در سالهاى پايانى ِ دهۀ 1360، با پايان جنگى طولانى با عراق، وقت آن بود كه خاكآلودگى را از سيماى شهرها بزدايند. يكى از نخستين تغييرها نصب گلدانهايى آهنى كنار پيادهروها و پلهای تهران بود. كسانى گفتند اين زيباسازان دركی پيشرفته از زيباشناسى ندارند. كسانى ديگر گفتند همين اندازه كه به زيبايى توجه شود تحولى است مثبت. گلدانهاى آهنى را خيلى زود برچيدند و امروز تهران شايد كمتر از دهۀ 60 خاكآلود باشد اما شهرى است همچنان مضحك و زشت. در تحولى جديد، نخلهايى پلاستيك (مجهز به چراغهاى رشتهاى و ميوههايی بيشتر شبيه كمبزه تا خوشۀ خرما) در جابهجاى تهران كاشتهاند تا شايد شهرى با بيش از هزار و پانصد متر ارتفاع از سطح دريا شبيه سواحل كارون و دجله و فرات شود. دير يا زود اين بازيچههاى مسخره را هم بر مىچينند. تاريخ ايران را مىتوان چنين خلاصه كرد: صحرانشينان به شهر مىتازند، شهر را خرد و خراب مىكنند و پس از يك نسل به فرهنگ شهر تن مىسپارند. نسل دوم مهاجمان كه خصلتهاى صحرانشينى را از دست داده است به آبادكردن شهرها مىپردازد اما مقهور مهاجمان صحرانشين ديگرى مىشود. سدّى بازدارنده مانند ديوار چين در اين ناحيه وجود ندارد و ظاهراً وظيفه شهرنشينان است كه مهاجمان را اهلى كنند. بخشى بزرگ از نيروى اهل نظر در ايران صرف اين گونه ارتقاى فرهنگى شده است. در اين ناحيه، جز حملۀ اسكندر، تمام حملههاى دو هزار سال گذشته هجوم تمدنهاى پستتر به تمدنهاى پيشرفتهتر بوده است و جز صفويه، كمتر دودمانى هنگام به دست گرفتن قدرت، فرهنگى براى عرضهكردن داشت. اهل قبايل، در روند ِ رسيدن به مرتبۀ حاكم، معمولاً بيش از آنكه مردم را تربيت كرده باشند خودشان تربيت شدهاند. چه از نظر خلقوخو و چه از جنبۀ توان ارائۀ فرهنگ، تفاوت ميان آغامحمدخان قاجار و احمدشاه بسيار است. در نيمۀ دوم قرن نوزدهم، جرج كرزن (كه بعدها حكمران هند شد) در ديدارى از كاخ ناصرالدين شاه اشيايى ديد كه شاه در جعبهآينه گذاشته بود. كرزن مىنويسد گلدانها و ساعتهاى گرانبهاى هديۀ شاهان اروپا را درهم و برهم كنار مجسمههاى گچىِ بنجل و مسواكهايى ريختهاند كه شاه قاجار از مغازههاى خرّازى فرنگ خريده است. در سال 58، پس از استعفاى دولت موقت زير فشار مهاجمان عصر جديد، فردى به نام رضا اصفهانى را كه ظاهراً مدّاح بود به وزارت كشاورزى گماشتند. اين مقام ِ خاكى در ساختمان وزارت كشاورزى كف اتاق روى زمين مىنشست و دستور داده بود مراجعان دفتر وزير هم كفشهايشان را در بياورند و در كنار او روى موكت بنشينند تا روحيۀ مردمى حفظ شود. امروز پس از ربع قرن مىشنويم برخى مقامها وجوهى هنگفت از بودجۀ عمومى صرف دكوراسيون اتاق كارشان میكنند. نكته اين نيست كه روش نشستن روى موكت در اتاق وزير تبديل به دكوراسيون مجلل شده؛ اين است كه با وجوهى چنين گزاف چه نوع تزئيناتى خريدهاند. لوكسترين ميز و صندلىهاى دفتر كار و پرخرجترين چوبكاريهايى كه در فروشگاههاى پايتخت عرضه مىشود با ارقامى عظيم كه در ضدتبليغات سياسى