آن چه یک آنارشیست هشتاد سال پیش در باره ی دولت بلشویک نوشت!*
July 20, 2013
نویسنده:کامیلو برنری
مترجم :ن . تیف
درحالی که ما آنارشیست ها خواهان الغای دولت از طریق یک انقلاب اجتماعی و ایجاد یک نظم نوین خودمختار – فدرال هستیم، لنینیست ها می خواهند دولت بورژوایی را داغان نمایند و به جایش یک دولت «پرولتاریا» را بسازند. آنان می گویند که دولت «پرولتری»یک نیمه دولت است، چرا که دولت کامل، بورژوایی ست و با انقلاب اجتماعی نابود میگردد. مارکسیست ها مدعی اند که این نیمه دولت با مرگ طبیعی خواهد مُرد.
نظریه ی خاموشی دولت که در محور بحث کتاب لنین به نام «دولت و انقلاب» آمده است برداشت یست از نوشته ی انگلس که «علم مخرب آقای دورینگ» نام دارد. انگلس چنین می گوید:
«پرولتاریا قدرت سیاسی را می گیرد و ابتداء وسایل تولید را به مالکیت دولت درمی آورد. اما بااین اقدام، پرولتاریا خود را حذف می کند و سپس دست به از میان برداشتن اختلافات وتضادهای طبقاتی می زند و آن گاه دولت را به عنوان دولت نابود می نماید. جامعه آنچنان که بوده و هست و به علت تضادهای طبقاتی اش، تاکنون نیازمند به دولت بوده است.دولت یک سازماندهی طبقاتی استثمارگرانه است که شرایط بیرونی تولید را حفظ می کندتا بتواند به ويژه نیروی کار استثمارشده را در اختیار نظم ستمگرانه ای قرار بدهد که شیوه ی تولید زمان (برده داری، ارباب رعیتی، دستمزد بگیری) بدان نیازمند است. دولت نماینده ی رسمی تمام جامعه بود و سنتزی از جامعه را مرئی می کرد. اما دولت به عنوان دولت طبقاتی چیزی نبود به جز نماینده ی طبقه ای که تمام جامعه را نمایندگی می کرد: دولت شهروندان صاحب بردگان در عهد عتیق، دولت اشرافیت فئودال در قرون وسطا، دولت سرمایه داران در عصر ما. اما هنگامی که دولت سرانجام به نماینده ی واقعی کلیت جامعه تبدیل می گردد، آنگاه دیگر زائد می شود. همین که دیگر طبقه ی اجتماعی وجود نخواهد داشت که بخواهند به آن ستم کنند، همین که به علت پایان هرج ومرج تولیدی، سلطه ی طبقاتی و مبارزه برای موجودیت فردی در آن واحد حذف می گردند،اصطکاک و افراطی که از آن ها می آیند نیز پایان می یابند و در نتیجه دیگر چیزی برای سرکوب وجود نخواهد داشت و لذا نیروی ویژه ی سرکوب که دولت نام دارد لزومی برای وجود نخواهد داشت. نخستین اقدامی که دولت واقعاً به عنوان نماینده ی کل جامعه انجام می دهد – گرفتن مالکیت وسایل تولید به نام جامعه – در آن واحد آخرین اقدام دولت نیز هست. دخالت دولت در روابط اجتماعی در تمام عرصه ها زائد می گردد و خودبه خود بی مورد می شود. اداره ی تولید به جای دولت افراد می نشیند. دولت "الغاء" نمی شود، پژمرده می گردد. از این دید است که باید به واژه های "دولت آزاد مردمی" نگاه کرد، هم برای خصلت گذرایی که دارد و هم برای نارسایی علمی غائی اش. از این دیدگاه است که می توان همچنین به مطالبه ی آنانی که آنارشیست می نامیم نگاه کرد که می خواهند دولت را یک روزه الغاء نمایند.»
ظاهراً بین دولت امروز و آنارشی فردا چیزی به نام نیمه دولت وجود دارد. دولتی که می میرد،«دولتی به عنوان دولت»، یعنی دولت بورژوایی ست. این چنین باید جمله ای را تحلیل کرد که به نظر می رسد نظریه ی دولت سوسیالیستی را نفی می کند.
