Wednesday, June 15, 2011

کارل سند برگ*:شاعر,ترانه سرا,گرد آورنده آوازهای بومی و محلی,داستان پرداز و گزارشگر آمریکائی

کارل سند برگ در6 ژانویه 1878 در "گیلز برگ ",شهرکی در ایالت ایلینوی, به دنیا آمد.پدر و مادرش از سوئدی های مهاجر روستائی بودند.سیزده ساله بود که درس و مشق را رها کرد و سالها در سرزمینهای غرب و غرب میانه آمریکا پرسه زد.در جنگ آمریکا و اسپانیا به سربازی رفت(+).در دانشکده "لومبارد" درس خواند, و سرانجام تا سال 1913 در شهر "میلواکی " ماندگار شد.در همین شهر بود که بخش ایالتی حزب کارگری سوسیالیست دموکراتیک را سازمان داد.از این همه تجربه است که شعرسند برگ سخن میگوید

در سال 1913 سند برگ به شیکاگو رفت و به روزنامه نویسی پرداخت.اولین مجموعه شعرش,شعرهای شیکاگو در سال 1916 منتشر شد و این آغاز دورانی پر بار در زندگی شعری سند برگ بود: ذرت پوست کن ها(1918) دود و پولاد(1920) و الواح غرب آفتاب سوخته(1922),با انتشار صبح به خیر, آمریکا(1928) و مردم,آری (1930) دوره یی دیگر در شعر سند برگ شروع میشود.از این مجموعه ها دود و پولاد و مردم, آری از کارهای درخشان سند برگ است


خود او می گوید:"در پنجاه سالگی,گذشته از مجموعه های شعر, یک زندگینامه دو جلدی منتشر کرده بودم,و همچنین کولبار آواز آمریکائی را و هیچ معلوم نبود که من شاعرم, زندگینامه نویسم, آوازه خوان گیتار به دست دوره گردم,هانس کریستین آندرسن غرب میانه ام یا تاریخ گزار حوادث روزانه؟!"

 سند برگ در گردآوری فرهنگ توده و زندگینامه نویسی کاری سترگ و ماندنی کرده است.کوله بار آواز آمریکائی که مجموعه یی است غنی از ترانه های بومی و محلی گوشه کنار سرزمین دنگال آمریکا ,ره آورد بیست سال گشت و گذار اوست
 در این سرزمین.سند برگ همچنین سالها در بازآفرینی چهره لینکلن کوشید, و سرانجام زندگینامه آبراهام لینکلن را در چهار جلد فراهم آورد.سند برگ سالهای آخر زندگیش را در شرق آمریکا گذرانید و در 22 ژولای 1967 در شهر "فلت راک", ایالت کارولینای شمالی در گذشت
 
                                                  
                                                                   
سند برگ شاعر غرب و غرب میانه آمریکاست.در تب و تاب صنعتی شدن و بریدن دهقانان سنتی از زمین, و نیز شاعر مردم و ستایشگر کار. درو نمایه شعر او زندگی است در گذر زمان و معنای انسان و نقش او در تاریخ,و ایمان استوار به پیروزی توده ها.اما او این مفاهیم را به شکل مجرد و کلی بیان نمیکند.زبان شعرش ساده, عاطفی و جاندار است.موضوع شعرش بیشتر حالت ها و لحظه های زندگی آدم های ساده یی است که در نگاهی سطحی شاید هیچ چیزشان "شاعرانه" نباشد:راننده قطار, کارگر یخ کش ,آرایشگر, آوازه خوان دوره گرد یا سرباز اجباری.همیشه تاریخ-آدم هایی که با همه گمنامی تاریخ سازند اما در میراث شعر ملت ها جایی که به راستی شایسته آنها باشد نداشته اند                                                              

