نقدی بر هابرماس
بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق(*) بابک
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق(*) بابک
قسمت نهم
برای قسمتهای اول تا هشتم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می & 1 ,3 , 12 و 17 ماه ژوئن رجوع کنید
برای قسمتهای اول تا هشتم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می & 1 ,3 , 12 و 17 ماه ژوئن رجوع کنید
*******************************************
منطق تکاملی
هابرماس نه فقط خرد هنجاری را متفاوت از خرد ابزارگونه و والاتر از آن میداند, بلکه معتقد است که این نوع از خرد و شیوه استدلالی که مبتنی بر آن است قله تکامل اجتماعات بشری می باشد. وی معتقد است که انسان برای اینکه به اندیشه و عمل حقوقی دست یابد, ناچار بوده راهی دراز را بپیماید .این تکامل که در پندار وی از آغاز تمدن شروع شده و در سرمایه داری غرب به اوج خود رسیده,از سه مرحله گذشته است .در آغاز, آنچه اهمیت داشت,صرفا نتیجه عمل بود .در این مرحله از تکامل, مسئله قصد و نیت شخص و اینکه آیا وی عمدا به عمل مفروض اقدام نموده است یا نه, مطمح نظر قرار نمی گیرد و صرفا عواقب و نتایج عملند که تعیین کننده می باشند . مثلا اینکه شخص در اثر سانحه ای در ملک طرف مقابل و با اینکه بدست مالک به قتل رسیده باشد تاثیری در ماهیت امر نمی نماید و مسئله مهم اینست که شخص از طرف مالک و یا ملکش زیان دیده و بایستی خسارت وارده جبران گردد . در مرحله بعدی, اطاعت از قانون و عمدی بودن(و یا نبودن)ارتکاب جرم است که اهمیت درجه اول پیدا میکند. در این مرحله اگرچه بشریت به این مهم دست یافته است که ,بین عمل ,ارادی و غیر ارادی ,تفاوت قائل شود و انسان را تا حدودی از طبیعت جدا نماید ولی هنوز تنها مسئله مهم قوانین موجود و اطاعت و یا تجاوز به آنهاست . انسان در این فاز, هنوز قادر نیست که خود موازین و هنجارها را به زیر سئوال برد و مورد انتقاد قرار دهد,موازین , هنجارها و قوانین حاکم هنوز مقدس و غیر قابل تخطی پنداشته می شوند. تنها در فاز بعدیست که خود هنجارها نیز مورد بررسی نقادانه قرار میگیرند و جنبه مقدس خویش را از دست میدهند . در این فاز,قوانین و موازین حقوقی در مقایسه با اصولی که در ورای آنها قرار دارند مورد ارزیابی قرار میگیرند و در صورتیکه باآن اصول خوانائی نداشته باشند ,اعتبارخود را از دست میدهند و فسخ میگردند .
هابرماس معتقد است که در مراحل اولیه تکامل انسان ,حقوق و اخلاق در یکدیگر ادغام شده اند.در مرحله بعدی این دو عرصه تا حدودی از یکدیگر تفکیک میابند .و بالاخره ,در دوران مدرن با نهادی شدن حقوق و نهاد زدائی (*)از اخلاق , این دو بکلی از هم جدا میشوند . اخلاق بدرون سیستم شخصیتی فرد منتقل میشود و صرفا از درون,وظیفه کنترل رفتار وی را بعهده میگیرد و حقوق که ضمانت اجرای خود را در دولت پیدا کرده است,بکلی مستقل از انگیزه های اخلاقی فرد عمل مینماید و رفتار بیرونی وی را در محدوده قانون (20) نگاه میدارد .
(*)de-institutionalization
تکامل حقوق بنظر هابرماس به موازات تکامل اشکال سازماندهی اجتماعی پیش میرود . این تکامل بصورت توالی جوامع قبیله ای , دولت مدار و یا متمدن و بالاخره مدرن مشاهده میشود.همین منطق تکاملی را در مورد توالی جهانبینی ها نیز مشاهده میکنیم . در اینجا نیز بنظر هابرماس تکامل تاریخی از جهانبینی اساطیری شروع شده و با گذار از جهانبینی مذهبی- متافیزیک به جهانبینی مدرن میرسد . هر یک از جوامع مذکور دارای مکانیزم همپیوندی(*) خاص خود نیز میباشند .در جوامع قبیله ای روابط و پیوندهای خانوادگی در عین حال که همپیوندی اجتماعی (+) را تضمین مینمایند,آنرا با همپیوندی سیستمی (*+) نیز ادغام میکنند .همین ادغام انواع همپیوندیست که در جهانبینی اساطیری صورت ایده ال بخود میگیرد . با پیدایش جوامع دولت مدار, قانون بوجود میاید و مسئله اطاعت از قانون و معضل کسب مشروعیت در دستور کار قرار میگیرد. و بالاخره در جوامع مدرن بحث و تبادل نظر به مکانیزم اصلی ایجاد همپیوندی تبدیل میشود . همانطور که قبلا نیز بیان شد, هابرماس معتقد است که در دوران مدرن حقوق از اخلاق جدا میگردد , وضع قوانین به امری زمینی تبدیل میشود و خمپیوندی اجتماعی صرفا از طریق بحث و تبادل نظر روی اصولی که در مبنای قوانین موضوعه قرار دارند, تحقق میابد .
