اکثریت در گرو اقلیت / محمد مالجو
اکبر هاشمی رفسنجانی در نیمهی مهرماه 1391 در خلال گفتگویی از جمله چنین گفت: «سرمايه لازم داريم… بدون سرمايه كاري را نميشود انجام داد… كار لازم داريم. كار هم بدون سرمايه ايجاد نميشود. بلكه كار بدون سرمايه همانطور كه ميبينيد روزبهروز ريزش ميكند.» این صدا هفتهای بعدتر در بیستوسوم مهر در کلام حسن روحانی، دبیر سابق شورای امنیت ملی، چنین طنین یافت: «متأسفانه مفهوم غلطی از سرمایه و سرمایهدار ارائه شده است، عدهای سرمایهداران را به معنای تروریست اقتصادی و یا زالوصفت معرفی میکنند که این بههیچوجه قابلقبول نیست. امروز باید هم به کارگر و هم به سرمایهدار بها داد. اگر سرمایهدار نباشد کاری هم تولید نمیشود.»
آیا اگر سرمایهدار نباشد اشتغالی هم ایجاد نمیشود؟ پاسخ اگر مثبت باشد اولاً از نوعی آرایش طبقاتی خاص در ایران امروز حکایت میکند و ثانیاً دستکم از دو روند تاریخیِ تنگاتنگ در تاریخ معاصر ایران که همین آرایش طبقاتی را رقم زدهاند.
این آرایش طبقاتی از سویی دال بر حضور اقلیتی از صاحبان سرمایه در طبقهی بورژوازی است و از دیگر سو نشاندهندهی حضور اکثریتی از صاحبان نیروی کار با درجات گوناگونی از سرمایهی انسانی میان طبقهی متوسط و طبقهی کارگر و تهیدستان شهری و بخشهایی از نیروی کار روستایی که برای پاسخگویی به نیازهای معیشتیشان الزاماً باید نیروی کار خویش را در بازار کار به فروش برسانند. اشتغالِ گروهِ ناهمگنِ دوم که اکثریت جمعیت فعال در کشور را دربرمیگیرد در گروِ بهجریانانداختن سرمایهها به دست گروه اول است که اقلیتی از جمعیت فعال را تشکیل میدهند. اگر سرمایهداران نخواهند یا نتوانند سرمایههای خود را به مدار فعالیت اقتصادی بیاندازند، اکثریت جامعه از دسترسی به اشتغال محروم میشوند. این نشانگرِ نوعی آرایش طبقاتی است.
این آرایش طبقاتی اما محصول توأمانِ دو روندِ تاریخی در ایران معاصر بوده است که از سویی سرمایهها را در دستان سرمایهدارها متمرکز کرده و از دیگر سو اکثریتی از جمعیت فعال را در وضعیتی قرار داده که اصلیترین منبعِ تأمین معاششان عبارت است از فروش نیروی کار خویش در بازار کار.
در این یادداشت میکوشم چند هدف را دنبال کنم. اول، رگههایی از تکوین این دو روند تاریخی را که از جهات عدیدهای عمدتاً دو رویِ یک سکه هستند فقط طی دورهی پس از انقلاب بازگو خواهم کرد. دوم، تلویحاً نشان خواهم داد این دو روندِ تاریخی از شکل خاصی از سازماندهی اقتصادی و اجتماعی که حامل مناسباتِ نابرابرِ قدرت میان صاحبان سرمایه و صاحبان نیروی کار است حکایت میکنند. سوم، باز به تلویح نشان خواهم داد که گفتار هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و خیل پرشمار همفکرانشان دربارهی نیاز جامعه به سرمایهداران برای امر خطیر اشتغالزایی تا چه حد گفتاری معطوف به قدرت است، گفتاری که نه برحقیقتی ازلی و ابدی بلکه بر دفاعیهای عمیقاً ایدئولوژیک از مناسبات نابرابرِ قدرت میان همین صاحبان سرمایه و صاحبان نیروی کار در ایران امروز دلالت دارد. چهارم، نشان خواهم داد پذیرش چنین گفتاری خصوصاً در برههی بحرانی کنونی به چه ناسازههایی در عرصهی سیاستگذاری میانجامد.