«نخستین اقدامی که دولت واقعاً به عنوان نماینده ی کل جامعه انجام می دهد – گرفتن مالکیت وسایل تولید به نام جامعه – در آن واحد آخرین اقدام دولت نیز هست.» اگر به این جمله ی انگلس کلمه به کلمه توجه و از متن آن خارج گردد، می توان از آن نتیجه گرفت که بین اجتماعی کردن اقتصادی و خاموشی دولت یک هم بودی زمانی وجود دارد. اگر جملات مربوط به پرولتاریا همین گونه در نظر گرفته شوند به این نتیجه می رسیم که پرولتاریا نیزخود را به عنوان پرولتاریا در اقدامش برای گرفتن قدرت دولتی نابود می نماید و لذا دیگر نیازی به «دولت پرولتری» نیست. انگلس تحت تأثیر «سبک دیالکتیکی» در اظهار نظرش ناکام مانده است. انگلس میان امروزِ دولت بورژوایی تا فردای سوسیالیست – آنارشیست به یک رشته دوره های پیاپی باور دارد که در آن دولت و پرولتاریا باقی می مانند.برای پرتوافکنی به تاریکی ها... دیالکتیک اشاره ای به آنارشیست ها دارد «که میخواهند یک روزه دولت را الغاء نمایند»، یعنی آنارشیست ها نمی خواهند بپذیرند که درمورد دولت یک دوران گذار وجود دارد که به گفته ی خود انگلس دخالتش زائد می شود آنهم در « تمام عرصه ها» و پله به پله.
«نخستین اقدامی که دولت واقعاً به عنوان نماینده ی کل جامعه انجام می دهد – گرفتن مالکیت وسایل تولید به نام جامعه – در آن واحد آخرین اقدام دولت نیز هست.» اگر به این جمله ی انگلس کلمه به کلمه توجه و از متن آن خارج گردد، می توان از آن نتیجه گرفت که بین اجتماعی کردن اقتصادی و خاموشی دولت یک هم بودی زمانی وجود دارد. اگر جملات مربوط به پرولتاریا همین گونه در نظر گرفته شوند به این نتیجه می رسیم که پرولتاریا نیزخود را به عنوان پرولتاریا در اقدامش برای گرفتن قدرت دولتی نابود می نماید و لذا دیگر نیازی به «دولت پرولتری» نیست. انگلس تحت تأثیر «سبک دیالکتیکی» در اظهار نظرش ناکام مانده است. انگلس میان امروزِ دولت بورژوایی تا فردای سوسیالیست – آنارشیست به یک رشته دوره های پیاپی باور دارد که در آن دولت و پرولتاریا باقی می مانند.برای پرتوافکنی به تاریکی ها... دیالکتیک اشاره ای به آنارشیست ها دارد «که میخواهند یک روزه دولت را الغاء نمایند»، یعنی آنارشیست ها نمی خواهند بپذیرند که درمورد دولت یک دوران گذار وجود دارد که به گفته ی خود انگلس دخالتش زائد می شود آنهم در « تمام عرصه ها» و پله به پله.
به گمان من هنگامی که ما بدون فریب خوردن از معادله های مبهم آنان به روح نوشته هایشان توجه می کنیم، موضع لنینیست در مورد دولت دقیقاً منطبق با موضع مارکس وانگلس است.
دولت در اندیشه ی سیاسی مارکسیست – لنینیست ابزار سیاسی گذرایی برای اجتماعی کردن است،گذرا برای ماهیت خود دولت که نهاد سلطه ی یک طبقه بر روی دیگری ست. دولت سوسیالیست با نابودی طبقات خودکشی می کند. مارکس و انگلس متافیزیسین هایی بودند که اغلب روندهای تاریخی را برای عشقی که به نظم موجود هر دوره داشتند نمونه بندی می کردند.
«پرولتاریا»یی که قدرت دولتی را می گیرد و مالکیت وسایل تولید را به اختیار خود در می آورد،هم خود را به عنوان پرولتاریا نابود می کند و هم دولت را «به عنوان دولت». چه متافیزیک خارق العاده ای، چه تمایز سیاسی شگفت آوری از انتزاع های اجتماعی!
درروسیه این پرولتاریا نبود که قدرت دولتی را گرفت، این حزب بلشویک بود که آن راگرفت و پرولتاریا را هم نابود نکرد و فقط او را در اختیار یک سرمایه داری دولتی قرار داد. اکنون در روسیه یک طبقه ی جدید بورژوایی به وجود آمده است که در مجموعه ی منافع به دولت بلشویکی وابسته است، دولتی که می خواهد خود را حفظ کند و نه اینکه زایل گردد و از میان برود.
دراتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، جایی که مداخله گری دولتی همچنان گسترده تر و ستمگرانه تر است و جایی که طبقات در حال حذف شدن نیستند، خاموشی دولت بیش از همیشه بعید است.
برنامه ی لنینیست در سال ١٩١٧ حاوی این نکات بود: حذف پلیس و ارتش دائمی، لغو بوروکراسی حرفهای، انتخابات برای همه ی منصب ها و مسئولیت های عمومی، قابل عزل بودن تمام کارمندان، تساوی دستمزدهای بوروکراتیک و دستمزدهای کارگری، حداکثرِ دمکراسی، رقابت مسالمت آمیز احزاب در درون شوراها، لغو مجازات اعدام. حتا یکی از این مطالبات به تحقق نپیوست.
