Thursday, June 14, 2012

دکتر نورایمان قهاری: در کنار شکنجه شدگان تبعیدی

  قسمت اول

 

سرکوب برنامه ریزی شده بدست دولت ها، از قبیل جنگ، شکنجه و زندان، و عدم پاسخگوئی به معضل فقر، اعتیاد و فحشا، بخشی از خشونتی سیاسی است و عواقبی مخرب و خطرناک برای فرد، خانواده و کل جامعه در بر دارد. تعریف خشونت بر این اساس استوار است که خشونت عملی خنثی نبوده و باعث وقوع آسیب دیدگی در ابعادی متفاوت می شود. يكي از پي آمدهاي سركوب توسط دولت جمهوري اسلامي جلای وطن ايرانيان و آغاز زندگي آنان در غربت و در شرايطي طاقت فرسا بوده است. با این که اقشار مختلفی از ایرانیان در طول بیش از سه ده تسلط رژیم اسلامی مجبور به ترک ایران گشته اند، طی دهه 1360 ،که نشانگر اوج سرکوب رژیم اسلامی بوده است، خیل عظیمی از فعالین سیاسی مخالف رژیم از ایران گریخته و سپس جانبدربردگان از زندان و شکنجۀ رژیم نیز بتدریج به خارج از ایران راه یافتند. تحقیقات روانشناسانه نشان می دهند که تبعید یا ترک اجباری وطن می تواند از بزرگترین ضربات در زندگی افراد محسوب شود. این تجربه با ترک برنامه ریزی شده و هدفمند زادگاه، که مهاجرت نامیده می شود، فرق داشته و پی آمدهای متفاوتی را برای افراد در بر دارد. مضاف بر آن، برای جانبدربردگان از شکنجه، تجربه تبعید ماهیتی پیچیده تر و دردناک تر به خود می گیرد. این مقاله ضمن پرداخت به پی آمدهای شکنجه برای فرد، خانواده و جامعه، به بررسی تجربۀ پیچیدۀ جان بدربردگان از شکنجه در تبعید و قابلیت روی پا ایستادن دوباره آنان می پردازد. مجموعۀ نقل قول ها در این مقاله متعلقند به تحقیقات نگارنده با جانبدربردگان از شکنجه و زندان در رژیم جمهوری اسلامی، که در تبعید بسر می برند.

شکنجه سیاسی و پی آمدهای آن

شکنجه سیاسی اعمال هرگونه آزار یا درد روحی یا جسمی به منظور گرفتن اطلاعات یا تنبیه است. این نوع شکنجه، فعالین اجتماعی، صنفی، سیاسی و وابستگان آنان را نشانه گرفته و با اجازه یا به دستور دولت و افراد دولتی انجام و به شکلی برنامه ریزی شده اعمال می گردد. گفتگو بر سر پدیده شکنجه عموما بحث بر انگیز بوده و موضع گیری شفاف و مشخصی را می طلبد. برخی افراد شکنجه را صرفا خشونتی سیاسی دانسته بررسی روانشناسانۀ آن را لازم نمی بینند. اما، اصرار بسیاری از متخصصین درمان شکنجه شدگان بر این است که شکنجه، صرف نظر از اینکه در چارچوب و با هدفی سیاسی یا غیر سیاسی اعمال شده باشد، تأثیرات هولناکی بر روی قربانی خود باقی گذارده، و کوتاهی در رسیدگی به عوارض ناشی از آن، می تواند منجر به تبدیل این عوارض به ماهیتی مزمن گردد. تحقیقات روانشناسانه در این زمینه نشان می دهند که عوارض بهبودی نیافتۀ ناشی از آسیب دیدگی می تواند فرد را در پاسخگوئی به مسئولیت های روزمره و برقراری روابط سالم اجتماعی خود ناتوان سازد.

شکی نداشته باشیم که شکنجه واقعه ایی است آسیب زا؛ فاجعه ایی که خصلتی بغرنج و چندگانه داشته و با هدف نابودی شخصیت و تسلط بر ذهن قربانی اعمال می شود. تحقیقات متعددی حاکی از آنند که اثرات ناشی از شکنجه بر روی فرد شکنجه شده مشابه اثرات برخی دیگر از تجربیات آسیب زایی هستند، که همانند شکنجه، بطور پی در پی و مداوم اعمال می شوند. وقایعی از این دست عبارتند از تجربۀ آزار جنسی کودکان، خشونت خانوادگی، گروگان گیری، آدمربائی و تجربۀ اردوگاه های مرگ. عوارضی که اینگونه وقایع آسیب زا بجای می گذارند اغلب به صورتی پیچیده، همه جانبه و مزمن در فرد نمایان می شوند.

همانطور که گفته شد، هدف از کاربرد شکنجه به مثابه یکی از اشکال سرکوب سياسي، تخريب فرد است، اما نه فقط برای تسلط بر او بلکه در جهت ایجاد وحشت در میان شهروندان و در خدمت اشاعه فرهنگ اطاعت و سکوت در کلیت جامعه.از همین روی است که علیرغم اینکه شکنجه می تواند بطور مستقیم باعث ایجاد آسیب دیدگی روانی در فرد گردد، اثرات مخرب آن خانواده و جامعه را نیز در بر می گیرد. شکنجه می تواند باعث پیدایش اختلالات رفتاری در سطوح مختلف جامعه گشته، و علیرغم مقاومت و قابلیت دوباره روی پا ایستادن، فرد، خانواده و جامعه را متحمل ضرباتی هولناک و دراز مدت سازد، ضرباتی که تأثیراتش نسل های بعدی را نیز فرا می گیرند. بدین سبب است که پی آمدهای شکنجه را نمی توان در چارچوب محدود بیماری روانی از قبیل"اختلال استرس پس از سانحه" گنجاند، و صرفا با تعریف مشکلات روانی در فرد به توضیح در مورد آنها پرداخت، بلکه می بایست ابعاد اجتماعی این اثرات را از نظر نیانداخته و به آن پاسخ داد.
ظهور آسیب دیدگی در فرد

تمرکز صرف بر روی عوارض فردی ناشی از شکنجه در روند درمان فرد روشی تقلیل گرایانه بوده، و در عین حال پرداختن به آن از اهمیت زیادی برخوردار است؛ از همین رو، در اینجا به بروز انتزاعی آسیب دیدگی ناشی از شکنجه در فرد پرداخته خواهد شد. عوارض ناشی از تجربه شکنجه در قربانیان به اشکالی گوناگون تبلور می یابد، که "اختلال استرس پس از سانحه" Posttraumatic Stress Disorder (PTSD) بخشی از زوایا و لایه های پیچیدۀ این پی آمدها را توضیح می دهد.

افرادی که مستقیما با فاجعه ای روبرو شده یا شاهد وقوع آن برای دیگری بوده، و در پاسخ به آن فاجعه واکنشی همراه با ناتوانی یا وحشت تجربه کرده اند، دچار آسیب دیدگی ای می شوند که به آن "اختلال استرس پس از سانحه" گفته می شود. این نوع فاجعه می تواند شامل مرگ واقعی افراد یا تهدید به مرگ یا جراحت جدی و یا تعرض به تمامیت فردی خود یا دیگری باشد. این اختلالات و عوارض باید بیش از یک ماه در فرد حضور داشته و باعث فرسودگی چشمگیر یا آشفتگی در زمینه های اجتماعی، کارِی، یا زمینه های مهم دیگر زندگی شوند تا بتوان اظهار داشت فرد از "اختلال استرس پس از سانحه“ رنج می برد. این اختلالات وعوارض می توانند بلافاصله بعد از وقوع حادثه یا ماه ها و حتی سال ها بعد از آن بوسیله افراد تجربه شوند.

مشخصه های "اختلال استرس پس از سانحه" عبارتند از:

  • تجربه مکرر فاجعه توسط فردبوسیلۀ یادآوری ناگهانی و پریشان زایِ آن حادثه. هجوم تصاویر ذهنی، افکار مخل، خواب های آشفته کننده مکرر، و احساس این که فاجعه دوباره در حال وقوع است. فرد آسیب دیده بواسطۀ این عوارض حس تکرار فاجعه را دوباره تجربه می کند.

  • آشفتگی روانی شدید در رویاروئی با محرک های خارجی که با جنبه ای از فاجعه تشابه داشته و یا سمبلی از آنند؛

  • واکنش جسمی در رویاروئی با محرک های درونی یا خارجی که با جنبه ای از فاجعه تشابه داشته و یا سمبلی از آنند؛

  • عدم اعتماد به اشخاصی که از نظر قربانی در جایگاه قدرت قرار دارند مثل وکلا، پزشکان، روانشناسان، کارفرمایان..؛

  • سعی فعال در دوری گزیدن از هرگونه فعالیت، تفکر، احساسات، افراد، اماکن، یا گفتگوهایی که یادآور فاجعه اند؛

  • فراموش کردن قسمت های مهمی از خاطرات مربوط به فاجعه؛

  • کاهش قابل توجه در میل به انجام فعالیت هایی که قبلا مورد علاقۀ فرد بوده اند؛

  • احساس دوری و گسستگی از دیگران؛

  • محدودیت در پهنه احساسات (ناتوانی در عشق ورزیدن)؛

  • حس کوتاه بودن آینده (ناامیدی درداشتن خانواده، تحصیلات، فرزند، کار...)؛

  • تندخوئی یا طغیان عصبانیت؛

  • دشواری در تمرکز ذهنی؛

  • گوش به زنگ بودن بطور افراطی که می تواند همراه با تغییر در تنفس، ضربان قلب، کارکرد سیستم گوارشی، کارکرد سیستم ادراری، و انقباض دائمی ماهیچه ها بوده و به بروز درد در نواحی پشت و سر بیانجامد؛
  • یکه خوردن مفرط ؛

دو تن از جانبدربردگان از شکنجه و زندان جمهوری اسلامی بدینگونه بروز برخی از عوارض ذکر شده در بالا را در مورد خود توضیح می دهند:

م: "من اينجا كه تقاضاي پناهندگي داده بودم، توي حايم (لغت آلماني – خوابگاه)پناهندگي زندگي مي كرديم، بعد شبها دستشوئي مي رفتم. بعد حالت راهرو من را يادِ بندِ عمومي مي انداخت. هر بار كه مي رفتم، نصف شب مي خواستم بروم دستشوئي، ياد صحنه اي مي افتادم، در را كه باز مي كردم همه اش منتظر بودم الان يک جسد آويزان باشد، چون اين صحنه توي بند اتفاق افتاده بود، نصف شب، و اين هر شب كه من نصف شب دستشوئي مي رفتم اين حالت بهم، ناخودآگاه بود،‌ كه الان در را وا مي كنم و آن صحنه را مي بينم."

ح: "... اون چيزهايي كه برام ملموس است اين است كه، اوني كه اثر گذاشته الان يادم مياد فكر مي كنم از همون زندان و شكنجه و اينها باشه، مسئله ترسي كه بدون اراده توي من پيش مياید موقعي كه مثلا به يک اداره اي ميروم، بخصوص صبح باشد يا سر كار ميروم، يا هرجاي رسمي ای كه ميروم، صبح ها بخصوص. اول اش يک حالت اضطراب دارم.هر قدر هم در ظاهر كه دارم برخورد مي كنم اصلا معلوم نيست، يعني طرف نمي فهمه، ولي خودم مي فهمم كه من مضطربم يعني مضطرب به معناي ترس. حالا از چي مي ترسم دقيق نميدانم ولي فكر ميكنم اين همان صبح هايي كه هر روز صبح صدا ميكردند، چه زمان شاه چه زمان اين ها، بازجوئي ميخواستند ببرند تمام صبح تا ظهر را منتظر بوديم. اون صداي زنگ، زنگ اداري بخصوص زمان اين ها اين زنگ اداري نميدانم چي چي بود همه اش از اين زنگ ها ميزدند. تلفن ميكرد كسي يا چي بود؟ تو ادارات هم ميرويم، اينجا تو آلمان هم هست يک زنگ اين ميزند يعني فلان شماره افتاد كه نوبت ماست. اون ميزند انگار ميخواهند من را ببرند بازجوئي. حالا هيچي ميخواهیم بريم اونجا يه پولي بهت بدهند يا يه پولي بگيري مثلا، بانك است ميخواهد به ما پول بدهد..."


علاوهبر عوارض ناشی از”اختلال استرس پس از سانحه،“ جانبدربردگان از شکنجهممکن است اختلالات دیگری را تجربه کنند که برخی از آن ها عبارتند از: ترس مزمن، اضطراب، افسردگی، وسواس، یأس، بی خوابی، کابوس، کاهش یا افزایش اشتها، توهم، عدم اعتماد به نفس، حس گناه، حس شرم، عدم باور در توانایی انجام کار، عدم باور به قابلیت حفظ و حمایت از خود و کودکان خود، حس تحقیر شدگی، تمرکز بر کمبود های شخصی، عدم تحرک در جهت پیشرفت (آموختن ناتوانی)، عدم توانائی در تصمیم گیری، بروز حس بی اعتمادی در روابط میان-فردی، و پذیرش و تمکین در مقابل هرگونه بی حقوقی از نظر اجتماعی، تغییرات در شخصیت، دگردیسی در هویت، و خطر تکرار آسیب دیدگی بدست خود یا دیگران. در زیر نمونه هائی از بروز چنین مشکلات را از زبان دو تن از جانبدربردگان می خوانیم:

م: "... هميشه احساس مي كنم يکهو مورد هجوم واقع ميشوم. مثلا همينجا نشسته ام ها،‌ توي قطارم، مثلا توي اوبان (لغت آلماني- مترو) نشسته ام، همه اش انتظار دارم يکهو يكي بهم حمله كند. يا همه اش فكر مي كنم از پشت من را مي گيرند، اين حس را خيلي دارم. حتي اين حس آنقدر توی من قوي بود،‌ وقتي كه آمده بودم اينجا تقاضاي، اين تقاضاي پناهندگي دادن هم من را خيلي موقع ها ياد زندان انداخت. آن بازجوئي، تمام آن مصاحبه ها من را ياد بازجوئي مي انداخت.بعد توي اتاق بودم، در بسته بود، فكر ميكردم اجازه ندارم از اتاق بيرون بروم. بعد يک جوري، شايد نميدانم، شايد فقط من اينجوري باشم، شايد بچه هاي ديگر زندان اينجوري نباشند، ولي يک جوري انگار، چه جوري بگم؟ كسي كه مثلا منعي نشده باشد، اصلا تجربه نكرده مسئله ممنوعيت را، ولي من همه اش احساس ميكردم يک چيز ممنوع است، يک چيز آزاد است. مثلا آنجا اصلا هيچ چيزي نداشت، فكر ميكردم ممنوع است. در صورتي كه كسي كه زندان را تجربه نكرده باشد اصلا دركي از ممنوعيت به اين شكل برایش مطرح نيست. برا ي من مثلا خيلي جاها مثلا اين يکهو ميشود، بعد بايد تصميم بگيرم كه اين را، ميداني؟ همه اش با خودم درگيرم... . اين حالت خيلي برام پيش مي آید حتي نسبت به محيط معمولی ام، مثلا توی دانشگاه، اصلا خيلي چيزهاي معمولي."

