Saturday, January 18, 2014

شاملو عزیزمان اين شعر را براي فروغ گرامیمان سروده است:

بـه جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریـــا و علف....

بـه جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریـــم
در چارراهِ فصـــــــــول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
کـه آسمانِ ابرآلوده را
قابــی کهنـــه می‌گیرد.
بـه انتظارِ تصویــــرِ تـــــــو
این دفترِ خالی، تا چنـد ... تا چنـد...
ورق خواهــــد خورد؟
و جاودانگی، رازش را با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجـــی درآمدی:
بایسته و آزانگیــز
گنجـــی از آن‌دست
کـه تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان ، دلپذیـــر کرده است!

نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی‌ِ آسمان می‌گذرد
ــ متبـرک بــاد نـامِ تــو ...

No comments:

Post a Comment