Wednesday, December 26, 2012

پایان جهان
El fin del mundo
مقاله ای از سزار هیلده برن
CESAR HILDEBRANDT(*)
30 Noviembre del 2012سی ام نوامبر
نشریه هفتگی( جمعه ها) هیلده برن در سنگر
HILDEBRANDT en sus trece
hildebrandtensustrece.com
لیما- پرو
Lima -Peru
ترجمه از: پیمان پایدار
*******************************************

 می گویند که, جهان روز21 دسامبر پایان می یابد . هر نسلی پایان  جهان را دیده وقتی آنی را که بهش تعلق داشته دچار سقوط واضمحلال میشده .

پس ما, زندگی میکنیم پایان جهان را بطور متوالی در جهانی بدون پایان .

اما به فرض اینکه این 21 دسامبر همه چیز به گونه ای خورنده و با سنگهای آتشفشان بماند , از آسمان ابرهای سیاه به پائین بیایند و از آنها خدائی با صدای پر ابهت و انتقامجو بیرون آمده و ما راعلیه آخرین دیوار زندگیمان بگذارد,  من فقط برای کودکان و حیوانات تاسف خواهم خورد. آنان بیگناهند .

در شرایط کنونی, گونه انسان به طور فزاینده ای اشتیاق کمتری در من بر می  انگیزد. البته این جلوی من را نه از زندگی کردن  باز میدارد,نه ازخوشحال بودن و نه از جنگیدن برای چیزی که به آن اعتقاد دارم و نه درعشق ورزیدن به کسانی که عاشقشان هستم.

اما من خود را جزو آن جمع کثیر(*) احساس نمیکنم , آن جمعیت بزرگی که خواب آنرا میبیند که اینقدرها اندیشه نکند وبه جماعتی بپیوندد همین قدر که مد روز باشد . 
(*) Multitude

به این واقف هستم که به اقلیتی تعلق دارم که در حال حاضر حتا نمی باید جزو آماری بحساب آید .اما همین عدم موجودیت بالقوه رسمی ست که بمن اجازه داده است بعنوان یک انسان زنده بمانم .

من یک فراری هستم . من زندگی را صرف فرار کردن از تقریبا همه آن چیزهائی که مردم را به شوق می آورد میکنم. من خرمگس معرکه خودم هستم  . 

چیزهائی رو میخوانم که معمولا خوانده نمیشوند, اوتوپی هائی من را وسوسه میکنند که به نظر می رسد تاریخ حکم مرگ شان را صادر کرده و بمن -هر روز بیشتر- شور و شوقی دست میدهد از آرمانهای از دست رفته و استدلالهای رد شده توسط شغالان حاکم بر مسند قدرت . من بمانند کشتی غرق شده ای هستم که حتی خواب نجات یافتن را نیز نمی بیند . 

در دنیائی میزیستم که خواست تغییرش را داشتیم . میجنگیدیم برای آنکه اوضاع و احوال بهبود یافته ,برای آنکه ظالمان وحشت زده شوند و فقرا امیدوار و اینکه خود امید با میلیونها نگاهی که به آن خیره شده اند تقویت یابد .

ما ماه می 1968 خودمان را داشتیم و سارتر را دیدیم که الهام بخش دانشجویان بود  ودو گل را که مقاومت میکرد ولی اینبار نه در لندن بلکه در پاریس که,24 سال قبل, آزاد گردانده بود . پرانتزی بود زائیده شده از سئو تفاهم . دانشجویان پاریسی معتقد بودند که کارگران رنو خواهان انقلابند . حال آنکه, چیزی که میخواستند ساعت مچی بهتری بود و تعطیلاتی در اسپانیا .

فیدل را داشتیم, اما همین سال-1968 -مردی که شیفته اش شده بودیم از اشغال چکسلواکی توسط اتحاد جماهیر شوروی حمایت کرد و پایان دوره الکساندر دوبچک  را نیزهم. و سه سال بعد, در 1971, ریشو(منظور همون فیدل کاستروست- مترجم) که تجسم بهترین ها مینمود داستان کراهت داشتن نسبت بخود شاعر هربرتو په دی یا(1) را معرکه دست خود قرار داد. بمانند دادگاههای افسرده کننده و ملال آور مسکو و پاکسازیهای شوم و بد نام بود. مسکو بود اما با نخلهایش و موخیتوس(2) در دستان تکنیسین های بعضا اوکراینی .