ذكر مىكنند بسيار فاصله دارد. در حالى كه تصاويرى از اين اتاقها انتشار نمىيابد، دربارۀ تجمل و تزئينات مورد مناقشه ناچاريم به گمانزنى بپردازيم. همۀ نورسيدگان ابتدا حيرت مىكنند و سپس مجذوب مىشوند. نوشتهاند مهاجمان عرب قالى بهارستان در تيسفون را تكهتكه كردند و بهعنوان غنيمت با خود بردند. امروز فرزندان همان عربها سفارش فرشهايى بسيار بزرگ و نفيس به فرشبافان ايران مىدهند. وقتى فوزيه، خواهر آخرين پادشاه مصر، بهعنوان همسر وليعهد ايران وارد دربار رضاشاه شد، به طرز رفتار و ترتيبات ناشيانۀ ميز شام مادر شوهرش پوزخند زد و تخم كينه كاشت. ده سال بعد، ثريا اسفنديارى، همسر بعدى شاه، دست به كار تصحيح معمارى و دكوراسيون كاخ او در سعدآباد شد كه (بيش از ربع قرن پس از به قدرترسيدن خانوادۀ پهلوى) به نظرش دهاتىوار مىرسيد. دست كم دو نسل فرصت میخواهد تا آدمها در چشم فرهنگهای بالاتر از خودشان حقير نباشند. هنگام بحث در عدم كفايت سياسی ابوالحسن بنىصدر، يكی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی به نام ديالمه فاش كرد رئيس جمهور در اتاق كارش شيرقهوه مینوشد. امروز در مراسم تحليف رئيس جمهور با شيرقهوه هم از حاضران پذيرايى مىشود. گرچه باز هم نمايندۀ از صحرا رسيدهای بر اين نكته انگشت میگذارد، ديگر كمتر كسی موضوع را اتهامی جدی تلقی مىكند.
|
دولت مىتواند فقط كمى جلوتر و كمى بالاتر از عامه مردم باشد. اگر بسيار بالاتر و بسيار جلوتر حركت كند ارتباطش با مردم خواهد گسست، و دولتى عين خود مردم (با توجه به خلقيات رايج در جامعۀ ايران) فقط وضع اسفبار موجود را حفظ خواهد كرد. |
|
|
|
|
در برخی سالنهاي اداری ِِ نظام مقدس آينههايی بزرگ روی ديوار است زيرا از تالارهای ضيافت حاكمان سابق الگو گرفتهاند. بعضي از همين حاجآقاها كنار گلهای آفتابگردان پلاستيك با تلويزيون مصاحبه مىكنند. آدمهايى كه از كودكى با كشتزار و صحرا سر و كار داشتهاند بدلِ ِ گلهاى سر مزرعه را (كه قرار نيست در سايه و در اتاق برويد) كنار آينههايى قدى آوردهاند كه تا همين اواخر نشانۀ تجمّل و خودپرستى بود. ساليانى طول مىكشد تا نوههاى حاكمان جديد به شناخت هوشمندانۀ اشيا برسند. امروز مىشنويم كسانى از مقامهاى نسل اول جمهورى اسلامى مىگويند بايد نخبگان را جذب كرد. اين حرف حاوى سوءتعبيرى از كلمات است و منظور واقعي از ”نخبگان“ بايد شهرنشينان ِ غيرسنّتى باشد. اما آنچه در عمل اتفاق مىافتد اين است كه اقشار ميانى ِ جامعه، حاكمان جديد را جذب و حل مىكنند، نه بر عكس. در اين شهرهاى بسيار دور از هم و پراكنده در ميان صحراهايى تفتيده و برهوت، مدنيّت مدام در خطر است. شهرنشينانى كه نهضت مشروطيت را آغاز كردند وقتى كار سخت شد از ايلياتيها و تفنگچيهاى شهرهاى ديگر كمك خواستند. شاه را كه بيرون كردند، نوبت به اخراج خود تفنگچيها از تهران رسيد. پذيرايى از خيل مردانى مسلح كه خيال داشتند لنگر بيندازند يعنى اعيان تهران خانه و اموالشان را تسليم تازهواردها كنند. برخورد ژاندارمها با تفنگچيهاى ستارخان و باقرخان در پارك اتابك اوج آن داستان غمانگيز بود. نظام اجتماعى ِ شهرى مانند تهران، هم به نظر روشنفكران مشروطهخواه و هم به نظر تفنگچيها ناعادلانه مىرسيد. اما روشنفكر شهرى آيا بايد طرف اعيان و فئودالـ بورژواها و ژاندارمهاى تحت فرمان افسران سوئدى را بگيرد يا از تفنگچيها دفاع كند؟ اگر طرف نظام مستقر را مىگرفت بازنده بود زيرا افكارش را دوست نداشتند؛ اگر كنار تفنگچيها مىايستاد باز هم بازنده بود زيرا براى نوشتهاش ارزشى قائل نبودند. انتخاب بين ظلم و جهل البته دردناك است. جهّال وقتى ميدان بيابند و رشد كنند تازه جاى ظالمان را مىگيرند. طبقۀ حاكم چين براى دور نگهداشتن جهّال صحراگرد، يك طرف مملكت را ديوار كشيد (گفته اند ساختن ديوار چين در شرق، بربرها را به سوی غرب راند و سبب سقوط رم شد). ماندارينهای آن سرزمين از هشتصد سال پيش كوشيدند به زراندوزان ظالم ميدان ندهند، حتى به بهاى متوقفكردن رشد جامعه. در ايران طبقهای مشابه كه بتواند نقش مربّی جامعه را بازی كند مجال رشد نيافت زيرا صحرانشينان فرصت نمیدادند. ابتدای دهۀ 30 نبردي ميان مليّون، مذهبيّون، دربار و چپ جريان داشت. وجه اشتراك همۀ اين رقيبان در شهرنشينی بود. يك دهه بعد، نبرد 15 خرداد 42 با ورود دستههای كفنپوش كشتارگاه ورامين به خيابانهای تهران آغاز شد. پانزده سال بعد، حومه هم كفايت نميكرد. در گرماگرم زدوخوردهای سال 58 در دانشگاهها و تظاهرات خشن در برابر روزنامههاى تهران، از آمل و بابل و گرمسار و جاهای ديگر با مينىبوس نوجوان وارد كارزار میكردند. روايت كردهاند بعد از 30 خرداد 60، احمد خميني كل سيستم حفاظت بيت را عوض كرد و ”تقريباً تمام تيم حفاظتی را از روستاهای خاصی آوردند كه عاشق امام بودند. گفتند مطمئن هستيم اينها هر نقطهضعفی داشته باشند، حداقل نفوذی نيستند.“ انفجار جمعيت ايران از 19 ميليون پيش از اصلاحات ارضى، به 35 ميليون در سال 57 و بالاى شصت ميليون كنونى، برخورد شديد خردهفرهنگ ها را به دنبال داشته است. امروز براى مهارزدن به خردهفرهنگ بخشى از جمعيت تهران، از شهرهاى حاشيۀ خليج فارس كماندو استخدام مىكنند. لهجۀ متمايل به عربی ِ اين افراد سبب مىشود كسانى گمان كنند از كشورى ديگر آمدهاند. طبيعى است اين مهاجران، يا كوچدادهشدگان، هم پس از مدتى اقامت در شهر بزرگ آمادگى اوليه براى سركوبى اهل كافهتريا و موزيك پاپ و تفريحات معصيتبار را از دست بدهند و به آنچه در اطرافشان مىبينند عادت كنند. بنابراين براى كنترل شهرها بايد هرچه بيشتر از صحرا نيرو وارد كرد. در اين ميان، از درسخواندههاى لايههاى ميانى شهرها چه كارى ساخته است و چه بايد بكنند؟ توجه داشته باشيم كه نه از زادگاه و موطن يا حتى طبقۀ خاستگاه فرد، بلكه از سليقۀ فرهنگى صحبت مىكنيم. بحث اين نيست كه فرد كجا به دنيا آمده و چگونه بزرگ شده؛ نكته اين است كه اكنون در تقابل خردهفرهنگها از چه ديدگاهى به جامعه و جهان مىنگرد و به چه ارزشهايى گرايش دارد. در سالهاى اخير، تصويرى بر پايۀ اين فرض شكل گرفته است كه گويا دانشجو، اهل دانشگاه، روشنفكر، متجدد، چپ، امروزى، بورژوا، كتابخوان، پستمدرن، فرنگىمآب، زبانخارجهدان، نوانديشدينى و اصلاحطلب را مىتوان يككاسه كرد و اينان، در مجموع، از نظر شمار آرا و قدرت اجتماعى دستبالا را دارند. بر پايۀ اين تصور، پديدۀ مفروض قادر است قدرت سياسى و ادارى را هم خيلى راحت با كمك آراى عمومى به دست بياورد، زيرا مردم طالب حقيقتاند و حقيقت نزد اين افراد است. وقتى آراى مجموعۀ مورد بحث در انتخاباتى عمومى به حدی رقتانگيز نحيف باقى مىماند و شاگرداولها نمرۀ قبولى نمىآورند، بر پايۀ همين تصور، فرياد اعتراض بر مىخيزد كه كسانى قاعدۀ بازى را زير پا گذاشتهاند. شايد كسانى ورقهاى بازى را دستكارى كرده باشند، اما اگر هم چنين نكنند، قاعدۀ بازى ايجاب نمىكند كه ملغمۀ مورد بحث به قدرت برسد. خيال خودمان را راحت كنيم: هيچگاه چنين نبوده و هرگز چنين نخواهد بود. در ايران حكومت همواره ادعا داشته كه وجودش موهبتى است براى هدايت گلّههاى بىسرپرست و مأمور حل جميع مسائل. اين نظرى است اهورايى يا الهى. روشنفكران عصر جديد مىگويند دولت علتالعلل تمام مفاسد و مسائل است. اين هم نظرى است مانوى برپايۀ اعتقاد به خير و شرّ. واقعيت اين است كه دولت فقط يكى از مسائل جامعه است، نه علت همۀ آنها و نه راهحل تمام آنها. ابوالفضل بيهقى هزار سال پيش نظر داد كسانى ثروت هنگفت دارند اما شعور ندارند، و مىافزود اينها هستند كه سرورى مىكنند. پس در خراسان و ماوراءالنهر ده قرن پيش هم وجود مالدارهاى نادان ملازم وجود حكومت بوده است ـــ نادان از نظر بيهقى، وگرنه آنان رندانى كهنهكار بودهاند. وقتى از اهل قلم بپرسيم آيا حاضرند وظيفۀ مميّزىِ كتاب و سانسور مطبوعات را خود بر عهده گيرند، خواهند گفت چنين كارى اساساً ضرورت ندارد. دولتى فرضى و منبعث از روشنفكران ناچار خواهد بود بر پايۀ آراى عمومى عمل كند. اين واقعيت را بپذيريم كه شمار بزرگى از مردم اعتقاد دارند سانسور لازم است جز در مورد بيان حقيقت؛ و حقيقت مورد نظر قاطبۀ مردم ايران همواره اين بوده و هست و خواهد بود كه تا وقتى اينها (هركس كه هستند) سر ِ كار باشند اوضاع درستشدنى نيست. ترقيخواهانى كه عمرى فلسفه بافتهاند و دم از دموكراسى زدهاند بايد به همه اجازۀ رقابت آزادانه بدهند و منطقاً نمىتوانند متوسل به رد صلاحيت و اين قبيل بازيها شوند. دولت دموكراتيك بايد هم بر پايۀ آراى عمومى تشكيل شود و هم بتواند در برابر آراى مخالف تاب بياورد. چنين شيوهاى و انتشار آزادانۀ چنان نظرى به معنى سقوط دولت در نخستين انتخابات است. بعد، افرادى كه قدرت را به دست بگيرند اعلام خواهند كرد ”دمكراتيك و ملّى/ هر دو فريب خلق است.