هوشنگ ابتهاج
برای روزنبرگ ها
-------------------------
خبر کوتاه بود
اعدام شان کردند!
...خروش دخترک برخاست
لبش لرزيد
دو چشم خستهاش از اشک پر شد
گريه را سر داد
و من با کوششي پر درد
اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند؟
ميپرسد ز من، با چشم اشکآلود
عزيزم، دخترم
آنجا شگفتانگيز دنياييست
دروغ و دشمني فرمانروايی میکند آنجا
طلا، اين کيميای خون انسانها
خدايی میکند آنجا
شگفتانگيز دنيايیست
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سياهان، دامن آلودهست
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بيهودهست
در آنجا رهزنی، آدمکشی، خون ريزی آزادست
و دست و پای آزادی در زنجير
عزيزم، دخترم
آنان برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدام شان کردند
و هنگامي که ياران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ میرفتند
اميد آشنا ميزد چو گل در چشمشان لبخند
به شوق زندگی، آواز ميخواندند
و تا پايان به راه روشن خود با وفا ماندند
عزيزم
پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخيز
تو در من زندهای، من در تو
ما هرگز نميميريم
من و تو با هزارانِ دگر
اين راه را دنبال ميگيريم
از آن ماست پيروزی
از آن ماست فردا
با همه شادی و بهروزی
عزيزم
کار دنيا رو به آبادیست
و هر لاله که از خون شهيدان ميدمد امروز
نويد روز آزادیست.
No comments:
Post a Comment