Monday, January 19, 2015

پر خواننده ترین نویسنده پروئی در جهان

El escrito Peruana mas leído del mundo

مقاله ای از : ابراهیم لونا
YBRAHIM LUNA
 ترجمه از : پیمان پایدار
*********************
به نقل از هفته نامه 'هیلدربرن در سنگرش', لیما- پرو
جمعه شانزده ماه می 2014- بیست و شش اردیبهشت ماه 1393
 Viernes,16 de Mayo del 2014
Ano 5# 202 سال پنجم شماره -Lima-Perú
******************** 
   
پیشگفتار: پیمان پایدار

شاید اولین نامی که به ذهن خوانندگان این تیتر میآید همانا 'ماریو وارگاس یوسا(1)', نویسنده رمانهای جذاب اجتماعی- سیاسی , که کتابهایش بلافاصله به زبان فارسی ترجمه میشوند, باشد . خیر!  قابل ذکر میباشد که در اوایل سالهای دهه هفتاد قرن بیستم میلادی در آمریکا نوشتن کتابهای سئو رئالیستی 'عصر نو*' که سخن از ' ادراک رازگونه سرخپوستی'( چیزی شبیه فال گیری کولی های مشرق زمین و یا آواز خوانی یکنواخت / تکراری هایری کریشناها , ولی اینباردر قاره جدید آمریکای لاتین) وهضم "آسانتر" وقایع پرتلاطم جهان غرب برای نسل سر درگمی از جوانان که تشنه کسب هویتی نوین ,در پی شکست مفتضحانه آمریکا در جنگ ویتنام, بودند باب روز شد. سخن ازنویسنده گمنام و عجیب وغریبی ست که در 25 دسامبر 1925 در شهری از کوهستانهای اند شمال شرقی پرو بنام 'که خه مه رکا'+ بدنیا آمد:"دوباره کشف شناسنامه تولد کارلوس کاستا نی یه دا++ ، نام مستعار ادبی کارلوس سزار سالوادور آرا نا+* ! در مورد نویسنده ای که سعی نمود رد پای خود را پاک کند، به ایجاد افسانه ای دست زند و مدعی راه غریز گونه ای از عقلانیت شود( از پاراگراف اول مقاله - تاکیدها از منست) ."
(1)Mario Vargas Llosa *New Age +Cajamarca ++Carlos Castaneda,
+*Carlos Cesar Salvador Arana
 
خوانندگان خود میتوانند با رجوع به صفحات مجله فوق الذکردر اینترنت عکسهائی از نویسنده, افرادی که او را میشناخته اند , خانه ای که در آن میزیسته و اکنون به هتل تبدیل شده , کپی اصل شناسنامه اش,عکس معروفترین کتابش (آموزه های دون خوان: راه 'یه کی' دانش*) و جلد مجله تایم با تیتر 'جادو و واقعیت' کارلوس کاستاندا را ببینند. من در اینجا در هر صفحه ترجمه متون زیر عکسها را برای خوانندگان درج خواهم کرد
*The teaching of Don Juan+: a Yaqui way of knowledge
میلیونها کپی از این کتاب در طول زندگی جدلی (پلمیک) و مملو از اتهامات شهرتش را تائید کرد.
+دون خوان-'شه منی+'-که با کشیدن (مواد مخدر) پیوت*گرفتار اوهام و خیالات میشد و هذیان میگفت *peyote 
(+سرخپوست "مداوا کننده" دردهای روح / روان :chaman)
 *********************


"وتو اهل کجائی؟ پرسید. (دون خوان)
من گفتم: من از جنوب آمریکا آمدم (کاستاندا)
- بزرگ است اینجائی که میگی. از همه این منطقه میآئی؟
چشمان او به من نگاه میکرد،مجددا نگاهی نافذ و رسوخ کننده .
 شروع به توضیح شرایط تولدم کردم، اما حرف مرا قطع کرد.
-در این ما به هم شبیه هستیم -گفت-.من در حال حاضر در اینجا زندگی می کنم، اما  در واقع من یک ' یه کی از سونورا'* هستم .