با این حال, دنیا هنوز ارزشمند بود چرا که بیداری آفریقائی ها را در بر داشت, جنبش کشورهای غیر متعهدها ,مبارزه علیه جنگ ویتنام- شاید جنایت آمیزترین لشکرکشی های ایالت متحده آمریکا-,ووداستاگ(3) مبارزات اجتماعی ای که در پرو در رژیم
وله سکو(4) -آری: تنها کسی که باعث شد زمینداران محلی بخودشون بلرزند  

و بعد هم نوبت آلنده(سالوادور-مترجم) شد , که خلاصه ای بود از تمامی انتظاراتمان .

مبارزه برای این میشد که جهان کمتر شبیه محیط زیست حیوانات وحشی(5)گردد .اگر بربریت شامل این میشود که در هم نوع مان انسانیت را نبینیم, همانطور که تزوتان تودوروف(6) بما یادآوری میکند, آنی را که خواهانش بودیم کمتر به بربریت شبیه میبود . و بخاطر همین هیچگاه  نه میتوانستیم کمونیست باشیم و نه وابسته به هیچ ایدئولوژی تمامیت خواهانه ای(در این رده ادیان نیز شامل می شوند) .   

ما جویای عدالت ,بگونه ای معتدلانه, بودیم و گرسنگی قاره ای فقیران متاثرمان نموده بود. خیال اینکه میتوانیم برای قربانی های کامیابی های متمرکز یافته کاری انجام دهیم بر ما غلبه کرده بود .

میبایست اذعان داشت :این جهان روشنفکران بی قرار, که بما تعلق داشت , بمرگ طبیعی مرده بود .این جهان انسانهای باهوش که ناخوشنودیشان به توده ها مسری مینمود ناپدید شده بود . بین نوام چامسکی و مردم یک تریلیون آی پاد و آی پد(7) حائل می باشند. نیروهای دست راستی نبرد-نه جنگ-غلبه کردن بر رسانه های جمعی را بردند و تلویزیون فاحشه بابل است- میبخشید شما جناب فرناندو وه یه خو(8) - کهدر بسترهمگان طلوع میکند

آنهائی که تصمیم گرفتیم کماکان در سنگر بمانیم(بمانند تیتر مجله خود هیلده برن , بخاطر پایبند ماندن به آرمانهای انسانیش-, مترجم) اجاره وار در حاشیه این جهان زندگی میکنیم. سر و صدای  رقص اسب(9),تن دادگان بی خیال و الکی خوش ,جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) عقیم گشته و پاستوریزه از بالای سرمان رد میشوند .

جهان یک قطبی ائی که کلانتری(داروغه) با انگشتان شست توی جیب پیراهنش به پرسه زدن مشغول است آنی نیست که ما خود را در آن بازشناسیم .جهانی که در آن حقیقت نه کار میکند و نه جذابتی دارد آنیست که حاضر به ورود در آن نیستیم .
  
 و این خود باعث میگردد که مبارزات ما حتی  بیشتر خیره کننده شوند و برای بسیاری از افراد فاقد هیچگونه توضیحی باشند .

اما آلترناتیو دیگر یعنی ازخودخواهی دکترین(بینش سیستماتیک-مترجم)ساختن,از بدبینی دفترچه خاطرات نگه داری کردن, و از فراموشی (تراپی) رواندرمانی. از میان شوک الکتریکی که ما را همساز مینماید و عودت(بر گشت) که همه چیز را برایمان دشوار, تصمیم گرفتیم زندگی کنیم . به زندگی ادامه دهیم .

اینگونه گفته باشم, وقتی که بمن از پایان جهانی که قرار است بیاید حرف میزنند من به پایان جهانی که رفته می اندیشم . و به جهانی که میبایست دو باره بسازیمش تا بلکه مجددا به انسان شدن برگردیم .

مبارزه(دعوای) ما چیزهائی از دلتنگی(نوستالژیک) درش هست . 
   