(*) integration / (+) social integration / (*+) systematic integration
هابرماس معتقد است که در مراحل اولیه تکامل انسان ,حقوق و اخلاق در یکدیگر ادغام شده اند.در مرحله بعدی این دو عرصه تا حدودی از یکدیگر تفکیک میابند .و بالاخره ,در دوران مدرن با نهادی شدن حقوق و نهاد زدائی (*)از اخلاق , این دو بکلی از هم جدا میشوند . اخلاق بدرون سیستم شخصیتی فرد منتقل میشود و صرفا از درون,وظیفه کنترل رفتار وی را بعهده میگیرد و حقوق که ضمانت اجرای خود را در دولت پیدا کرده است,بکلی مستقل از انگیزه های اخلاقی فرد عمل مینماید و رفتار بیرونی وی را در محدوده قانون (20) نگاه میدارد .
(*)de-institutionalization
تکامل حقوق بنظر هابرماس به موازات تکامل اشکال سازماندهی اجتماعی پیش میرود . این تکامل بصورت توالی جوامع قبیله ای , دولت مدار و یا متمدن و بالاخره مدرن مشاهده میشود.همین منطق تکاملی را در مورد توالی جهانبینی ها نیز مشاهده میکنیم . در اینجا نیز بنظر هابرماس تکامل تاریخی از جهانبینی اساطیری شروع شده و با گذار از جهانبینی مذهبی- متافیزیک به جهانبینی مدرن میرسد . هر یک از جوامع مذکور دارای مکانیزم همپیوندی(*) خاص خود نیز میباشند .در جوامع قبیله ای روابط و پیوندهای خانوادگی در عین حال که همپیوندی اجتماعی (+) را تضمین مینمایند,آنرا با همپیوندی سیستمی (*+) نیز ادغام میکنند .همین ادغام انواع همپیوندیست که در جهانبینی اساطیری صورت ایده ال بخود میگیرد . با پیدایش جوامع دولت مدار, قانون بوجود میاید و مسئله اطاعت از قانون و معضل کسب مشروعیت در دستور کار قرار میگیرد. و بالاخره در جوامع مدرن بحث و تبادل نظر به مکانیزم اصلی ایجاد همپیوندی تبدیل میشود . همانطور که قبلا نیز بیان شد, هابرماس معتقد است که در دوران مدرن حقوق از اخلاق جدا میگردد , وضع قوانین به امری زمینی تبدیل میشود و خمپیوندی اجتماعی صرفا از طریق بحث و تبادل نظر روی اصولی که در مبنای قوانین موضوعه قرار دارند, تحقق میابد .
(*) integration / (+) social integration / (*+) systematic integration
غرض هابرماس از پرگوئی های فوق اینست که برتری مکانیزمهای هم پیوندی خاص دوران مدرن را اثبات نماید . مکانیزمهائی که مبتنی بر حقوقند و در نتیجه, مبتنی بر بحث و تبادل نظر حول معیارها و اصولی میباشند که در مبنای این قوانین قرار دارند .این مکانیزمها به رغم وی بحث و تبادل نظر را جایگزین پذیرش غیر انتقادی موازین حاکم مینمایند (21) . ولی آیا تحجر روابط و پیوندهای افراد در قالب مواد قانون, بحث و تبادل نظر را تسهیل مینماید یا اینکه آنرا از میان بر میدارد ؟آیا گفتگوی افراد در شرایط سیال و انعطاف پذیری از قبیل روابط رو در رو بهتر تحقق میابد یا وقتیکه افراد بر سر اساسنامه و یا مواد قانونی با یکدیگر جدل مینمایند؟ آیا بطور مثال بحث های پارلمانی را میتوان بیشتر از گفتگوی دوستانه و یا عاشقانه در خدمت ارتباط متقابل افراد دانست؟ بنظر نگارنده کمتر انسان عاقلیست که روانشناس را شیاد و وکیل را انسانی صدیق و عامل ایجاد ارتباط بداند . دفاع از سرمایه داری و مبنای حقوقی آن با یک چنین استدلال ضعیفی از متفکری نسبتا مترقی مثل هابرماس بعید است ولی متاسفانه حقیقت دارد .وی واقعا معتقد است که اگر بحث و تبادل نظر حول محور موازین و هنجارها و اصول انتزاعی و مجرد صورت پذیرد,ارتباط و پیوند عمیقتری بین انسانها ایجاد میگردد .
ادامه دارد: پیمان پایدار
****************************
توضیحات
****************************
توضیحات
(*)رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد.
(20)رجوع شود به جلد دوم کتاب هابرماس صفحه 174
The Theory of Communication Action
(21)رجوع شود به کتاب فوق, صفحه 195
(21)رجوع شود به کتاب فوق, صفحه 195
No comments:
Post a Comment