Sunday, August 7, 2011

لذت بردن از زندگی: یعنی به مثابه یک ببر زندگی کردن


مقدمه: اگر بقول  اریک فروم "عشق ورزیدن" یک هنر است(1),کل  زندگی ,هنری است بس خطیرتر !! طبعا و متاسفانه این هنر را همگان ندارند . بعضی ها اینقدر حرص مال و منال  "زندگی " را میزنند  که  در نهایت حتی فرصت استفاده از تمامی اون مادیات رو هم پیدا نمیکنند! عده ای دیگر هم از هر چیز ساده روزمره زندگی کلافی  بس پیچیده میسازند و یا از کاهی کوهی که بقول  معروف" بالا رفتنش کار حضرت فیله"!سخن کوتاه :وقتی واسشون نمیمونه که از حال لذت ببرند.خلاصه , بقول شاعر و فیلسوف عزیزمان خیام که میگوید:"از دی که برفت هیچ از او یاد مکن--فردا که نیامدست فریاد مکن... یا در جائی دگر میگوید:"این قافله عمر عجب میگذرد ! دریاب دمی که با طرب میگذرد;ساقی غم فردای حریفان چه خوری, پیش آر پیاله را که شب میگذرد."(2)....ولی بهر حال و با این وجود بعضی وقتها تمامی "پند و اندرز"های شاعران و فیلسوفان و بزرگان بمانند آهنگی ست -هر چند دلنواز- که دم گوش فردی نا شنوا نواخته میشود 
.داستان کوتاه زیر نیز(بنوعی) مصداق همین بینش خردمندانه "خیام" ها و "فروم" ها است و بس
از دوست عزیزم ف.ا.خ از فرستادنش ممنونم

پیمان پایدار

*********
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی.
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت.
میمون دوم با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، ...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند.
ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت.
میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود.
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.
 

(1)"فروم کتابی دارد به اسم   "هنر عشق  ورزیدن  / Eric Fromm:The art of Loving
(2) ترانه های خیام نوشته صادق هدایت ,چاپ ششم-1353 :کتابهای پرستو

No comments:

Post a Comment