سازوکارهای انباشت سرمایه
بر طبق ارزیابی سهراب بهداد و فرهاد نعمانی، در سال 1355، یعنی سالی که آخرین سرشماری دهسالهی نفوس و مسکن در قبل از انقلاب به عمل آمد، تعداد سرمایهداران معادل با 182000 نفر بود اما در سال 1385، یعنی قریب به سه دهه پس از انقلاب، این تعداد به 1530000 نفر افزایش یافت. ساختار حسابهای ملی ایران نه قبل و نه بعد از انقلاب برای ارزیابی مستقیمِ ارزش پولی سرمایهی سرمایهداران اصولاً امکانی فراهم نمیکند. بااینحال، صرفنظر از ارزیابی حجم چنین سرمایهای، منبع سرمایهی سرمایهداران در دورهی پس از انقلاب بر سه نوع بوده است: اول، استمرار حقوق مالکیت بخشهایی از سرمایهدارانِ پیش از انقلاب در دورهی پس از انقلاب؛ دوم، انباشت بدوی به دست کسانی که پس از انقلاب به جرگهی سرمایهداران پیوستند، یعنی آن نوع انباشت سرمایه که نه نتیجهی شیوهی تولید سرمایهداری بلکه عزیمتگاه آن بوده است؛ و سوم، انباشت سرمایه از رهگذر شیوهی تولید سرمایهداری هم به دست سرمایهدارانِ پس از انقلاب و هم به دست آن دسته از سرمایهداران پیش از انقلاب که در دورهی پس از انقلاب نه دچار سلب مالکیت شدند و نه به خارج از کشور مهاجرت کردند. نه دربارهی انباشت بدوی در دورهی پس از انقلاب به تحقیقات مستدلی دسترسی داریم و نه دربارهی انباشت به مدد شیوهی تولید سرمایهداری. بااینحال، در پاسخ به این پرسش که سرمایههای سرمایهداران در دورهی پس از انقلاب با چه شیوههایی حاصل شده است میتوان دستکم 22 سازوکار را برشمرد.
اول، واگذاری بخش نامعلومی از اموال مصادرهشده به دست حکومت انقلابی تقریباً در همان دههی اول انقلاب با یا بی ضابطه به افراد حقیقی یا حقوقیِ خصوصی.
دوم، برخورداریِ مدیران و پرسنلِ ردهبالای بخش عمومی یا بنیادهای فرادولتی که درعینحال افرادی حقیقی و حقوقی در بخش خصوصی نیز بودند از مزایایِ مادیِ مدیریت و کنترلِ آن بخش از اموال مصادرهشده به دست حکومت انقلابی که به این نهادها واگذار شده بود.
سوم، رانت حاصل از شبکهی توزیع بازرگانی داخلی خصوصاً در دوران جنگ كه هم بخشی از نیازهای شهروندان را در طول جنگ تأمين میکرد و هم نيازهاي نيروي انساني مورداستفاده در ماشين جنگی را.
چهارم، رانت شبکهی توزیع بازرگانی خارجی كه هم درخلال جنگ و هم بعدترها به مدد نظام واردات و امتيازهاي ويژه حاصل میشد.
پنجم، خصوصيسازي داراییهای دولتی و واگذاري ثروت همگاني به افراد حقيقي وحقوقيِ خصوصي.
ششم، برخورداریِ بیضابطه و غالباً مبتنی بر رابطهی افراد حقیقی و حقوقیِ خصوصی از امتیازِ تحویلگرفتنِ بخشی از وظایف دولت به یمن تداول سیاست برونسپاری طی سالیان پس از جنگ در غیابِ قوانین مناسب برای مناقصهها و مزایدههای دولتی یا تخطی از همان حد از قوانین موجود.
هفتم، بهرهگیری از امتیازات ویژه میان برخی اشخاص بخش خصوصی در زمینهی راهاندازی فعالیتهای اقتصادی در قلمروهایی چون آموزش و بهداشت و سلامت و درمان پس از عقبنشینیهای دولت در اجرای وظایف اجتماعیاش در این حوزهها به یمن سیاست کوچکسازی دولت.
