Wednesday, May 30, 2012

نقدی بر هابرماس

بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان  1368

نوشته ای از رفیق بابک(*)
قسمت چهارم
برای قسمت اول این مقاله به 6 ماه می , قسمت دوم 12 ام
و قسمت سوم به 20 ماه می رجوع کنید
*************************************


خرد ابزارگونه و منطق تسلط

نقد هابرماس بر مکتب فرانکفورت و اندیشمندان آن بخصوص مارکوزه,مبتنی بر انتقادات قبلی وی بر مارکس, وبر و لوکاچ میباشد .به بیان دیگر, مبانی تئوریک مکتب فرانکفورت ,دقیقا در همان نکاتی که به نفی رادیکال جامعه موجود منجر  میشوند ,از نظرهابرماس قابل انتقاد میباشند .نقد بر جدائی دولت از جامعه مدنی و در خود جامعه مدنی انتقاد از فتیشیسم و تنزل انسانها به سطح اشیا بعنوان نقطع ضعف اندیشه مارکس ارزیابی میگردد و نشان دادن خطرات عقل ابزارگونه و اسارت انسان در چنگال بوروکراسی و دنیای بی روح مدرن,محدودیت تفکر وبر خوانده میشود .و بالاخره تمایل به نفی جامعه دوپاره و شخصیت اسکیزوفرنیک انسان اسیر در چنگال این جامعه و منطق و نهادهایش,کوششی رمانتیک و عقب گرا دیده میشود که از جانب لوکاچ صورت گرفته است . بد نیست بعنوان جمله معترضه به این نکته هم اشاره کنیم که هابرماس با کمال تجانس تئوری خود را در سطح پراتیک نیز بکار می بندد و هرگونه سرکشی و شورشی را که خارج از محدوده قانونی وهنجارهای سرمایه داری صورت پذیرد, به القابی مانند "فاشیسم چپ" و غیره مفتخر می نماید . همچنانکه درجوانی, جنبش دانشجوئی و تمایلات خود انگیخته و غیر حقوقی آنرا اینچنین نامید.حال,با توجه به این مقدمات به بررسی نظر وی در رد مکتب فرانکفورت می پردازیم .

مارکوزه ,معتقد است که خرد ابزارگونه در آن منطقی ریشه دارد که "تسلط", را هدف اساسی و بالاترین فضیلت بشر میداند .تسلط بر جسم و روان خویش, تسلط بر دیگران و تسلط بر طبیعت (10). این منطق از نظر آدورنو و هورکهایمر, از دوران باستان تا کنون ,عمیقا در تمدن غرب ریشه دوانده و بخصوص با رفرماسیون به اوج خود رسیده است . خرد ابزارگونه و منطق تسلط, مادر علم و صنعت و تکنولوژی و خلاصه تمام آن نهادهائیست که بشر را تابع نیروهای اجتماعی بیگانه از وی مینمایند.
بدیگر سخن خرد ابزارگونه در نهادهائی مثل صنعت و اقتصاد کالائی و سیاست و حقوق مادیت میابد و تسلط انسان بر انسان در قالب سلسله مراتب تشکیلاتی و مدیریت و دیگر روابط فرماندهی و فرمانبری متجلی میگردد.

  پوزیتیویسم و فرزند خلف آن علم, تجسم این نوع از خرد میباشند.علم عبارتست از حرص و ولع سیری ناپذیر برای کنترل بر جهان خارج ,جهانی که بیرونی و شیئی پنداشته میشود."طبیعت" مقوله ایست که همراه با این طرز برخورد به هستی پا به عرصه حیات میگذارد . طبیعت "چیزی" پنداشته میشود که برای استفاده انسان بوجود آمده است و این برخورد محدود به "طبیعت بیرونی" نمیشود و "طبیعت درونی" و "قوانین طبیعی تکامل اجتماع" را نیز در بر میگیرد . کار به جائی میرسد که صحبت از بیرون راندن انسان از علوم انسانی به میان میاید . 


بنابراین میتوان ادعا نمود که دو مقوله "کنترل" و "استفاده ",ستونهائی را تشکیل میدهند که ساختمان تمدن غرب و بخصوص دوران مدرن این تمدن بر آن استوار گشته است.علم و تکنولوژی تجسم کنترل و برخورد استفاده جویانه به طبیعت, خود و دیگر انسانها میباشند و در عمل ایدئولوژی یا شعور کاذب انسان مدرن را تشکیل میدهند. در این دوران حقیقت مترادف با حقیقت علمی پنداشته میشود که عبارتست از آن ادعائی که از نظر متدولوژیک, عینی و قابل کنترل باشد . "مفید" هم عبارتست از قابل استفاده یعنی هر آنچه که بتواند بعنوان وسیله در خدمت شخص قرار گیرد, وسیله ای برای دستکاری طبیعت , خود و یا دیگر انسانها . به بیان دیگر برخورد ابزارگرایانه و میل به کنترل زائیده و در عین حال نگه دارنده نظام اجتماعی و شخصیتی انسان مدرن میباشند .

دیالکتیک روشنگری (11) به زعم آدورنو و هورکهایمر در اینست که از یکطرف انسان را از قید اوهام و خرافات و جهانبینی اساطیری آزاد ساخت و از طرف دیگر وی را اسیر قید و بند جدیدی نمود که ناشی از نهادی شدن خرد ابزارگونه و میل به کنترل و برخورد استفاده جویانه ناشی از آن بود.

نقد هابرماس بر مکتب فرانکفورت, در واقع تم مرکزی بحث وی را تشکیل میدهد. در نتیجه, بیان انتقادات وی به این مکتب در واقع توضیح نظریاتش می باشد و ما در طی این مقاله و در ضمن بیان عقاید هابرماس به انتقادات فوق نیز خواهیم پرداخت و در اینجا از دو باره گوئی پرهیز می نمائیم .


ادامه دارد: پیمان پایدار
****************************


(*) رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد
پیمان پایدار
*********************

توضیحات
(10) هربرت مارکوزه پنج گفتار منبع زیر صفحه 12
Herbert Marcuse,Five lectures,Beacon Press,1970
(11)Max Horkheimer anad Theodor W. Adorno, Dialectic of Enlightenment, New York,1969

No comments:

Post a Comment