پایان
*********************************

زیر نویسها ,تماما از مترجم میباشد
(*)CESAR HILDEBRANDTسزار هیلده برن نه تنها یکی از معدود روزنانه نگاران مترقی در پرو, بلکه یکی از بهترین منتقدین اجتماعی تاریخ و جامعه  نیز میباشد.انسانی فرهیخته که زیر بار هیچگونه زور گوئی و سانسورعقاید نرفته و نمیرود. در طی 30 سال گذشته بیش از 18 بار او را از برنامه های تلویزیونی اش, با مضمون اجتماعی - سیاسی توام با مصاحبه های داغ, اخراج کرده اند . بماند که چند بار خود او وسط برنامه های زنده تلویزیونی اش ,بخاطر مخالفت صاحبان سرمایه دار رسانه های تصویری -که با ایما و اشاره او را به سکوت دعوت میکردند, با نافرمانی از پشت میز بلند شده و استودیو را ترک کرده است!! اوایل قرن 21م برای دو سال روزنامه ای بنام لیبراسیون (بمعنی آزاد شدن) را مدیریت و چاپ میکرد . و اکنون بیش از سه سال است که همین مجله هفتگی خودش را در میآورد. در ضمن کاراکتر و مرامش شدیدا مرا یاد شاملوی فقیدمان می اندازد .این مجله نیز دست کمی از هفته نامه "جمعه" احمد شاملوی عزیزمان ندارد. البته با اندازه بزرگتر و دو تفاوت اساسی ماهوی. یکی اینکه در اینجا و در این برهه از زمان سانسور نوشتاری معنا ندارد و ادامه کاری این مجله تضمین شده است ,چرا که "دموکراسی بورژوائی" از سال 1980 در پرو مجددا بازسازی گردیده .(هر چند در همان ده سال1990 -2000 نیز روزنامه ها آزاد بودند ولی رسانه های تصویری محدودیتهائی را فقط و فقط برای این روزنامه نگار پیاده مینمودن) . دوم اینکه این مجله وزنه اجتماعی-سیاسی و تاریخی بیشتری (در پرو) از مجله عمدتا ادبی "جمعه" رفیق شاملوی گرامیمان دارد.
 
(1)Herberto Padilla (1932 -2000) شاعر و روزنامه نگار کوبائی که ,علاوه بر اسپانیائی, به زبانهای فرانسه, انگلیسی, ایتالیائی, آلمانی, روسی و یونانی نیز متکلم بود . بمدت 4 سال ,در دو نوبت یکساله و سه ساله ,بترتیب در هیئت تحریریه روزنامه لاتین در نیویورک و اتحاد جماهیر شوروی بین سالهای 1959 و 1962 تا 1964  بکار مشغول بود .مفسر رادیوئی در میامی در همان سال 1959 و معلم انگلیسی نیز در همان شهر بین 1956 تا 1959  بود . در همان سال 1959,  درپی "پیروزی انقلاب", به کوبا برگشت و به جرگه روزنامه انقلاب پیوست .... بالاخره نمایندگی وزارت بازرگانی در بخش خارجی را در کشورهای بلوک شرق و اسکاندیناوی بعهده گرفت.در سال 1966 وقتی به کوبا برگشت دیدش کاملا  به رژیم کاسترو انتقادی مینمود . در همین سال در درون نشریه جوانان شورشی به مرکز پلیمیکی فرهنگی مبدل گردید , و هر چند بابت کتاب شعرش بنام خارج بازی به جایزه ملی دست یافت, از طرف اتحادیه نویسندگان بعنوان کتابی ضد انقلابی با صدای    اعتراض توام گردید . از 1967 بکار در دانشگاه هاوانا مشغول گردید تا اینکه در 20 مارچ 1971 در پی دکلمه شعری بنام پرووگاسیون در جمع اتحادیه نویسندگان بازداشت شد . او همراه زن شاعره اش بنام بلکیس کوزا مه له دستگیر شد . هر دوتوسط سازمان امنیت ملی به "فعالیت مخربانه" بر علیه دولت متهم گردیدند. زندانی شدنشان عکس العملی بی سابقه از سراسر جهان را برانگیخت .در میان اعتراض کننده گان روشنفکران نامی ای چون خولیو کورتازار, سیمون دو بووا, مارگارت دوراس, کارلوس فونته, خوان گوی تیسه لو ,آلبرتو موراویا ,اوکتاویو پاز, خوان رولفو, ژان پل سارتر, سوزان سونتاگ , ماریو وارگاس یوسا و خیلی های دیگر عرض اندام میکردند . بعد از گذراندن  38 روز در زندان  ویا ماریستا, په دی یا در جمع اتحادیه نویسندگان انتقاد از خود معروفش را خواند . در این نوشته از  برخورد انتقاد آمیزش از پروسه  انقلابی تاسف خورد ,و آنرا متاثر از پوچی و نیاز به جلب نظر بین المللی بر شمرد . خود او برخوردش را ضد انقلابی ارزیابی نمود, و اینکه گذاشته بود که بدبینی زهرآمیزی او را به بزرگ کردن کمبودهای انقلاب بکشاند نیز متاسف.....در صداقت انتقاد از خود په دی یا چیزی ناشناخته مینماید....همسرش توانست با فرزند کوچکشان در سال 1979 به نیویورک سفر کند و سال بعد نیز تحت فشار بین المللی او نیز توانست در 16 مارچ 1980 از طریق مونترال خودش را به نیویورک- آمریکا برساند .از قرار تجربه  زندان و تبعید او را از لحاظ روحی تضعیف نمود و هیچگاه بهبود نیافت. اوبطور ناگهانی نشسته برمبلش در آلاباما در 68 سالگی سکته قلبی کرد و دارفانی را وداع . 