هشتم، رانت دریافت اعتبار در مقیاسهای کلان از شبکهی بانکی یا بدون ضمانتهای لازم یا با نرخهای بهرهی کمتر از معمول یا گاه نیز نهایتاً بدون پرداخت دیون.
نهم، برخورداری اشخاص حقیقی و حقوقیِ خصوصی از امتیاز تأسیس بانک و سایر مؤسسههای مالی و اعتباری و ازاینرو امکان خلق نقدینگی بدون نظارتهای لازم یا کافی به دست بانک مرکزی.
دهم، برخورداری از مزایای مبادرت به فساد اقتصادي در بدنهی دولت مثلاً به شكل منافع مالي گستردهاي كه با اجراي مناقصهها و مزايدههاي دولتي يا با قراردادهاي تدارك كالاها و خدمات و ارائهی امتيازات گوناگون حاصل میشود.
یازدهم، منافع مادی حاصل از برخورداری از اقتدار سازمانی در نهاد دولت و سایر نهادهای غیربازاری به شکل بهرهگیری و برخورداری از داراییها و امکانات مالی شهروندان با رضایت خودشان و بدون تخطی از قوانین موجود.
دوازدهم، تصاحب اراضی مشاع به دست افراد حقیقی و حقوقیِ خصوصی به صورت قانونی یا غیرقانونی.
سیزدهم، تصاحب فضای مشاعِ عمودیِ شهرها به یمن تراکمفروشیِ شهرداریها در شهرهای بزرگ.
چهاردهم، افزایش ارزش مادیِ آن دسته از اراضی کشاورزی که قانونی یا غیرقانونی مشمول تغییر کاربری قرار گرفتهاند.
پانزدهم، اجارههای دریافتی به یمنِ برخورداری از حقوق مالکیتِ منابع کمیابی مثل زمین و املاک.
شانزدهم، برخورداری از رانتِ دسترسی به آن دسته از اطلاعات کمیاب و اطلاعات درونی که در مبادرتِ بههنگام به فعالیتهایی چون معاملهی اراضی و احداث بناها در مکانهایی خاص و خرید یا فروش داراییها در انواع بازارهای سرمایه از قبیل بازار ارز و سهام و مسکن و غیره.
هفدهم، منافعِ مادیِ حاصل از سفتهبازی و سوداگری در انواع بازارهای سرمایه و بازار کالاها.
هجدهم، سود حاصل از فعالیت در اقتصاد زیرزمینی.
نوزدهم، سرقت و اختلاس در مقیاسهای کلان.
بیستم، برخورداری بخش خصوصی از منافع مادیِ پروژهی دولتساختهی ارزانسازی نیروی کار در سالیانِ پس از جنگِ هشتساله نه فقط بر حسب کاهش سطح دستمزدهاي واقعي بلکه همچنین بر حسب افت کیفیت اسكان نيروي كار، وخامت فرايندهاي استخدامي، افزايش ساعات كاري روزانه، كاهش ميزان مرخصي سالانه، زوال امنيت شغلي، افت ايمني محل كار، درجهی پایینتری از انتفاع صاحبان نیروی کار از مزاياي قانون كار، ممانعت از افزایش مناسب در حداقل دستمزدها، خروج بخشهایی از صاحبان نیروی کار از شمول قانون کار، تشدید کار و غیره.
بیستویکم، آمیزهای از امساک و سختکوشی اعضای طبقات غیربورژوا و خصوصاً اقشار بالایی طبقهی متوسط و بهرهبرداری هوشمندانه و رندانهشان از برخی فرصتهای اقتصادیِ پدیدآمده در دورهی پس از انقلاب برای ارتقای طبقاتی.
بیستودوم، ارزش اضافیِ تولیدشده در فعالیتهای اقتصادی بر طبق شیوهی تولید سرمایهداری میان فراکسیونهای گوناگون بورژوازی.
سرمایههای بخش خصوصی در همهی فراکسیونهای بورژوازی نظیر بورژوازي مالي، بورژوازي تجاري، بورژوازي زميندار، بورژوازي مستغلات، و بورژوازي توليدي اعم از توليد كالاها و خدمات و نیز در همهی اقشار بورژوازی در سالیان پس از انقلاب به مدد همین دستکم 22 سازوکار پدید آمده است.
