نقد فیلمی از کارگردان خوب و خوش ذوق
(اله خندرو گونزالس اینیاریتو
Alejandro Gonzales Inarritu+)
اسپانیائی با زیر نویس انگلیسی
اسپانیائی با زیر نویس انگلیسی
بنام : زیبا
Biutiful(2010)
نوشته (*) : جف استاین
نوشته (*) : جف استاین
ترجمه : پیمان پایدار
*********************************
این فیلم داستان فردی ست بنام(1) اوخبال [ به بازیگری خویور باردم (2)], فروشنده کارگران مهاجرغیر قانونی در بارسلونا,که خبردار میشه که از سرطان داره میمیره , و میبایست در مسابقه ای پیشا روی مرگ قریب الوقوع اش راهی برای دو فرزند کوچکش پیدا کند که تامین مالی شان,قبل از رفتنش از دنیا, فراهم گردیده باشد . اوخبال برای تاجری چینی ای کار میکند که چند دوجین کارگران غیر قانونی چینی, درسنین مختلف, قاچاقی وارد کشور کرده و آنان را برای ساخت کیف های ارزان قیمت به کارگاه های بهره کشی(3) به بردگی اجاره میدهد . کیف ها متعاقبا در خیابانهای بارسلونا توسط گروهی از دستفروشان دوره گرد زبل سنگالی فروخته میشوند . اینان با حمل کیف ها در کیسه های بزرگ مرتب از گوشه یک خیابان به خیابانی دیگر در حرکتند و سعی میکنند همیشه یک قدم از شکارشان توسط پلیس ها جلو باشند . کار اوخبال , در کنار برادرش , این هست که به عنوان واسطه, با رشوه دادن به پلیسی فاسد مزاحمتی برای دستفروشان فراهم نشود و در ضمن تجار جدیدی برای استخدام کردن کارگران غیر قانونی چینی نیز بیابد .
اوایل فیلم اوخبال به دکتری رجوع میکند که بهش خبر پخش شدن سرطان پروستاتش را به جگر و دیگر ارگانهای اطراف را میدهد . دکتر بهش میگه که دو ماه بیشتر زنده نخواهد بود . انگار که این به اندازه کافی بد نباشه , اوخبال مسئولیت نگهداری دو فرزند کوچکش را نیز بدون مادر بی مسئولیتشان را هم بعهده دارد, زنی فاحشه که در ضمن هم به مواد مخدر معتاده و هم به دو شخصیتی بودن مبتلاست . همزمان برادرش نیز شخصی ست باده گسار و عیاش, که نه تنها هیچ ابائی در همخوابگی با همسر اوخبال بخود راه نمیدهد , بلکه اکثر پولش را نیز خرج مشروب و مواد مخدر و کلوب های شبانه زنان برهنه میکند.
در مرحله ای, اوخبال سعی میکند به بهبود بخشیدن رابطه اش با همسرش فرصتی دیگر بدهد , اما این نیز به شکست می انجامد . داستان از اینقراره که مادر بچه ها نه تنها بچه کوچکتر (پسر) را به باد کتک میگیرد, بلکه او را تنها در خانه رها کرده و با بچه بزرگتر (دختر) به سفری شبانه میرود , بدون اینکه به کسی خبری بدهد . اوخبال نیز( صبرش تمام میشود- مترجم) دست بچه ها را گرفته و خانه را ترک میکند .
در این فیلم هیچ قهرمانی وجود ندارد .هر چند ما میتوانیم با اوخبال و گرفتاریهایش همدردی کنیم، اما او همچنان به بهره برداری از مهاجران غیر قانونی ادامه میدهد . در بخشی از فیلم, بنظر میرسد که برای اوخبال مهم هست شرایط سخت زندگی کارگران چینی را که شبها در انباری سرد و قفل شده (روی تشکهائی کثیف-مترجم) بر روی زمین در کنارهمدیگر می خوابند .
اوخوال تاجر چینی را وادار میکند که به او پولی دهد تا بخاری هائی را برای کارگران خریده تا بلکه بدینوسیله گرم شوند . بعدا, پی میبریم که او با خرید بخاری های ارزان و قراضه ای که درست و حسابی کار نمیکنند , بخشی از پول رو واسه خانواده خودش بالا کشیده . نتیجه اش تراژدی ای بیش نیست . اکثر مهاجرین توسط مسمومیت با مونواکسید کربن از بخاری های معیوب کشته میشوند . شخصیت(کاراکتر) دیگری ,مادری سنگالی, که اوخبال تقاضای مراقبت کردن از فرزندان خود را پس از مرگش به او می سپرد, نیز ما را ناامید میکند وقتی پولی را که اوخبال به او داده را برای خرید بلیط هواپیما(برای برگشت به سنگال-مترجم) استفاده می کند و فرزندان اوخبال را رها میکند .
