کتاب مجموعه داستان زنان سی داستان کوتاه از آنتون چخوف را دربردارد که زنان یکی از داستانهای این مجموعه است. این داستان روایتگر زندگی مدیری است که صدای یکی از معلمهای مدرسهاش دچار مشکل شده و عذر او را میخواهد. اما نمیتواند او را به حال خود رها کند و برایش یک کار جدید پیدا میکند تا اینکه...
:در قسمتی از کتاب صوتی زنان میشنویم
از آن زمان روزی نمیگذشت که آقای مدیر توصیهنامههایی در مورد پولزوخین دریافت نکند. سرانجام در یک صبح خوش آفتابی خود پولزوخین هم که مردی بود جوان و چاق با چهرهای از ته تراشیده و شبیه به چابک سواران، کت و شلوار نو مشکی به تن داشت؛ به دیدن مدیر آمد.
فیودور پترویچ بعد از شنیدن درخواست او با لحن خشکی گفت:
- من در زمینه مسائل اداری عادت دارم ارباب رجوع را در محل کارم بپذیرم، نه در خانهام.
- ببخشید عالیجناب، ولی آشناهای مشترکمان توصیه کردهاند درست به همین گونه عمل کنم.
مدیر که نگاه نفرتبارش را به کفشهای پنجه باریک او دوخته بود گفت:
- هوم!... تا آنجایی که من اطلاع دارم پدرجانتان صاحب ملک و املاک است و شما آدم محتاجی محسوب نمیشوید. با این وصف چه لزومی دارد چنین پستی را اشغال کنید؟ آخر حقوقش هم ناچیز است!
- من که به خاطر حقوق نیست بلکه... در هر صورت یک کار دولتی است...
- که اینطور... گمان میکنم در مدتی کمتر از یک ماه از چنین شغلی به جان بیایید و از خیر آن بگذرید؛ حال آنکه در حال حاضر نامزدهایی هستند که این شغل برایشان در حکم پیشهی تمام عمر است. آدمهای بینوایی وجود دارند که...
پولزوخین سخن مدیر را قطع کرد و گفت:
- خسته نمیشوم عالیجناب! به شرفم قسم میخورم که زحمت بکشم. باور کنید تمام سعیام را به کار خواهم برد...
=============================
هفتاد و یکم کتاب صوتی
No comments:
Post a Comment