سازوکارهای انحلال حمایتها
صرفنظر از شکلهای انباشت بدوی سرمایه، صاحبان سرمایه برای استقرار و استمرار فعالیت تولیدیِ سرمایهدارانه میبایست صاحبان نیروی کار را از مجرای بازار کار به استخدام درمیآوردهاند. همین یعنی بایست کسانی بوده باشند که برای تأمین معیشت خویش به فروش نیروی کارشان در بازار کار ناگزیر میشدهاند، خواه از درجهی بالایی از مهارتها و دانش برخوردار بوده باشند و خواه معرفِ نیروی کار مطلقاً غیرماهر.
برای تحقق چنین وضعیتی میبایست همهی مناسبات اجتماعی و سیاسی در حیات روزمره حتیالامکان امحا میشدند و جای خود را به نوع جدیدی از سازماندهی اقتصادی که هر چه فردگرایانهتر و ذرهوارتر بود میسپردند. این در عمل به این معناست که رابطهی حمایتگرایانهای که نهادهایی چون سازمان خویشاوندی و محله و پیشه و دولت با صاحب نیروی کار برقرار میکردند میبایست حتیالامکان قطع میشد زیرا این نهادها حداقلهایی از امنیت معاش را در چارچوب مناسبات غیربازاری در اختیارش قرار میدادند. این به معنای هر چه کالاییترشدنِ نیروی کار است. برای تحقق چنین چیزی میبایست پوشش حمایتی نهادهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حتیالامکان هر چه بیشتر از بین میرفت. اگر چنین نمیشد، احتمال کمتری وجود داشت که صاحبان نیروی کار به فروش نیروی کار خویش در بازار کار مبادرت ورزند. صاحبان نیروی کار میبایست از قید انواع نهادهای غیربازاری ابتدا آزاد میشدند تا سپس مجبور باشند که نیروی کار خویش را در بازار کار بفروشند. احتمال فروش نیروی کارشان در بازار کار هنگامی افزایش مییافت که از حمایتهای اجتماعی و سیاسی هر چه محرومتر شوند و هر چه بیشتر تحت کنترل قوانین بازار قرار بگیرند.
این روندی است که حیات اجتماعی در سراسر تاریخ معاصر ایران با فراز و نشیبهای فراوان در معرضش قرار گرفته است. دربارهی تکوین تاریخیِ صاحبان نیروی کار نیز که میان اقشار گوناگون طبقهی متوسط و طبقهی کارگر و تهیدستان شهری و بخشهایی از نیروی کار روستایی پراکنده شدهاند و صرفنظر از درجهی برخورداریشان از سرمایهی انسانی برای تأمین معیشت خویش ناگزیر از فروش نیروی کارشان هستند به پژوهشهای پرشمار و مستدلی دسترسی نداریم. بااینحال، آنقدر که به تاریخ ایران پس از انقلاب برمیگردد، میتوان به برخی سازوکارها اشاره کرد: از سویی دستکم شش سازوکار که بخشهایی از جمعیت فعال را برای تأمین معیشتشان به فروش نیروی کار خویش در بازار کار ملزم میکردهاند و از دیگر سو نیز دستکم شش سازوکار دیگر که ناگزیریِ صاحبان نیروی کار در فروش نیروی کار خویش در بازار کار را تشدید میکردهاند.
تعداد آن بخش از جمعیت فعال که برای تأمین معیشت خویش بهناگزیر میبایست نیروی کارش را در بازار کار به فروش میگذاشته طی سالیان پس از انقلاب با دستکم شش سازوکار ذیل رو به افزایش گذاشته است.
اول، سوای افت مشارکت اقتصادی زنان در بازار کار طی اولین دههی انقلاب، ورود فزایندهی زنان به قلمروِ کارِ مزدی طی سالیان پس از جنگ هم به واسطهی فشار اقتصادی روی خانواده و ازاینرو نیاز به نانآورانِ بیشتر و هم به واسطهی نوعی دگرگونی میمون در برخی وجوهِ مناسبات نابرابرِ جنسیتی به نفع زنان.
دوم، رشد فزایندهی شمارِ کودکان کار در سالیان پس از جنگ از جمله به علت توان ناکافی در بازتولید اجتماعیِ نیروی کار درون نهادِ خانواده میان طبقات اجتماعی فرودست.
