نقدی بر هابرماس
قسمت ششم
برای قسمتهای اول تا پنجم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می و اول ماه ژوئن رجوع کنید
*************************************
در پنداراین افسون زده غرب, بدبختی جوامع غیرغربی و بطور کلی جهان ماقبل مدرن ,در این بوده است که جوامع مذکور,عرصه های مختلف حیات را از یکدیگر متمایز نمی کرده اند و طبیعت ,اجتماع و فرد را یک کل بهم بافته می انگاشتند.روند عقلانیت با درهم پیچیدن طومار جهان بینی اساطیری, که شیوه نگرش متناسب با این جهان افسون زده و تمایز نیافته است, چشم انسان مدرن را به نور عقل گشود .
هابرماس معتقد است که روند عقلانی شدن باعث شده است که انسان از چنگال مقولاتی که طبیعت و اجتماع را به هم پیوند میدادند, آزاد گردد و خصوصیات خویش را به طبیعت نسبت ندهد . دوران مدرن به انسان نشان داد که کار, از کنش متقابل جداست(*) وروابط انتظام یافته در سیستم های اجتماعی ,از پیوندهای زندگی روزمره متمایز است و(13)غیره . (*)Interaction
مدرنیته به زعم هابرماس, استقلال طبیعت را از انسان بنیان نهاد و به بیان وبر از جهان, شیفتگی زدائی نمود و انسان را از افسون زدگی رهائید . ارواح مقدس و جن و پری از طبیعت رخت بر بستند و رابطه انسان و طبیعت را به انسان واگذارده اند . نهادهائی از قبیل تکنولوژی و بوروکراسی و غیره که تجسم مادی خرد وعمل ابزارگونه و استراتژیک میباشند, تنظیم کننده پیوند انسان و طبیعت گشته اند . در نتیجه, عقلانیت جایگزین افسون زدگی شده است .
ما قبلا توضیح دادیم که در اندیشه صاحبنظران مکتب فرانکفورت, این روند رشد عقلانیت به چه معناست و چگونه منطق تسلط و میل به دستکاری در تن و روان دیگر انسانها را جایگزین پیوند و ارتباط با ایشان می نماید و این شیفتگی زدائی به زبان انسانی به چه معناست. حال در این میان چه کسی عقب گرا و توتالیتر است و چه کسی پیشرو و آزاده الله اعلم .
بهر حال, دوران مدرن و یا سرمایه داری, به زعم هابرماس "ضامن بسط مداوم زیر سیستم های عمل عقلانی هدفمند است "(14) .ترجمه این جمله به زبان آدمیزاد اینست که, در سرمایه داری عقلانیت در خدمت تنظیم خردمندانه وسائل جهت نیل به اهداف از قبل تعیین شده میباشد و عمل خردمندانه آن عملی است که با حداقل وسائل بتواند حداکثر نتیجه را عاید سازد . منظور از زیر سیستم ها هم, سیستم های وابسته به سیستم اصلی اند . از زمره این سیستم ها می توان از علم و تکنولوژی و بوروکراسی نام برد .این سیستم ها که حیاتشان از طرف نظام سرمایه داری تضمین شده است, با بسط خود, آن نوع از عقلانیت را مشروعیت می بخشند که در خدمت تنظیم وسائل جهت نیل به اهداف باشد, یعنی عقل ابزارگونه . ولی آیا این عقل وعمل ابزاری, صرفا به اشیا, به چشم وسیله می نگرد و یا اینکه انسانها را نیز به سطح اشیا تنزل میدهد و همچون وسایل بکار می گیرد .اصولا آیا امکان این امر وجود دارد که بتوان انسان و طبیعت را به این ترتیب از یکدیگر جدا نمود و برخورد ابزاری را به یکی جایز شمرد ولی در مورد دیگری آنرا روا نداشت؟ مثلا عرصه تولید و کارخانه و تکنولوژی و یا حتی اداره را چگونه می توان از انسانهای کارگر و کارمند منتزع کرد و درعرصه طبیعت جای داد و بکار بردن عقل و عمل ابزار گونه را در مورد آن روا داشت .در این زمینه جلوتر صحبت خواهیم نمود . ولی قبل از آن بایستی قدری بیشتر به مسئله تمایز سه عرصه فرد و جمع و طبیعت صحبت نمائیم .
