Monday, November 19, 2012
"پس از جدایی ,بخش دردناک ماجرا از آن جا آغاز می شود که بین زمان دوتن که روزگاری دل داده بوده اند,گسستی پدیدار می شود,زمان یکی حال است و زمان دیگری گذشته,یکی به پیش می رود و به پشت سر نگاه نمی کند ویکی در روزهای درخشان گذشته باقی می ماند,و خاطراتی را که دیگری به یاد نمی آورد,زنده و روشن,انگار که همین دیروز اتفاق افتاده باشد,مرور می کند.او نگهبان کلماتی می شود که گوینده اش آن ها را فراموش کرده است,نگهبان نگاهی که دیگر در چشم های آن یکی نیست,گرمی عشقی که برای همیشه از دست رفته است. و بدین گونه است که عشق در ستیزش با مرگ,در ستیزش با فراموشی,می خواهد تکه ای از زمان را از چنگ آن ها برباید و در چشمه های جاودانگی شست و شو دهد,اما همیشه چشمی, پاشنه ای,لکه ی جا مانده ی برگ درختی هست که دست آخر به مرگ می بازد و عکسی که در قاب خاطره آویزان شده ,از دیوار دل فرو می افتد وعاشق هم سرانجام گذشته را پشت سر می گذارد و به اکنون روی می آورد, گیرم که دیوار دیگر همان دیوار نباشد...."
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment