Thursday, January 19, 2012


معشوق بی صدا



رویکردی جامعه شناختی بر عاشقانه های احمد شاملو

نوشته: منصوره اشرافی

قسمت هفتم:فصل پنجم

کنکاش در نگاه عاشقانه شاملو

"اگر بیان , یک وظیفه معمولی و هنجار زبان است سیستم های مردسالارانه نمی توانند هرگز به عنوان یک ساختار زنان را به درستی تبیین کنند . ایریگاری به این بحث می پردازد که لیبیدوی (1) زن با مرد متفاوت است لذا زبان زن و مرد با هم متفاوت است و مانند لاکان عقیده دارد زبان میل را بوجود می آورد و زبان زنانه برای ارضای تمایلات برانگیخته می شود ولی از آن جا تمایلات زنانه کاملا برای مردان ناشناخته است( به لحاظ تعدد لذت جنسی در زنان)این دو جنس تنها از طریق تسلط مردانه می توانند با هم جمع شوند .لذا تمایلات زنانه ارضا نشده باقی می ماند و توسط گفتمان مردسالارانه توصیف می شود . مانند بیان این مسئله که زنان حال مفعولی و احساساتی دارند, و برای زن وظیفه دیگری جز تسهیل خواسته های درونی مرد قائل نیستند .در این حالت موضوعاتی چون جنسیت متون و نوشته و مباحث سیاسی از یکدیگر تفکیک میشوند . و گفتمان های فلسفی علمی  ادبی و هنری همگی در پرتو روشی مردانه قرار میگیرند(2 ) ." 

در اینکه شاملو شاعری مرد است و در شعرهای عاشقانه خود نگاهی مردانه دارد ,هیچ گونه شکی وجود ندارد. اما این نگاه مردانه از جانب شاعر چه گونه نگاهی ست ؟

شاعر چه توقعات و خواسته هایی از معشوق خود دارد و نگرش وی به معشوق به عنوان یک زن چه گونه نگاه و نگرشی است؟ و در نهایت خواننده چه برداشتی از این گونه نگاه خواهد داشت ؟
در اینجا فقط بررسی این پرسش ها و پاسخ ها می باشد, نه تائید آنها و نه تکذیب آنها .
در یک نگاه کلی به خصیصه اصلی شعر شاملو ,شعر او را دارای این خصوصیات می یابیم : شعری مضمون گرا- متعهد- حماسی- مردانه - تک صدایی .


منوچهر آتشی مینویسد : " شاملو به تمامی یک شاعر " آرمان گرا " است , و میدانیم که آرمانگرایی, نحله ای از اندیشه و احساس است که مستقیما ریشه در رمانتیسم دارد . رویکرد شاملو به ستیز دائم , بین خیر و شر و بد و خوب و خدمتکار و خائن و قهرمان ستایی او - چه در وجه مثبت چه منفی , چه در هم آمیخته نیز از عین ویژگی رویکرد شاملو به انسان (انسان خاص) سرچشمه می گیرد, تا حدی که توده ها را در مصاحبه اش با حریری, یا حتی گاهی در شعرها, تا مرز استهزا از جرگه مخاطبانش طرد میکند ."

خصیصه بارز شعر او سیاسی و اجتماعی بودن آن است. اما همواره آن چه که سئوال برانگیز است این است که چرا او در شعر خود زن و دردهای او را ندیده گرفته است .

 شاید این نکته به ذهن بیاید که در زمان سرودن آن اشعار هنوز جنبش های فمینیستی آن چنان حضور خود را در عرصه های مختلف نشان نداده بودند .اما این نکته بازهم نمی تواند دلیل بر نادیده گرفته شدن زنان در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی شود .

شاعر در عاشقانه های خود تمام کاستی های خود, تمام ستیزهای خود , و تمام آنچه را که با آن در زندگی دست به گریبان است از عشق مدد می جوید . او از عشق و متعاقب آن از معشوق یاری می خواهد و کمک می طلبد .

رابطه ای که شاعر با عشق و با معشوق خود برقرار میکند, یک رابطه متقابل نیست . این مدد جویی و یاری طلبی در جهت افزایش تاب و توان و رویینه گی یک رابطه یک سویه و یک طرفه است و این معشوق است که نیروی محرکه شاعر میشود و رابطه رابطه ای است که در آن یکی دهنده و دیگری گیرنده است . یکی تقاضا کننده و دیگری تقاضاگر. یکی سراپا خواسته و دیگری بدون خواسته...

شاعر به عنوان یک تمامیت استوار و پا بر جا از وجود معشوق به عنوان نیروی مضاعفی بهره میبرد در جهت آنکه با آن سلاحی ساخته و در برابر تهاجم ها از آن سود برد . به گفته مختاری:" شاملو عشق به انسان را در عرصه مبارزه سیاسی در یافته است ."

و بدین گونه می توان گفت که اشعار عاشقانه تبدیل به شعرهایی تک صدایی گشته اند, که در آن فقط یک صدا شنیده میشود و این یک صدا و صدای واحد ,همانا صدای شاعر است . صدای "من" و "فردیت " شاعر است. و صدایی حتی از معشوق نیز ناشنیدنی و نا پیداست .

آن چه سنتا(زن) نامیده میشود, یک ساخت فرهنگی است, یک نقش جنسی است که به گونه ای فرهنگی برای تمام نسل های زنان تعیین شده است . وضعیتی مشابه نیز برای مردانگی وجود دارد . معنای ضمنی این لفظ (مردانگی)- قدرت -عقلانیت-بردباری-مبارزه جویی- شجاعت و اعتماد به نقس است. مردانگی سنتی , همانند زنانگی , یک نقش جنبی است که از مردان واقعی بسیار دور است .

   به جرات میتوان گفت که در شعر شاملو هیچ اثری و سخنی از زن به میان نیامده است ,مگر در نقش و عنوان معشوق . چرا که در حماسه ها و در قهرمانان او اثری از وجود زن به چشم نمی خورد . حال آنکه در جامعه به خصوص در دورانی که شاعر زیست میکرده, شورانگیزترین و بی بدیل ترین حماسه ها به طور یکسان از جانب مردان و زنان مبارزی آفریده میشد که در عرصه نبرد با رژیم سرکوبگر دوران بودند .

تمام قهرمانان حماسه های وی مردان هستند :
......
در آواز خونین گرگ و میش
دیگر گونه مردی آنک,
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان
دریغا شیر آهنکوه مردی!
که تو بودی ...
چه مردی ! چه مردی !
.....

تاکید مکرر شاملو بر مرد بودن شهید صرفا به دلیل جنسیت قهرمان شعر نیست . برای او انگار شجاعت و پایداری, در مبارزه با دشمن اصولا جزو خصایص خدشه ناپذیر مردانه است ...

آیا هنگامی که شاملو در ستایش قهرمانان و مبارزان شعر سروده است ,آشکارا سهم زنانی را که در این مبارزات حضور داشتند و قهرمانانه کشته شدند را نادیده نگرفته است؟ شاعری که ثبت وقایع تاریخی را یکی از امتیازات و مشخصه های شعر او دانسته اند تنها به بیان قسمت مردانه تاریخ پرداخته است و نقش و حضور زن را در آن به فراموشی سپرده است .
آیا شاعر از وجود زنان مبارزی که در راه آرمان کشته و یا شکنجه و زندانی می شدند بی خبر بوده است ؟ چنین تصوری محال است . پس چرا شاعر بی تفاوت از کنار این زنان عبور کرده است ؟

آیا نادیده گرفتن زنان مبارز, جز نگرش مردانه شاعران ما دلیل دیگری دارد ؟ آن هم در دورانی که جنبش ها و مبارزه های انقلابی و پیشرو با حرکت های خود نقش های برجسته ای را در جامعه ایفا میکردند و در این نقش ها زنان مبارز بدون هیچ گونه تبعیضی در کنار و پا به پای مردان مبارز به گونه ای یکسان تفنگ بر دوش می گرفتند, زندانی می شدند, شکنجه می شدند و میمردند .