“ حسين فردوست، دست راست محمدرضا شاه، روايت مىكند سرلشكر حسن پاكروان، رئيس ساواك در هنگام تيراندازى به شاه در كاخ مرمر در سال 44، آدمى بود ملايم و درستكار كه كتاب به زبان فرانسه مىخواند و پول ساندويچ ناهارش را شخصاً از جيب به پيشخدمت اداره مىپرداخت. شاه وقتى حتى در خانهاش احساس خطر كرد، او را دنبال كتابخواندن فرستاد و فردى به جايش گذاشت كه بتواند از متهمان سياسى اقرار بگيرد. بازجو ممكن است نويسنده شود و خطابههاى تهديدآميز خطاب به محبوسان انفرادى را بهعنوان مقاله در روزنامه منتشر كند، اما نويسنده كه همواره اهل نظر را مخاطب قرار داده است نمىتواند بازجو شود. آنچه از روشنفكران بر مىآيد اين است كه بكوشند سطح آب را در همه جا و براى همه بالا ببرند وگرنه تلاش براى دريانوردى در بركۀ كمعمق ثمرى ندارد. چه با آراى بسيار و چه قليل، به قدرترسيدن ِ روشنفكران حتى دولت مستعجل هم نيست؛ رؤيايى است تحققناپذير. دولت مىتواند فقط كمى جلوتر و كمى بالاتر از عاﻤﮥ مردم باشد. اگر بسيار بالاتر و بسيار جلوتر حركت كند ارتباطش با مردم خواهد گسست، و دولتى عين خود مردم (با توجه به خلقيات رايج در جامعۀ ايران) فقط وضع اسفبار موجود را حفظ خواهد كرد. كسانى انتظار دارند روشنفكران بتوانند دولت فلاسفه بنياد نهند. رودربايستى را كنار بگذاريم: عقايد اقشار درسخوانده و برخوردار ايران كلاً تفاوت چندانى با عقايد عوام نابرخوردار ندارد و همه به يك اندازه گرفتار خرافات سياسىاند. تاريخ ايران در يك قرن گذشته شاهدى است بر اين نكته. چه در چسبيدن رضاشاه به دولتهاى محور و آلمان نازى، چه در ماجراى ملىكردن صنعت نفت، چه در ماجراى گروگانگيرى، چه در جنگ با عراق و چه در داستان انرژى هستهاى، تفاوت مهمى ميان عقايد پرُفسور دانشگاه و لبوفروشِ بىادعا ديده نمىشود. در پاكستان، رجّالهآباد بىآينده، هر از چند گاه فردى ظاهراً ترقيخواه به رياست دولت مىرسد، اما گربه روى چهار دستوپاى هميشگى فرود مىآيد و او را پى كارش مىفرستند. مصلحانى از قبيل بازرگان و شريعتى، به جاى نگاهى واقعبينانه به تفاوتهاى هند لائيك و پاكستان اسلامى، شنوندگانشان را با لفـّاظى دربارۀ دموكراسى در غرب سرگرم مىكردند، بى آنكه از خود جامعه انتظارى داشته باشند و به تضاد فرهنگى ِ اقشار آن و به ابتذال عمومى توجه كنند. الگويشان بر پايۀ تقابلى مطلق و مانوى بود: وقتى سياهى زدوده شود سپيدى جاى آن را مىگيرد. تهاجم فرهنگى روندى متقابل، و جزر و مدّى است مداوم. شهرهاى بزرگ به شهرهاى كوچك و به روستاها يورش مىبرند، در زمينهاى كشاورزى ويلاهايى به سبكِ غربى مىسازند و در دهات دانشگاه مىزنند، در همان حال كه از حق هر نفر يك رأى و آزادى فروش مطبوعات شهرهاى بزرگ در محيطهاى كوچك دفاع مىكنند. همان گونه كه ساكنان مستعمرات پيشين قدرتهاى بزرگ در كلانشهرهاى آنها جا خوش كردهاند و حقوقى مساوى مىطلبند، به ياد داشته باشيم تهران شهرى است نسبتاً جديد و بسيارى از ساكنانش ( از جمله، اين نگارنده) از جاهاى ديگر آمدهاند. بنابراين، موضوع تا حد زيادى به تقدم و تأخر بر مىگردد. فرهنگها دگرگون مىشوند و آدمها به وضع موجود عادت مىكنند، اما روند تغيير دردناك است. البته در فشار قرارگرفتن براى