واقع!
انقدر عصبانی بودم که ترجیح دادم نه من صدای او را بشنوم و نه او صدای من را! پیامکی (!) بلند بالا حاوی مقادیر ِ زیادی مرحمت و محبت و لطف برایش فرستادم! اما جوابش مرا به فکر برد! " بعد از 8 ماه اس ام اس دادی ! اونم این ؟ " و فکر کردم واقعا 8 ماه است که هیچ" دوستت دارم"ی برایش نفرستاده ام. خب لابد 8 ماه است دوستش ندارم! فکر کردم یعنی 8 ماه است که هیچ " زود تر بیا. دلم تنگ شده " ای برایش نفرستاده ام. و دیدم خب لابد دوست نداشته ام زودتر بیاید و خب حتما دلم برایش تنگ نشده است!
عصر ِ ارتباطات فریب است . ما وسایل ِ ارتباطی را گسترش داده ایم که مادرها هر زمان دلشان خواست به فرزندان ِ بخت برگشته زنگ بزنند که " کدوم گوری هستی ؟ " و زن ها به شوهرهایشان زنگ بزنند " کجایی؟ چرا دیر کردی؟ " و شوهرها زنگ بزنند که " به مامانم زنگ بزن حالش را بپرس " و فرزندها به پدرهایشان بگویند" سر ِ راه برای من سی دی جدید ِ بِن 10 هم بخر با چیپس ِ فلفلی و ماست ِ موسیر! "
ما هی هر روز تنها تر شدیم . هی هر روز منزوی تر شدیم. هی هر روز مجازی تر شدیم. ما در دنیای مجاز غرق شدیم ! ما یادمان رفت به پدربزرگ و مادر بزرگ هایمان سر بزنیم ، چون هر بار که میخواهیم از خانه بیرون برویم ، چراغ ِ اسم یک عالمه از دوستان ِ مجازی ِ ما روشن است و دلمان نمی آید بدون ِ " گپ زدن " با آنها برویم و وقتی " گپ " ِ ما تمام میشود دیگر دیر شده و خسته شده ایم از بس با کی بورد حرف زده ایم!

این گونه است که وب کم ها زیاد میشود و اِسکایپ و اوووو ! (همین است دیگر؟ ) همه گیر تر میشوند و اینگونه است که ما مجازا عاشق ِ " ع " میشویم و "ع " مجازا عاشق ِ " الف " و " واو" میشود و آنها مجازا عاشق ِ دیگرانی که خود مجازا عاشق ِ دیگران ترند!
اینگونه است که ما دلمان نمیخواهد از پشت ِ صفحه بلند شویم مبادا " ع " بیاید و برود و ما نبینیمش! اینگونه است که هی آدم ها تنها تر میشوند. اینگونه است که ما خواهرمان را دو هفته است ندیده ایم و حرف نزده ایم و فقط سه باری مجازا گپ زده ایم.
اینگونه است که نیمه شب میفهمیم پدرمان یک سفر ِ ده روزه به فرنگ دارند و ما نمیدانستیم ، ولی میدانیم ِ دختر ِ فلان دوست ِ ندیده ، دیروز عروسکی خریده است که وقتی دلش را فشار دهی " آی لاو یو " میگوید! و پسر ِ فلان بلاگر تازگی ها نقاشی میکند و عکس نقاشی اش را هم دیده ایم ، اما لباس ِ عروسی ِ همسر برادرمان را ندیده ایم !
اینگونه است که دیگر همسایه از همسایه خبر ندارد . چون صغری خانم دارد به مایکل وب کم میدهد و برای او استریپ تیز! میکند و کبری خانم دارد از فلان سایت ِ خانه داری دستور ِ تهیه ِ دسری که هفته ء پیش در "بفرمایید شام" خیلی مورد استقبال واقع شد را میخواند !
اینگونه است که مردها درمحل ِ کارشان با زنان ِ خانه دار ِ بیکاری که از تنهایی مینالند چت میکنند و آنها را دلداری میدهند و میگویند زندگی همین است دیگر ! و زن هایشان در خانه با مردهای دیگری و از تنهایی و بی توجهی ِ همسران مینالند و دلداری داده میشوند!
" عصرِ ارتباطات " فریبی بیش نیست . باور نکنید لطفا!

یکسال بدون حکومت : بلژیک و چشم انداز آنارشی درعمل!؟

فرانسه زبانان و فلا ندر ها (*),دو "قوم" تشکیل دهنده  کشور بلژیک, که به دولت های ائتلافی و سنگ اندازیهای متداول در صحنه سیاسی عادت کرده اند, کماکان بدون توافق وسازش ,از 13 ژوئن سال قبل تا به امروز, یعنی با بیش از یکسال ,در محیطی پر از بیعلاقگی مردمی ,رکورد جهانی نداشتن حکومت رو پس از انتخاباتشان شکستند!!

