Sunday, June 12, 2011

عشق قربانیِ مظلومِ غرور است هنوز
 
از یکی از دوستان عزیزم (که در ضمن او نیز همسایه ما بود در دوران کودکی و...) این شعر زیبا را که  جواد نوروزی, شاعری جوان ,در پی رد و بدل کردن شعری عاشقانه بین دو شاعر خوبمان(حمید مصدق و فروغ فرخ زاد), به عنوان "جوابی" سروده, بدستم رسید.دلم نیومد با خوانندگان این صفحه شریک نشم.واسه همینه که در اینجا باز تکثیرش میکنم
 به یاد اما گلدمن و با تقدیم به عاشقان آزادی و عشق آزاد
 
پیمان  پایدار
**********************************************
 
حمید مصدق:
 
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
 
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
 
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
 
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
 
 
 
فروغ فرخزاد در جواب حمید مصدق این شعر را سرود:
 
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
 
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
 
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
 
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
 
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
 
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
 
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
 
 
 
جواد نوروزی، یک شاعر جوان، پس ازسالها جواب این دو شعر را اینگونه میدهد:
 
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
 
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
 
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
 
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
 
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
 
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
 
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانیِ مظلومِ غرور است هنوز !
 
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

No comments:

Post a Comment