بازگشت به آنچه فرد پشت سر گذاشته نيز طاقتفرساست. با اين همه، كسانى كه پيشتر قدرى اهلى شدهاند ناچارند دندان روى جگر بگذارند تا تازهواردها در محيط جديد مستقر شوند. مهاجمان وقتى شهر را فتح مىكنند به ايجاد چيزى كمتر از مدينۀ فاضلهاى سراسر عدالت و فضيلت رضايت نمىدهند، اما آنچه درست مىكنند بيش از مدينهاى نازله نيست. با اين همه، به بركت مواهب شهرهاى بزرگ و مرفه و گناهآلود، رفتهرفته ارتقاى فرهنگى مىيابند، به زيبايیشناسى ِ والاترى مىرسند، ثروت مىاندوزند، به لاابالىگرى و لباسهاى تنگ و تجاهر به فسق و پيتزاخوارى و بىعدالتى خو مىكنند و مىفهمند گلاب و عطر گل محمدى را وقتى به بدن بمالند چه رايحۀ جانكاهى در فضا مىپراكند. جلسات مجلس شوراى اسلامى به دشوارى و با تأخير تشكيل مىشود. مستضعفانى فرهنگى كه بهعنوان نماينده استخدام شدهاند ترجيح مىدهند وقتشان را براى اصلاح فلان ماده در قانون بازنشستگى تلف نكنند و با چسبيدن به مراكزى كه در آنها پول ريخته است بار خود را ببندند تا بعداً ناچار نباشند به زادگاه كوچك خويش برگردند. شمار ِ آرايى كه اهل دانشگاه و درسخواندههاى شهرى نصيب خود مىكنند حتى اگر بالا باشد كافى نيست. درهرحال، بايد براى برقرارى شيوۀ ثبت نام رأىدهندگان تلاش كرد تا بتوان انتخابات را جدى گرفت. اما تحقق دولت موردپسند تجددخواهان بستگى به حدى از تثبيت جمعيت دارد تا (شايد در آيندۀ دور) پيدايش طبقهاى بهعنوان مربّىِ مقتدر و پيشرو مانع هجوم پياپى نئاندرتالها به شهر شود. منظور از مربّى البته كسانى نيستند كه مسواك را در جعبهآينه مىگذارند، نشستن روى صندلى ياد مىگيرند و با آزمايش و خطا درمىيابند گلدان آهنى و نخل پلاستيك تا چه حد مزخرف است. ”گويند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آرى شود وليك به خون جگر شود.“ خوندلخوردن براى اهلىسازى در اين دشتهاى بىآبوعلف انگار تقديرى تاريخى است. * سخنراني در دانشگاه اميركبير (پلي تكنيك) 23 مرداد84
********************** قبل از هرچیز از رفیق فرشین واسه فرستادن این مطلب به نه سخد کمال تشکر را دارم.
بعدش هم بایستی اضافه کنم که خواندن چنین مطالبی از یکطرف من رو در ضدیت همیشگی ام با به اصطلاح قشر"روشنفکر "(بخوان خودمرکز بینان عقده ای) حتی قبل از گرایشم به بینش آنارشیستی, و از طرف دیگر در تنفر شدیدم از ماهیت ونقش حقیقی دولت (پس از آنارشیست شدنم) صد چندان مصمم تر کرده و میکند. باشد تا اولا با مطالعه پیگیر و پالایش افکارمان در رابطه تنگاتنگ با پراکسس انقلابی و ثانیا با فروتنی هر چه بیش از پیش و صداقت کامل با خود و همه اطرافیانمان در جنگ سهمگین طبقاتی علیه ناجیان سیستم جهانی سرمایه داری و برای ساختن آینده تابناک بشری در راه آزادی و آنارشی یک قدم پا پس نگذاریم و برای تحقق آن از دل و جان مایه بگذاریم . زنده باد وارستگی, عشق , همبستگی و کمک متقابل!! پیش بسوی نابودی روابط کالائی و از خود بیگانگی پیمان پایدار |
No comments:
Post a Comment