مقدمه مترجم
بسیاری از ما که درگیر تولید سرمایه فرهنگی هستیم، هنوز خودمان را به عنوان کارگر فرهنگی به رسمیت نمیشناسیم. تعدادی بازیگر افغان اخیراً در یک تئاتر خصوصی در خیابان ایرانشهر ایفای نقش میکردند و اعتبار نمادین و حامی مالی فراهم کردند، و حتی متن نمایش هم عیناً از گفتههای خود آنان کپی شده بود، اما هیچ کدام از آنها هیچ دستمزدی دریافت نکردند. یک هنرمند جوان و باانگیزه که کارمند بدون بیمه و قرارداد یک گالری شده بود و بخشی از شرح وظایفش شامل این میشد که در صورت ورود یک زوج جوان، توجه مرد را برای چند جمله به خود جلب و سپس محل را ترک کند، تا آن مرد به خاطر وجدان معذبی که از این توجه بیموقع پیدا کرده است، برای زن یا دوستش تابلو بخرد. همینطور مترجمانی که به جای حق الترجمه با منت فراوان صرفاً چند جلد کتاب دریافت میکنند و از تیراژ یا چاپ دوم کارشان هرگز مطلع نمیشوند. یا اهالی موسیقی که ظاهراً اندکی خوششانستر هستند و خودشان را یکجا به یک ابرشرکت فرهنگی میفروشند؛ آنها در ازای دریافت یکجای یک مبلغ قابل ملاحظه باید تا آخر عمر در خدمت کارفرما باشند، و مساله فقط تحمیل الگوهای بازاری تولید موسیقی نیست، بلکه برای رفتن به مسافرت آخر هفته هم ابتدا باید از کارفرما اجازه بگیرند. شهرکتابها حاشیهی سودی که از فروش کتاب میبرند حدود بیست درصد است، اما «کالاهای فرهنگی» که از تولیدکنندگان منفرد تهیه میکنند را با سود صد در صد میفروشند. مثالها خیلی بیشتر از آن است که بخواهیم در تمام حوزهها نمونه بیاوریم.
در چند سال اخیر سرمایه فرهنگی به حوزهای بسیار پرسود تبدیل شده، و بخش عمدهای از آن به این دلیل است که نیروی کار این حوزه، پراکنده، غیرمنسجم، فاقد آگاهی سیاسی و هر نوع همبستگی، و همراه با ارتش ذخیره بسیار گستردهای است که به راحتی میتواند در چرخه تولید فرهنگی جذب و کنترل شود. یکی از دوستانم میگفت اگر لباستان «گبهگلیمی» باشد، یا موی فر داشته باشید، راننده تاکسی باقی پولتان را نمیدهد، چون در اکثر مواقع این افراد در شان خودشان نمیدانند که بابت این رقم چانه بزنند. گفتگوی زیر با ارائهی تجربههای مشابه برای سازماندهی در حوزه کار و کار فرهنگی شاید بتواند به ما کمک کند تا جایگاه واقعی خود را در چرخه تولید فرهنگی واقعبینانهتر ارزیابی کنیم، و چه بسا یاد بگیریم که مطالبهی حقمان وظیفهای است که از انتخابهای شخصی ما فراتر میرود.
جو لیتلر بحثی را بین اکتیویست و چهره آکادمیک نینا پاور و دو عضو از بریگاد کارگران سفیدامضا (که ترجیح دادند نامشان افشا نشود) ترتیب داد. نینا پاور اخیرا مشغول نوشتن کتابی درباره ضدِ کار است. بریگاد کارگران سفید امضا کمپینی است که در بریتانیا علیه کارهای رایگان و کارآموزی در صنایع فرهنگی و همچنین مسائل عامتر مربوط به کارِ بدونِ قرارداد شکل گرفته است. متن حاضر خلاصهای از این گفتگو است که موضوعات مربوط به انعطافپذیریِ کار، کارِ جنسیتیشده و کارگران فرهنگی در آن حفظ شده است. متن کامل را که شامل مسائل و چالشهای اتحادیهها و کمپینها میشود در نسخه پیدیاف بخوانید: زندگی پس از کار.
