احمد_شاملو:#من_درد_مشترکم_مرا_فریاد_کن#
9:15
چند_شعر_انتخابی_از_زنده_یاد_احمد_شاملو#
kambiz Iraniتوسط
3 Feb. 2016
اشک رازی ست
لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی........... من درد مشترکم مرا فریاد کن. درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره باکهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای همه ی لب ها سخن گفته ام و دست هایت با دستان من آشناست. در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان، و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرود هارا زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند. دستت را به من بده دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم بسان ابر که با توفان بسان علف که با صحرا بسان باران که با دریا بسان پرنده که با بهار بسان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
3 Feb. 2016
اشک رازی ست
لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی........... من درد مشترکم مرا فریاد کن. درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره باکهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای همه ی لب ها سخن گفته ام و دست هایت با دستان من آشناست. در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان، و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرود هارا زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند. دستت را به من بده دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم بسان ابر که با توفان بسان علف که با صحرا بسان باران که با دریا بسان پرنده که با بهار بسان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
No comments:
Post a Comment