سوم، افزایش شمار آن بخش از نیروی کار که پیشترها در شبکهی فعالیتهای اقتصادی خردهبورژوازی و زندگی روستایی به هیبتِ کارکنانِ فامیلیِ بدون مزد به کار مشغول بودند اما، به موازاتِ تضعیف نهاد خانوادهی گسترده در شهرها و بازاریترشدن مناسبات اجتماعی در روستاها، تدریجاً به بازار کار مزدی وارد شدند.
چهارم، ورود آن بخش از خردهبورژوازی به بازار کار در نقش مزدبگیر که، متعاقب برخی سیاستهای شهرسازی در احداث و بازسازی و تعریض محورهای مواصلاتیِ درونشهری نظیر اجرای پروژهی نواب در تهران، مبالغ دریافتیشان از شهرداری بابتِ واگذاری محل کسبشان مطلقاً امکان راهاندازی کسبوکارهایی مشابه در سطح شهر را برایشان فراهم نمیکرد.
پنجم، مهاجرتِ انبوهی از اقشار اجتماعی فرودستِ روستایی در نقش نیروی کار غیرماهر به شهر که ناشی از تضعیف یا اضمحلالِ بافت حیات روستایی از جمله به عللی نظیر خشکسالیهای سالهای اخیر و سوانح طبیعی و فقدان جذابیت زندگی در روستا و غیره بوده است.
ششم، رشد جمعیت در طبقات اجتماعیِ فرودست و بازتولید نسلیِ مزدبگیران در مقیاسی وسیع در فقدان هر گونه دگرگونی ساختار طبقاتی که معطوف به بازتوزیع ابزار تولید در جامعه باشد.
بدینسان، به موازاتِ تضعیف تدریجی نهادهایی اجتماعی چون خانوادهی هستهای و خانوادهی گسترده و محله و شبکهی زندگی روستایی و رنگباختنِ حمایتهایی اجتماعی که این نهادها پیشتر نثار اعضای طبقات اجتماعیِ مرتبط به خودشان میکردند، جمعیت فعال این طبقات تدریجاً امرار معاش به مدد فروش نیروی کارشان در بازار کار را جایگزینِ همین حمایتهای اجتماعی ازدسترفته میساختهاند.
درعینحال، شش سازوکار طی سالیان پس از جنگ در بین بوده که فروش نیروی کار در بازار کار جهتِ تأمین معاش را هم برای بخشی از جمعیت فعال که پیشترها کارِ مزدی میکرده و هم برای آن بخش از جمعیت فعال که در سالیان پس از انقلاب به واسطهی سازوکارهای ششگانهی فوقالذکر به جرگهی مزدوحقوقبگیران پیوسته است الزامیتر میساختهاند، شش سازوکاری که نیروی کارِ پیشاپیش نسبتاً کالاییشده را کالاییتر میساختهاند.
اول، دگرگونی بنیادی در شکل حقوقیِ قرارداد کار میان کارفرمایان و صاحبان نیروی کار چندان که اگر در سال 1368 فقط حدود شش درصد از قراردادهای کار به صورت موقت بود امروزه بیش از 80 درصدشان به صورت موقت درآمده است و ازاینرو امنیت شغلیِ ناشی از برخورداری از قرارداد دائمی را برای صاحبان نیروی کار شدیداً کاهش داده و نیروی کارشان را با شدت بیشتری به کالا تبدیل کرده است.
دوم، تعدیل نیروی انسانیِ ردههای پایین شغلی در دولت چندان که نیروی کار شاغل در دستگاههای دولتی از حدود 31 درصدِ کل نیروی کار شاغل در سال 1365 به حدود 24 درصد در سال 1385 رسید و ازاینرو چتر حمایتی دولت از صاحبان نیروی کار از این زاویه شدیداً منقبض شد.
سوم، محرومیت تحمیلی به بخشهایی از صاحبان نیروی کار که به واسطهی قانون معافیت کارگاهها و مشاغل دارای پنج نفر و کمتر (از سال 1378) و ده نفر و کمتر (از سال 1381) از شمول قانون کار پدید آمد و بخشهای وسیعی از مزدبگیران را از زیر چتر حمایتی قانون کار بهتمامی بیرون گذاشت.