نینا پاور: ما با آمار بالای بیکاری، افزایش وحشتناکِ پرداخت کمتر از پایه حقوق، اضافهکاری اجباری، کارِ ساعتی، کارآموزی رایگان، واردات موازی، بهرهکشی از زندانیان و موضوعات بیشمار دیگر مواجهیم. در عین حال، کار به لحاظ فرهنگی بتواره شده است؛ مثل تمام برنامههای تلویزیونی که مدام میگویند کار پیدا کردن فقط به تغییر نگرش خودتان، کوتاه کردن مویتان، تلاش بیشتر و اعتماد به نفستان بستگی دارد. این لفاظیها کار را به یک مسئولیت فردی و اخلاقی بدل میکنند. اگر شاغل نیستید یا دنبال کار نمیگردید، یک شکست اخلاقی به حساب میآیید؛ شما یک چیزی از فردیت کم دارید، به ویژه اگر از کمک دولتی بهره میبرید. میتوانیم این حرفها را اینطور جمعبندی کنیم: اصلا چرا خودِ کار را به پرسش میکشید وقتی این همه بیکار داریم؟ بهتر نیست بپذیریم که کار نکردن و بیرون از محیط کار بودن برای مردم ناسالم است؟ اما سوالهای خیلی جدی میتوان در رابطه با بیگانگی و استثمار مردم در محیط کار مطرح کرد. چرا نباید آنچه امروزه کار تلقی میشود را به پرسش بکشیم؟ دقیقا به خاطر همین شرایط دشواری که در آن به سر میبریم؟ ما نیاز داریم درباره کار و تمام جنبههای مختلف آن همزمان فکر و بحث کنیم. آیا میتوانیم به فعالیت انسانی فراتر از کار فکر کنیم، یعنی «کاری که از خود بیگانه نباشد»؟ بخش عمدهای از علاقه من به موضوع کار، به بحثهای فمینیستی برمیگردد که اشکال مختلف کار چطور در نسبت با تولید و بازتولید ارزشگذاری میشوند؛ مثل کار رایگان و همچنین کمپین دستمزد برای کار خانگی. کتاب زن تکساحتی تا حدودی ماحصل تجربه کاری من در بنگاههای کاریابی بود که در آنها شاهد زنانهسازی کار بودم. از اینکه موقع بازاریابی تلفنی باید صمیمی حرف میزدم واقعاً متنفر بودم. یکی از استدلالهای فمینیستهای لیبرال این است که هر چه زنان بیشتری شاغل باشند، در نهایت به نفع ماست؛ هم برای اقتصاد خوب است، هم برای زنان، برای دیده شدن آنها. اما به نظرم باید از این استدلال عبور کنیم. اگر کار خود بخشی از مشکل باشد چه؟ اگر کار کردن مشکلاتِ آشکارِ کارِ جنسیت یافته را برطرف نکند چه؟ در کنار این موضوعات همچنین باید به این فکر کنیم که مسائل مربوط به سرپرستی و مراقبت از کودکان به دست کارفرماها حل نخواهند شد، چون آنها هیچ منفعتی در برطرف کردن این مسائل ندارند.
اصلا چرا خودِ کار را به پرسش میکشید وقتی این همه بیکار داریم؟ بهتر نیست بپذیریم که کار نکردن و بیرون از محیط کار بودن برای مردم ناسالم است؟ اما سوالهای خیلی جدی میتوان در رابطه با بیگانگی و استثمار مردم در محیط کار مطرح کرد. چرا نباید آنچه امروزه کار تلقی میشود را به پرسش بکشیم؟
بکس۱: بریگاد کارگران سفید امضا (بکس) گروهی است عمدتا متشکل از کارگران فرهنگی و آموزشی که حول بیثباتی وضع کارگران شکل گرفته است. ما کارمان را دو سال پیش با «دادگاه خلق درباره بیثباتی» در موسسه هنر معاصر (ICA) شروع کردیم که در آن زمان برنامهای با عنوان «فصل نارضایتی» تدارک دیده بود (خود این موقعیت مسالهساز بود، چون در میان کارگرانِ این نهاد نارضایتی زیادی وجود داشت؛ آنها تعدیل نیروی گسترده داشتند و خیلی از پرسنل، کارشان را از دست داده بودند). ما اظهارات و شهادتهای متعددی از کارگران بیثبات، من جمله خودمان و کارگران اخراجشده موسسه هنر معاصر جمعآوری کردیم و در این محکمه چهار حوزه اصلی را تشخیص دادیم: مهاجرت، شرایط کاری و کار رایگان یا با دستمزد کمتر از پایه حقوق، بیثباتی نهادی و «عاطفه»، که نشان میداد بیثباتی چگونه بر ذهن و بدن فرد، به ویژه در درازمدت تاثیر میگذارد. مخاطبان فهرستی از مقصران، چارهها و مطالبات تهیه کردند.