*Yaqui de Sonora
 -به من نگو؟ من اهل ....
 به من اجازه نداد تمام کنم حرفم رو .
- آهان میدونم , آها میدونم- گفت : تو همونی ای که هستی  ".


بدینگونه دون خوان مانع میشود که شاگردش ملیت اصلی اش را آشکار سازد، و همزمان نویسنده موفق میشود, بموقع، معمای منشاء خود را برای انتظار جهانی به تعویق بیندازند. محله وقوع؟ بیابان مرموز سونورا یا ذهن خلاق نویسنده.

کتاب؟ یکی از آن متون زیبا تولید شده توسط 'شه من' قرن بیستم:" سفر به ایهتلن+",1973
+Ixtlan
مرد بسیار بلندی نبود، ویژگی چهره اش قوی و شاد مینمود، پیشانی بیضی شکل، موهای سیاه و شانه عظیم. درملع عام دیده نمیشد ونمیگذاشت از اوعکس گرفته شود. معتقد به پاک کردن تاریخچه شخصی خود شده بود تا بلکه از صفر شروع کند و بعنوان فردی جدید ظهور یابد : یک* ساحر
*un nagualاین ساحر , بطور مثال , میتواند به هر حیوانی تبدیل شود!!

می گویند که خود را مکزیکی یا برزیلی معرفی میکرده، در برخی از کشورها آن را  مصری و حتی ایرانی (البته در اینجا واژه پارسی* آمده-م) می پنداشتند .این کولی جهان در واقع پروئی بوده. نام واقعی اش کارلوس سه زار سالوادور آرانا  کاستانی یدا ، متولد 25 دسامبر 1925 در شهر که خه مه رکا ، همانگونه که در شناسنامه اش آمده که به آن دسترسی یافتیم و در بایگانی شهرداری استان باقی مانده است.*Persa

سرفصل ثبت نام با شماره 52، که با نوار کپک زده ای در پایین آن نمایان میباشد، به تاریخ  26 دسامبر 1925 ، یک روز پس از کریسمس، و دقیقا می گوید : دون سزار ن . آره نه,حرفه جواهر ساز، بیان نمود که یک نوزاد در بیست و پنجم "دیبره"(بجای دسامبر-اشتباه تایپی ثبت احوال-م) سال 1925 درساعت 9:00 صبح به دنیا آمد، در شهر که خه مه ر کا ، به نام  کارلوس سزار سالوادور آرا نا ، پسر طبیعی مخاطب و خانم دونا سوزانا  کاستاندا. امضا کنندگان، مخاطب، شهود و رئیس بخش. این اطلاعات تایید شده توسط سندغسل تعمید شماره 1157در کلیسای مقدس اهل محله یک سال بعد، در 26 دسامبر 1926، و موجود در فایل مقام اسقف که خه مه ر کا . در این سند نام سوم حذف شده است: "سالوادور".در اسناد قبلی همچون اثبات یادداشت از سال 1941-1943 که ما به فایل ها ازآرشیو مدرسه 'سن رامون' دسترسی داشتیم ، نامش  "سزار" یا "سزار. اس" عنوان شده, حتی شامل اصلاحاتی دستی میباشد بر روی لغاط  تایپ شده .

در اینجا- سمت راست صفحه اول- دو عکس دیگر آمده:(1) عکسی از 24 سالگی نویسنده که از قرار برای پاسپورتش در سفرش از بندر' که یه او'*استفاده کرده بوده(2) در زیر آن عکسی از فرد مسنی بنام "آله هندرو وه لز"+,  دوست قدیمی نویسنده, در اتاقی پر از روزنامه و سرامیک , در دستش جلد کتابی از کاستاندا میباشد که از قرار در آن از او بنام "آرماندو  ولز"+* سخن بمیان آورده. او بطور کامل تائید نمود حکایت آورده شده را . *Callao/ +Alejandro Velez -*ArmandoVelez