****************

کشور بلژیک ازاتحاد چندین شهر اروپایی, که توسط امپراتوری های مختلف کنترل می شدند,سربرکشید و تاسیس گردید. و پس از انقلابی در سال 1830,ساکنان   فلاندر و  والونیا از هلند مستقل شدند وسلطنت کنونی را تاسیس کردند . از آن زمان به بعد ،ساکنان شمالی" فلاندرز"-هلندی زبان- با " والونیا" های جنوبی- فرانسه زبان- با یکدیگر زندگی کرده اند .از10 میلیون بلژیکی،حدود 60 درصد  فلامنکو -هستند, بقیه والون و با یک جامعه کوچک آلمانی زبان .


بیش از یکسال هست که حزب استقلال فلاندر-که نمایند اکثریت شهروندان شمال  کشور میباشد-نتوانسته است موفق به تشکیل ائتلافی برای بدست گرفتن بیش از نیمی از کرسی های پارلمان گردد. تا بلکه به تبع آن به برقراری حکومت در یک دموکراسی بورژوائی, که تا همین اواخر، نمونه ای از "بهره وری" و" رفاه" در همزیستی میان دو گروه دو زبانه بوده, دست یابد.

در طی گذر زمان, اختلاف بین این دو جامعه بلژیک تشدید گردید و در دهه هشتاد قرن بیستم تلاشی برای بهبود بخشیدن به این جو تنش صورت گرفت: تشکیل یک سیستم جدید فدراتیو و مقرر گرداندن تعادل بیشتر برای احترام گذاردن به حقوق   زبانشناسی دو ملت .

حال آنکه, کسی که خشم خود را با وضعیت نا بسامان نشان داده است همانا متصدی موقت(یا کفیل) نخست وزیر," ایو له ترمه   "(+) است که صدای معترضانه اش را برعلیه وضعیت کنونی بلند کرده. شرایطی که, با توجه به مصاحبه منتشر شده در روزنامه تروو(*+) ,درآن دولت غیر سرپرستش"رهبری کشور را بعهده دارد" در حالی که دیگران"افتخارات " را میبرند.

 "درانتخابات 13 ژوئن 2010 نتایج مهمی برای حاکمیت حزب فلاندرز "ن-وا و سوسیالیست های فرانسوی زبان حزب" پ-س"-(**) بهمراه داشت ، اما طبق معمول ، هیچ یک از آنها اکثریت کافی برای به تنهائی حکومت کردن را بدست نیآوردند ، به طوری که آنها مجبور می شوند برای رسیدن به اجماع/توافق بر روی شکل گیری قوه مجریه گام بردارند.
با این حال ، اتحاد جدید فلاندرها(ن-وا) هوادار جدائی فلاندرها میباشد  
    و حاضر به صحبت راجع به نظام بدون طرح اصلاح دولت، به منظور دادن قدرت بیشتر به مناطق, نیست.چیزی که حزب سوسیالیست و بسیاری از احزاب  فرانسوی زبان با اکراه فراوان  به آن مینگرند.

می بایست اذعان داشت که در زمان های اخیر, بحران اقتصادی بیشتر بخش شمالی کشور را تحت تاثیرقرارداده تا منطقه جنوبی . تا آن حد که آمار رسمی بیکاری را(که به نظر نویسنده این سطور,آنرا در همه جا, میبایست 2 برابرکرد) در والونیا بیش از 10 درصد و در فلاندر حدود 4 ٪ اعلام نموده اند. سوء ظن میان این دو جامعه بدتر شده , زیرا والون ها از این خشمگین اند که فلاندرها برای دادن شغل خارجی ها را انتخاب میکنند تا دادن کار به آنها.از سوی دیگر، فلاندرها از این خشمگین اند که بروکسل،شهری با منشاء فلاندرز،به شهر فرانسوی زبان تبدیل شده و پایتخت اتحادیه اروپا و مقر ناتو نیز گردیده.

 خلاصه کنم:در این راستا(زمینه) ،برای سر مقاله نویسان این کشور امکان عملی بودن بلژیک به عنوان یک کشور مورد سئوال(و تعمق) میباشد.مثلا خانم "به آتریس دل وو"-در روزنامه "امشب"(++)- چنین مینویسد:"یک سال بعد ، بلژیک هنوز رو پاهاش ایستاده , بخار نشده وپا برجاست .فقط کمی کمتر بلژیک ه. و توافق بین جوامع غیر ممکن تر از همیشه به نظر می رسد...برای هیچ کس دیگه این سئوال مطرح نیست که فرانسوی زبانان و فلاندر ها دو ملتی هستند که زیر یک سقف زندگی می کنند و اینکه چیزهای مشترک  کمی نیز دارند، زیرا آنچه در سال گذشته اتفاق افتاده،تایید ی است بر این برداشت".

