Wednesday, January 23, 2013

 
من از زمانی / که قلب خود را گم کرده است می ترسم / من از تصور بیهودگی اینهمه دست / و از تجسم بیگانگی اینهمه صورت میترسم / من مثل دانش آموزی / که درس هندسه اش را / دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم / و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد / من فکر می کنم... / من فکر می کنم... / من فکر می کنم... / و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است / و ذهن باغچه دارد آرام آرام / از خاطرات سبز تهی میشود۰
فروغ فرخزاد

No comments:

Post a Comment