Monday, August 8, 2011


گوشه ای از تاریخ معاصر: جلوه ای از مبارزه رهبر بورژوازی ملی ایران
علیه امپریالیسم انگلستان
مقدمه

من این واقعه تاریخی را بارها خوانده بودم.اما برای اولین بار است که توام با عکس
 در این فضای مجازی میبینم.دلم نیامد با شما شریک نشوم.در دورانی که یک  نسل از حاکمیت این جانیان مسلمان, ندیده های محمد عربده کش و علی قداره بند(بخوان رهبر دزدان و چاقوکشان کاروانهائی که سرقت اموال و تجاوز به زنان را بعهده داشت-در کنار سوگلی اش ) بر ایران میگذرد, دیدن چنین عکسی خالی از لطف نیست
ولی در اینجا یک مساله میبایستی گفته شود و آن این است:مصدق هرچند شخصیت تاریخی مهمی- پس از انقلاب مشروطه- بود ,و حرکت تاریخی' ملی کردن نفت' پوزه امپریالیسم انگلیس را بخاک مالاند, اما بهر حال نماینده بورژوازی ملی ایران بود و طبیعتی ضد کارگری( و دیگر زحمتکشان)داشت و در سرکوب آنان نیز ابائی نداشت -همانطور که اینکار را انجام داد.
باری ,بهر جهت,دیدن عکس  آن بزرگ مرد تاریخ ضد استعماری و خواندن متن ضمیمه بما نیمچه روحیه ای میدهد و ما را بیشتر از پیش در مبارزات ضد امپریالیستی مان و همچنین -صد البته اینبار شدیدتر- ضد سرمایه دارانه مان مصممتر میگرداند.

مرگ بر رژیم تا بدندان مسلح و وابسته به سرمایه داری امپریالیستی:اسلام ناب محمدی
زنده و پر رهرو باد مبارزات ضد سرمایه داری زحمتکشان ایران و جهان
زنده باد آزادی واقعی و نه صوری-بورژوامابانه بمانند کشورهای غربی:
زنده باد آنارشی


پیمان پایدار

مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در
 ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از
 موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان
 تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي
 نماينده انگلستان نشست .

قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده
 هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي
 نكرد و روي همان صندلي نشست ..

جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر
 ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد
 اصلاً نگاهش هم نمي کرد .

جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي
 نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .

کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا
 در آمد و گفت :

شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس
 کدام است ؟

نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..

اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا
 دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟

او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و
 کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي
 ماست نه سرزمين آنان ...

سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان
 سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.

با همين ابتکار و حرکت ، عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت
 تاثير مستقيم اين رفتار قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان
 محکوم شد .

No comments:

Post a Comment