نگاه کنید به نمونه های شعری برای وارطان , برای نوروز علی غنچه(مرثیه) , برای  مهدی رضایی (ابراهیم در آتش) ,و برای گلسرخی- زبان دیگر
......

در سروده های شاملو مرد و مردی, و ترکیباتی ساخته شده با آن ها ,مانند شیر آهنگونه مردا, کم نیستند . اگر که نیز در این شعرهای حماسی زنان حضور دارند, حضوری منفعلانه و تحت سیطره مردان است . حضور زنان چیزی فراتر از این نیست که مردان را برای مبارزه قهرمانانه یاری کنند آنهم در پوشش عشق ورزی و یا اینکه در نبود آنها به سوگ بنشینند . شاعر حضور زن را در صف اول مبارزه نادیده می گیرد و اگر حضوری برای او قائل شود حضوری در پشت جبهه مبارزه است . 
....
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر می شوند...

محمد مختاری مولف 'انسان در شعر معاصر' می نویسد که :"مخاطبان او نخبگانند ", و در ادامه می نویسد :" نخبه همواره فراتر از دیگران می ماند ... پیامد این امر بزرگتر شدن مداوم راس هرم ,و کوچک تر شدن قاعده آن است..."

بنابراین یک آرمانگرا و یک نخبه گرا به طور طبیعی نمی تواند به زن نگاهی در همین راستا  بیندازد .چون این نخبگان و این قهرمانان همواره از جنس مردان بوده اند و از نظر سنتی و فرهنگی و ذهنی نخبه و قهرمان همواره مرد را به ذهن متبادر کرده است .

  فرزان سجودی در این زمینه شعر بلند پریا را مثال میزند و می نویسد : " شعرپریا نمونه خوبی است .در این که دست کم در فضای فرهنگی ما پری از جنس زن است تقریبا تردیدی وجود ندارد .(3 )

زن در شعر شاملو تنها از نظر تاریخی نقشی ندارد, بلکه از نظر فرهنگی نیز خنثی می باشد . محمد مختاری می نویسد :" در بسیاری از آزاد اندیشی های عاشقانه مردان , بارها روحیه مردانه ای دربرقراری رابطه نمودار می شود . حتی سبب میشود که وحدت عاشقانه ای نیز که طلب میکند تا حدود زیادی وحدتی باشد با رنگ و بوی مردانگی , عشقی پدرانه ".(4)

در وجه غالب ادبیات ما, دیالکتیکی که میان عاشق و معشوق برقرار میشود ,این گونه است : یکی برای عشق ورزیدن و دوست داشتن و دیگری برای دریافت این عشق ورزی و دوست داری . به همان تعبیری که یکی عاشق و دیگری معشوق نامیده میشوند. پس میتوان گفت که عشق از دیدگاه عاشق و معشوق یک سان نیست . چرا که عشق یکی زنانه و دیگری مردانه است .

عشق زنانه به صورت عشق مادرانه متجلی میشود و عشق مردانه به صورت نهایی در عشق پدرانه . میان این دو گونه عشق مرزهای مشخصی و تفاوت هایی وجود دارد که آنها را از هم متمایز میکند و ریشه این تمایز در فرهنگ نهفته است .

عموما زندگی توام با پایداری در عشق زمانی خواهد بود که از جانب زن عشق زنانه و از جانب مرد عشق مردانه در آن جریان داشته باشد .تعریف هایی که از این دو گونه عشق وجود دارد بر مبنای ساختارهای جامعه مرد سالار یا پدر سالارانه است .