ح: "... تو زمينه كار تو زمينه مثلا حتي تفريح ، غذا، به طوري كه همسرم گاهي به من ميگوید تو محافظه كار شده اي تو خب اين غذاي جديد را يک امتحاني بكن شايد خوشمزه باشد مثلا. ميگویم نه من همان قبلي را ميخواهم، اين هيچ نميدانم چي است ولش كن نميخواهم. حالا اين را بعنوان مثال ساده گفتم، ولي اين موضوع باعث شده كه مشكل برایم پيش بياید چون دنيا هم حركتش اخيرأ سريعتر شده و برعكس آدم بايد در اين مورد وضع اش بيشتر خواهان تحول و تغيير و هماهنگ باشد با تغييرات. اين يک مقدار سبب شده كه دچار مشكلاتي هم بشوم در زمينه كاري در زمينه زندگي عادي. ميدانم مشكلم اين است، اما چكار كنم؟ سختم است. محافظه كار و ميخواهم محدود باشم روی همان چيزي كه ميدانم و دارم، بيشتر نروم جلو، و چون ذاتأ يا چه ميدانم غريضي است يا از قديم اينجوري بوده، درست عكس اين است تمام موجوديت من. يعني اصلا آدم ساكني دوست ندارم باشم، اين دچار تناقض ميشوم، دچار تناقض ميشوم و اين رنجم ميدهد. تناقض به اين معني كه خب وقتي كه شما چيز جديد را نميخواهيد بپذيريد، بروي باهاش مواجه بشوي، بهش آشنا بشوي، عقب ميافتي از چيزهاي جديد، ولي چون از طرف ديگر بشدت تمايل و آرزو دارم كه چيزهاي جديد را بدانم يا مسلط بشوم بهش، اين عقب افتادگي رنجم ميده. بعد يعني هم ميل دارم هم توان ندارم. اينجوري بگيم راحتتريم. ميل دارم بكنم ولي توانش را ندارم."


در برخی موارد، مثل رودررو شدن با تبعیض و سرکوب، واقعه آسیب زا ممکن است دوباره برای فرد بازسازی شده و آسیب دیدگی تکرار شود. این امر باعث می شود جان بدر برده نتواند به آرامش درونی لازم برای بازسازی خود دست یابد. وقوع دوباره فاجعه به اشکال جدید، و وجود عوارض ”اختلالات استرس پس از سانحه،“ با هم، باعث پیچیدگی ماهیت آسیب دیدگی در جانبدربردگان از شکنجه شده، و تکرار این عوارض همراه با اختلالات در خواب، به نوبۀ خود و در دراز مدت باعث تضعیف سیستم ایمنی بدن می گردد. اختلالاتمفرط روان-تنی در جان بدربردگان از شکنجه به کرات دیده می شود، و معمولا بعنوان نمود جسمی افسردگی و اضطراب بشمار می آیند. نمودار (1) برخی از بیماری های روان-تنی را که در جانبدربردگان از شکنجه دیده می شوند نشان می دهد، و در دو نقل قولی که در زیر می خوانیم، دو تن از جانبدربردگان از شکنجه، در بارۀ تجربۀ شخصی خود از برخی از این عوارض جسمی و روان-تنی حرف می زنند:

م: "... اضطراب ها، اضطراب دارم، كشانۀ پا دارم. وقتي كه عصباني هستم پایم بشدت پرتاب ميشود توی خواب. خواب مي بينم، خوابهاي اعدامي ها، خوابهاي زندان و اينها را مي بينم. خواب مي بينم كه مثلا نمي توانم آدم ها را ببينم، مثلا زنداني هستم."

م: "پایم را دو سال پيش عمل كردم. پایم رگ هایش زده بود بيرون. اين ها را كشيدند، تمام پاره گي هاي رگ بود كه خون ميرود جمع ميشود. بعد توي بيست و يك سالگي، در واقع وقتي كه رفتم توي زندان اوين، كه دكتر بهم گفت كه عمل كنيم، گفت آرترز گرفته اي. گفت اين بيماري مال بيماري يك آدم شصت ساله است كه آرترز ميگيرد. من تو سن بيست و يك سالگي به خاطر قنداق تفنگ هايي كه زده بود و اينها آرترز گرفته بودم، درد دارم. من سال ها توی زندان دو روز، سه روز در ماه مي افتادم. يعني مدام بايد با قرص هاي مسكن خودم را آرام ميكردم. درد بسيار شديدي دارد. خب توي شرايط عادي قرص مسكن بايد مثل نقل و نبات بخورم. بعد وقتي كه مواظبت نكنم، يعني از يه فازي كه بگذرد تمام اين ها تمام اين رگ ها منقبض ميشود مياید به سر. بعد به طور اتومات اين ناراحتيِ معده را، توي همون افونت خوني كه داشتم، ديگه نميتوانستم هيچ غذايي بخورم- توي شرايط انفرادي گوهردشت كه بودم، به اينجايي ميرسد كه به معده ام از پشت به معده ام فشار مياید. بعد هر چي كه تو معده ام است بالا مياورم. ديگه بالا مياورم، بالا مياورم، بالا مياورم، حالت تهوع خيلي بد. بعد وقتي كه بالا مياورم ديگه خوب ميشوم، يعني تمام آن التهاب ها ميخوابد. ولي دوران سياه و خيلي دوران بدي است. يه جورايي ميتوانم اينجوري بگویم كه مثلا ميگویند آدم ميميرد و زنده ميشود، اون حالت را دارد."


عوامل موثر در تشدید عوارض ناشی از شکنجه

برخی از عواملی که مي توانند در چگونگی و شدت بروز پی آمدهای ناشی از شکنجه نقش بازی کنند مربوط به مدت، تناوب و شدت شكنجه روحي و جسمي است که بر فرد اعمال می شود. عوامل دیگری، از قبیل، تاريخچه محروميت از توجه "مادري و جدائي مكرر از مادر در دوران نوزادی، يا تجربۀ آسيب ديدگي در دوران کودکی نیز ضریب آسيب پذيري بعدی را در برخي از افراد شكنجه شده بالا برده و ممكن است باعث افزايش خطر بروز اختلالات پس از سانحه گردد.

نمودار (1): برخی از عوارض روان -تنی شکنجه:




نقض باورهای پیشین در فرد، مبنی بر تصور او از امنیت و آسیب ناپذیری اش، ناتوانی او در پیدا کردن دلیل، معنا، یا توضیحی قابل قبول برای فاجعه ای که برایش رخ داده است، و نقض این باور که جهان مکانی است دارای نظم، امنیت و عدالت عوامل دیگری هستند که می توانند در بروز چگونگی و شدت آسیب دیدگی فرد نقش هایی ایفا کنند. معمولا پس از مواجهه با خشونت، بدرفتاري، و بي عدالتي، در حس اعتماد قرباني نسبت به خود به عنوان موجودی شكست ناپذير، جهان به عنوان مكاني امن و انسان های دیگر بعنوان افرادی قابل اعتماد خلل وارد می شود، و پس از آن قرباني در بازسازي دوباره ديدگاهش نسبت به خویش و جهان پیرامونش دچار نگرشی منفي گشته، خود را فردي بی کفایت، بي ارزش و ناتوان می یابد.

کاهش در عزت نفس بعنوان یکی از عواملی که در بیماری روانی نقش بازی می کند شناخته شده است. عوامل فردی مثل ارزیابی فرد از ظاهر جسمی، رفتار والدین و محیط پیرامونش، که فرد را دچار خود کم بینی می نماید نیز می توانند باعث بروز افسردگی در افراد گشته و حتی آنان را به فکر خودکشی بیاندازد. برای مثال، کسانی که به جانبدربردگان از شکنجه یاری می رسانند مشاهده کرده اند آن گروه از جانبدربردگان از شکنجه که از انطباق خویش با مطالبات شکنجه گران سر باز می زده اند، می توانند عزت نفس خود را حفظ کنند، و آنان که عزت نفس شان خدشه دار گشته است، ممکن است دچار افسردگی و از دست دادن اعتماد به نفس و اضطراب شده و حتی مبادرت به خودکشی کنند.

شکنجه سیاسی یکی از عوامل آسیب دیدگی اجتماعی

در اینجا باید دوباره تاکید کرد با اینکه اثرات مستقیم شكنجه در فرد شکنجه شده تبلور می یابد، همسران، فرزندان و اطرافیان شکنجه شدگان بطور ویژه و جامعه و نسل های بعدی بطور کل، از اثرات تخریبی آن در امان نیستند. تأثیراتی که شکنجه شدن پدر یا مادر در همسران و کودکان یک خانواده باقی می گذارند به کرات به ثبت رسیده اند. همچنین، دیده شده است که شکنجۀ فرزند می تواند پدر و مادر را دچار آسیب دیدگی کند. آمار نشان می دهند که کودکان شکنجه شدگان بیش از کودکان دیگر از دردهای روان-تنی، سردرد، افسردگی، دشواری در یادگیری، و مشکلات روحی متعدد شکایت می کنند.


آسیب دیدگی مشترک، یا به عبارت دیگر، آسیب دیدگی اجتماعی یکی دیگر از ابعاد مهم تجربیات پیچیدۀ قربانیان آسیب دیدگی های سیاسی، از جمله شکنجه است. بهمین دلیل، بررسی آسیب دیدگی فرد نمی تواند به تنهایی گویای آثار آسیب دیدگی در فرد و اجتماعی باشد که سرکوب سیاسی و روابط غیر انسانی ناشی از آن را متحمل می شوند. این آسيب ديدگي اجتماعي محصول رویدادهای پي‌در‌پي مشقت باری است كه ‌ سيستم حاكم آن را برنامه‌ريزي کرده و بطور سيستماتيك بر جامعه تحميل می کند. در زیر نمونه ای از تاثیرات خانوادگی – اجتماعی شکنجه سیاسی را از زبان یکی از جانبدر بردگان میخوانیم:


م: "... سال شصت، برادرزاده اي من داشتم كه دختر بچۀ مي شد گفت 15، 16 ساله بود. بسيار درسخوان و دختر دوم برادر بزرگم بود. اين به اتهام پخش اعلاميه و مثلا در ميليشياي دانش آموزي سازمان مجاهدين دستگير شد. دستگيري اين مصادف شد با بهم ريختن تمام گرماي كانون خانواده اي كه ما با هم داشتيم. در حقيقت اين خانواده با حضور برادر بزرگ و بقيه برادرها يک جورهايي يک فاميل بزرگ بود كه يک جورهايي زير يک سقف بوديم همه مون. يعني يه منافع مشتركي داشتيم، خوشي هامان مشترك بود، دردهامان هم مشترك بود... وقتي كه دستگير شد، خب با آن روابطي كه تو جنوب شهر بود، زن داداش خود من كه خب يک سكتۀ ناقص كرد. برادر بزرگم كه الان هم حضور دارد، آن موقع ميدانيد كه اخبار خيلي ضد و نقيضي در ارتباط با اعدام بچه هاي مجاهد، كه خب گروهي اعدام ميكردند، بخصوص در ارتباط با دخترها، مثلا اينطوري بود كه خبر مي آوردند، خب تو شايعات بود ديگر، كه بخش اش هم واقعي بود، كه مثلا در مقابل فلان قدر طلا يا نقره، فلان دختر را شب اعدامش به عقد يک پاسدار در آوردند كه مثلا باكره از دنيا نرود. خب اين تو روابط خانواده اي كه در حقيقت بافت سنتي تویش هست، بعد جنوب تهران، تو روابط فاميل، آشنا، محل، فشارش در حقيقت ميتوانم بگویم كه چند جانبه بود ديگر. يک بخش اش كه خب روي خانواده بود، روي مادر من، بعد روي مادر خودِ، زن برادرم، بخصوص خود برادرم. يعني اون مثلا براش راحت تر بوده دخترش را ميكشتند همان شب هاي اول تا اينكه اين، همينجور اين ماجرا ادامه پيدا داشته باشد، اين اخبار رو هي بشنود. يعني هر آن منتظر بوديم كه مثلا ساكي بيارند در خانه بگویند اين وسائل دخترتان، اين هم مثلا مهريه ا ش. كه اين اتفاقات ميافتاد اون سالها ديگر، توي اون هجوم ايماني كه سال شصت اتفاق داشت ميافتاد ديگر توي سراسر جامعه. بهرحال اين دختر را بهش دادند اعدام، اول. با خبر اعدام، يعني با دادن اين حكم، كه آمدند گفتند كه آره اين حكمش اعدام است ولي هنوز اجرا نشده، تمكيز نشده، چون سنش كم بود و اين ها. اين رفت شوراي عالي قم و تو شوراي عالي قم با يك درجه تبديل به حكم ابد شد، اين به اصطلاح حكم. خب، برادر من واقعأ زمينگير شد يک جورهايي. يعني از آن روابطي كه تو محل بود، از آن روابط مردسالارانه، از آن چيزي كه، اعتبار قبلي اي كه آن يكي برادرم توي محل ما داشتيم و اين ها، خيلي سخت بود ديگر. مثلا تو اين سن برادر من سيگاري شد. پناه برد به سيگار. بعد ترياكي شد، يعني الان من يه برادر بزرگم هنوز كه هنوز است ترياك ميكشد... آن يک جورهايي فراموش كردن خودشان و كه كم هم نبوده، اين روابطي كه ميگویم، دارم توضيح ميدهم. فقط در ارتباط با خانواده ما اين مسئله پيش نيامد. خيلي خانواده هاي موازي اين وضعيت توشون... . مادرهايي بودند كه اصلا ديگر كمر راست نكردند، بلند نشدند، توي خبرها اين ها. ميگویم زن برادر من هنوز از اين، با اين قرص هاي ‌نيتروگليسيرين كه ميگذارند زير زبان، هنوز با آن ها در حقيقت دارد زندگي اش را ميگذراند...."

آسيب‌ديدگي اجتماعی پی آمد برخورد طبيعي فرد با روابطي است که خود در نتیجۀ شرايطي غير انساني و ناشي از استبداد حكمفرما تولید می شوند. بنابراين، آسيب‌ديدگي اجتماعي جزئي از يك وضعيت باصطلاح غيرطبيعيِ طبيعي شده است. يعني افراد واکنشهایی طبيعي نسبت به شرايطي نشان مي‌دهند كه به خاطر سيستم سرکوبگر به وجود آمده اند و جزيي از زندگي طبيعي انسان ها نيستند و نبايد باشند. ویژگی این وضعیت غيرطبيعيِ طبيعي شده در این است که در راستای اِعمال خشونت، پارامترهایی اعلام نشده بطور درونی و خاموش به جزئی از فرهنگ غالب تبدیل می شوند.

برای بررسی پی آمدهای شکنجه در فرد، جدا از لزوم اتکا بر مفهومی روشن از این پدیده، بایدجنبه های مختلف آسیب دیدگی از قبیل شرایط قبل از دستگیری، مشکلات دوران زندان و فاکتورهای دیگر از قبیل شرایط آزادی و بعد از آن، از جمله سرکوب مجدد یا رانده شدن اجباری از وطن و زندگی در تبعید را نیز در نظر داشت. در اینجا، مسئلۀ رانده شدن اجباری از وطن، پناهندگی و زندگی در تبعید و اهمیت درک آن را مورد بررسی قرار می دهیم.


