آزاده اخلاقی، ایدهپرداز و کارگردانِ این مجموعهی ۱۷ عکسی میگوید: «امروز آرمانگرایی سوژهی تمسخر خیلیها شده است، مردم کسانی را که اهداف بلند و دور از دسترس دارند دست میاندازند. برای من ولی کسانی که میجنگند و برای آرمانی جانشان را فدا میکنند بسیار محترمند. هدفم زنده کردن یاد کسانی بود که ستایش میکنم.»
«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیمترین پروژههای عکاسیای است که در چند سال گذشته در ایران انجام شده است: پروژهی سهساله ای که شامل تحقیق فراوان هم بوده، ثبت هفده فریم است که اجرای بسیار خوب و دقیق و پُر از جزئیاتی هم دارند. در اجرای این عکسها گروه بزرگی به خانم اخلاقی یاری رساندهاند؛ از جمله ساسان توکلیفارسانی (عکاس و مجری جلوههای بصری) و ژیلا مهرجویی (طراح صحنه و لباس).
آزاده اخلاقی متولد سال ۱۳۵۷ است که در استرالیا عکاسی خوانده و این سومین نمایشگاه انفرادیاش بود. در توضیحی که بر این مجموعه نوشته آمده است: «آیا لحظهی حال میتواند به چنان التهابی دچار شود که سیر خطی زمان را در هم شکند، گذشته را به حال بیاورد و ساکنان لحظهی حال را به گذشته پرتاب کند؟ آیا ممکن است در لحظهای از تاریخ چنان گشایشی رخ دهد که آن اشباح را که در راه آرمانی مشابه تلاش کردند و به مرگی هولناک از دست رفتند، دوشادوش خود در خیابان ببینیم؟ آیا انسان لحظهی حال، انسان زنده، میتواند اشباح قهرمانهایش را از زیر آوار مهیب تاریخ بیرون کشد و به اکنونش احضار کند و از پشتیبانیشان بهره برد؟»
در این مجموعه به مرگِ این افراد پرداخته شده است: «جهانگیرخان صوراسرافیل و نصرالله ملکالمتکلمین (۳ تیر ۱۲۸۷)»، «کلنل محمدتقیخان پسیان (۱۵ مهر ۱۳۰۰)»، «میرزاده عشقی (۱۲ تیر ۱۳۰۳)»، «محمد فرخییزدی (۲۵ مهر ۱۳۱۸)»، «تقی ارانی (۱۴ بهمن ۱۳۱۸)، «آذر شریعترضوی، مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی (۱۶ آذر ۱۳۳۲)»، «فروغ فرخزاد (۲۴ بهمن ۱۳۴۵)»، «محمد مصدق (۱۴ اسفند ۱۳۴۵)»، «غلامرضا تختی (۱۷ دی ۱۳۴۶)»، «صمد بهرنگی (۱۲ شهریور ۱۳۴۷)»، «حمید اشرف (۸ تیر ۱۳۵۵)»، «علی شریعتی (۲۹ خرداد ۱۳۵۶)»، «محمود طالقانی (۱۹ شهریور ۱۳۵۸)»، «مهدی باکری (۲۵ بهمن ۱۳۶۳)»، «سهراب شهیدثالث (۱۰ تیر ۱۳۷۷)».
از آنجایی که “به روایت یک شاهد عینی” به مقوله بازسازی صحنههای مرگهای روی داده میپردازد و در این گونه آثار عنصر واقعیت از ارکان اصلی میباشد، لذا هنرمند با استفاده از هنر معماری مکانی سعی در خلق صحنههایی مستند و قابل پذیرش از حادثه و سپس عکاسی از ٓانها نموده است. صحنههایی که با استفاده اصول معماری مکانی و چینش عناصر حاضر در صحنه مخاطب را در بطن حادثه قرار میدهند، به گونهای که این صحنه را وی از نزدیک دیده و لمس کرده است. انتخاب مکان، مشخصات ظاهری و فیزکی مکان وقوع حادثه، شیوه چینش حاضرین در محل به هنگام وقوع حادثه همگی به نگاه هنرمند از نوع معماری حادثه وابسته است. به عنوان مثال در یکی از آثار این نمایشگاه که در ادامه در مورد تعدادی از آنها اطالعاتی ارئه خواهد شد، در اثری با عنوان “قتل میرزاده عشقی”، با توجه به مستندات موجود این حادثه در حیاط منزل ایشان اتفاق افتاده است. هنرمند با توجه به بهرهگیری از اصول طراحی صحنه و چینش عناصر صحنه در سایه هنر معماری به بازسازی این صحنه به گونهای منطبق بر واقعیت مبادرت ورزیده است. این امر در سایر آثار این نمایشگاه نیز به خوبی قابل روئیت میباشد، که این امر بیانگر نقش اصول معماری مکانی در باورپذیری و تأثیرگذاری هر چه بیشتر آثار است.