اریک فروم معتقد است که :" عشق پدرانه عشق مشروط است . فرزندان باید در برابر الزامات چند, آن را به دست بیاورند .پدر پسری را بیشتر دوست دارد که خواست ها و توقعات او را بهتر بر آورده کند . در مقابل عشق مادرانه وجود دارد که مادر همه کودکان خود را به یکسان دوست میدارد و این دوست داشتن کودک تنها به این سبب که فرزند اوست میباشد" .(5)

اگر مرد و زنی هر دو عشق پدرانه نسبت به یکدیگر داشته باشند , یعنی عشق مشروط , یعنی بدست آوردن محبت در قبال الزاماتی, بی تردید نمی توانند زمان زیادی در کنار هم زندگی کنند . 
  
از نظر کلی و اصولی تقسیم بندی عشق به نوع زنانه و مردانه آن کار درستی نمیتواند باشد ,چرا که عشق نیز مشابه دیگر احساسات بشری احساس عام است ,اما همانگونه که جوامع بین روابط زن و مرد تساوی اجتماعی و انسانی برقرار نکرده اند ,پس بنابراین احساسات و روابطی نیز که میان این دو وجود دارد نمیتواند تابع تساوی و یکسانی باشد .
این روابط واحساسات نشات گرفته از دیدگاه غالب و مغلوب و فرادست و فرودست است و تا زمانی که زن و مرد به طور یکسان از ارزش های انسانی بهره مند نشوند نمیتوانند از عواطف و احساسات یکسان در رابطه با همدیگر سود جویند .

بالزاک گفته است :" در مرتبه عالی, زندگی مرد افتخارات و زندگی زن عشق است , زن هم سنگ مرد نیست ,مگر اینگه از زندگی خود پیش کشی دائمی بسازد ."

پس آنچه که مرد در زندگی میخواهد از خود و از زن با آنچه که زن در زندگی میخواهد از مرد و از خودش, وقتی از دیدگاه جامعه یکسان نباشد, مسلما توقعات متفاوتی خواهد بود .

مرد میخواهد محبوب با او یکی شود تا آنجا که خود را فراموش کند و از یاد ببرد :
...
من و تو یکی دهان ایم
که با همه آوازش
به زیبا تر سرودی خواناست .
من و تو یکی دیدگانیم .
....
اکنون من و او دو پاره یک واقعیت ایم .
...
گفته شده است که زن زمانی که دوست میدارد باید شخصیت خود را از یاد ببرد . این قانون طبیعت است .
 مرد میخواهد که معشوق با او یکی شود ,معشوق باید در دنیای مردش زندگی کند, با چشم های او ببیند, با گوش های او بشنود, و با دهان او سخن بگوید . آرزوی خدمت کردن ,آرزوی بزرگ معشوق میباشد . در عین حالی که مرد میخواهد کودک معشوقش شود . 
....
در دامان ات که گهواره ی رویاهایم بود
...
در دامان تو که اطمینان است و پذیرش است
که نوازش و بخشش است
...
چقدر دلپذیر است هنگامی که بدانی قلبی و چشمی نگرانت هست . بدانی که کسی ترا می ستاید .
....
و یاسی معصومانه
از اندوهی
گران بارش:
این که بامداد او دیری است
تا شعری نسروده است.
چندان که بگویم
"امشب شعری خواهم نوشت "
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود
چنان چون سنگی
که به دریاچه ای
و بودا
که به نیروانا .
...
...
که
قلب ات
چون پروانه ای
ظریف و کوچک و عاشق است.
ای معشوقی که سرشار از زنانه گی هستی
و به جنسیت خویش غره ای
به خاطر عشق ات !
ای صبور!
ای پرستار!
 !ای مومن
...


شاعر از قماشی است که باید دوستش بدارند تا او نیز بتواند دوست داشته باشد. زن در این میان نقشش جوهر فعالیت های شاعرانه مرد است ,الهام بخش اوست .

سیمون دوبوار می نویسد : " مرد فقط به منظور تصاحب نیست که رویای "دیگری" را درسر می پرورد , بلکه
خواهان این نیز هست که مورد تایید او قرار گیرد....شوالیه محض خاطر بانوی خود قدم به میدان مبارزه میگذارد ,شاعران در  صدد به دست آوردن آرا زنان هستند ."