زندگی در تبعید

موضوع مورد بحث ما فردِ به اجبار از وطن رانده شده، و بطور خاص، تبعیدیِ شکنجه شده است، بنابراین در اینجا تفکیک میان تجربۀ مهاجرت و تبعید ضروری است. مهاجر به فردی گفته می شود که با هدف پیشرفت در زمینه های مختلف زندگی، از قبیل اقتصادی و تحصیلی، به صورتی برنامه ریزی شده و ارادی به کشوری دیگر نقل مکان می کند تا در آنجا ماندگار شود. فرد تبعیدی اما انسانی است که به منظور حفظ جان خویش اجبارأ به کشوری دیگر گریخته یا فرستاده میشود، در آنجا پناه می گیرد، و در بسیاری موارد، همواره رویای بازگشت به زادگاه خود را در سر می پروراند. یکی از جانبدربردگان از شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی اینگونه در بارۀ زندگی اش در تبعید می گوید:

م: "... همين فقط مطمئن باشم كه باهام كاري ندارند، با من كاري نداشته باشند يك ثانيه در خارج كشور باقي نمي مانم. يعني اصلا هر لحظهً اينجا ماندنم من فكر ميكنم بيشتر فرو رفتن منه. من ِ شخصي را ميگویم ها با بقيه كاري ندارم. چون هيچ جاذبه اي در حقيقت اينجا برای من ندارد و يک جوري فقط مطمئن هستم كه نمي ميرم، اينجا يک جور بدي نمي ميرم. و اين فشار هر لحظه برداشته بشه، من ثانيه اي درنگ نمي كنم جهت اينجا ماندن و اين را، اين اعتراف را برای شما بكنم كه هر شب به همين اميد ميخوابم و با اين اميد زنده ام. يكي از اميدواري هاي آيندهً منه، منتها يک بخش اش شايد همون مقولهً تخيل باشه كه صحبتش را كرديم."



تجربۀ تبعید یا ترک اجباری وطن را می توان نوعی داغداری و فقدان دائمی دانست،که اثرات آن می تواند تا پایان عمر و نسل به نسل بر روی افراد، خانواده ها و جوامع قربانی باقی بماند. برای فرد تبعیدی یا کسی که به اجبار از وطن خود می گریزد، ترک هر آنچه که دارای ارزش های احساسی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی است بندرت انتخابی آزادانه بوده، و این مسئله تجربه تبعید را برای او آسیب زا می سازد.

قرار گرفتن در معرض حوادث آسیب زا، در نبود منابع روانی و اجتماعی، که اثرات جراحتی این وقایع را محدود می کنند، ممکن است باعث بروز اختلالات متعددی شود. جانبدربردگان از شکنجه ای که پس از آزادی از زندان مجبور به فرار شده و در تبعید بسر می برند اغلب حمایت و تأییدی را که برای گذر از آسیب دیدگی خود نیاز دارند از هموطنان خود دریافت نمی کنند. آنان با دشواری های ناشی از فقر و نبود همبستگی و حمایت های اجتماعی ئی مواجه می شوند که بر روی سلامت جان و روان شان تأثیر می گذارند. برای این گروه از جانبدربردگان، که به تبعید فرستاده شده یا امکان فرار می یابند، عوارض و اختلالات یک معنی جدید اجتماعی پیدا کرده، و مشکلات مربوط به ترک اجباری وطن ممکن است عوارض روحی ناشی از شکنجه را پیچیده تر کند.
اولین حس اساسی حاکم بر فرد تبعیدی حس دردناکِ آسیب زا و عمیق فقدان است. فقدان آنچه که قابل لمس و بدیهی است مثل متعلقات، خانه، شغل، نقش اجتماعی، مقام، زبان، افراد خانواده و دیگر روابط نزدیک، و از دست دادن آنچه که کمتر بدیهی و بیشتر درونی، ذهنی و شخصی است مثل از دست دادن حس اعتماد به دیگران، از دست دادن هویت شخصی، عزت نفس، و حس احترام به خود. از این روست که آسیب دیدگی حاصل آمده از این فقدانِ گزاف همزمان اتفاقی سیاسی- اجتماعی و تجربه ای جسمی، احساسی و روانی است.


ب: "حقيقت اش اين است كه آدم تو زندگي تو تبعيد مثل كسي است كه دوباره بدنيا آمده باشد. يعني تمام زندگي ايي كه آدم پشت سر خودش داشته، گذشته ايي كه پشت سر خودش داشته اينجا ديگر به حساب نمي آید. تو زندگي اينجا همه چيز بايد از اول شروع بشود. من درست مثل يک آدمي كه الان از مدرسه وارد محيط كار شده وارد مرحله تبعيد شدم. تو شرايط اينجا نه زباني بلد بودم، نه كاري بلد بودم كه به درد اينها بخورد و نه محيط زندگي ايي داشتم كه بتوانم بهش اطمينان و اتكا بكنم. همه چيز رو بايد خودم انجام ميدادم، در واقع زبان ياد بگيرم، اون هم زباني كه مورد قبول اينجا باشد، بعد سعي كنم به اصطلاح مورد پذيرش قرار بگيرم، چون دوره هايي كه فرض كن، دوره كار آموزيی كه من ديدم با يک سري افرادي كه تو اين جامعه بزرگ شده بودند و زندگي كرده بودند و اين ها خب خيلي متفاوت بود، شرايط من با آن ها، و در عين حال سعي كردم تا آنجايي كه ميتوانم خودم را بِكشم بالا، به اصطلاح بتوانم با اين ها هم، عقب نمانم از آن ها. ولي مني كه عادت كرده بودم تو دوره خودم تو زندگي خودم، آنجا تو ايران، تحصيلات موفقيت آميز كرده باشم و نميدانم دانشگاه رفته باشم بعدش هم يک كار معتدلي به اصطلاح، پانزده سال من آنجا كار كردم تو ايران، در شرايط مديريت كار كردم. ولي اينجا درست مثل يک آدمي كه از صفر شروع كرده عملا بايستي شروع ميكردم و خودم را انطباق ميدادم با يک وضعيتي كه در خيلي از موارد مورد پسند من نبود. ولي چاره ايي غير از آن نداشتم، يعني بايست بهرحال اينجا زندگي ميكردم. نتيجتأ يک مقدار دچار از خود بيگانگي ميشود آدم تو چنين شرايطي. يعني من ديگر هر وقت بخواهم به خودم برگردم، به گذشته ام، مي بينم اينجا محلي ندارم، يعني بايد همه چيز اينجا، با ديد همينجا نگاه مي كنم وقتي دارم اينجا زندگي مي كنم، يعني در حدي كه توقع اين جامعه از من هست. اين جامعه من را بعنوان يک آدم كاملا درجۀ دو مي بيند و كسي كه آمده اينجا كار بكند. شناختي از مسائل و شرايط گذشتۀ من ندارند. البته خب من آشناهايي دارم اينجا، دوست هايي هستند كه بهرحال مال همين جامعه هستند، ولي توانسته اند من را يک مقدار بشناسند يا خودم را بتوانم مثلا بهشون بشناسانم.... بطور كلي جامعه من را يک آدمي كه مثلا حالا ناموفق بوده يا مثلا داراي موفقيت كم مي بيند.... اين فشار مياورد به من مسلمأ، چون من عادت كرده ام كه يک جور ديگر باشد وضعيت ام. اصلا اينجوري تربيت شدم كه مثلا فرض مي كنيم يک آدم تحصيل كرده باشم، يک آدم به اصطلاح شناخته شده باشم. ولي اينجا اينطوري نيست. "

