Friday, June 20, 2014

مروری بر کتاب « زناشویی و اخلاق» نوشته: برتراند راسل
( فصل سوم: نظام های پدرسالاری)
با مشخص شدن منشأ پدری جوامعی بوجود آمدند که به «پدرسالاری» موسومند. پدر با دانستن این موضوع که کودک، همانطور که کتاب مقدس می گوید، «ذریه» او محسوب می شود احساساتش با دو عامل دیگر که عشق به قدرت و غلبه بر مرگ است تشدید گردید. زیرا با داشتن چنین تصوری آرزوهای انسان به گور منتهی نمی شود و می تواند در وجود فرزندان دائمأ ادامه یابد.
 
در جوامع «مادرتباری» زیاده خواهی های خانواده محدود به خواست زنان بود، و چون زنان طبعأ جنگجو نیستند از این رو فزون خواهی چنین خانواده هایی در قیاس با خانواده های پدرسالار به مراتب کمتر است. بنابراین یک احتمال این است که تغییر جوامع بشری از نظام مادرسالاری به پدرسالاری سبب ایجاد رقابت بیشتر بین انسان ها و پرجنب و جوش تر شدن آنها شده باشد. یکی از اثرات چنین تحولی این بود که بر اهمیت عفت و تقوای زن به سود مرد افزود. عنصر غریزی حسد آنچنان که مردم متمدن تصور می کنند قوی نیست و در واقع علت قوت گرفتن چنین حسی در جوامع پدرسالار از ترس این است که نوزاد بوجود آمده، فرزند او نباشد. چرا که می بینیم مرد هر چقدر هم معشوقه ی خود را دوست بدارد، اما زمانی که پای رابطه جنسی مردی با زنش به میان باشد حسادتش بمراتب بیش از زمانی که پای عشقبازی آن مرد با معشوقه اش در میان است گل می کند. زیرا کودکی که همسرش به دنیا می آورد تحت سرپرستی او قرار خواهد داشت، و از آنجا که بچه حرام زاده از ریشه او نیست، احساس حسد شکل اقتصادی به خود می گیرد، چرا که هزینه تربیت کردن صرف کودکی می شود که هیچ پیوند بیولوژیکی با او ندارد.
 
کشف نسبت پدری منجر به فرمانبرداری زن گردید، بنابراین در بیشتر جوامع متمدن مصاحبت واقعی و دوستی بین زن و شوهر وجود نداشته و ارتباط بین آنها از یک سو مبتنی بر مراعات و از سوی دیگر متکی بر اطاعت و بردباری بوده است. مرد تمامی مقاصد مهم و جدی را به خود اختصاص داده، از قدرت گرفتن زن به سبب احتمال خیانتی که ممکن بود مرتکب شود می ترسیده، در نتیجه زنان را از شرکت در امور اجتماعی باز داشته و بطور مصنوعی آنها را خرف و کودن در آورده است. اهمیتی که حلال زادگی فرزندان پیدا کرده بود عشق بین زن و مرد را از میان برد، و نه فقط عشق بلکه هر گونه کوششی را که زنان می توانستند در اعتلای تمدن بکار بندند را دچار رکود ساخت.
 
سیستم اقتصادی نیز با توجه به اینکه بافت خانواده پدرسالاری بسیار محکم تر از سایر خانواده هاست، دگرگون گشت. چرا که قبل از آن و در جوامع مادرتبار قدرت و ثروت در دست دایی خانواده بود. در جوامع مادرتباری دختران و زنانِ جوان مانند مردان جوان هوسرانی خود را می کرده اند، اما به نظر می رسد با ظهور نظام پدرسالاری بود که مرد به بکارت نوعروسان علاقه بیشتری نشان داد، چرا که زن نیز در چنین خانواده هایی مانند کودکان جزء اموال مرد محسوب می شود و تبعأ کالای درجه یک و دست نخورده دارای ارزش بیشتری بوده است.
 
در تمدن های اولیه پدر صاحب اختیار مطلق فرزندان خویش بود. دختران در سرتاسر دوران تمدن و پسران در بسیاری از کشورها بدون موافقت پدر حق ازدواج نداشتند. پدر بود که تصمیم می گرفت با چه کسی باید ازدواج کنند. زن در هیچ یک از مراحل عمر زندگی مستقلی نداشت، چرا که نخست تابع پدر و سپس مطیع شوهر بود، با این وجود یک پیرزن می توانست در محیط خانواده قدرت مطلقه اعمال کند.
 