مالارمه میگوید : "توده مونث است." زن یکی از هدفهای ممتازی است که قهرمان,ماجراجو,فردگرا , خود را وقف او میکند..."پرسه" اقدام به رهاندن "آندرومد" میکند , "اورفه "(6) در دوزخ" به دنبال "اوریدیس" میگردد و تروا برای نگه داشتن هلن زیبا میجنگد ...(7)
.....
به کدام ذکرم آزاد نمودی
به کدام طلسم اعظم
به کدام سر انگشت جادویی؟
...
...
و ببر بیشه
؟غرورش را در آینه احساس تو می آراید
...
...
ای شعرهای من, سروده و ناسروده !
سلطنت شما را تردیدی نیست
اگر او به تنهایی
خواننده شما باد!
چرا که او بی نیازی من است از بازارگان و از همه خلق
...

شاعر آن چنان دوست دارد مورد توجه و نظر معشوق باشد که از همه چیز و همه کس بی نیاز میشود. این معشوق زمانی شایسته آن است که شاعر محبتش را نثار او کند,که نگران شاعر باشد .

او باید به شاعر و تمامیتش عشقی بی دریغ و بدون چشم داشت بورزد , تا شاعر نیز متقابلانه با او و آنگاه به انسان عشق بورزد . او باید شاعر را دوست بدارد تا شاعر نیز او را دوست بدارد . عشقی مشروط .

سیمون دوبوار می نویسد :" زن بایستی تجسم شکوفایی شگرف زندگی باشد و در همان حال رازهای مشکوک زندگی را پنهان بدارد...مرد خواسته هایی نیز که دارد این است که محبوبه اش زیبا باشد ,آرمان زیبایی زن متفاوت است ولی برخی توقع ها ثابت است..."
...
و عشق را شایسته ی زیباترین زنان
...
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگری ست
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند.
.....

"مرد ضمن آنکه آرزو میکند در وجود زن, طبیعت, اما طبیعت تغییر شکل داده, را در بر بگیرد, او را وقف تصنع هم میکند , زن فقط طبیعت نیست, بلکه همان قدر ضد طبیعت هم هست, و این امر در همه جای کره زمین صدق میکند .(8 )"
.....
بوسه های تو
گنجشگان پر گوی باغ اند
و پستان هایت کندوی کوهستانهاست
و تن ات
رازی ست جاودانه
....
شاعر در معشوقه به دنبال گوشی می گردد تا نغمه اش را سر دهد , دستی که نوازشگرش باشد , دستی که عرق پیشانیش را بسترد, دستی که آرام بخشش باشد, چشمی که مراقب و مواظبش باشد, دلی که نگرانش باشد, منتظرش باشد و چشمی که در او عاشقانه بنگرد . 

دهانی که بوسه اش دهد به مهر و قلبی که برای او و به خاطر بتپد . و بدین گونه شاعر احساس خوش بختی میکند و آرامش...
....
من دو باره در گهواره ای کودکی خویش به خواب رفتم
ولبخند آن زمانی ام را باز یافتم .
.....

دست های تو چون چشمه ای به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره سال های نخستین به خواب رفتم
در دامان ت که گهواره ی رویاهایم بود .
و لبخند آن زمانی ,به لب هایم بر گشت
با تن ات برای تنم لالایی گفتی
چشم های تو با من بود
و من چشم هایم را بستم
چرا که دست های تو اطمینان بخش بود
....
هنرمندان خصوصا دارای تیپ و شخصیتی هستند که مایلند مورد دوست داشتن واقع شوند, آنان به خاطر روح حساس خود می خواهند کانون توجه معشوق واقع شوند . به دیگر سخن این خصوصیت که شاید نام دیگر آن را بتوان خودپسندی گذاشت در هنرمندان مرد بویژه بارزتر و آشکارتر و نهادینه تر است. قلب هنرمند همیشه پذیرای این است که محبت ابراز شده را درخود ذخیره سازد, او میخواهد همواره دوستش بدارند, صمیمانه و فداکارانه, تا در سایه این عشق بتواند به خلاقیت و آفرینش بپردازد
....
 خانه ئی آرام و
اشتیاق پر صداقت تو
تا نخستین خواننده ی هر سرود تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راه میلاد نخستین فرزند خویش است,
چرا که هر ترانه
فرزندی ست که از نوازش دست های گرم تو
نطفه بسته است
....

