نقدی بر هابرماس
بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
قسمت دوم
برای قسمت اول این مقاله رجوع شود به(6 روز قبل) 6 ماه می
جامعه مدنی و استقلال فرد
انتقاد اساسی هابرماس به مارکس اینست که وی علیرغم بررسی بی طرفانه سرمایه داری و ملاحظه برخی از دستاوردهای آن ,در بسیاری از موارد, این نظام را در کلیت خود مطرود شمرده و قادر به درک جنبه های مثبت و شایسته بقای آن نشده است .
به نظر هابرماس نقیصه فوق سرچشمه انحرافات بعدی لوکاچ و پس از وی مکتب فرانکفورت و "چپ رویهای"ایشان میباشد. بنابراین ,درک نظر هابرماس در مورد متفکرین فوق منوط به بررسی موضع او نسبت به مارکس میباشد .
مارکس در آثار خود, بخصوص در نوشته های دوران جوانی اش, به توضیح قانونمندیهای جامعه مدنی می پردازد . وی توضیح می دهد که جامعه مدنی آن بخش از حیات انسان مدرن است که مستقل از جامعه سیاسی یا دولت می باشد . در این عرصه ,انسانها به سطح اتمهائی مجزا از یکدیگر تنزل یافته اند . در جامعه مدنی انسان گرگ انسان است و هر کس در دیگری بمثابه وسیله ای مینگرد که قابل استفاده وی میباشد .انسانها به سطح ابزار تنزل یافته اند و هر کس در صدد است که در دیگری احتیاجات کاذب نوینی خلق کند و بدینوسیله وی را به خود وابسته(5) و محتاج نماید .
هابرماس این تفسیر را یکجانبه و غیر واقعی میداند و اعتقاد دارد که جامعه مدنی عبارتست از عرصه آزادی و استقلال فرد نسبت به جمع . به نظرهابرماس انسان برای اولین بار در جامعه مدنی امکان میابد که به میل خود و بدون قید و بند آداب و رسوم با دیگران معاشرت نماید .در اندیشه هابرماس, تا قبل از پیدایش جامعه مدنی اصولا صحبت از انجمن ها و کلوپ ها و غیره مفهومی نداشت . نشست و برخاست شخص محدود به خانواده و فامیل و قوم و قبیله وی بود و بس. صرفا , با پیدایش و تحکیم جامعه مدنیست که فرد امکان میابد خود را موجودی مستقل از خانواده و قوم و... در نظر بگیرد و در نتیجه جدا از آنها و حتی علیرغم آنها با دیگران رابطه برقرار نماید.
جدائی و استقلال جامعه مدنی از دولت در اندیشه هابرماس ضامن آزادی و استقلال فوق الذکر میباشد و هرگونه کوششی جهت نفی جدائی دولت از جامعه مدنی در نهایت امر عبارتیست از بازگشت به گذشته و برقرار ساختن دوباره حاکمیت جمع بر فرد و نفی استقلال و آزادی وی .
بنظر هابرماس اشکال را نبایستی از خود جامعه مدنی دانست. آنچه بایستی مورد انتقاد و تجدید نظر قرار گیرد عبارتست از اشغال این عرصه را از طرف بازار و خرد ابزارگونه و تکنیکی . بنظر وی منطق بازار بر عرصه های دیگر جامعه مدنی مثل خانواده و تعلیم و تربیت و غیره نیز چنگ انداخته و آنها را به "مستعمره" بازار تبدیل نموده است . همین زیاده روی است که بایستی تصحیح گردد و نه اینکه کل جامعه مدنی و استقلال آن نسبت به دولت نفی شود . متاسفانه هابرماس بدلیل اسارت در محدوده مارکسیسم عامیانه, علیرغم دقت نظر خود در بسیاری مسائل, قادر نیست بدرک این مسئله نائل آید که انتقاد مارکس صرفا متوجه جدائی سیاست و اقتصاد و یا دولت و جامعه مدنی نیست. بلکه وی اصولا سیاست و اقتصاد را نقد میکند و آنها را اجتماعیت کاذب و فردیت توخالی میخواند . دولت و سیاست برای مارکس عبارتند از مظاهر بیگانگی انسان از جنبه اجتماعی حیات وی و اقتصاد و جامعه مدنی بیانگر بیگانگی فردیت انسان میباشند (تاکید از منست ) . مارکس باور ندارد که پیوند اگوئیسم جامعه مدنی و ریای سیاستمداران گره گشای مشکلات انسان مدرن است . کوشش وی براینست که حیات ازهم گسیخته انسان مدرن را تصویر نماید و راه نجات را در رهائی همزمان وی از تنهائی و جمع گرائی فرمال میداند . هابرماس بر عکس, معتقد به ضرورت حفظ هر دوی این بلایا از طریق حفظ اقتصاد مبتنی بر بازار و دولت بوروکراتیک است و تنها پیشنهاد اصلاحی وی در مورد جامعه مدرن عبارت از کوتاه کردن دست سیاست و اقتصاد از دامن خانواده و مدرسه و...میباشد .
ادامه دارد: پیمان پایدار
بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق بابک (*)
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق بابک (*)
قسمت دوم
برای قسمت اول این مقاله رجوع شود به(6 روز قبل) 6 ماه می
*************************************
جامعه مدنی و استقلال فرد
انتقاد اساسی هابرماس به مارکس اینست که وی علیرغم بررسی بی طرفانه سرمایه داری و ملاحظه برخی از دستاوردهای آن ,در بسیاری از موارد, این نظام را در کلیت خود مطرود شمرده و قادر به درک جنبه های مثبت و شایسته بقای آن نشده است .
به نظر هابرماس نقیصه فوق سرچشمه انحرافات بعدی لوکاچ و پس از وی مکتب فرانکفورت و "چپ رویهای"ایشان میباشد. بنابراین ,درک نظر هابرماس در مورد متفکرین فوق منوط به بررسی موضع او نسبت به مارکس میباشد .
مارکس در آثار خود, بخصوص در نوشته های دوران جوانی اش, به توضیح قانونمندیهای جامعه مدنی می پردازد . وی توضیح می دهد که جامعه مدنی آن بخش از حیات انسان مدرن است که مستقل از جامعه سیاسی یا دولت می باشد . در این عرصه ,انسانها به سطح اتمهائی مجزا از یکدیگر تنزل یافته اند . در جامعه مدنی انسان گرگ انسان است و هر کس در دیگری بمثابه وسیله ای مینگرد که قابل استفاده وی میباشد .انسانها به سطح ابزار تنزل یافته اند و هر کس در صدد است که در دیگری احتیاجات کاذب نوینی خلق کند و بدینوسیله وی را به خود وابسته(5) و محتاج نماید .
هابرماس این تفسیر را یکجانبه و غیر واقعی میداند و اعتقاد دارد که جامعه مدنی عبارتست از عرصه آزادی و استقلال فرد نسبت به جمع . به نظرهابرماس انسان برای اولین بار در جامعه مدنی امکان میابد که به میل خود و بدون قید و بند آداب و رسوم با دیگران معاشرت نماید .در اندیشه هابرماس, تا قبل از پیدایش جامعه مدنی اصولا صحبت از انجمن ها و کلوپ ها و غیره مفهومی نداشت . نشست و برخاست شخص محدود به خانواده و فامیل و قوم و قبیله وی بود و بس. صرفا , با پیدایش و تحکیم جامعه مدنیست که فرد امکان میابد خود را موجودی مستقل از خانواده و قوم و... در نظر بگیرد و در نتیجه جدا از آنها و حتی علیرغم آنها با دیگران رابطه برقرار نماید.
جدائی و استقلال جامعه مدنی از دولت در اندیشه هابرماس ضامن آزادی و استقلال فوق الذکر میباشد و هرگونه کوششی جهت نفی جدائی دولت از جامعه مدنی در نهایت امر عبارتیست از بازگشت به گذشته و برقرار ساختن دوباره حاکمیت جمع بر فرد و نفی استقلال و آزادی وی .
بنظر هابرماس اشکال را نبایستی از خود جامعه مدنی دانست. آنچه بایستی مورد انتقاد و تجدید نظر قرار گیرد عبارتست از اشغال این عرصه را از طرف بازار و خرد ابزارگونه و تکنیکی . بنظر وی منطق بازار بر عرصه های دیگر جامعه مدنی مثل خانواده و تعلیم و تربیت و غیره نیز چنگ انداخته و آنها را به "مستعمره" بازار تبدیل نموده است . همین زیاده روی است که بایستی تصحیح گردد و نه اینکه کل جامعه مدنی و استقلال آن نسبت به دولت نفی شود . متاسفانه هابرماس بدلیل اسارت در محدوده مارکسیسم عامیانه, علیرغم دقت نظر خود در بسیاری مسائل, قادر نیست بدرک این مسئله نائل آید که انتقاد مارکس صرفا متوجه جدائی سیاست و اقتصاد و یا دولت و جامعه مدنی نیست. بلکه وی اصولا سیاست و اقتصاد را نقد میکند و آنها را اجتماعیت کاذب و فردیت توخالی میخواند . دولت و سیاست برای مارکس عبارتند از مظاهر بیگانگی انسان از جنبه اجتماعی حیات وی و اقتصاد و جامعه مدنی بیانگر بیگانگی فردیت انسان میباشند (تاکید از منست ) . مارکس باور ندارد که پیوند اگوئیسم جامعه مدنی و ریای سیاستمداران گره گشای مشکلات انسان مدرن است . کوشش وی براینست که حیات ازهم گسیخته انسان مدرن را تصویر نماید و راه نجات را در رهائی همزمان وی از تنهائی و جمع گرائی فرمال میداند . هابرماس بر عکس, معتقد به ضرورت حفظ هر دوی این بلایا از طریق حفظ اقتصاد مبتنی بر بازار و دولت بوروکراتیک است و تنها پیشنهاد اصلاحی وی در مورد جامعه مدرن عبارت از کوتاه کردن دست سیاست و اقتصاد از دامن خانواده و مدرسه و...میباشد .
ادامه دارد: پیمان پایدار
*******************************
(*) رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد
(*) رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد
پیمان پایدار
*********************
توضیحات
(5)رجوع شود به آثاری چون نقد فلسفه حقوق دولتی هگل ,مسئله یهود و دستنوشته های اقتصادی-فلسفی
*********************
توضیحات
(5)رجوع شود به آثاری چون نقد فلسفه حقوق دولتی هگل ,مسئله یهود و دستنوشته های اقتصادی-فلسفی
No comments:
Post a Comment