****************************
دست آخر, مساله ای که قابل تعمق و بحث میباشد این است:آیا اینکه در بلژیک با نبود حکومتی(نه دولت) قوی و مرکزی-آنهم پس از یکسال , طبق روال عادی دولتمردان بورژوا, جامعه ازهم "نپاشیده" و پا بر جاست,میتواند "اتوپی" ما آنارشیستها را در عمل نشان دهد ?! مثلا آنطور که " آریل سه گل" در یک سطر آخر , مقاله اش(***) را با آن -بصورت گذرا و بدون هیچگونه تحلیلی-به پایان میرساند!؟

این سئوالی است بس وسیع و عمیق که جواب آن طبعا در این مختصر نمی گنجد. بخصوص که من آنارشیست نمیتوانم  بمانند "آریل", روزنامه نگارانه و برای خالی نبودن ازعریضه , بهمین اکتفا کرده و بی مسئولانه و شعار گونه به این مهم-بمانند او-این مطلب را به پایان برسانم!!

در اینجا فقط به این اکتفا میکنم:برای رسیدن به آن آنارشیسمی که من بدان معتقدم(آنارشیسم کمونیستی)میبایست اکثریت جامعه به آن تفکر در ذهن و روحشان(پراکسس, عمل توام با تئوری/نظر), با بحث وجدل اقناعی , رسیده باشند. بدیگر سخن :ضدیت با سیستم سرمایه داری در تمامی وجوه اش ,در کنار نفی هر گونه دولتی(چه بورژوائی و چه مارکسیستی,یعنی دیکتاتوری "حزب کمونیست" به عنوان قیم کل طبقه = 90% جامعه) شروط بلامنازع میباشند.در کجا و کی توده های 10 میلیونی بلژیک از خودشان چنین قابلیتی را نشان داده اند!؟ خیر, جناب "آریل" روزی نویس(لیبرال صهیونیست)چرت میگوید و بد جوری هم خزعبلات تحویل خواننده نا آگاه .ناسیونالیسم کور دو ملت تشکیل دهنده بلژیک کجا و نفی ملی گرائی ما از یکطرف وشیفتگیمان از انترناسیونالیسم آنارشیستی از طرف دیگر!؟ ما نه تنها از این سیستم جهانی استثمار کننده سرمایه داری بیزاریم و نابودی دولتها را بلا واسطه میطلبیم (دیگه چه برسه به انتخابات پارلمانی مسخره صحه گذاشتن) ,بلکه با در نوردیدن واز بین بردن مرزها ونفی سرود ملی و پرچم های رنگارنگ و.... ملتها را به همدلی و همنوائی ,بدور از "غیرت بورژوائی" یا همان دولت ملی , به همبستگی بین المللی , فرا میخوانیم.

جمع بندی:بقول معروف "این ره که دو ملت فلاندر و فرانسوی زبان میروند به ترکستان است" و نه آنارشیستان(جهانی آری از سرمایه-دولت-مذهب):جهانی که طبقات به گور فرستاده شده اند و همکاری و کمک متقابل بین کومونیته های کوچک و بزرگ شاهراه بشریت را رقم میزند.جائی که نه در آن از حسادت خبری هست و نه از عقده خود بزرگ بینی اثری .ونه از تحقیر و کوچک کردن انسان ها نمودی در کار(بخوان محو دین و مذهب).و مهمتر از همه چیز آزادی کامل(آنگونه که شاملوی عاشق ما را از رسیدن به آن گواه میداد) چراغ آیندگان است و بس! 

پیش بسوی رهائی بشریت از جامعه ما قبل تاریخ: زنده و پررهرو باد راه آنارشیسم


پیمان پایدار

***********************************************

(*)Francofon(os) & Flamenco(s) / (+) Yves Leterme / (*+) Trouw / (**) N-VA & P.S
(++)Beatrice Delvaux (Le Soir) /(***)Ariel Segalبلژیک , اتوپی "خشمگینان"؟- نام مقاله اش; که اشاره ای ست به تظاهر کنندگان وسیع دو ماه پیش در اسپانیا ,که به فرانسه و تا حد کمی به آلمان نیز سرایت کرد. البته من در ورودی یازده ژوئن 2011 بنام "پیش بسوی تسخیر آینده" در موردش نظرم را نوشتم.asegal@larepublica.com.pe  

از دیوار ندبه دراورشلیم تا چاه جمکران در قم:خریت نه تنها علف خوردن است

ببینید و خود قضاوت کنید.....وای بر انسان قرن 21م که هنوز در حماقتی اینچنینی غوطه ور است.....بقول شاعر(گمنام) که میگه:" کاری که با خداست میسر نمیشود-ما خود خدا شویم و بر آریم کار خویش"
پیمان پایدار

