دم شیر
شیخ فرمود با دم این شیر
نکن ای دشمن وطن، بازی
هر چه گشتم ندیدهام شیری
تا کنم عقل خویش را راضی
که چنین لاف و الدرم کردن
نیست وهم و خیال پردازی
شیخ تدبیر تو کجا رفته
دیپلماسی کجا و لجبازی
شده ای غرق در منم کردن
یا اسیر بلند پروازی
بیشه بی شیر دیده ای و کنون
یکه بر اسب خویش می تازی
یک عدد شیر بود بر پرچم
سال ها پیش، دورهی ماضی
آن هم از دست تو فراری شد
تا سر از گردنش نیندازی
شیخ ای کاش حضرت عباسی
می نمودی کلاه خود قاضی
شیری آیا به جا گذاشته ای
که کسی با دمش کند بازی؟
فکر نانی برای مردم باش
جای نطق و شعار و جو سازی
✍️ محمد رضا عالی پیام :هالو
No comments:
Post a Comment