ما در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یک دولت را با تعدادی ثروتمند خودکامه داریم.کمیته ی مرکزی با نوزده عضو بر تمام حزب کمونیست سلطه دارد، حزبی که بر کُلّ اتحادجماهیر شوروی مسلط است.
دراتحاد جماهیر شوروی تمام کسانی که «سوژه» نیستند به ضدانقلاب توصیف می گردند.انقلاب بلشویک یک دولت «غمگین» را زاده است که ریازانف، بنیانگذار انستیتو مارکس –انگلس را در حالی تبعید می کند که او مشغول انتشار کامل نسخه ی اصلی «کاپیتال»بود، زینوویف، رئیس انترناسیونال کمونیست را به مرگ محکوم می نماید، کامنوف وبسیاری دیگر از بهترین مبلغان لنینیسم را از حزب اخراج می کنند، سپس تبعیدشان مینمایند و سرانجام از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی اخراج می گردند. یک «دوچه» [به ایتالیایی یعنی رهبر و لقب موسولینی، دیکتاتور فاشیست ایتالیا – توضیح مترجم] به نام تروتسکی وجود دارد که علیه ٨٠ % هواداران لنینیسم به پا خاسته است.
لنین در سال ١٩۲٠ خواستار انتقاد از خود در درون حزب کمونیست بود و از «اشتباهات»شناخته شده ای سخن می گفت که «حزب» باید از آن ها انتقاد کند، اما همین حق به شهروندان داده نشد تا به آن چه اشتباه در حزب و دولت می دانند انتقاد نمایند. هنگامی که لنین دیکتاتور شوروی بود هر کس که همان اشتباهاتی را افشاء می کرد که لنین خودش قبلاً اشتباه می دانست با زندان و مرگ، طرد و سرکوب می گردید. شوراگرایی بلشویک حتا برای لنین یک شوخی وحشتناک بود، هنگامی که او خلاقیت کمیته ی مرکزی حزب کمونیست را با این واژه ها توصیف می نمود:« هیچ نهاد دولتی جمهوری ما بدون دستورالعمل مستقیم کمیته ی مرکزی حزب در هیچ مسئله ی مهمی، چه در زمینه ی سیاسی وچه در زمینه ی سازماندهی، تصمیم گیری نمی کند.»
هرکس که می گوید «دولت پرولتری» در واقع می گوید «دولت بورژوایی»؛ هر کس که می گوید«دیکتاتوری پرولتاریا» در واقع می گوید «دیکتاتوری حزب کمونیست»؛ هر کس که می گوید«دولت قدرتمند» در واقع می گوید «الیگارشی تزاری سیاستمداران».
لنینیستها، تروتسکیست ها، بوردیگیست ها [آماده ئو بورده گا – یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا در سال ١٩۲١ – توضیح مترجم]، سانتریست ها فقط بر سر مفاهیم تاکتیکی با یکدیگر اختلاف دارند. همه ی بلشویک ها، از هر گرایشی که باشند، هواداردیکتاتوری سیاسی و سوسیالیسم دولتی هستند. همه ی آنان برای «دیکتاتوری پرولتاریا»که فرمول مبهمی برای «مردم مقتدر» برآمده از ژاکوبینیسم است، وحدت نظر دارند.ژاکوبینیسم هر چه باشد هدفی به جز انحراف انقلاب اجتماعی ندارد. و وقتی که این انحراف موفق می گردد «سایه ی یک بناپارت» آشکار می گردد.
بایدنابینا بود تا مشاهده نکرد که بناپارتیسم استالینی چیزی نیست به جز سایه ی دهشتناک و زنده ی دیکتاتوری لنینیست.
(Camillo Berneri – Guerra di Classe – N° 3– 24 / 10 / 1936)
پایان ترجمه و انتشار به فارسی ١٨ تیر ١٣۹۲
*عنوان اصلی این مطلب«الغاء و خاموشی دولت» است که کامیلو برنری در شماره ی ٣ نشریه جنگ طبقات منتشرشده در ۲۴ اکتبر ١٩٣۶ نوشت. کامیلو برنری یک نویسنده و فیلسوف آنارشیست است که روز ۲٨مه ١٨۹٧ در لودی واقع در ایتالیا متولد شد. پلیس سیاسی استالینی (NKVD) که سپس به KGB تغییر نام داد، در طی عملیاتی برون مرزی او را روز ۶ مه ١٩٣٧ در شهر بارسلون اسپانیا به قتل رساند.
No comments:
Post a Comment