بکس۲: از دل این محکمه چند کارگروه شکل گرفت. یکی بر روی نوشتن نامه متمرکز شد، به ویژه خطاب به نهادهای فرهنگی. چون در قانون یک خلأ وجود دارد؛ اگر یک کارآموز به مدت شش ماه، هفتهای چهار روز برای یک نهاد خصوصی کار کند، آن نهاد برای عدم پرداخت دستمزد باید پاسخگو باشد. اما بنگاههای خیریه تکلیف مشخصی ندارند، آنها میتوانند داوطلب بگیرند و به آنها حقوق ندهند. احتمالاً به همین دلیل بسیاری از نهاهای فرهنگی به لحاظ حقوقی خیریه به حساب میآیند، حتی با وجود اینکه ماهیت آنها نیمهتجاری است؛ بنابراین ناچار بودیم برای این نهادها به زبان اخلاقی استدلال بیاوریم.
بکس۱: کار این گروه گرد و خاک زیادی به پا کرد. انگار نوشتن یک نامه خوشمشربانه به یک گالری میتواند خیلیها را ناراحت کند! ما با اتحادیه دانشجویان هنر و همینطور کمپین فقط شیطان هیچ پولی نمیپردازد همکاریهای زیادی داشتهایم تا بتوانیم معضلات کار رایگان را برجسته کنیم.
بکس۲: ما با دانشجویان صحبت میکنیم، به ویژه در درسهایی که به صنایع فرهنگی مربوط میشود، و به آنها توضیح میدهیم که میل به کار منعطف و خودمختار از جانب شما میتواند با مطالبه انعطافپذیری از جانب بازار کار تلفیق شود. اشتیاق شما به کارتان میتواند فضای زیادی برای استثمارشدن ایجاد کند.
نینا: این نکته بسیار مهم است، چون به لحاظ تاریخی کاملاً آشکار است که تقاضای انعطافپذیری، کار پارهوقت، توازن میان کار و زندگی، خودمختاری، یا خودسازماندهی، ابتدا به رسمیت شناخته شده و سپس مورد سواستفاده قرار گرفته و در قالبی منحصراً سلبی به مردم بازگردانده شده است.
بکس۲: معمولا آدمها فقط برای رزومه جمع کردن در خدمت سرمایه فرهنگی قرار میگیرند. اخیراً با تعدادی دانشجو صحبت میکردم که میگفتند حاضرند بروند و زمینها را تی بکشند، چون آنچه در نهایت اهمیت دارد این است که بعداً بگویند آنجا کار کردهاند.
بکس۱: با استفاده از عبارت «کار خلاقه»، مرز میان کاری که دریافتی دارد و کار رایگان مبهم شده است. به گونهای که میتوان با پرداخت مبلغ بسیار اندک، کار خیلی زیادی را پوشش داد.
بکس۲: کار غیربیگانه، مانند سرپرستی کودک، بهانهای برای عدم پرداخت به فرد به وجود میآورد؛ این موضوع میتواند نقطه شروعی برای استثمار و استثمارِ خویش باشد. پس وقتی حول کار سازماندهی میکنید، باید از تاریخ فمینیستی هم آگاهی داشته باشید. همچنین باید از تقلیل همه چیز به افزایش دستمزد جلوگیری کنید، چون مزدی که دریافت میکنید مربوط به کار ازخودبیگانه است. دستمزد مفهومی انضمامی است، اما هرگز نمیتواند چیزی بیش از یک مطالبه انتقالی باشد، چون شما نمیخواهید برده حقوقبگیر باقی بمانید. با این حساب ما باید یک فضای پیچیده و چندبعدی را تسخیر کنیم.
معمولا آدمها فقط برای رزومه جمع کردن در خدمت سرمایه فرهنگی قرار میگیرند. اخیراً با تعدادی دانشجو صحبت میکردم که میگفتند حاضرند بروند و زمینها را تی بکشند، چون آنچه در نهایت اهمیت دارد این است که بعداً بگویند آنجا کار کردهاند.