از منظر هنر و تکنیک عکاسی در آثار این نمایشگاه هنرمند با استفاده از تکنیک فیلمبرداری از صحنه و سپس عکاسی از آنها عنصر حرکت را به خوبی به مخاطب خود القا میکند. به عنوان مثال در صحنه “تشییع پیکر کلنل محمد تقی خان پسیان” به سبب بهرهگیری از این تکنیک این احساس به خوبی به مخاطب منتقل میشود، گویی وی یکی از افراد حاضر در صحنه بوده است. شایان ذکر است چاپ آثار در قطعات بسیار بزرگ تأثیر شگرفی در ارتباط مخاطب با اثر دارد که نشان دهنده نکته سنجی و دید ظریف هنرمند میباشد. حضور خود هنرمند در اثنای کلیه آثار با توجه به اظهارات خود هنرمند به سبب بیان نوع نگاه خاص وی به حادثه روی داده و به نوعی امضای اثر توسط نامبرده میباشد، که در آثار اکثر عکاسان مطرح و صاحب سبک ایران و جهان قابل مشاهده است.
در پایان لازم به ذکر است بنا بر اظهار خود هنرمند در این نمایشگاه تنها صحنه مرگ انسانهایی به تصویر کشیده شده است که از صحنه مرگ آنها هیچ گونه تصویری وجود ندارد. در ذیل تعدادی از آثار این نمایشگاه آورده شده است. کلیّه حقوق مادی و معنوی عکسها متعلق به آزاده اخلاقی میباشد.
……………………………………………………………
میرزاده عشقی – ۱۲ تیر ۱۳۰۳ – تهران Mirzadeh Eshghi – ۳ July 1924 – Tehran ………………………………………………….
کلنل محمد تقی خان پسیان – ۱۵ مهر ۱۳۰۰ – مشهد Colonel Mohammad Taghi Khan Pesyan – ۷ October 1921 – Mashhad ………………………………………………………………………
محمد فرخییزدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸ – زندان قصر، تهران Mohammad Farokhi Yazdi – ۱۸ October 1939 – Qasr Prison, Tehran ………………………………………………………………
محمود طالقانی – ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ – تهران | Mahmoud Taleghani – ۱۰ September 1979 – Tehran | Detail …………………………………………………………
محمد مصدق – ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ – احمدآباد، ایران | Mohammad Mosadegh – ۰۵ March 1967 – Ahmad-Abad, Iran | Detail
[هاله سحابی]: وقتی دکتر مصدق فوت کرد میگویند در آمریکا رادیو اعلام کرده که مصدق، نخست وزیر سابق ایران، در تبعید فوت کرد و یک استاد دانشگاه او را شست وشو داد و دفن کرد. شما خود این ماجرا را برای ما تعریف کنید. [دکتر سحابی]: دکتر مصدق روزهای آخر به بیماری مبتلا شده بود و پزشکان تشخیص سرطان فک داده بودند و بارها به او تذکر دادند که به سفر خارج برای معالجه راضی شود. دکتر مصدق از پیشنهاد پزشکان برمی آشفت و به فرزندش مرحوم غلامحسین خان مصدق که پزشک بود با تندی میگفت شماها این همه درس خواندید که پدرتان برای معالجه به فرنگ برود؟ به هر حال بیماری لاعلاج بود و روزهای آخر عمر، او را به بیمارستان نجمیه ی تهران منتقل کرده بودند. وقتی خبر مرگ او را شنیدم به اتفاق مرحوم آقای عباس رادنیا به بیمارستان رفتیم. فرزند ایشان را دیدم که در راهرو بیمارستان ایستاده بود و در تنهایی و ناچاری تصمیم گرفته بود پیکر او را در سر قبر آقا دفن کنند. پیش از این او خود وصیت کرده بود که در محل شهدای سی تیر به خاک سپرده شود ولی با وجود حاکمیت ساواک و ممانعت دولت چنین امکانی وجود نداشت. […] من از فرزندان دکتر مصدق خواهش کردم که او را در آنجا دفن نکنیم و با سادگی وی را به سمت خانه اش در احمدآباد تشییع کنیم و در همان منزل به امانت به خاک بسپاریم تا در شرایط بهتری در آینده او را به مقبرهی خوب و آبرومندی منتقل سازیم. سرانجام جنازه ی او با حضور چند تن از افراد خانواده و دوستان جبهه ای و آشنایان دیگر به طرف احمدآباد تشییع شد. من و آقای رادنیا هم به اتفاق آیت الله زنجانی در پی آنها رفتیم. در خانهی احمدآباد دیدیم که وفاداران وی در طبقه ی بالا دور هم جمع شده اند و بحث میکنند و جنازه هم پایین در میان چند تن از روستاییان باقی بود. من خود آستین ها را بالا زده و با آب روندهای که در آنجا بود بر روی تختی پیکر او را غسل و شست وشو دادم و کفن پوشاندم. آیتالله زنجانی هم بر جنازه نماز خواند. در اتاقی از منزل مسکونیاش قبری کندند. من خود ناظر این کار بودم تا درست انجام شود. از آنجا که خاک همه اش خاک دستی بود گفتیم آجر بیاورند و آنجا را به اندازه ی یک قبر چینی نمودند و روی آن هم چوب های ضخیم نهادیم. او را با همان تابوتی که در آن قرار داشت در قبر قرار دادیم تا روزی این امانت به قبرستان مناسبی منتقل شود، یا در همانجا بازسازی و کامل شود. ولی تاکنون متأسفانه هیچ اقدامی برای انتقال وی یا بنایی مناسب انجام نشده است.ترکمـان، محمد، یادنامه ی دکتر یدالله سحابی: اسوه ی اخلاق و سلوک اجتماعی، تهران: قلم، ۱۳۷۷، ص ۱۲۰. شابک. ۹۶۴-۳۱۶-۱۴۸-x …………………………………………………………………
غلامرضا تختی – ۱۷ دی ۱۳۴۶ – هتل آتلانتیک، تهران | Gholamreza Takhti – ۷ January 1968 – Atlantic Hotel, Tehran | Detail
سند ۳۵ | خیلی محرمانه |منبع: اتفاقی |تاریخ وقوع:۱۷ / ۱۰ / ۱۳۴۶|تاریخ گزارش: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۴۶ موضوع: خـودکشی غلامرضـا تخــــتی قهــــرمان کشتی ایران تختی قهرمان کشتی ایران از تاریخ ۱۵ / ۱۰ /۱۳۴۶ در هتل آتلانتیک اقامت داشت و در شب ۱۷ / ۱۰ / ۱۳۴۶ با مادهی سمی خودکشی نمود و موقعی که نماینده و دادستان در معیت مأمورین انتظامی از اتاق نامبرده بازدید مینمایند از جیب کت وی وصیتنامهای به دست میآید که در آن نوشته است در جریان مرگ من هیچکس مقصر نیست و برادرش را قیم خود معرفی و در تقویم بغلی وی ضمن بررسی مشاهده میشود که نوشته چون با همسرم اختلاف خانوادگی داشتم چندین مرتبه به مادر همسرم مراجعه کردم. ایشان به من اظهار داشت من از ابتدا با این ازدواج موافق نبودم و نمیدانم چرا دخترم با تو بچهگدا ازدواج کرد و حال زندگیام مثل یهودی سرگردان شده است. ضمناً جسد نامبرده برای کالبدشکافی به پزشکی قانونی حمل گردیده است.