Tuesday, October 16, 2012

دو بینش(*) از رابطه تحقیر کننده زناشوئی
 
 
مرد:
در آغوش كاناپه مهربانم در آرامش كامل خوابيده ام كه صدای زنگ آيفون تمركزم را به هم مي زند. نگاهی به مانيتور آيفون می اندازم و يك زن را مي بينم كه ابلهانه به دوربين زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد...خدای من! زنم است!...يك ماهی مي شود كه با خاله خان باجی های فاميل يك تور ايرانگردی تشكيل داده اند. چقدر زود يكماه تمام شد !
مثل هميشه آسانسور لعنتي خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگين را از پله ها بالا بياورم....وسط اتاق بغلم مي كند. لباسش بوی عرق و دود گازوئيل می دهد...گونه هايش هم شور است.
وقتی به حمام رفت خانه را وارسی ميكنم تا چيز شك برانگيزی بر حسب تصادف اين گوشه كنارها پيدا نكند، چون آنوقت مجبورم كل اين هفته را برای اثبات بی گناهي ام حرف بزنم. يكی از چمدانها را باز می كنم تا دليل سنگيني بيش از حدش را بفهمم. خدايا! اينجا يك بازار "سيد اسماعيل" كوچك است!...صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد كه اين خود دليلی بر آن است كه ديوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد.
وقتی از حمام بيرون آمد حوله اش را مثل عمامه سند باد دور سرش پيچيد و خودش را روی كاناپه ام انداخت. هزار بار گفته ام كاناپه مثل مسواك، يك وسيله شخصی است و دوست ندارم كسی خودش را روی كاناپه ام پرت كند...اينهمه جا...برود برای خودش يك كاناپه دست و پا كند...اه اه ....
مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهايش است كه از لای حوله بيرون افتاده و از نوكش قطره قطره روی كاناپه ام آب می چكد. می پرسم برايم چه سوغاتی آورده...موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آنطرف اتاق دويد و من فرصت پيدا می كنم تا طوری روی كاناپه لم بدهم که ديگر جايی برای دوباره نشستنش باقی نماند... مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهای رنگی در مي آورد و نشانم مي دهد. به گمانم براي من خريده. وانمود مي كنم كه خيلي ذوق زده شده ام و برايش اطوارهای عاشقانه در مي آورم. كاش بشود دوباره سفر برود. حيف من.
زن:
چقدر زود تمام شد...دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم كه مثل ديوانه ها روی كاناپه كوفتی اش مي نشيند ... مجبورم بغلش كنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد. نگاه كن موهای سينه اش دوباره فر خورده....شك ندارم قبل از آمدنم حسابی مشغول خل بازيهايش بوده. مايه آبرو ريزی و خجالت..
اصلا در حمام حواسم نبود كه بلند بلند به بخت بدم لعنت مي فرستم، هرچند مي دانم نشنيده چون يا يكي از چمدانها را باز كرده و فضولی می كند يا خانه را وارسی می كند تا مدرك جرمی باقی نگذارد. عمدا همه موهايم را در حوله نپيچيدم تا كاناپه اش را خيس كنم. وقتی مثل بچه ها حرص كاناپه بد تركيبش را ميخورد قيافه اش حسابی ديدنی است. دلم برايش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه كن خدای من.. كدام احمقی است كه وقتی ببيند بعد از يك ماه برايش يك مايو بنفش راه راه و يك جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اينقدر ذوق كند....واقعاً حيف من
 
*************************
 
(*)متن فوق را از دوست عزیزم سهیلا دریافت کرده ام . تیتر آن (که در اصل "دو نگاه متفاوت" بود) را عوض کردم تا بلکه با واقعیت داستان غم انگیز روایت شده بهتر و بیشتر همسوئی داشته باشد. در حقیقت, و متاسفانه, این حکایت اکثریت روابط مریض گونه ای میباشد که دو نفر درگیر با نداشتن شهامت و روراست بودن با خود و "همسر" میتوانند تا مدتی مدید (اگر نگیم تا ابد) نیز ادامه داشته باشد. و صد البته چیزی نیست جز غوطه خوردن در باتلاقی از بی صداقتی و بعضا تنفر از یکدیگر!! اینکه چرا چنین روابطی غیرعاشقانه و مملو از پوچی ادامه می یابند و احیانا به جاهای باریکتر از این نیز کشیده میشوند...(میزارم خودتون تصوراتتون گل کنه) خود حدیثی دراز دارد. از مشکلات روانی دوران کودکی و حل نکردن این معضلات در دوران جوانی( با روان درمانی کردن ) گرفته تا کله شق بودن و نخواستن دیدن ضعف شخصیتی مان... و بالاخره نقص را در دیگری جستن و خود را مبرا دانستن از هرگونه مسئولیت ...و...!!
 
آیا بهتر نیست آدمها بی گدار به آب و آتش نزنند و قبل از زندگی مشترک همدیگرو بهتر بشناسند و خود و دیگری رو گول نزنند و فکر نکنند,بخیال خامشون , که میتونند طرفشون رو بعد از ازدواج (و یا زندگی مشترک بدون صیغه عقد) عوض کنند ....و کلی عقده های باز نشده دیگر...تا شاید این رابطه سالم (تر) شود!؟
دست آخر, اصلا کی گفته که همه بایستی توی یک رابطه دائمی و در یک مکان با معشوق و همسر شون زندگی کنند!؟ شاید اینگونه رابطه ها بدرد همه نمیخوره !!چرا سعی نمیکنیم واقعیات رو بپذیریم و دست از خود و دیگر آزاری بر نمیداریم !؟ 
 
 پیمان پایدار 

No comments:

Post a Comment