نینا: میدانم که تصورش هم بیشتر شبیه جوک شده، اما واقعاً اگر قرار بود هر کس به اندازه توانش کار کند و به اندازه نیازش برداشت کند، چه وضعی داشتیم؟ بحثهای موجود در مورد کار، مانند کتاب کتی ویکس، معمولا به مطالبات بهشدت اصلاحطلبانه منتهی میشوند. تقاضای درآمد حداقلی ضمانت شده مشخصاً خیلی رادیکال است – نمیتوان چنین چیزی را در آینده نزدیک متصور شد – اما حتی چنین درخواستی هم بر ساختار ابتدایی پول استوار است. اندیشیدن فراتر از تفکیک میان کار و دستمزدْ آرمانگرایانه و ایدئالیستی است، اما مهم است که از آنجا آغاز کنیم و بعد به عقب بازگردیم. این کار حتی اگر یک مطالبه سیاسی به معنای دقیق کلمه نباشد، یک «تجربه فکری» ارزشمند است.
بکس۲: مقاله میشل دنینگ با عنوان «زندگی بدون دستمزد» نشان میدهد که چطور سه چهارم اقتصاد جهانی خارج از حیطه کار مزدی شکل گرفته است. «اقتصاد» فقط در چارچوب اقتصادهای رسمی تولید نمیشود، بلکه خارج از آن نیز مانند کار خانگی یا کارهای پراکنده برای امرارمعاش خلق میشود.
بکس۱: ما همچنین یک کارگروه در رابطه با شرکتیسازی هنر داریم، هر چند کارگروهها کاملا منفک از همدیگر نیستند. گالری وایتچَپل از سامانتا کمرون (همسر دیوید کمرون نخست وزیر) و معاون نخستوزیر نیک کلِگ درخواست کرد که گنجینه آثار هنری دولتی را نمایشگاهگردانی کنند و منتخبی از آن را برای بازدید عموم فراهم کنند. این درخواست همزمان با طرحهای کاهش هزینه در بخش هنر صورت گرفت. بنابراین ما لباس زنان رختشور را پوشیدیم و در مقابل گالری وایتچپل مشغول رختشویی شدیم و بروشورهایی درباره پولشویی توزیع کردیم.
اندیشیدن فراتر از تفکیک میان کار و دستمزدْ آرمانگرایانه و ایدئالیستی است، اما مهم است که از آنجا آغاز کنیم و بعد به عقب بازگردیم. این کار حتی اگر یک مطالبه سیاسی به معنای دقیق کلمه نباشد، یک «تجربه فکری» ارزشمند است.
بکس۲: بسیاری از ما هنرمند هستیم و معمولاً برای پروژههای هنری مرتبط با یکی از نهادها دعوت میشویم. به نود درصد آنها جواب منفی میدهیم، اما برخی اوقات پروژه را میپذیریم و طبیعتاً پرسشهایی از میزان درگیر شدنمان با آن نهاد مطرح میکنیم. مسلماً همکاری ما مشکلساز میشود، چون مسائلی که برای ما مهم هستند ساختارهای همان نهادها را به پرسش میگیرند، در حالیکه آنها از ما میخواهند چیز رادیکالی درون همان چارچوب تولید کنیم. تا کنون نتوانستهایم راه حلی برای این معضل پیدا کنیم. مدام شیوههایی را تجربه میکنیم که بتوانیم همزمان داخل و بیرون از این نهادها بمانیم، اما کار بسیار دشواری است. برای همین هم این کارگروه مشخصاً روی استراتژیهای مداخلهجویانه و بازیهای قدرت متمرکز میشود.
نینا: باید این کار را با تمام نهادهای فرهنگی انجام داد. ردیابی اینکه پول کجاست و به کجا میرود ضرورتی اساسی دارد. همچنین باید میان کسانی که شرایط و توانایی نه گفتن دارند و آنهایی که چنین امتیازی ندارند تفاوت قائل شویم. اگر یک هنرمند جوان هستید و پیشنهادی از فلان نهاد می گیرید که هم به لحاظ اخلاقی هم به لحاظ مالی مشکوک است (و اگر با خودمان صادق باشیم تمامشان اینگونه هستند)، موقیعت شما با یک هنرمند جاافتاده بسیار متفاوت خواهد بود. این موضوع همچنین به پذیرفتن پول در ازای کاری که میکنید برمیگردد؛ من گاهی مقالاتی را به مجلات تازه تاسیس به صورت رایگان میدهم، اما باید این مسائل را مورد به مورد بررسی کنید. تفاوت عمدهای هست میان کار رایگان برای شرکتی که میتواند پول شما را بدهد اما نمیخواهد، و کار رایگان برای شرکتی که توانایی پرداخت به شما را ندارد.