بقیه داستان, حداقل رسمی, بعنوان یک معما , با تشکر از شواهد دوستان که خه مه ر کینی و لیمیائی و جهانی, بر روی هم سوار میشود. کاستاندا در مدرسه' سمبل سان رامون' در که خه مه ر کا درس خواند و شکل گیری(دبیرستانی) اش را در لیما در مدرسه ' بانوی ما گوادالوپ' به پایان رسید. بعد تلاشی نمود در هنرهای تجسمی (جایی که او دوست مجسمه ساز ویکتور دلفین* بود) . بدون تمام کردن مدرسه هنرهای زیبا، و پس از مرگ مادرش، به ایالات متحده آمریکا سفرکرد. در سان فرانسیسکو در کالج شهری لوس آنجلس در رشته نوشتن خلاق و روزنامه نگاری ثبت نام میکند . موفق شد لیسانس علوم اجتماعی را از دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس و بعد دکترا ی خود را در انسان شناسی به اتمام رساند .
*Victor Delfin کماکان مجسمه سازی میکند: هنرمند مترقی و دوست داشتنی هم هست

"کم کم باید یک هاله در دور و برت ایجاد کنی، باید همه چیز را در اطرافت پاک کنی تا هیچ چیزی نتواند اعطا گردد( دائمی بنظر بیایند-م)، تا زمانی که هیچ چیزی دیگر حقیقی نباشد. مشکل تو این است که بیش از حد حقیقی هستی , کسب و کارهات بیش از حد حقیقی اند .هیچ چیزی را اعطا گونه نبین .میبایست شروع  کنی به محو/ پاک کردنت"."-همیشه می دونستی دروغ بگی - گفت او-. تنها چیزی که باقی مونده بود این بود که نمیدانستی واسه چی میبایست دروغ بگی.حالا میدانی".( سفر به ایهتلن).
برای پاک کردن رد خود ،که خه مه ر کینی نام فامیل دومش را بعنوان اصلی انتخاب کرد(در آمریکای لاتین در شناسنامه ها اول نام خانوادگی  پدر و بعد مادر می آید- یکی پس از دیگری-م), فامیلی پدرش را بکنار گذاشت: آرا نا; فامیل مادری، کاستانی یدا، با قبول تبعیت ایالت متحده آمریکا در سال 1959 تشدید (روی'نی یدا'- م) را از دست داد(شد 'کاستاندا') برای منافع ویراستاران آمریکائی نیز هم. دوستان پروئی اش می پرسیدند، پس از آن، در پی سزار آرانا، اما در آنسوی جهان فقط از یک کارلوس کاستاندا صحبت میشد.
در اینجا دو عکس از کپی شناسنامه و مدرک غسل تعمید نویسنده درج گردیده . در کنارشان چنین نوشته شده : "حرفه حذف (منظور برداشتن فامیل پدری -م) از قرار موروثی بوده ".


شاعر(پروئی-م) روزیو سیلوا سنتیسته بن+ به ما می گوید که پدر او، انسان شناس مشهور فرناندو
سیلوا سنتیسته بن , کاستاندا را که وقتی یک پسر عادی/ عامی بود شناخته بود و به او در آنزمان نام مستعار فشتورو* گذارده بودند، 

 و او را در میدان ' خوزه  گلوز' آندوران  که خه مه رکا می دیدند  و یا در سر پله های میدان ' سن پدرو'  که به نقل داستان هائی که خودش اختراع کرده مشغول بود. این پسر فوتبال را خیلی دوست میداشت ، نقاشی و یادگیری زبان انگلیسی. هیچ کس حسی از آینده روشن او نداشت.
+ Rocio Silva Santisteban *fashturo

"فریاد ناگهانی شاهین من را بیدار کرد. چشمهایم را باز کردم بدون هیچگونه حرکت دیگری، و دیدم یک پرنده سفیدی نشسته در بالاترین شاخه اکالیپتوس". کاستاندا توصیفی در یکی از کتاب هایش میکند از یک حکایت دوران کودکی اش با نقاشی کاملی از دشت که خه مه رکینی.