سند ۳۶|خیلی محرمانه|منبـــع : ۵۸۱|تاریخ وقوع: ۱۸ / ۱۰ / ۱۳۴۶|تاریخ گزارش: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۴۶ موضوع: خـودکشی غلامرضـا تخــــتی قهــــرمان کشتی ایران موضوع خودکشی غلامرضا تختی قهرمان سابق کشتی به سرعت در همه جا پخش شد. بعد از آنکه جسد او را به پزشکی قانونی منتقل کردند گروه زیادی از عناصر جبهه ملی، بازاریان، ورزشکاران و مردم رهگذر در جلوی پزشکی قانونی اجتماع کرده بودند. در این اجتماع اظهار نظرهای مختلفی میشد که همهی آنها در اطراف موضوع «تختی خودکشی نکرده بلکه او را کشتهاند» دور میزد. [...] گروه دیگری میگفتند: «تختی بچه نبود که بر سر یک مقدار اختلافات جزیی خانوادگی دست به خودکشی بزند او یک قهرمان بود و اگر زنش بد یا منحرف میبود طلاقش میداد.» […] حتماً او را در جای دیگری مسموم کردهاند و بعد جسدش را به هتل آتلانتیک آوردهاند.» […] هنگامی که جسد تختی به گورستان منتقل میشد ابتدا چند نفر شعار «تختی ما کشته شد.» را زمزمه کردند و بعد این شعار به طور ناخودآگاه همگانی شد و همهی مردم این شعار را میدادند.سند ۶۹|خیلی محرمانه|منبـــع : ۴۰۲|تاریخ وقوع: از چند روز قبل|تاریخ گزارش: ۲۶ / ۱۰ / ۱۳۴۶ موضوع: شایعــات در مورد مــــرگ تخـــتی […] عدهای از مردم نیز اظهار میدارند چه دلیل دارد که پزشکی قانونی نوع سمی که تختی به وسیلهی آن خودکشی کرده تاکنون افشا ننموده و اضافه میکنند که جسد تختی را در هتل به طرزی یافتند که پتو بر روی خود داشته و چنانچه سم خورده باشد مسلماً تشنجاتی به وی دست میدهد و در اینجا این سؤال پیش میآید که به چه ترتیب پتو را بر روی خود کشیده است.فاطمی نــــــویسی، عباس، زندگی و مرگ جهـان پهلـوان تخــــتی در آییـــنهی اسناد، تهران: جهان کتاب،۱۳۷۷، بخش اسناد، صص ۳۵-۶۹. شابک: ۶-۴-۹۰۳۱۱-۹۶۴٫ ………………………………………………………………
مهدی باکری – ۲۵ بهمن ۱۳۶۳ – جزیرهی مجنون، ایران | Mehdi Bakeri – ۱۴ February 1985 – Majnoon Island, Iran | Detail ………………………………………………..
تقی ارانی – ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ – تهران | Taghi Arani – ۴ February 1940 – Tehran | Detail ……………………………………………………………………….
آذر شریعترضوی، مصطفا بزرگنیا، احمد قندچی – ۱۶ آذر ۱۳۳۲ – دانشکدهی فنی، دانشگاه تهران، تهران | Azar Shariat Razavi, Mostafa Bozorgnia, Ahmad Ghandchi – ۷ December 1953 – Faculty of Engineering, Tehran University, Tehran | Detail ………………………………………………………….
علی شریعتی – ۳۰ خرداد ۱۳۵۶ – لندن | Ali Shariati – ۱۹ June 1977 – London | Detail
علی شریعتی در ۳۰ خرداد ۱۳۵۶ در حالیکه سه هفته از سفرش به انگلستانمیگذشت، در ساوتهمپتون درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی به دلیل نداشتن سابقهٔ بیماری قلبی، عدم کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبرداشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبر مشکوک بود.شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیهٔ ارشاد دفن کنند، ولی در قبرستانی کنار آرامگاه زینب کبری، در شهر دمشق نگهداری میشود و خانوادهاش هزینه نگهداری جسد وی را متقبل شدند.