بکس۱: آخرین کارگروه ما همبستگی نام دارد. ما نمیخواهیم یک گروه تکبعدی باشیم که از منافع خودمان دفاع میکنیم. برای همین تلاش میکنیم با گروههای دیگر همکاری کنیم، مانند انجمن کارگران آمریکای لاتینی که به کمک هم جزواتی برای مقابله با اداره مهاجرت بریتانیا تهیه کردیم که الان به شکل مستقل توزیع میشود و به زبانهای گوناگون ترجمه شده است. ما همچنین عضوائتلاف بینالمللی برای کارآموزی عادلانه هستیم، و با کمپینهای نظافتچیان و تحریم کار اجباری نیز همکاری میکنیم.
تفاوت عمدهای هست میان کار رایگان برای شرکتی که میتواند پول شما را بدهد اما نمیخواهد، و کار رایگان برای شرکتی که توانایی پرداخت به شما را ندارد.
نینا: یکی از مهمترین کارهای شما این است که نشان میدهید این مسائل پراکنده در رابطه با کار در واقع به هم مرتبط هستند. به نظر شما چطور میتوان آن را به موضوع مسکن مرتبط کرد؟ آمار و ارقام کاملاً گویا هستند که اجاره و خرید خانه چقدر گران است. کار رایگان و زنده ماندن برای افرادِ هر چه بیشتری به یک معادله ناممکن بدل شده است.
جو: این موضوع به افزایش هزینههای زندگی هم مربوط میشود، مثل هزینه خوراک و انرژی.
نینا: تناقض ایدئولوژیک هولناک در همینجاست؛ زنده ماندن برای همه ما به یک معضل خیلی بغرنج تبدیل شده، به ویژه اگر بخواهیم از طریق کار خلاقه و زندگی فرهنگی زنده بمانیم، در عین حال دقیقاً همین شیوه زندگی است که همه جا تبلیغ و تحسین میشود. فتیشِ کول بریتانیا در دهه ۱۹۹۰ میگفت که ما کشوری پساصنعتی هستیم و تمرکز را بر روی موسیقی پاپ، فرهنگ، و مد قرار میداد و همه را دعوت میکرد به لندن بیایند و درس بخوانند چون جای آدمهای باحال و عشقی است. اما تمام کانالهایی که تجربه این سبکِ زندگی را برای فرد ممکن میکردند در حال محو شدن هستند، مگر آنکه واقعا پولدار باشید.
زنده ماندن برای همه ما به یک معضل خیلی بغرنج تبدیل شده، به ویژه اگر بخواهیم از طریق کار خلاقه و زندگی فرهنگی زنده بمانیم،
بکس۲: ضمن اینکه رکود، طبقه متوسط را هم بینصیب نگذاشته: ناگهان والدینِ دانشجویان هنر و علوم انسانی به درک جدیدی از این مساله رسیدهاند. حالا از کارآموزان میشنویم که آنها باید توی دفتر بنشینند و حتی هزینه ایابوذهاب هم دریافت نمیکنند، در حالی که دارند سفارش یک شامپانی دو هزار پوندی میدهند. آنها ناگهان با تجربه حاد و شدید طبقاتی مواجه شدهاند.
نینا: گرایش عمومی کارفرماها که میخواهند هیچ دستمزدی پرداخت نکنند نگرانکننده است. منطق آنها خیلی ساده است: به عنوان یک کارفرما یا ابرشرکت، چرا نباید بخواهید مردم برای شما مجانی کار کنند؟ چطور میتوانیم ارزش ربوده شده را به کارگران بازگردانیم و ببینیم کار چقدر متفاوت خواهد شد؟ در پروژهای که الان در دست دارم به مشکلات مفهومی برخوردهام، اینکه چطور میتوان این مطالبات انتقالی و جاری را به مسائل بزرگتر و ساختاری ترجمه کرد؟ بدیهی است وقتی هیچ افقی از پایان کار مزدی در شرایط حاضر وجود ندارد، باید برای تضمین دستمزدی در ازای کار که بتواند حداقلهای معیشتی و مسکن را تضمین کند مبارزه کنیم. اما موضوع همچنین به مسائلی فراتر از میزان دستمزد برمیگردد. گاهی نمیدانم چطور مطالبات آرمانگرایانه ضد کار را به شکلی پیوند دهم که به لحاظ سیاسی کارآمد باشد.
