#I_Hate_New_Year’s_Day
من_از_اولین_ روز_سال_متنفرم#
#Antonio_Gramsci_on_socialism_and_New_Year’s #Day.
آنتونیو_گرامشی_پیرامون_سوسیالیسم_و_روز_اول_سال_نو#
by #Antonio_Gramsci
https://www.jacobinmag.com/2016/01/antonio-gramsci-new-years-day/
ترجمه از: پیمان پایدار
E
very morning, when I wake again under the pall of the sky, I feel that for me it is New Year’s Day.
هر روز صبح، هنگامی که دو باره زیر بلندی آسمان بیدار میشوم، احساس می کنم که برای من این روز سال نو است.
That’s why I hate these New Year’s that fall like fixed maturities, which turn life and human spirit into a commercial concern with its neat final balance, its outstanding amounts, its budget for the new management. They make us lose the continuity of life and spirit. You end up seriously thinking that between one year and the next there is a break, that a new history is beginning; you make resolutions, and you regret your irresolution, and so on, and so forth. This is generally what’s wrong with dates.
به همین دلیل است که من از این سالهای نو که مثل سررسیدی ثابت بر سرمان خراب میشوند ، که زندگی و روحیه انسان را به یک نگرانی تجاری با تعادل نهایی شسته و رفته، که مقادیر قابل توجه ای از بودجه خود را برای مدیریت جدید تبدیل می کند، متنفر هستم. آنها باعث می شوند که ما پیوند زندگی و روانمان را از دست بدهیم. شما در نهایت به طور جدی فکر میکنید که بین یک سال و بعد، یک گسستی وجود دارد، که یک تاریخ جدید آغاز می شود؛ شما نیتهای میکنید ، و شما از بر آورده نشدن نیتهایتان افسوس میخورید، و غیره، و الی آخر. این به طور کلی مشکل تاریخ هاست .
They say that chronology is the backbone of history. Fine. But we also need to accept that there are four or five fundamental dates that every good person keeps lodged in their brain, which has played bad tricks on history. They too are New Year’s. The New Year’s of Roman history, or of the Middle Ages, or of the modern age.
آنها می گویند که گاه شناسی /تاریخ شماری ستون فقرات تاریخ است. خوب. اما ما همچنین باید قبول کنیم که چهار یا پنج تاریخ بنیادی وجود دارد که هر شخص خوبی در مغز خود نگهداری می کند، که ترفندهای بدی درتاریخ بازی کرده اند. آنها نیز سال نو هستند. سال نو تاریخ رومی، یا قرون وسطی، و یا دوره مدرن.
And they have become so invasive and fossilizing that we sometimes catch ourselves thinking that life in Italy began in 752 and that 1490 or 1492 are like mountains that humanity vaulted over, suddenly finding itself in a new world, coming into a new life. So the date becomes an obstacle, a parapet that stops us from seeing that history continues to unfold along the same fundamental unchanging line, without abrupt stops, like when at the cinema the film rips and there is an interval of dazzling light.
و آنها آنقدر تهاجمی و فسیل ساز گونه شده اند که گاهی اوقات تصور می کنیم که زندگی در ایتالیا از سال 752 آغاز شده و 1490 یا 1492 مانند کوه هایی هستند که بشریت از آن معلق شده، و ناگهان خود را در یک دنیای جدید پیدا می کند و به زندگی نوینی می رسد. بنابراین تقویم تبدیل به یک مانع می شود، باعث میشود نبینیم که تاریخ همچنان در کنار همان خط اساسی تغییرناپذیر در مینوردد ، بدون توقف های ناگهانی، مانند زمانی که در سینما فیلم پاره می شود و فاصله ای از نور خیره کننده، به وجود می آید.
That’s why I hate New Year’s. I want every morning to be a new year for me. Every day I want to reckon with myself, and every day I want to renew myself. No day set aside for rest. I choose my pauses myself when I feel drunk with the intensity of life and I want to plunge into animality to draw from it new vigor.
به همین دلیل من از سال نو متنفرم. من می خواهم هر روز صبح یک سال جدید برای من باشد. من می خواهم هر روز با خودم حساب پس بدهم ، و هر روز می خواهم خودم را تجدید کنم. هیچ روزی برای استراحت کنار گذاشته نشود. من خودم انتخاب می کنم کی مکث کنم ، زمانی که از شدت زندگی مست شده و می خواهم غوطه ور شوم در طبیعت حیوانی تا بتوانم از آن انرژی جدیدی بگیرم.
No spiritual time-serving. I would like every hour of my life to be new, though connected to the ones that have passed. No day of celebration with its mandatory collective rhythms, to share with all the strangers I don’t care about. Because our grandfathers’ grandfathers, and so on, celebrated, we too should feel the urge to celebrate. That is nauseating.
نمی خواهم وقتی را صرف مسائل غیر مادی کنم .من هر ساعت از زندگی ام را جدید می خواهم، هرچند که با گذشته ام، متصل باشند. هیچ روزی از جشن با ریتم های جمعی اجباری، برای به اشتراک گذاشتن با تمام غریبه ها که بهشون اهمیت نمی دهم. اینکه پدربزرگ های پدر بزرگانمان،و الی آخر، جشن گرفتند، ما نیز باید تمایل به جشن گرفتن داشته باشیم. این تهوع آور است.
I await socialism for this reason too. Because it will hurl into the trash all of these dates which have no resonance in our spirit and, if it creates others, they will at least be our own, and not the ones we have to accept without reservations from our silly ancestors.
من به همین دلیل برای سوسیالیسم انتظار می کشم. زیرا همه این تاریخها که طنینی در روحیه مان ندارند را به زباله دان میریزد، و اگر دگر تاریخهایی را ایجاد کند، حداقل مال خودمان خواهند بود، و نه آنهایی که ما باید بدون هیچ گونه ملاحظه ای از اجداد احمقانه مان پذیرفته باشیم.
First published in Avanti! on January 1, 1916 and translated by Alberto Toscano for Viewpoint Magazine.
اولین بار درآوانتی به تاریخ 1 ژانویه 1916 منتشر شد و توسط آلبرتو توسکانو برای 'مجله دیدگاه' ترجمه.