(2)Mojitoیک نوع مشروب الکلی معروف کوبائی که ملغمه ای ست از ران, لیمو, نعناع ,آب معدنی و شکر! ناگفته نماند ,یکی از پاتقهای-کماکان پا بر جای- مورد علاقه ارنست همینگوی(*), نویسنده مشهور آمریکائی که سالیان سال در این کشور میزیست, در تهیه این نوع تحفه کوبائی شهرت ,جهانی, بسزائی دارد.(نویسنده این سطور در اولین سفرم به کوبا-در 1994- طبعا به این محل نیزسری زدم. هرچندعلاقه ای به مشروبات الکلی نداشته و ندارم , در آنروز دم کرده هوای هاوانا ,با پیناکولادای بدون الکل جگرم رو خنک کرده , دلی از عذا در آوردم ,و یاد بزرگ مرد نویسنده"پیر مرد و دریا" را نیز زنده نمودم) .
(*)La Bodeguita del Medio

(3) Woodstock  فستیوال موسیقی و هنر ووداستاگ (3روز- 15 و 16 و 17 و شامگاه 18 اوت 1969- صلح و موسیقی) یکی از فستیوالهای راک اند رول معروف و مهمی که تجمع بیش از 400 هزار هیپی ضد جنگ ویتنام را شامل میشد .سکس(آزاد), مواد مخدر(ال اس دی و ماری جوانا) و راک اندرول سه مقوله ای است که در این 3 روز بوفور دیده میشد . البته پاسیفیسم و عاشق زندگی در محیط طبیعی و بگونه کمون وار بخش دیگری از ایده آلهای هیپی ها بود . قرار بود  این فستیوال در شهرکی به همین نام در  ایالت نیویورک برقرار شود ولی با مخالفت شهروندان آن واقع شد و بجایش در زمین دامداری خانواده ماکس یاسگور در شهر به تل -بخش سالیوان -در همان ایالت نیویورک سرانجام گرفت. کنسرت در پایان سه کشته بر جای گذاشت: یکی از مصرف بیش از حد هروئین, دیگری از پاره شده آپاندیس, و سومی از تصادف با تراکتور!!  همچنین با تولد دو نوزاد غیر تائید شده نیز هم . فیلم مستندی  نیز به کارگردانی مایکل وادلی و تدوین و مونتاژ عده ای منجمله مارتین اسکورسیزی از این واقعه تاریخی  نیزساخته شده است . و در سال 1970 جایزه بهترین مستند هنری اسکار را نیز دریافت کرد . ووداستگ بهترین فستیوال موسیقی و هنری در تاریخ محسوب میشود . تخمین زده شده 250 هزار نفر دیگر نتوانستند خودشون رو برسونند. ورودی آن 18 دلار برای 3 روز بود . ووداستاگ به سمبل نسلی از آمریکائی هائی مبدل شد که متنفر از جنگ(ویتنام) بود و مرام صلح طلبانه شان ضدیت با سیستمی بود که مرگ بخش اساسی آنرا شامل میشد(و میشود - تا به امروز).این فستیوال در حقیقت در اواخر دهه 60 در آمریکا سازماندهی شد. زنان جوان شرکت کننده دامنهای نازک  گشاد و رنگی  بر تن داشتند و سمبل صلح شان نیز پرچمی  بود با رنگ قوس و قزح(رنگین کمان) . جیم هندریکس(بهترین گیتارزن الکتریکی تاریخ) نیز سرود ملی را با تکنوازی گیتارش نواخت . بعدها در سالهای ,1979 ,1989, 1994 و 1999 نیز فستیوالهای دیگری در ووداستاگ بر گزار شد ,ولی هیچکدام به عظمت اولی نگشتند .  