دکتر لوزمن سه لس سه لس*, استاد دانشگاه که خه مه رکینی , ما را در کتابخانه  خانه اش ملاقات می کند. برای او شکی در منشاء کاستاندا  وجود ندارد و به ما می گوید که رفقای او (منظورکاستاندا-م)، همچون سرامیک ساز' آله هندرو ولز'+ یا ' خوان هوه هوانگال'+*, کماکان میبایست او را بیاد داشته باشند. در یکی از مقالاتش آشکار میسازد: "دختر عموی او، خانم ' لوسی چاوز کاستاندا'**، همسر' کارلوس آرانا د لا روچا'++، درمصاحبه شخصی که در سال 2004 به ما داده می شود، در لیما، بما اشاره میکند:" کارلوس سزار یک کودک درونگرا بود; اغلب در اتاقش را می بست وبه مطالعه مجله های مورد علاقه اش" ال فاوستو1" ال په نه کا2" اکی استا3 " می پرداخت. گرامافون را روشن میگذاشت و به خواب میرفت؛ علاقه به زبان انگلیسی داشت; پدر من برایش دیسک به زبان انگلیسی می خرید; در گرد هم آئی های خانوادگی شرکت نمیکرد و خودش را در اتاق  ایزوله میکرد و کتاب میخواند; او خیلی تخیلی بود و بسیاری از داستانهای پرداخته شده اش را برایمان تعریف میکرد. در که خه مه ر کا بدنیا آمد- خانه ای در تقاطع کوچه  دوس ده مه یو4 و خوزه سبو گه ل 5". سه لس عکسهای کودکی و نوجوانی کاستاندا را بما نشان میدهد که توسط همان لوسی چاوزبه او واگذار شده بود .
*Luzman Salas Salas  / + Alejandro Velez / *+Juan Jave Huangal
** Lucy Chavez Castaneda / ++ Carlos Arana de la Rocha
El FaustoEl Peneca 3 Aqui esta یعنی اینجاست   Dos de Mayo  4 & 5 Jose Sabogal


باران سیل آسائی در شهرستان در ماههائی می آید که فصل باران نیست. بعد از طوفان شب فرا میرسد. در قسمت بالای شهر' که خه مه رکا'ملاقات  میکنیم با 'خوان هوه هوانگال'، معلم بازنشسته 88 ساله و میزبان آفتاب گیراز یک خانه با سقف بالا و دیوارهای ضخیمهوه رفیق همکلاسی کاستاندا در مدرسه سن رامون بوده و  پدر و مادر  و دختر عمویش را میشناخته. خاطراتی از او در سالهای دهه 30 قرن پیش دارد، زمانی که مرکز شهر که خه مه رکا بمانند یک 'دستمال'(منظور کوچک-م) بوده و همه یکدیگررا می شناختند و محیط اطراف پر از مزارع و املاک بودند."او یک قصه گو بزرگ بود و درس خوان نیز هم"،بما میگوید . او را به عنوان یک پسر بچه درست اما با بازیگوشی های نرمال سن و سالش توصیف کرد. بازی فوتبال را با کفش های مسطحش دوست داشت، کندن ذرت از باغشان را و گره زدن پانچوهای*  همسایه به شیوه شوخی . هوه یاد نمی آورد از دیدن صحنه دعوا کردن او با کسی . با یقین می گوید که کاستاندا، به عنوان یک نوجوان، شهر را در سال 1943 به مقصد لیما ترک کرد، و در یک خانه در کوچه ویاکمپا+, در(منطقه) ریمک*+ مستقر شد. هوه نیز به لیما نقل مکان کرد و در فاصله پنج چهار راهی او زندگی می کردند. در لیما کاستاندا به سینما میرفت و رویای شناخت این جهان وهم آور انگلیسی زبانی را که در اکران نشان میدادند در سر می پروراند. در یک مناسبت کاستاندا او را متقاعد کرد که در ارتش ایالات متحده آمریکا ثبت نام کنند زیرا که کشور شمالی به سربازان رزرو در صورت وقوع در گیری جنگ نیازمند میباشد. هر دو رفتند تا شانس خود را در سفارت آمریکا امتحان کنند . نویسنده در آزمون زبان انگلیسی  نمره بهتری گرفت اما هیچکدومشون به جنگ اعزام نشدند. کاستاندا چندین سال بعد توسط کشتی از بندر که یه او-لیما- راهی ایالات متحده آمریکا شد. هوه برای چندین دهه از دوستش خبری نداشت تا وقتی که بعضی نشریات داستان و هویت او را آشکار ساختند; سپس هوه آثار شامن را خواند و احیا نمود علاقه اش را برای فشتورو دوست عزیز دوران کودکی . از آن به بعد محققان آرژانتین، فرانسه و ایتالیا به دنبال او برای بحث در مورد موضوع گشته اند .
 *Ponchoپالتوهائی' گونی مانند  که دو سمتش باز است. از سر وارد میشه و قابلیت مانور دادن زیادی داره '
*Villacampa /  *+Rimac  منطقه ای قدیمی/اصیل آندوران  لیما. در حل حاضر زیاد تمیز نیست و نسبتا فقیر نشین است