واقع گرایی عریان, خشن و بی سوز و گداز سند برگ در بازنمائی زندگی آدم ها به شعرش چنان صراحت و شفافیتی می بخشد که در ذهن خواننده تصویری روشن و مشخص از تک تک شان جان میگیرد.این واقع گرائی در اولین مجموعه ها-که بیشتر تصویر پرداز چهره ها, مکان ها و وقایع خاص اند-چشم گیرتر است تا شعرهای دوران بعد.مثلا در شعر "شیکاگو" آن جوهر خشونت و صلابتی را میتوان حس کرد که شاعر در موضوع شعرش یافته است:شیکاگوی دهه های اول این قرن- منظور قرن بیستم است-(از من است) در کوران صنعتی شدن. با گذر عمر گرایش های تازه یی در شعر سند برگ حس میشود:اندیشه گذشت زمان, تردید میان امید و نومیدی یا توان و نا توانی و پرسشهایی از زمانه و تاریخ.با این همه, ایمان همیشگی او به مردم همچنان زنده مانده است.مثلا در شعر "مردم همچنان زندگی خواهند کرد","مردم", دیگر نه واقعیت ها و آدم های آشنا, که مفهومی است عام:این مردمند که با همه سختی های زندگی روزانه رو به تعالی دارند و سرانجام پیروز میشوند

 
                                                            *******************                                                                            

برای اختتام, فعلا, به آوردن دو شعر از او اکتفا میکنم.در آینده تعدادی دیگر از شعرهای او را تقدیم نثار خوانندگان خواهم کرد.در ضمن تاکیدها همگی از من است
                                                                ===============
درهای کارخانه

تو هرگز باز نمی گردی
وقتی میبینم به سوی درها می روی, با تو خدا حافظی میکنم
درهای باز بی امید که ترا می خوانند و منتظر می مانند
و بعد ترا می بلعند در برابر-روزی چند پول سیاه؟
چند پول سیاه در برابر چشم ها و سر انگشت های خواب آلود؟

با تو خدا حافظی می کنم چرا که می دانم شاهرگت را می برند
در تاریکی, در سکوت , روز به روز
و تمامی خون تو فرو می چکد, قطره قطره
و تو پیش از آنکه جوانی باشی, پیر می شوی
تو هرگز باز نمی گردی

                                                          ===============

سرود آنها که پیش از سپیده دم به راه می افتند

پاسبان کفش که می خرد دست و دلش می لرزد, راننده کامیون دستکش که می خرد دست و دلش می لرزد;اینها خیلی مواظب دست و پاشان هستند,چرا که دست و پا برایشان وسیله گذران زندگی است

شیر فروش هیچوقت با کسی کلنجار نمی رود, تک و تنها کارش را میکند و هیچکس هم او را به حرف نمی کشد;وقتی سر کار می رود شهرهنوز خواب است ;پشت در ششصد خانه یکی یک شیشه شیر می گذارد و به این می گوید کار روزانه ;از دویست تا پله چوبی بالا می رود;رفیقش راهش دو تا اسبند ;او هیچوقت با کسی کلنجار نمی رود

کارگران ذوب آهن و نورد فولاد برادران خاکسترند ;بعد از کار روزانه کفش شان را می تکانند و خاکسترها را بیرون می ریزند;به زن ها شان می گویند سوراخ های سوختگی زانوی شلوارشان را درز بگیرند;گل و گردنشان از دوده سیاه است;با یک دستمال خیس گل و گردنشان را پاک می کنند ,اینها برادران خاکسترند 


پیمان پایدار

**************************************************************
(*) باز تکثیر از: دفترهای شعر آزاد-1 ,ترجمه م.آزاد,احمد کریمی حکاک -کتاب آزاد,تهران,اردیبهشت 1360
Carl Sandburg
(+)آمریکا با پیروزی اش توانست فیلیپین, پورتوریکو و کوبا را از دست اسپانیا بدر آورده و مستعمره خود گرداند:از من است

No comments:

Post a Comment