ادامه دارد: پیمان پایدار
بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق(*) بابک
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق(*) بابک
قسمت ششم
برای قسمتهای اول تا پنجم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می و اول ماه ژوئن رجوع کنید
*************************************
مدرنیته ,عقلانی شدن و جهان افسون زده ماقبل مدرن
هابرماس معتقد است که انسان تنها در دوران مدرن قادر شده حیات خویش را بر طبق اصول عقلانی تنظیم نماید. اصولی که در بطن خود امکان تعمیم یافتن و تبدیل شدن به موازینی جهانشمول را, نهفته دارند.این اصول که در محکمه عقل قادر به دفاع از خویشتن می باشند و بطور بالقوه جهانشمولند و برای نخستین بار درغرب متولد شده اند ,امروزه تمامی جهان را به پیروی ازغرب و دستاوردهای آن وادارنموده اند .در پنداراین افسون زده غرب, بدبختی جوامع غیرغربی و بطور کلی جهان ماقبل مدرن ,در این بوده است که جوامع مذکور,عرصه های مختلف حیات را از یکدیگر متمایز نمی کرده اند و طبیعت ,اجتماع و فرد را یک کل بهم بافته می انگاشتند.روند عقلانیت با درهم پیچیدن طومار جهان بینی اساطیری, که شیوه نگرش متناسب با این جهان افسون زده و تمایز نیافته است, چشم انسان مدرن را به نور عقل گشود .
هابرماس معتقد است که روند عقلانی شدن باعث شده است که انسان از چنگال مقولاتی که طبیعت و اجتماع را به هم پیوند میدادند, آزاد گردد و خصوصیات خویش را به طبیعت نسبت ندهد . دوران مدرن به انسان نشان داد که کار, از کنش متقابل جداست(*) وروابط انتظام یافته در سیستم های اجتماعی ,از پیوندهای زندگی روزمره متمایز است و(13)غیره . (*)Interaction
مدرنیته به زعم هابرماس, استقلال طبیعت را از انسان بنیان نهاد و به بیان وبر از جهان, شیفتگی زدائی نمود و انسان را از افسون زدگی رهائید . ارواح مقدس و جن و پری از طبیعت رخت بر بستند و رابطه انسان و طبیعت را به انسان واگذارده اند . نهادهائی از قبیل تکنولوژی و بوروکراسی و غیره که تجسم مادی خرد وعمل ابزارگونه و استراتژیک میباشند, تنظیم کننده پیوند انسان و طبیعت گشته اند . در نتیجه, عقلانیت جایگزین افسون زدگی شده است .
ما قبلا توضیح دادیم که در اندیشه صاحبنظران مکتب فرانکفورت, این روند رشد عقلانیت به چه معناست و چگونه منطق تسلط و میل به دستکاری در تن و روان دیگر انسانها را جایگزین پیوند و ارتباط با ایشان می نماید و این شیفتگی زدائی به زبان انسانی به چه معناست. حال در این میان چه کسی عقب گرا و توتالیتر است و چه کسی پیشرو و آزاده الله اعلم .
بهر حال, دوران مدرن و یا سرمایه داری, به زعم هابرماس "ضامن بسط مداوم زیر سیستم های عمل عقلانی هدفمند است "(14) .ترجمه این جمله به زبان آدمیزاد اینست که, در سرمایه داری عقلانیت در خدمت تنظیم خردمندانه وسائل جهت نیل به اهداف از قبل تعیین شده میباشد و عمل خردمندانه آن عملی است که با حداقل وسائل بتواند حداکثر نتیجه را عاید سازد . منظور از زیر سیستم ها هم, سیستم های وابسته به سیستم اصلی اند . از زمره این سیستم ها می توان از علم و تکنولوژی و بوروکراسی نام برد .این سیستم ها که حیاتشان از طرف نظام سرمایه داری تضمین شده است, با بسط خود, آن نوع از عقلانیت را مشروعیت می بخشند که در خدمت تنظیم وسائل جهت نیل به اهداف باشد, یعنی عقل ابزارگونه . ولی آیا این عقل وعمل ابزاری, صرفا به اشیا, به چشم وسیله می نگرد و یا اینکه انسانها را نیز به سطح اشیا تنزل میدهد و همچون وسایل بکار می گیرد .اصولا آیا امکان این امر وجود دارد که بتوان انسان و طبیعت را به این ترتیب از یکدیگر جدا نمود و برخورد ابزاری را به یکی جایز شمرد ولی در مورد دیگری آنرا روا نداشت؟ مثلا عرصه تولید و کارخانه و تکنولوژی و یا حتی اداره را چگونه می توان از انسانهای کارگر و کارمند منتزع کرد و درعرصه طبیعت جای داد و بکار بردن عقل و عمل ابزار گونه را در مورد آن روا داشت .در این زمینه جلوتر صحبت خواهیم نمود . ولی قبل از آن بایستی قدری بیشتر به مسئله تمایز سه عرصه فرد و جمع و طبیعت صحبت نمائیم .
ادامه دارد: پیمان پایدار
****************************
(*) رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد.
پیمان پایدار
*********************
توضیحات
(13)رجوع شود به جلد دوم کتاب هابرماس, صفحه 159
Jurgen Habermas,The Theory of communicative Action,Beacon Press,1987
(14)Toward a Rational Societyیورگن هابرماس,همان منبع صفه 96
No comments:
Post a Comment