در اینجا (1)عکسی دسته جمعی نویسنده با 26 نفر از همکلاسی هایش , در سال 1941 در دبیرستان 'سن ره مون ' شهر 'که خه مه رکا'  آمده و در زیر آن چنین نوشته شده: "مردی که داستان تعریف میکرد و توانست 'شه من' مکزیکی را به حرف در آورد ,کاری که هیچ کس تا به حال موفق نشده بود, که با سهولت شگفت انگیزی در پی مفاهیم الهی و انسانی میگردد. همینطور(2)عکسی از دکتر لوزمن سه لس , استاد  دانشگاه و نویسنده که خه مه رکینی و متخصص کاستاندا آمده:" وقتی به او شناسنامه (کاستاندا) را نشان میدهیم کاملا غافلگیر میشود".  


یکی دیگر از رفقای هم مدرسه ای نویسنده، و شاید تنها کسی که کاستاندا به عنوان یک شخصیت با نام واقعی خود در یکی از کتاب هایش باز سازی میکند، سفالگر مشهور آله هندرو ولز آبانتو است. در 89 سالگی ولز همچنان به کار در استودیوی خود ادامه میدهد و به ما می گوید که کاستاندا همیشه یک پسر درست و نجیب زاده  بود ; به یاد می آورد, به عنوان مثال، زمانی که میرفتند ماهیهای شه گه نس* بگیرند(ماهی 5 یا 8 سانتیمتری) در رودخانه  چونتا+، و یا درهنگام بازی در خانه شان و کندن هلو از درخت بزرگی که در حیاط داشتند. کاستاندا در کتاب خود "جنبه فعال بی نهایت" حکایتی را نقل میکند که ولز فورا تشخیص میدهد، به جز برای تغییر نامش. " نامش آرماندو ولز بود.... خلاصه کنم یک کودک پیر. هر دو با هم میرفتیم ماهیگیری. ماهی هائی بسیار کوچک میگرفتیم .(...) بخاطر رفتار بسیار محترمانه اش، او را به نام آقای ولز صدا میکردیم، اما 'آقابه صورت مختصر  'شو' میشد، سنت شاخص منطقه ای از آمریکای جنوبی که از آنجا آمده ام".
*Shaganes/ + Chonta