برای تبعیدیِ شکنجه شده، تجربۀ شکنجه دومین تجربۀ عمدۀ آسیب زا است که با تجربۀ تبعید ترکیب می شود. همراه با مواجهه با فقدانی عظیم، جانبدربردۀ تبعیدی اغلب با احساس گناه زنده ماندن روبرو می شود. او اغلب با این سوال بدون جواب روبرو است که "چرا من زنده مانده ام و بسیاری دیگر جان باخته اند؟" افرادی که به قربانیان شکنجه در تبعید یاری می رسانند مشاهده کرده اند که این افراد می توانند برای ماه ها یا حتی سال ها، که در طی آن احساسات دردناک کتمان شده یا به عقب رانده می شوند، بدون نشان از هیچ عارضه ای زندگی کنند. در طول همین مدت زمانِ خالی از عوارض است که آنان به دنبال گرفتن پناهندگی هستند و انرژی فراوانی را صرف بازسازی زندگی در تبعید می کنند. این عوارض اما پس از این که روابط دوباره تا حدودی بازسازی شده و اسکان مجدد حاصل گشته است احتمال بازگشت پیدا می کنند. در دراز مدت، بیشتر جانبدربردگان با عوارض مختلف جسمی و روحی روبرو می شوند که می تواند هم به شرایط فاجعۀ تجربه شده و هم به مسائل پیش از آن، مثل تحمل خشونت و آزار در دوران کودکی، یا دشواری در حین فرار مربوط باشند. اگر پروسه طبیعی داغداری نتواند به موقع انجام گیرد، واکنشی تأخیری بوقوع می پیوندد که در آن فرد برای سال ها در حالت خشم و اندوه سرکوب شده باقی می ماند. این واکنش به تعویق افتاده در ناتوانی او برای پاسخ به مسئولیت هایش در عرصه های خانوادگی، کاری، اجتماعی، دوستی ها و غیره نمایان می شود.

در اینجا لازم به گفتن است واژه تبعیدی به خودی خود هیچ اطلاع مشخصی در باره فرد تبعیدی به ما نمی دهد و به ما نمی گوید که این فرد نسبت به جابجائی و ترک اجباری وطنش چه واکنشی داشته است. همچنین باید تأکید کرد تمامی افرادی که مجبور به ترک سرزمین خود می شوند در اثر این تجربه آسیب نمی بینند، با این که بسیاری از متخصصین بر این باورند که پناهندۀ جانبدر برده از شکنجه، "شکنجه شده باقی می ماند." بسیاری از پناهندگان دارای قابلیت های تخصصی بالا بوده و با پیدا شدن اولین فرصت، به سرعت توانائی هایشان را برای اسکان مجددِ موفقیت آمیز و تبدیل شدن به بخش مهمی از جامعۀ میزبان نمایان می سازند. فرهنگ افراد می تواند نقش مهمی در هماهنگی آنان با محیط جدید زندگی شان ایفا کند، و اینگونه بنظر می رسد که پناهندگان در کشورهای میزبانی که نزدیکی فرهنگی بیشتری با آنان دارند، ممکن است زندگی روحی بهتری داشته باشند.
با این که شکنجه دنیای قربانی اش را زیر و رو می کند، هنوز می توان نشانه های سلامت روان و جسم و باروری ذهن را در زندگی بسیاری از جانبدربردگان از شکنجه مشاهده کرد. برخی افراد بعد از رودر رو شدن با فجایع به منابعی تازه برای رشد بیشتر دست می یابند، تا جائی که این تجربیات برای زمینه های فردی و اجتماعی فرد موقعیتی را فراهم می آورد که او از این شرایط نیرو و بینشی تازه برای موفقیت در زندگی جدیدش کسب کند.
|

No comments:

Post a Comment