با توبه ی گرگ پاک دامان نشود
از ترس خدا نماز ایمان نشود
خیام بگفت و خلق را چاره نشد
شهکار مگو که جهل درمان نشود
دید شخی دختری زیبا و حالش شد خراب
بند تمبان شلش طرحی پلید افکار کرد
در پی دختر فتاد و راه را بر او ببست
دست بر تسبیح برد و اینچنین گفتار کرد
گفت گیسوی تو بیرون است از محدوده اش
گقت شیخا هیز چشمی بایدت افسار کرد
گفت چادر زینت زن موجبات پاکی است
گفت پاکی را نشاید چاره با چلوار کرد
گفت من فرمان به کشور می دهم آنگاه تو
گفت باید گریه گریه بر آن کشور بیمار کرد
گفت مهرت چند دختر صیغه فرمان خداست
گفت سگ ترجیح دارد بر تو تا دیدار کرد
گفت در زیر عبایم جای تو امن است و گرم
گفت باید بر عبای چون تویی ادرار کرد
گفت فرمان می دهم تا سنگسارانت کنند
گفت باید مُرد تا این خلق را بیدار کرد
گفت جای خواهرم هستی تو بدخلقی نکن
گفت تو با خواهرت هم صیغه را اصرار کرد
گفت شیخا جملگی تان را نه از گردن، کم است
باید از ماتحتتان بر چوب های دار کرد
No comments:
Post a Comment