معلم روزا گایتان روچا*، که دخترعمه کاستاندا میباشد، بما جائی که مزرعه پدر بزرگ نویسنده بوده, و امروزه به کودکستان تبدیل شده, را نشان می دهد که دیگر حتی یک بنای کوچک از خشت و کاشی فضای اصلی را حفظ نکرده. روزا خود را به عنوان یکی از طرفداران کاستاندا توصیف میکند و به ما می گوید که برای شناخت او نه تنها باید کتابهایش را به صورت خطی خواند بلکه میبایست از دید فلسفی تعالیمش را درک نمود و بگونه سرگرم کننده زندگی کرد. برای او درک 'شه من' یک سرگرمی است. روزا برای ما روشن میکند که پدر کاستاندا، طلا - جواهر و ساعت ساز سزار آرانا عاشق پسرش بود و او را تحسین میکرد و می دانست که به درجه والائی خواهد رسید. در حیاط خلوت مملو از گل خانه اش، روزا اظهاراتش را در باره  کاستاندا بما ارائه میدهد: "او فرزند خانواده ای قدیمی که خه مه رکینی بود . اکثرا فکر می کنند که  او مکزیکی ست. به نظر من اگر او را بعنوان مکزیکی پنداشتند ، به این علت است که هیچکس بمانند او شناختی از' تو لتکه یوتل+', که فلسفه , دانش دنیای و زندگی هدایت کننده تولتک+* های افسانه ای است بدست نداده. این روش زیستن امروزه بگونه خیره کننده ای ظهور میکند, پیروز، با کلی ایمان و آماده برای خدمت به فرزندان فرزندان پدربزرگان باستانی ماقبل اسپانیائی ها در تمامی آمریکا ی لاتین ما، حال که فروپاشی تمدن غربی را زندگی میکنیم و خفت انسانها را . میخواهم بدنیا بگویم که همشهری که خه مه رکینی من توسط 60 میلیون نفر در سراسر جهان خوانده شده، 32 سال  هست که در بازار پرفروش ترین هاست و به 20 زبان دنیا ترجمه شده است ".
*Rosa Gaitan Rocha +Toltecayotl
+* Toltecas تولتک ها  آخرین تمدن غالب آمریکای مرکزی قبل از رسیدن آزتک ها بودند. آنها به قربانی کردن انسان معتقد بودند.این نوعی مراسم مذهبی در خدمت بعضی خدایانشان محسوب میشده .امپراطوری تولتک ها دو خدای اصلی داشتند: کتزلکواتل*که بعنوان یک مار پر دار نشان داده شده است .این خدای معرفت, فرهنگ , فلسفه و باروری  را نمایندگی میکرده.و از فرهنگهای ماقبل خود بعاریه گرفته اند.دومین خدا همتای یا رقیب همانا  تزکاتلی پوکا+ میباشد و بعنوان آینه کدری نشان داده شده است . و این بعنوان طبیعت جنگجویانه محسوب میشده.(مترجم)
*QUETZALCOATL / +TEZCATLIPOCA

در ایالات متحده آمریکا، که خه مه رکیتی دوران سختی را پشت سر گذاشت. در روزهای اولیه همبرگر می فروخت، راننده تاکسی بود و تو سلمانی هم کار کرد.
تجارب زندگی اش با جادوگر' یه کی دن خوآن ماتئوس* ، در کویر گرم 
سونورا+،(بین ایالات متحده آمریکا و مکزیکو مصرف پیوت، گیاهان و قارچ های توهم زا (کاکتوس, ده توا*+, گیاه شیطان**) کمکش کردند تا چندین کتاب بنویسد راجع به "شرایط غیرعادی از واقعیت" که می تواند به فرد دسترسی "توقف جهان را"  بدهد, علاوه بر فداکاری ها، یادگیری و نظم و انضباط  معنوی برای تبدیل شدن به یک مرد دانش/ معرفت. اسم معروف ترین کتابش که پایه تز پایان نامه انسان شناسی (منتشر شده بعنوان غیر داستانی در سال 1968) بود "آموزه های دون خوان، راه ' یه کی' از دانش", متنی که به یک موفقیت بین المللی تبدیل شد با میلیون نسخه فروش, و دهها ترجمه .سایر کتابهایش "واقعیتی جدا"(1971)، "سفر به ایهتلن"(1973)، "داستانهای قدرت"(1975)،"هدیه عقاب"(1981)،"آتش درون"(1984)،"هنر خواب دیدن "(1993)،"عبور جادویی "(1999).

* Don Juan Matus + Sonora *+Datura **Yerba del diablo


نوشتهایش بعنوان طلوع فرهنگی در حوزه علوم اجتماعی در نظر گرفته شده. خود کاستاندا به عنوان پدر ضد انسان شناسی، معلم (مذهبی) ، پسا هیپیو یا به عنوان "پدرخوانده عصر نو" شناخته شده. برای بسیاری، هر چند، فقط یکی از متقلبان بزرگ تاریخ بود، مردی که با مهارت و آگاهی به اینکه تماما دستکاری ای بیش نیست، دنیائی نو بوجود آورد که فرهنگ سر خورده غربی, به عنوان بودن نوعی از دین که دست نیافتنی را به عنوان روش معمول مطرح میکرد, تحسین خواهد کرد: قدرت بودن و انجام فراتر از حس های ساده ما. یک جادوگر، به عنوان مثال، یک  ساحری است که می تواند با میل خود به هر حیوانی تبدیل شود.(تاکید ها از منست)