خانه ئی آرام و
انتظار پر اشتیاق تو تا نخستین خواننده ی هر سرود نو باشی
....
 تو را و مرا
بی من و تو
بن بست خلوتی بس .
....
تو و اشتیاق پر صداقت تو
من و خانه مان
میزی و چراغی
....

اگر روح هنرمندان چنین اقتضایی را می طلبد, آیا این خصوصیات در بر گیرنده زنان و مردان هنرمند به یکسان است؟
اگر یکسانی هم در کار باشد فرهنگ غالب جامعه مردسالار اجازه بروز چنین احساساتی را به آنان نمی دهد .چرا که در برخورد با نوع انسان و نیازهای او ,همه دوست دارند که تماشا شوند , کسی کنارشان بنشیند , به حرفهایش گوش سپارد , غمگسارش باشد, دلداریش دهد , تسلا بخشش باشد,سنگ صبورش باشد و نیز عاشقش باشد, او را بپرستد, بستاید ,تیمارش کند و غذایش و خوابش و همه مراقبت های دیگر را از او بکند .
....
خانه ئی آرام و..

میزی و چراغی,
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده,
و بوسه ئی
صله ی هر سروده ی نو .
....
....
و یاسی معصومانه
از اندوهی
گران بارش:
این که بامداد او دیری است
تا شعری نسروده است .
چندان که بگویم
"امشب شعری خواهم نوشت "
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود
چنان چون سنگی
که به دریاچه ای
و بودا
که به نیروانا .

اما در قاموس مرد سالاری تمام این وظایف بر دوش زن ها نهاده شده است .اگر این وظایف را زن به نحو تمام و کمال در حق مردش ادا کند, مرد نیز او را شایسته و سزاوار دوست داشتن خواه دانست .
زنی که مرد خود را بستاید و او را صاحب تفکر و اندیشه برتر بداند مسلما زن خوبی برای مردش خواهد بود . اما کدام مرد است که این دیدگاه را نسبت به زن خود داشته باشد . مرد میخواهد برتری اثبات شده اش را زن بستاید و قبول داشته باشد . تنها ستایشی که از جانب مردان نسبت به زنی ابراز میشود در نهایت رنگ و صبغه زیبا پسندی به خود میگیرد .
به ندرت پیش آمده است که مردی زنش را از نظر افکار عالی برتر بداند و او را شایسته ستایش بداند و خود را وقف وی نماید .
....
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
 لنگریست
...
زیبایی زنان شاخص ترین وجه ستایش برانگیز در نزد مردان بوده است و در نهایت وقتی خواسته شود وجوه دیگری مثل دانایی و هوشیاری و... مورد ستایش قرار گیرد, نا خودآگاه اینها نیز در پیوند با زیبایی مطرح میگردد .
محمد مختاری مینویسد: " آن که خود گراست , یا تنها مسائل خویش را می بیند , و یا مسائل
 دیگری , حتی معشوق خود را نیز تنها در مسائل خویش خلاصه و منحصر میکند , خود را به جای همه می نشاند...دیگران را  به ازای خود, به خود نزدیک و یا از خود دور می انگارد (9 ) . 

....

می شناسی- به خود گفته ام -
همان ام که تو را ساخته ام تو را پرداخته ام
غره سرترین و خاک سارترین
...