بخشی از روایت سروش درباره مرگ علی شریعتی : بیمارستان ساوت همپتن، یک گزارش مفصل طبی در باب مرگ دکتر ارائه کرد و در آن گفته بود چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلا بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر می آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است; مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقا همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی روبه رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم، در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ۴۰ تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود. طبیبان مجلس ما بهتر از من می دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشته است، خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیثرو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند الا دختران او. دوست ما نقل می کرد که فوق العاده مضطرب شده بود. چون خانمش از تهران تلفنی به او گفته بود که دخترها از گمرک و قسمت کنترل گذرنامه گذشته اند و به طرف هواپیما رفته اند. وقتی دخترها نیامده بودند، او شدیدا مضطرب شده بود که مبادا دوباره حیله ای در کار بوده و به نام سوار شدن هواپیما، دخترک ها را هدایت کرده اند و به جای دیگری برده اند و مثلا آنها را گروگان گرفته اند یا زندان انداخته اند. همه این فکرها از سر او گذشته بود و او را فوق العاده درپیچیده بود. البته دخترها آمده بودند و با او به ساوت همپتن رفته بودند. این فشارها بوده و بعد هم این همه سیگار مصرف شده بود که من گمان می کنم به بهترین وجهی می تواند علت یک سکته قلبی ناگهانی را توضیح بدهد ………………………………………………………….
صمد بهرنگی – ۱۲ شهریور ۱۳۴۷ – رودخانه ارس، ایران | Samad Behrangi – ۰۳ September 1968 – Aras River, Iran | Detail
[اسد بهرنگی]: من به وسیله ی تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثه ای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانه اش را درست میکرد. کارش را رها کرد. [...] دوستی داشتم که فامیلش معاون ژاندارمری بود. رفتیم پیش او. آنجا مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده. [...] به مادر گفتم صمد تصادف کرده و ما باید برویم ببینیم جریان از چه قرار است. [...] قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی. همسایه ی ما جیپ کرایه میداد با شوفر. گرفتیم و حرکت کردیم. خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم. توی یک جزیرهمانندی در وسط رودخانه بود. از کس دیگری خبری نبود و فرد دیگری را ندیدیم. بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند. ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چهطور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند. [...] ارس کم آب بود. [...] البته بعضی جاها ممکن است پرآب شود. مثلاً جاهایی که آب جمع میشود یا بستر رودخانه تنگ است. اما آنجایی که اینها آبتنی کرده بودند جای وسیعی بود. یعنی آب، زیاد نبود. چون هیچکس نمیآید در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود. تازه اوایل پاییز هم بود. در این موقع از سال معمولاً آب کم است. [...] جسد را که آوردند دیدم تقریباً سالم است. برای من تعجب آور بود چه طور جسد بعد از این همه مدت که توی آب مانده و در حدود شش کیلومتر هم از محل حادثه این طرف آمده بود سالم مانده، [...] فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.بــاژن، کیـوان، صمد بهرنگی، تهران: روزنگار، ۱۳۸۳، صص ۱۱۰-۱۱۸. ……………………………………………………………….
فروغ فرخزاد – ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ – تهران | Forough Farokhzad – ۱۳ February 1967 – Tehran | Detail
بعد از ظهر دیروز فروغ فرخزاد شاعره ی معروف در یک حادثه ی رانندگی در دروس شمیران کشته شد. فروغ در عین حال فیلمسازی ماهر بود. یکبار نیز روی صحنه ی تأتر ظاهر شد و در پییس شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی کرد. حادثه ساعت چهار و نیم بعد از ظهر دیروز در خیابان لقمان الدوله ادهم دروس، چهارراه مرودشت روی داد. شدت تصادف به حدی بود [که] درب طرف راننده ی استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شیشه ی جلوی استیشن برخورد کرده بود، پس از باز شدن درب به گوشه ی خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب کنار خیابان برخورد کرد و بیهوش شد. وی فوراً به بیمارستان پهلوی تجریش منتقل شد ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد. جسد فروغ فرخزاد برای تعیین علت مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد. از فروغ فرخزاد یک پسر و چندین کتاب شعر و چند فیلمنامه باقی مانده است. [...] فروغ پس از جدا شدن از همسرش پرویز شاپور به تنهایی زندگی میکرد. فروغ فرخزاد ۳۲ سال داشت، در هفده سالگی ازدواج کرد و دارای پسری ۱۴ ساله به نام کامران [کامیار] است. «دیروز در یک حادثه رانندگی فروغ فرخزاد کشته شد»، روزنــامه اطلاعات، ۲۵ بهمن ۱۳۴۵.