چهارم، ناکارآمدی صندوقهای تأمین اجتماعی و سایر صندوقهای بازنشستگی در تأمین شایستهی معیشت انواع بازنشستگان و ازاینرو محرومیت بخشهایی از جمعیت غیرفعال از حمایت اجتماعیِ نهادهایی از این دست به گونهای که درصد بالایی از بازنشستگان گرچه ظاهراً از بازار نیروی کار خارج میشوند اما واقعاً با شدت و حدت بیشتری ناخواسته به بخشهای گوناگون بازار کار گسیل مییابند.
پنجم، عقبنشینیِ دولت از اجرای وظایف اجتماعی خویش در زمینهی تأمین حداقلهایی از بهداشت و درمان و سلامت و آموزش و غیره طی سالیان پس از جنگ که صاحبان نیروی کار را واداشته آنچه را که قبلترها به رایگان یا با قیمتهایی پایینتر از قیمتهای بازار از دولت میگرفتهاند حالا با تشدید عرضهی نیروی کار خویش به بازار کار فراهم کنند.
ششم، پروژهی ارزانسازی نیروی کار در سالیان پس از جنگ که صاحبان نیروی کار را به جستجو و اشتغال به مشاغل ثانویه برای تأمین معاش سوق میدهد.
بدینسان، به موازاتِ ضعیفسازیِ نهادهایی سیاسی چون دولت و بیاثرسازی ترتیباتی حقوقی چون قانون کار و قرارداد کار و ناکارآمدشدگیِ سازمانهایی چون تأمین اجتماعی و صندوقهای بازنشستگی و ازاینرو رنگباختنِ حمایتهایی اجتماعی که این مجموعهها پیشتر نثار صاحبان نیروی کار میکردند، مزدوحقوقبگیران الزاماً امرار معاش به مدد بازار کار را با شدت بیشتری پیشه میکردهاند تا بتوانند همین حمایتهای اجتماعی ازدسترفته را به یاری فروش نیروی کارشان در بازار کار شخصاً جبران کنند. در یک کلام، انبساط نهاد بازار و انقباض انواع نهادهای سیاسی و اجتماعیِ غیربازاری در سالیان پس از جنگ به شکلگیری بخش گستردهتری از جمعیت فعال در کشور انجامیده است که برای تأمین معاش خود الزاماً باید نیروی کار خویش را در بازار کار هر چه بیشتر به فروش برسانند.
جامعه در خدمت اقتصاد
نیاز جامعه و اکثریت اعضای تشکیلدهندهاش یعنی صاحبان نیروی کار به سرمایهداران برای امر خطیر اشتغالزایی از همین دو روند تاریخی در ایران معاصر نشأت گرفته که از سویی سرمایه را در دستان سرمایهدارانْ متمرکز کرده و از دیگر سو نیز صاحبان نیروی کار را از حمایتهای انواع نهادهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نسبتاً محروم ساخته و ازاینرو عمدتاً به فروش نیروی کارشان به سرمایهداران در بازار کار ملزم ساخته است. این نوع از آرایش طبقاتی نه فرایندی طبیعی و حقیقتی ازلی و ابدی بلکه برساختهای تاریخی است حامل نوع خاصی از مناسبات عمیقاً نابرابرِ قدرت میان طبقات اجتماعی گوناگون در ایران امروز. حمایت از این وضعیت و دفاع از الزاماتش درعینحال گفتاری ایدئولوژیک در تأیید همین مناسبات نابرابرِ قدرت نیز هست.