(4)Juan Velasco Alvaradoارتشی دو رگه از طبقه متوسط  که با کودتای نظامی اش در سال 1968 و بدون خونریزی با اصلاحات ارضی عمیق و از بین بردن زمینداران بزرگ (لاتیفوندا به زبان اسپانیائی) و مبارزه با تبعیض نژادی و حمایت از سرخپوستان در تعلیم و تربیت و نمایندگی در کنگره.... از دستاوردهای "رژیم مترقی" او بود. در سال 1975 کودتای دست راستی به سرنگونی رژیم او انجامید و بخش عظیمی از دستاوردهایش را گاماس گاماس از بین بردند و نطفه های سیاست نئو لیبرالیسم جایگزینش گردید . 
 
(5)Serenguetiهیلده برن از "سه رن گتی" ,که پارکی جنگلی در تانزانیا میباشد ,بعنوان استعاره  در اینجا استفاده کرده 

(6)Tzvetan Todorovزبان شناس, فیلسوف, تاریخ دان و منتقد ادبی !! متولد اول مارچ1939 در سوفیا- بلغارستان و از سال 1963 - وقتی به پاریس رفت تا با رولاند بارت درس بخواند -مقیم فرانسه میباشد .استاد هنر و زبان هست و مدیر مرکز ملی تحقیقات علمی در پاریس میباشد. او در هاروارد , یل و برکلی نیز تدریس کرده است . جالب توجه اینکه او در اواخر ماه نوامبر 2012 در لیما - پرو در مورد" دموکراسی غربی" و اوضاع "جهانی شدن اینگونه سیاست مداری" سخنرانی داشت . هیلده برن در آن جلسه حضور داشته است و اشاره او در اینجا دقیقا به صحبتهای او در آنشب میباشد .

(7)Ipod & (tablet-به اسپانیائی )Ipadدو تا از آخرین اختراعات پسا مدرن دیوید جابز, مغز متفکر و مدیر مرتجع کمپانی اپل(سیب), قبل از اینکه از سرطان لوزالمعده در سن 56 سالگی در5 اکتبر 2011 بدرک واصل شود

(8) Fernando Vallejoنویسنده خوب کلمبیائی مقیم مکزیک. برای خوانندگانی که به زبان اسپانیائی آشنائی دارند خواندن مصاحبه جالب او را در روزنامه "له نسیون " (ملت) بتاریخ شنبه سوم آوریل 2010 پیشنهاد میکنم

(9)پدیده 'رقص اسب ' توسط خواننده رپ کره جنوبی ای اخیرا در دنیای نمایشی جهان سرمایه داری (بقول گای ده بق بنیانگذار جنبش 'موقعیت آفرینان ' در فرانسه) "غوغا "ئی به پا نموده! (همانطور که همگان بدان آگاهی داریم,به پیروئی از صنعت چند ده میلیارد دلاری- اگر نه بیشتر-هالیوودی "هنر و نمایش", جهان فتیشیستی سرمایه داری هر از چند گاهی نیاز به "پدیده"ای مشهور و پولساز دارد تا سر جوانها را گرم کرده و از حال و هوا و مشکلات روزمره جاری مملواز  بیکاری ,فقر, جنایت, بیخانمانی ....گمراه نماید. بدینصورت یک روز مایکل جکسون رو بزرگ میکنند, روز بعد مادونا , بریتنی اسپیر و..حتا رنگ شورتهای نازک پاریس هیلتون و عملهای متعدد کیم کاردشیان....رو دستاویز قرار میدهند!!). وای به حال بشریت .  




































 


No comments:

Post a Comment