باردم بازی خوبی( تحسین آمیزی-مترجم) در این فیلم ارائه میدهد و بابتش نامزد چندین جایزه میشود .حال آنکه ,ستاره واقعی, فیلمنامه نویسی است که توجه ما را به استثمار شدن دنیای زیر زمینی کارگران مهاجر سوق میدهد .این داستان میتوانست هر جائی اتفاق بیفتد , نیویورک , لندن , پاریس - نه فقط بارسلونا . در حالی که سیاستمداران همچنان در ستودن منافع اقتصاد بازار داد سخن سر میدهند (بطوری که گوش فلک را کر کرده اند-مترجم), حتی اگر آنها "احساس درد" طبقه متوسط را (در حرف-مترجم) داشته باشند , مهم است که به این جنبه تلخ سیستم سرمایه داری که سیاستمداران هرگز در مورد ش لب نمی گشایند نیز توجه داشت .
این فیلم داستان فردی ست بنام(1) اوخبال [ به بازیگری خویور باردم (2)], فروشنده کارگران مهاجرغیر قانونی در بارسلونا,که خبردار میشه که از سرطان داره میمیره , و میبایست در مسابقه ای پیشا روی مرگ قریب الوقوع اش راهی برای دو فرزند کوچکش پیدا کند که تامین مالی شان,قبل از رفتنش از دنیا, فراهم گردیده باشد . اوخبال برای تاجری چینی ای کار میکند که چند دوجین کارگران غیر قانونی چینی, درسنین مختلف, قاچاقی وارد کشور کرده و آنان را برای ساخت کیف های ارزان قیمت به کارگاه های بهره کشی(3) به بردگی اجاره میدهد . کیف ها متعاقبا در خیابانهای بارسلونا توسط گروهی از دستفروشان دوره گرد زبل سنگالی فروخته میشوند . اینان با حمل کیف ها در کیسه های بزرگ مرتب از گوشه یک خیابان به خیابانی دیگر در حرکتند و سعی میکنند همیشه یک قدم از شکارشان توسط پلیس ها جلو باشند . کار اوخبال , در کنار برادرش , این هست که به عنوان واسطه, با رشوه دادن به پلیسی فاسد مزاحمتی برای دستفروشان فراهم نشود و در ضمن تجار جدیدی برای استخدام کردن کارگران غیر قانونی چینی نیز بیابد .
اوایل فیلم اوخبال به دکتری رجوع میکند که بهش خبر پخش شدن سرطان پروستاتش را به جگر و دیگر ارگانهای اطراف را میدهد . دکتر بهش میگه که دو ماه بیشتر زنده نخواهد بود . انگار که این به اندازه کافی بد نباشه , اوخبال مسئولیت نگهداری دو فرزند کوچکش را نیز بدون مادر بی مسئولیتشان را هم بعهده دارد, زنی فاحشه که در ضمن هم به مواد مخدر معتاده و هم به دو شخصیتی بودن مبتلاست . همزمان برادرش نیز شخصی ست باده گسار و عیاش, که نه تنها هیچ ابائی در همخوابگی با همسر اوخبال بخود راه نمیدهد , بلکه اکثر پولش را نیز خرج مشروب و مواد مخدر و کلوب های شبانه زنان برهنه میکند.
در مرحله ای, اوخبال سعی میکند به بهبود بخشیدن رابطه اش با همسرش فرصتی دیگر بدهد , اما این نیز به شکست می انجامد . داستان از اینقراره که مادر بچه ها نه تنها بچه کوچکتر (پسر) را به باد کتک میگیرد, بلکه او را تنها در خانه رها کرده و با بچه بزرگتر (دختر) به سفری شبانه میرود , بدون اینکه به کسی خبری بدهد . اوخبال نیز( صبرش تمام میشود- مترجم) دست بچه ها را گرفته و خانه را ترک میکند .
در این فیلم هیچ قهرمانی وجود ندارد .هر چند ما میتوانیم با اوخبال و گرفتاریهایش همدردی کنیم، اما او همچنان به بهره برداری از مهاجران غیر قانونی ادامه میدهد . در بخشی از فیلم, بنظر میرسد که برای اوخبال مهم هست شرایط سخت زندگی کارگران چینی را که شبها در انباری سرد و قفل شده (روی تشکهائی کثیف-مترجم) بر روی زمین در کنارهمدیگر می خوابند .