پارادکسهای این نوع آرایش طبقاتی و ناسازههای این نوع مناسبات قدرت خصوصاً در شرایطی بسیار عیانتر میشود که کشور به هر علت با بحران اقتصادی عمیقی مواجه شده است. در شرایطی که طی دورهی سهسالهی گذشته هر سال به میزان دو درصد به جمعیت فقیر کشور افزوده شده است، محافل اقتصادی قدرتمندی نظیر اتاق بازرگانی از قضا برای رفع همین مشکل از جهتگیری یارانههای نقدیِ دولت به سمت صاحبان سرمایه دفاع میکنند. دولت در اقتصادی با نرخ مزمن و بالای بیکاری میکوشد قانون کار را به نحوی اصلاح کند که دست کارفرمایان برای اخراج کارگران هر چه بازتر شود تا فعالیتهای اقتصادیشان استمرار یابد و از افزایشِ فزایندهی نرخ بیکاری و میزان فقر ممانعت به عمل آید. در شرایطی که نرخ رشد آسیبهای اجتماعی رو به فزونی گذاشته است، هزینههای اجتماعی در بودجهی دولت رو به کاهش دارد. در برههای که بازتولید اجتماعیِ نیروی کار با موانع زیادی مواجه شده است، افزایش سن بازنشستگی برای مقابله با ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی پیشنهاد میشود. در شرایطی که شکاف میان حداقل دستمزد رسمی و خط فقر رسمی بسیار عمیق است، بسیارانی و گاه حتی خود کارگران نیز نگران هستند مبادا سطح حداقل دستمزدها شدیداً افزایش یابد و کارفرمایان به تعدیل نیروی انسانی در مقیاسی وسیع مبادرت کنند. سخن کوتاه، در شرایطی که فشارهای فزایندهی اقتصادی بر گردهی صاحبان نیروی کار میان طبقهی متوسط و طبقهی کارگر و تهیدستان شهری بهمراتب بیشتر از گذشتهها سنگینی میکند، سیاستهای اقتصادی دولت و توصیههای سیاستیِ اقتصاددانان بازارگرا و اِعمال فشارِ محافل قدرتمندِ اقتصادی به جابهجاییِ فشارها از روی دوشِ صاحبان سرمایه به سمت گردهی صاحبان نیروی کار معطوف است، آنهم از جمله به این امید که فعالیتهای اقتصادی با افتِ کمتری مواجه باشند و ازاینرو نرخ بیکاری و میزان فقر با سرعت کمتری افزایش یابند.
در چارچوب این آرایش طبقاتی اصولاً طبقهی بورژوازی است که پیشگام رشد و توسعهی اقتصادی به حساب میآید چندان که تلاشها معطوف به این است که با صاحبان سرمایه به خوبي تا شود و زمينههاي فعاليت اقتصاديشان مهيا و گسترده شود تا بلکه منافع حاصل از انباشت سرمايه به دست اين نخبگان در درازمدت به سوي تودهها نيز رخنه کند. این آرایش طبقاتی الزاماً حکم میکند سیاستهای اقتصادی در خدمت سودآوری سرمایههای اقلیتِ صاحبان سرمایه قرار گیرد تا هم بخواهند و هم بتوانند سرمایههاشان را به جریان فعالیتهای اقتصادی بیاندازند و برای اکثریتِ تودهها یعنی صاحبان نیروی کار نیز اشتغال و عایدی فراهم کنند. البته چنین تحلیلی نباید موهمِ این معنا باشد که عملکرد سیاستگذاران اقتصادی به تمامی همسو با چنین خطی است. علیالخصوص در دورهی هفتسالهی گذشته اصولاً ضعف حکمرانی، منازعهی درونطبقاتی میان بورژوازیِ نوپای سالهای اخیر و بورژوازی تثبیتشدهی دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ، و نیز درجهای محسوس از مقاومتهای نامتشکل و سازماننیافتهی طبقات غیربورژوا تا حدی تحقق این نوع سوگیری را با اخلال مواجه کرده اما در تغییر تمامیتِ این نوع جهتگیری چندان نقشی نداشته است. گفتهی محمد خاتمی و بسیارانی دیگر در طبقهی سیاسی مسلط را مبنی بر این که «زمینهسازی برای کسب ثروت و آنگاه توزیع عادلانهی آن در جامعه از مهمترین اهداف اصلاحات است» در همین چارچوب میتوان درک کرد.
جامعه تا حد زیادی در خدمت اقتصاد قرار گرفته است، صاحبان نیروی کار در گروِ صاحبان سرمایه، اکثریت در گروِ اقلیت. رکن اصلی پروژهی نیروهای مترقی در ایران امروز، برعکس، عبارت است از اقتصاد را در خدمت جامعه قراردادن و اکثریت را از گروِ اقلیت بهدرآوردن.
No comments:
Post a Comment