در میان تحسین کنندهای این که خه مه رکینی روشن میتوان از جان لنون*، دیپاک چوپرا+، ویلیام بورو*+ و  جیم موریسون** سخن گفت . در میان مخالفانی که او را شخصا می شناختند وبدگوئی اش را میکردند از آله هه ندرو خودوروفسکی1 و تیموتی لیری2، قیصر ال اس دی3 میتوان نام برد  .
*John Lennon Deepak Chopra*+ William Burroughs**Jim Morrison
1 Alejandro Jodorowsky 2Timothy Leary 3 Czar of LSD

بسیاری از منتقدان، از جمله انسان شناسان مشهور بین المللی، آثار کاستاندا را رد کرده اند، آنها را صرفا داستانی، پر از مراجع عمومی، اشتباهات علمی و سرقت ادبی طبقه بندی کرده اند. اما با این وجود ارزش ادبی و فلسفی آنرا به رسمیت شناخته اند. زیبایی آثارش در سادگی خواب آور('هیپنوتیز' کننده) آن و حس مشترک سحر انگیز تزهای پیچیده اش نهفته است .

در سال 2006 یک طرفدار فرانسوی کاستاندا، جه نین پینزون*، ترتیبی داد که بخاطر شناخت و قدردانی از شاگرد 'شه من' یک پلاک یادبود در مجتمع  بلن+, وابسته به وزارت فرهنگ( دو ساختمان با آرشییتکی زیبا که شامل کلیسا و محل اقامت کشیشان بوده-م) نصب نمایند. در این مراسم شهردار و چندین روشنفکر حضور داشتند. چندی بعد پلاک مربوطه به سرقت رفت یا به دلایل نامعلومی برداشته شد.اما هنوز کوچه سنگفرش آرامش بخش کارلوس کاستاندا در پشت مجتمع وجود دارد .*Janine Pinzon + Belen

پا به سن گذاشته و ایزوله شده از جهان، نویسنده دست به ایجاد یک نظم و انضباط غسل تعمید داده شده زد چون سیستمهای کشبستی، بر اساس "پاس های جادویی" به عنوان راه اساسی رسیدن به قلب انسان . او متهم شد، در این مقطع ، به اعمال دستکاری عاطفی و سوء استفاده روانی با اعضای خود، عموما زنان جوان، به نام "جادوگران کاستاندا". حتی گفته شده که اف. بی. آی(پلیس فدرال آمریکا-م) پس از خودکشی یکی از این دخترها و ناپدید شدن دیگری پرونده تحقیقاتی ای را باز گشود . بزعم کتاب "کارلوس کاستاندا: مواد مخدر، جادوگران و قدرت شخصی" نوشته آندره گارسیا کورنیه "... در مورد کاستاندا، حتی اف. بی. آی در مورد وابستگی های او, اطلاعات شخصی ، و محل اقامتش مشکلات جدی داشت . این مرد، که خانه اش را به مقصدی نامعلوم ترک میکرد و ماهها بعد به همان محل بر میگشت و یا به محل دیگری نقل مکان میکرد بدون بازگشت به محل قبلی, و با  ترک وسایل شخصی، علی آخر، معمائی بود که نمیتوانست از کنترل سازمان قدرتمند فدرال  فرار کند".

درباره فرزندانی که داشت ( جرمی کارلتون کاستاندا، روزاریو آرنا  لوواقعی، خود اعلام کننده و یا به فرزندی قبول کردنی، و در مورد ازدواج هایش( مارگارت اولین رونیان ، جورجینا  لو کورسو) می توان گفت که آنها بخش مبتذل ترین معما هستند.

کارلوس سزار سالوادور کاستاندا، یکی از پروئی های جهانی و خلاق، نویسنده ملی که بیش از همه در جهان خوانده شده، در اواخر ماه آوریل سال 1998 در لس آنجلس درگذشت. تعداد بسیار کمی در تشییع جنازه او شرکت کردند .
پایان



 

 

 

 

 

 

No comments:

Post a Comment