بکس۲: کمپینهای جدیدی که حول موضوع کار شکل گرفته برای خیلی از آدمها اولین تجربه سازماندهی جمعی است. استحاله عمیقی در این فرایند اتفاق میافتد. فعالان معمولاً به این نتیجه میرسند که اگر بهصورت جمعی فعالیت کنند، واقعا میتوانند تغییر ایجاد کنند، میتوانند خواستههای بیشتری داشته باشند.
نینا: البته کمپینهای مزد کافی برای امرارمعاش که کوچک بودهاند و سازماندهی محکمی داشتهاند از همه موفقتر بودهاند. آنها توانستهاند رؤسا را به همکاری وا دارند.
سوای جنبه ابزاری کار برای زنده ماندن، ایدئولوژی میگوید اگر کار نکنید به اندازه کسی که کار میکند آدم نیستید.
این موضوع به بحثهای متناقضی برمیگردد که درباره ایدئولوژی اخلاقی کار توی سر مردم فرو میکنند. من در دهه نود بزرگ شدهام و آن زمان همه میگفتند که زن و مرد برابرند، هر کسی میتواند هر جایی که خواست کار کند، و هیچ کس به خاطر جنسیتاش عقب نمیماند. اما هیچکس معنای واقعیِ استخدام شدن را به پرسش نمیکشد. تنها چیزی که هیچکس حق نداشت بگوید این بود که نمیخواهد کار کند. برای نسل پدران ما، کار همه چیز بود؛ آنها چهل سال بیوقفه کار میکردند. وقتی مادرم بعد از بیست سال کارش را از دست داد، به شدت افسرده شد. میخواست خودکشی کند، چون تمام هویتاش را با کارگر بودن تعریف کرده بود. ما جداً باید باید ببینیم چرا این تصویر از کار چنین نفوذی روی مردم دارد. سوای جنبه ابزاری آن برای زنده ماندن، ایدئولوژی میگوید اگر کار نکنید به اندازه کسی که کار میکند آدم نیستید.
بکس۲: آیا این ایدئولوژی روی شما هم تاثیر گذاشته؟
نینا: فکر میکنم بله. من خیلی کار میکنم و این ایده مدام اذیتم میکند.
جو: ما داریم از نسبت میان جنسیت و گذار از کار فوردیستی به کار پُستفوردیستی [و منعطف] صحبت میکنیم. انبوهی از فعالیتهای فمینیستی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برای گشودن افق گستردهتری بود از آنچه میتوانیم باشیم، به ویژه به واسطه کاری که انجام میدهیم. اما بسیاری از مطالبات فمینیستی آن دو دهه که حول سیاست هویتی و ارتقای شرایط کار (مثلاً دسترسپذیری آن برای زنان) شکل میگرفت، توسط سرمایهداریِ پستفوردیستی مصادره شده و در قالب ایدئولوژیِ به شدت استثمارگرانه کارآفرینی به ما برگردانده شده است.
جو: باز به بحث جنسیت و کار میرسیم، وقتی خانم شریل سندبرگ مدیر عملیاتی فیسبوک در کتابش با نام «درون خمیدن» …
بکس۲: «درون خمیدن» عنوان کتاب دقیقا یعنی چه؟
جو: سندبرگ میگوید زنان باید فرهنگ شرکتی را در آغوش بگیرند، یا هر طور شده خودشان را به درون آن بکشند تا موفق شوند. شاید هم به این خاطر که شرکتها بتوانند از مسئولیتهای اجتماعی خود بیرون خمیده شوند! البته گفتار دستراستی متفاوتی هم وجود دارد که میگوید حضور در محیط کار برای زنانی که بچه دارند دشوار است و بهتر است زنان مثل دهه ۱۹۸۰ «همه چیز را با هم» نخواهند، بلکه به خودشان استراحتی بدهند و به کار پارهوقت مشغول شوند و همان چیزی شوند که ربکا آشر «والد پایه» مینامد.