او را شهید بنامیم، زیرا همان که زندگی آدمها یکی با دیگری فرق میکند، مرگ آنها نیز مثل زندگیشان مفهومی جداگانه دارد، مثلا ًمرگ نیما، مصیبت نبود، تصادف و تقدیر نبود، جبر حرکت یکسان و یکدست زمان بود، ولی مرگ فروغ، نه فقط مصیبت بود، بلکه واکنشی علیه طبیعت بود، نه فقط تصادف و تقدیر، بلکه توقف ناگهانی چرخ زمان بود. مرگ نیما مرگ طبیعی بود، چرا که نیما پیر شد و مرد، ولی مرگ فروغ، مرگ غیر طبیعی بود، مرگ فروغ، مرگی جوان بود. ما مردان این نسل هر قدر هم که از نظر بینش و اندیشه و برداشت و خلاقیت و سایر چیزها با یکدیگر تفاوتهایی داشته باشیم، باز هم به فاصله هایی کم یا بیش با هم قابل مقایسه هستیم، ولی فرخزاد، به دلیل موقعیت خاصی که داشت با هیچ کس قابل مقایسه نیست، زیرا اگر شاعران مرد هر یک سهمی از ظرفیت مردانگی خود را نشان داده نقشی بر دوش داشته اند، فرخزاد به تنهایی زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرنهاست، فرخزاد انفجار عقده ی دردناک و به تنگ آمده ی سکوت زن ایرانی است.براهنی، رضا، «فروغ فرخزاد، شاعره ی شهید»، مجله فردوسی، شماره ۸۰۴، ۲ ……………………………………………………………………….
سهراب شهید ثالث – ۱۰ تیر ۱۳۷۷ – شیکاگو | Sohrab Shahid Sales – ۱ July 1998 – Chicago | Detail
……………………………………………………………………….
Bijan Jazani – ۱۸ April 1975 – Evin Hills, Tehran | 9 Editions + 1 A.P. | 2013 ……………………………………………………………………….
Hamid Ashraf – 29 June 1976 – South Mehrabad House, Tehran | 9 Editions + 1 A.P. | 2013 ……………………………………………………………………….
جهانگیرخان صوراسرافیل، نصرالله ملکالمتکلمین – ۳ تیر ۱۲۸۷ – باغ شاه، تهران Jahangirkhan Sur-e Esrafil, Nasrollah Malek-Al-Motekallemin – ۲۴ June 1908 – Bagh-e Shah, Tehran
در اینباره سخنان پراکنده بسیار است. ولی ما چون داستان را از میرزا علی اکبرخان ارداقی، که خود در باغشاه با آن دو تن و با دیگران همزنجیر میبوده، پرسیده ایم همان گفته های او را می آوریم. میگوید: «شب چهارشنبه را که با آن سختی به پایان رسانیدیم بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را به یک زنجیر بسته بودند بیرون میبردند و چون آنان را برمیگردانیدند هشت تن دیگری را میبردند. حاجی ملک المتکلمین و برادرم قاضی به خوردن تریاک عادت میداشتند. برای هر دو تریاک آوردند. و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده به گردن هر یکی زنجیر دستی (شکاری) زده گفتند: برخیزید بیایید. گویا هر دو دانستند که برای کشتن میبرندشان.
ملک دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر بار گه عدوان آیا چه رسد خذلان
این را خوانده پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که به گردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اتاق به روی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده .» […] مامونتوف نیز مینویسد: « سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود. امروز ایشان را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان دژخیم سومی خنجر به دلهای ایشان فرو کرد. مدیر روزنامه را هم بدینسان کشتند. »
[ارداقی:] «و این هنگام بود که همه را که بیست و دو تن بودیم با زنجیر و آن حال آسیبدیدگی برده نهاده پیکرهها از ما برداشتند [...] و باید اندیشید که ما چه رنجی میکشیدیم و چه شرمندگی نزد هم میداشتیم. در این میان شکنجه و آزار هم دریغ نمیکردند.»کسروی، احمد. تاریخ مشروطهی ایران. ج.۲. تهــران: امیرکبیر . چاپ سیزدهم، ۱۳۵۶. صص ۶۵۷-۶۶۳.
در چهارمین شماره از ستون پدافند، درباره نمایشگاه عکس به روایت یک شاهد عینی در گالری محسن با شما صحبت خواهیم کرد.
ReplyDeletehttp://radiofang.org/?p=800