اوخوال تاجر چینی را وادار میکند که به او پولی دهد تا بخاری هائی را برای کارگران خریده تا بلکه بدینوسیله گرم شوند . بعدا, پی میبریم که او با خرید بخاری های ارزان و قراضه ای که درست و حسابی کار نمیکنند , بخشی از پول رو واسه خانواده خودش بالا کشیده . نتیجه اش تراژدی ای بیش نیست . اکثر مهاجرین توسط مسمومیت با مونواکسید کربن از بخاری های معیوب کشته میشوند . شخصیت(کاراکتر) دیگری ,مادری سنگالی, که اوخبال تقاضای مراقبت کردن از فرزندان خود را پس از مرگش به او می سپرد, نیز ما را ناامید میکند وقتی پولی را که اوخبال به او داده را برای خرید بلیط هواپیما(برای برگشت به سنگال-مترجم) استفاده می کند و فرزندان اوخبال را رها میکند .
باردم بازی خوبی( تحسین آمیزی-مترجم) در این فیلم ارائه میدهد و بابتش نامزد چندین جایزه میشود .حال آنکه ,ستاره واقعی, فیلمنامه نویسی است که توجه ما را به استثمار شدن دنیای زیر زمینی کارگران مهاجر سوق میدهد .این داستان میتوانست هر جائی اتفاق بیفتد , نیویورک , لندن , پاریس - نه فقط بارسلونا . در حالی که سیاستمداران همچنان در ستودن منافع اقتصاد بازار داد سخن سر میدهند (بطوری که گوش فلک را کر کرده اند-مترجم), حتی اگر آنها "احساس درد" طبقه متوسط را (در حرف-مترجم) داشته باشند , مهم است که به این جنبه تلخ سیستم سرمایه داری که سیاستمداران هرگز در مورد ش لب نمی گشایند نیز توجه داشت .
پایان
**************************
(*)Jeff Stein, A.S.R : Anarchist Syndicalist Review) # 57,Winter 2012 ' باز تگری آنارکوسندیکالیستی' در آمریکا
(+) ,این کارگردان زبده مکزیکی الصل,متولد 15 اوت 1963
در کناراین اثر با ارزش ,سه فیلم بزرگ دیگر نیزساخته (++), و بیش از 12 بار نامزد جایزه آکادمی شده است. من علاوه بر فیلم مورد بحث ,کار اول(شاهکار) و سومش(عالی) را نیز دیده ام. او یکی از فیلمسازان مورد علاقه من میباشد: مترجم.
(++)Amores Perros (2000), 21 Gramos (2003) Babel (2006)
(1) Uxbal / (2) Javier Bardam
(3)Sweatshopاین کارگاه ها (با کار 12-18 ساعت در روز و با زور گوئی های هر چه تمامتر- حتا بدون اجازه دادن به کارگران برای رفتن به دستشوئی ,توسط مزدوران کارفرما , و....در شرایط نا سالم و ضد بشری فجیعی )از بدو سرمایه داری صنعتی - در قرن 17 و18 - در شهرهای بزرگ کشورهای متروپل(مادر) مثلا نیویورک و شیکاگو در آمریکا و... و در دو سه دهه گذشته بشدت در کشورهای سرمایه داری پیرامونی(وابسته)مثلا اندونزی ,مکزیک, پرو ....و عمدتا چین یافت میشوند ! آخرین مثال داغ اینروزها همانا کار در کارگاه هائی در چین میباشند که 'آی پد 'های شرکت اپل یا همان سیب را میسازند : کارگران زیر 18 سال با حقوق کمتر از یک دلار در روز با 16 ساعت کار !! در اینجا میبایست یاد آوری کنم که " مغز متفکر"شرکت اپل یعنی همان استیو جاب بیشرم (که از سرطان لوزالمعده بدرک واصل شد) در یکی از آخرین حرفهای جنایت پیشانه اش گفته بود :"خوبی این که آدم میدونه داره میمیره اینه که دیگه راجع به کسانی که برات این چرت و پرت ها رو درست میکنند فکر نمیکنی " !! بدیگر سخن ,برای او ,بمانند تمامی سرمایه داران بیرحم و جانی, کارگران انسان که نیستند هیچ بلکه صرفا بردگانی ابزارسازند در خدمت ساخت اشغالهای مصرفی (صاحبان صنایع) سرمایه داران استثمار کننده بیشرم ...و بعد هم بدون هیچ ابائی اخراج بی رویه آنان هر وقت که کارگران بخود جرات سازماندهی داده و دست به اعتصاب بزنند :مترجم !!