قدرتی که پدر در مراحل اولیه تمدن برای خود دست و پا کرده بود به مدد و یاری مذهب تحکیم شد. چرا که مذهب را می توان عمدتأ به این شکل تعریف کرد: «عقیده به اینکه خدایان پشتیبان حکومتند»، بنابراین پرستش اجداد و نیاکان که نماد نفوذ و قدرت بودند سخت رایج شد. سازمان های سلطنتی و اشرافی جامعه و مسأله وراثت نیز در همه جا براساس قدرت پدر استوار بود. در دوران اولیه انگیزه های اقتصادی چنین نظامی را حمایت می کرد. تکثیر فرزندان پسر همانقدر سودمند بود که تکثیر گله و رمه، و به همین دلیل است که در آن زمان یهوه به مردان دستور داد زاد و ولد کنند.
 
اما با پیشرفت تمدن، با تغییر شرایط اقتصادی قوانین مذهبی ای که مشوق و مبلغ نفع شخصی بودند اندک اندک اعتبار خود را از دست دادند. طلاق امری عادی و پیش پا افتاده شد و زنان در خانواده های اشراف موقعیتی نظیر مردان کسب کردند و قدرت و نفوذ پدر در خانواده بیش از پیش کاهش یافت. اما از آنجا که این دگرگونی به اقلیت ناچیزی محدود شده بود دوام نیافت و بعدها در برابر خرافاتی که در طبقات پایین اجتماع رواج می یافت سر تسلیم فرود آورد. مسیحیت و تهاجم اقوام وحشی، اندیشه های یونانی و رومی را در هم شکست. حال آنکه نظام پدرسالاری پابرجا ماند، اما خود را با نظری که مذهب مسیح نسبت به امور جنسی و اصول آزادی فرد داشت (در فصول بعد توضیح خواهم داد)، منطبق کرد. تا پیش از آن، بقای نسل تنها عامل توجیه کننده فناناپذیری بود، اما وعده جاودانی بودن روح میزان علاقه ای که فرد به بقای نسل داشت را سخت تضعیف کرد.
 
با این که هنوز نظام پدرسالاری برقرار است، اما امیدها و آرزوهای بشر نسبت به گذشته تغییر یافته است. امروزه مردم بیشتر ترجیح می دهند از طریق اشغال موقعیتی در دستگاه حکومت به قدرت برسند تا از راه افزایش فرزندان، و همین تغییر سبب شده که اخلاقیات مرسوم و حکمت الهی تأثیر کمتری از سابق داشته باشند.
مرورگر: نچرال سلکتد
بخش های پیشین:
١- مقدمه: http://goo.gl/cPcwR5
٢- جوامع مادرتباری: http://goo.gl/KAiKav
‎مروری بر کتاب «زناشویی و اخلاق» نوشته برتراند راسل (فصل سوم: نظام های پدرسالاری)

با مشخص شدن منشأ پدری جوامعی بوجود آمدند که به «پدرسالاری» موسومند. پدر با دانستن این موضوع که کودک، همانطور که کتاب مقدس می گوید، «ذریه» او محسوب می شود احساساتش با دو عامل دیگر که عشق به قدرت و غلبه بر مرگ است تشدید گردید. زیرا با داشتن چنین تصوری آرزوهای انسان به گور منتهی نمی شود و می تواند در وجود فرزندان دائمأ ادامه یابد.

در جوامع «مادرتباری» زیاده خواهی های خانواده محدود به خواست زنان بود، و چون زنان طبعأ جنگجو نیستند از این رو فزون خواهی چنین خانواده هایی در قیاس با خانواده های پدرسالار به مراتب کمتر است. بنابراین یک احتمال این است که تغییر جوامع بشری از نظام مادرسالاری به پدرسالاری سبب ایجاد رقابت بیشتر بین انسان ها و پرجنب و جوش تر شدن آنها شده باشد. یکی از اثرات چنین تحولی این بود که بر اهمیت عفت و تقوای زن به سود مرد افزود. عنصر غریزی حسد آنچنان که مردم متمدن تصور می کنند قوی نیست و در واقع علت قوت گرفتن چنین حسی در جوامع پدرسالار از ترس این است که نوزاد بوجود آمده، فرزند او نباشد. چرا که می بینیم مرد هر چقدر هم معشوقه ی خود را دوست بدارد، اما زمانی که پای رابطه جنسی مردی با زنش به میان باشد حسادتش بمراتب بیش از زمانی که پای عشقبازی آن مرد با معشوقه اش در میان است گل می کند. زیرا کودکی که همسرش به دنیا می آورد تحت سرپرستی او قرار خواهد داشت، و از آنجا که بچه حرام زاده از ریشه او نیست، احساس حسد شکل اقتصادی به خود می گیرد، چرا که هزینه تربیت کردن صرف کودکی می شود که هیچ پیوند بیولوژیکی با او ندارد. 