نینا: این ایدئولوژی در دوران رکود به کار میآید، زمانی که میخواهند ساعت کار کمتری به آدمها بدهند.
بکس۲: این پندار فرض بیشرمانهای درباره معنای موفقیت ارائه میدهد. اینکه زنان خودبه خود به کار پارهوقت متمایل میشوند و هیچ میل دیگری هم در زندگیشان ندارند، گویی زنان به محیط کار هیچ وابستگی ندارند و نیروی کار منعطف به حساب میآیند.
باید بین این دو شکل انعطافپذیری تمایز قائل شویم. آیا محیط کار است که میخواهد شما منعطف باشید، یا نیازهای شماست که تقاضای انعطاف دارد؟
جو: البته نقد همهجانبه انعطافپذیری به عنوان یکی از ابزارهای فرهنگ شرکتی خودش جای بحث دارد. بیشک نقد درستی است؛ اما گاهی چپها چنین نقدی را با نوستالژی ضمنی برای فرهنگ فوردیستی همراه میکنند که با توجه به جایگاه زنان در میانه قرن بیستم به نظرم خیلی مشکلساز است. چرا به جای آن انعظافپذیری را به درون گفتار چپ بازنگردانیم؟
بکس۱: به نظرم نکته اصلی اینجاست: انعظافپذری برای چه کسی؟ باید با دقت بین این دو شکل انعطافپذیری تمایز قائل شویم. آیا محیط کار است که میخواهد شما منعطف باشید، یا نیازهای شماست که تقاضای انعطاف دارد؟
نینا: در مورد سرپرستی کودکان، هنوز هم به شکل ضمنی زنان علاوه بر کار کردن، مسئولیت «والد پایه» را نیز به عهده دارند. چون در عمل نقش فرد یا والد دیگر کمرنگتر است. این مساله به قدر کافی سیاسی نشده؛ برعکس، از دهه ۱۹۷۰ بُعد سیاسی این مساله محو شده است. بازتولید (توالد) به یک گزینه خصوصی بدل شده که فقط به تصمیم شخصی شما مربوط میشود و به پرسشهای عمومیتر اجتماعی ربطی ندارد.
جو: این مطلب در تنزل ضمنی جایگاه فرهنگیِ مهدکودکها و سایر سیستمهای اجتماعیِ مراقبت از کودکان کاملاً مشهود است. در سی سال گذشته رسانههای آمریکا تصویر نامطلوب و حتی خطرناکی از مهدکودکها و خدمات اجتماعی نگهداری کودکان ارائه کردهاند. درست متضاد تصویری که از قشرهای بالایی طبقه متوسط داده میشود؛ یعنی تصویر رهاییبخشِ خدمات خصوصیِ مراقبت از کودکان و پرستاران بچه. این تصویرسازی درست نقطه مقابل مطالبه عمومی دهه ۱۹۷۰ برای مراقبت جمعی از کودکان است.
بکس۲: این بحثها لاجرم به واقعیات نابرابری در حوزه استخدام منتهی میشوند. اگر یک زوج دگرجنسگرا باشید، احتمال قریب به یقین مرد درآمد بیشتری خواهد داشت، بنابراین چشمپوشی از آن برای نگهداری بچهها فداکاری بیشتری میطلبد. راههای گوناگونی برای مقابله با مراقبتِ برابر وجود دارد. در همان دوره شش ماهه [مرخصی پس از زایمان] زن به عنوان «والد پایه» تثبیت میشود و به سختی میتوان بعد از آن شرایط را تغییر داد. قانون تحت عنوان «حمایت» این رویه را اجرایی میکند. مادر شش ماه مرخصی میگیرد (بهتر است بگوییم در این شش ماه به استخدام شغل سنتی خود در میآید)، در حالیکه پدر دو هفته مرخصی دارد و بعد از آن به همان نانآوری تبدیل میشود که ساعت شش بعد از ظهر میآید خانه. به همین راحتی میتوان به کلیشههای مناسبات جنسیتی وارد شد. این کلیشه توسط کار تحمیل میگردد: سیاستها و ارزشگذاریهای کار.
http://meidaan.com/archive/19144