آیدا در قسمت هایی از گفتگویی که با او انجام شده گفته است:"..مهم این است که شاملو احساس خستگی و کسالت نکند و رنج یکنواختی آزارش ندهد, این تلاش همیشگی من است و خودم را مسئول میدانم....قبول دارم که همه افکار من تحت تاثیر فکر و شخصیت غول آسای شاملوست..صادقانه می گویم که همیشه سعی کرده ام همان باشم که شاملو در شعرهایش تصویر کرده است.آیدایی که شاملو در شعرش تصویر کرده است الگویی است برای من و کوشش میکنم همان باشم که او میخواهد..(10)

آیا در این سخنان فراموش کردن فردیت به چشم نمی خورد؟ براستی آیدا کیست ؟ فرشته نگبان ؟ فرشته که نیست, پس انسان  است انسانی با هویت و شخصیت مستقل که این هویت و شخصیت در دیگری حل شده و مضمحل گردیده است , چرا که این استقلال دائما نابود گشته است بدین خاطر که فرد کوشش میکرده است که همانی باشد که دیگری, یعنی "او" میخواهد .

سیمون دوبوار می نویسد : " امتیاز اقتصادی که مردان در اختیار دارند, ارزش اجتماعی آنان ,اعتبار ازدواج, فایده وجود تکیه گاهی مردانه ,همه اینها زن را ناگزیر میسازد که به شدت بخواهد مورد خوشایند مرد قرار گیرد . در مجموع زنان هنوز در  شرایط بردگی به سر میبرند, نتیجه آنکه زن خود را نه آن چنان که برای خود وجود دارد بلکه به گونه ای که مرد توصیفش میکند, میشناسد (11) .

البته وجه غالب عشق در جامعه مردسالار,عشق پدرانه است و در این گونه از عشق مرد زن را آنطور میخواهد, که دوست دارد باشد . کدام مردی است که به دنبال جلب نظر معشوق و یا همسر خود, خود را آنگونه که زن میخواهد بنمایاند ؟

.... ادامه دارد
فصل آخر , "اسطوره سازی" , را در چند روز آینده برایتان باز نویسی خواهم کرد

پیمان پایدار
*******************************
(1) لیبیدو : اصطلاح خاص فروید است برای بیان عقیده جنسی آدمی که در کودکی بوجود می آید و در سراسر عمر در اعمال و افکار شخصی به جامعه ناشناس تظاهر میکند .( برای تعریف جامع تری از لیبیدو و دیگر واژگان فروید به ترجمه کتاب پل- لوران آسون , بهمین نام , توسط دکتر کرامت موللی- نشر نی به سال 1386 رجوع  کنید. پ. پایدار )
Paul -Laurent Assoun, Le vocabulaire de Freud   
(2) ص 124 فصل زنان- مجموعه آرا و دیدگاه های فمینیستی - نشر روشنگران, جلد 4 -1383- مقاله زن, موسیقی و هویت.تالیف و ترجمه :الهام علیرضایی
(3) ادیسه بامداد-/رهام شهرجردی - مقاله فرزان سجودی با عنوان ساختار مجازی - کارکرد حماسی
(4) انسان در شعر معاصر -محمد مختاری
 (5)هنر عشق ورزیدن - اریک فروم
(6)بر اساس اسطوره های یونان اورفه شاعری بود که حتی میتوانست حیوانات وحشی را افسون کند,ولی شعرهایش میان او و همسرش اوریدیس جدایی انداخت .مرگ زن را از او گرفت .اورفه به آن دنیا رفت و مرگ را چنان افسون کرد که پذیرفت اوریدیس را به دنیای زندگان برگرداند. این کار را کرد و سپس کارگزاران دیونیزوس او را از میان بردند .(7) جنس دوم- سیمون دوبوار جلد اول
(8)جنس دوم- سیمون دوبوار جلد اول
 (9)انسان در شعر معاصر- محمد مختاری
(10) ادیسه شاملو - گفت و گو با آیدا
(11)جنس دوم- سیمون دوبوار

No comments:

Post a Comment