کشف نسبت پدری منجر به فرمانبرداری زن گردید، بنابراین در بیشتر جوامع متمدن مصاحبت واقعی و دوستی بین زن و شوهر وجود نداشته و ارتباط بین آنها از یک سو مبتنی بر مراعات و از سوی دیگر متکی بر اطاعت و بردباری بوده است. مرد تمامی مقاصد مهم و جدی را به خود اختصاص داده، از قدرت گرفتن زن به سبب احتمال خیانتی که ممکن بود مرتکب شود می ترسیده، در نتیجه زنان را از شرکت در امور اجتماعی باز داشته و بطور مصنوعی آنها را خرف و کودن در آورده است. اهمیتی که حلال زادگی فرزندان پیدا کرده بود عشق بین زن و مرد را از میان برد، و نه فقط عشق بلکه هر گونه کوششی را که زنان می توانستند در اعتلای تمدن بکار بندند را دچار رکود ساخت.

سیستم اقتصادی نیز با توجه به اینکه بافت خانواده پدرسالاری بسیار محکم تر از سایر خانواده هاست، دگرگون گشت. چرا که قبل از آن و در جوامع مادرتبار قدرت و ثروت در دست دایی خانواده بود. در جوامع مادرتباری دختران و زنانِ جوان مانند مردان جوان هوسرانی خود را می کرده اند، اما به نظر می رسد با ظهور نظام پدرسالاری بود که مرد به بکارت نوعروسان علاقه بیشتری نشان داد، چرا که زن نیز در چنین خانواده هایی مانند کودکان جزء اموال مرد محسوب می شود و تبعأ کالای درجه یک و دست نخورده دارای ارزش بیشتری بوده است.

در تمدن های اولیه پدر صاحب اختیار مطلق فرزندان خویش بود. دختران در سرتاسر دوران تمدن و پسران در بسیاری از کشورها بدون موافقت پدر حق ازدواج نداشتند. پدر بود که تصمیم می گرفت با چه کسی باید ازدواج کنند. زن در هیچ یک از مراحل عمر زندگی مستقلی نداشت، چرا که نخست تابع پدر و سپس مطیع شوهر بود، با این وجود یک پیرزن می توانست در محیط خانواده قدرت مطلقه اعمال کند.

قدرتی که پدر در مراحل اولیه تمدن برای خود دست و پا کرده بود به مدد و یاری مذهب تحکیم شد. چرا که مذهب را می توان عمدتأ به این شکل تعریف کرد: «عقیده به اینکه خدایان پشتیبان حکومتند»، بنابراین پرستش اجداد و نیاکان که نماد نفوذ و قدرت بودند سخت رایج شد. سازمان های سلطنتی و اشرافی جامعه و مسأله وراثت نیز در همه جا براساس قدرت پدر استوار بود. در دوران اولیه انگیزه های اقتصادی چنین نظامی را حمایت می کرد. تکثیر فرزندان پسر همانقدر سودمند بود که تکثیر گله و رمه، و به همین دلیل است که در آن زمان یهوه به مردان دستور داد زاد و ولد کنند.

اما با پیشرفت تمدن، با تغییر شرایط اقتصادی قوانین مذهبی ای که مشوق و مبلغ نفع شخصی بودند اندک اندک اعتبار خود را از دست دادند. طلاق امری عادی و پیش پا افتاده شد و زنان در خانواده های اشراف موقعیتی نظیر مردان کسب کردند و قدرت و نفوذ پدر در خانواده بیش از پیش کاهش یافت. اما از آنجا که این دگرگونی به اقلیت ناچیزی محدود شده بود دوام نیافت و بعدها در برابر خرافاتی که در طبقات پایین اجتماع رواج می یافت سر تسلیم فرود آورد. مسیحیت و تهاجم اقوام وحشی، اندیشه های یونانی و رومی را در هم شکست. حال آنکه نظام پدرسالاری پابرجا ماند، اما خود را با نظری که مذهب مسیح نسبت به امور جنسی و اصول آزادی فرد داشت (در فصول بعد توضیح خواهم داد)، منطبق کرد. تا پیش از آن، بقای نسل تنها عامل توجیه کننده فناناپذیری بود، اما وعده جاودانی بودن روح میزان علاقه ای که فرد به بقای نسل داشت را سخت تضعیف کرد. 

با این که هنوز نظام پدرسالاری برقرار است، اما امیدها و آرزوهای بشر نسبت به گذشته تغییر یافته است. امروزه مردم بیشتر ترجیح می دهند از طریق اشغال موقعیتی در دستگاه حکومت به قدرت برسند تا از راه افزایش فرزندان، و همین تغییر سبب شده که اخلاقیات مرسوم و حکمت الهی تأثیر کمتری از سابق داشته باشند.

مرورگر: نچرال سلکتد

بخش های پیشین: 

١-  مقدمه: http://goo.gl/cPcwR5

٢- جوامع مادرتباری:  http://goo.gl/KAiKav‎

No comments:

Post a Comment