********************************************************************
از دیوار نُدبه در اورشلیم تا چاه جمکران در قمموعودگرایان از اورشلیم تا قم سخت مشغول فریب و تحمیق توده‌ی مردمان گمراه با ابزار فکری مشترک، اما در لباس‌هایی متفاوت
Western%2BWall%2BFills%2BJewish%2BPilgrims%2BBzcb60NXOFCl.jpgWestern%2BWall%2BFills%2BJewish%2BPilgrims%2Bsw-kwHQk-4gl.jpgیهودیان و مسیحیان دست بر دامان دیوار نُدبه در اورشلیم(بیت‌المقدس) به امید ظهور موعود. آنها نامه های خویش به یهوه را در جرز دیوار قرار می‌دهندWestern%2BWall%2BFills%2BJewish%2BPilgrims%2BBwd5PSvu0AUl.jpg%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpg%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%84%D8%A7%DB%8C%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpg%D8%AA%D9%88%D8%B3%D9%84%20%D8%A8%D9%87%20%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpgو خداوند را در جرز دیوار می‌جویند و از سنگ و کلوخ توسل می‌جویند%D8%A7%D9%88%20%D8%B1%D8%A7%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AC%D8%B1%D8%B2%20%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1%20%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AC%D9%88%DB%8C%DB%8C%D8%AF%D8%9F.jpg%D8%B2%D9%85%D8%B2%D9%85%D9%87%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%B3%D9%86%DA%AF%20%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpgاما غافل از آنکه سنگ شنوا به زمزمه‌های آنان نیست%D8%A7%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%85%D8%A7%20%D8%AF%D8%B1%20%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpg%D8%A2%DB%8C%D8%A7%20%D8%AE%D8%AF%D8%A7%20%D8%B1%D8%A7%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87%20%D9%85%DB%8C%20%D8%AC%D9%88%DB%8C%DB%8C%D8%AF.jpg%D9%BE%D8%A7%D9%BE%20%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C%DA%A9%20%D8%AF%D8%B1%20%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpgکوچک و بزرگ هم نمی‌شناسد همه بر سر این خان رنگین تحمیق توده‌ها گرد آمده‌اند. از رئیس‌جمهور آمریکا تا بازیگر سینمایی هالیوود تا رهبر کاتولیک‌ها%D8%AC%D9%85%D8%B9%20%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C%20%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D9%87%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87.jpgخدای این گمراهان کجاست زمانی که کسانی از خودشان روزانه این نامه‌ها ا از میان جرز دیوار و سنگ‌ها برون می‌آورند به خاکروبه و زباله‌دانی سرازیر می‌کنند؟%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1%20%D9%86%D8%AF%D8%A8%D9%87%20%D8%AF%D8%B9%D8%A7%20%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%D8%AF.jpgدست‌های کوچک یک کودک در میان شکاف سنگ‌ها می‌رود تا نامه‌های باقی‌مانده را برون آورد و روانه زباله‌دان سازد
این‌سوتر از اورشلیم، در جمکران قم گروهی دیگر همین فکر بیمار را در لباسی دیگر به خورد توده‌های گمراه و تحمیق شده، می‌دهند
42FA303A-A49D-4B07-8BD8-6C9F6791D31B_mw800_mh600_s.jpg
%DA%86%D8%A7%D9%87%20%D8%AC%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86.jpg%D8%AC%D9%87%D9%84%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%AA%20%D8%AC%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D8%B6%D9%87%20%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86%20%DA%86%D8%A7%D9%87%20%D8%AC%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpgخرد گم کرده‌اید شاید نمی‌دانید؟%DA%86%D8%A7%D9%87%20%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D8%B6%D9%87%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg%D8%AE%D8%B1%D8%AF%20%DA%AF%D9%85%20%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C%20%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF%20%D8%AE%D9%88%D8%AF%20%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg%D8%A8%D8%AE%D8%B4%20%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86%20%DA%86%D8%A7%D9%87%20%D8%AC%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A8%D9%87%20%DA%86%D8%A7%D9%87%20%D8%AC%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpgنامه‌ها و عریضه‌ها هفته‌ای یک‌بار از چاه تخلیه و به دور ریخته می‌شود. بسیاری اوقات این تخلیه و جمع آوری در برابر دیدگان زائران چاه صورت می‌پذیرد. آیا مغزهای خفته‌ی آنان پیرامون چرایی نوشتن نامه‌ای که راهی زباله‌دانی می‌شود از خود پرسش نمی‌کند؟%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B9%D8%B1%20%DA%86%D8%A7%D9%87%20%D8%AC%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpgویرانی انسان و نابودی خرد و اندیشه در قعر چاه جمکران







http://www.radiofarda.com/content/f2_iran_religion_mahdi_messiah_jamkaran_qom_people_ahmadinejad/24272457.html