شعری از سیدعلی صالحی
.............................. ...........................
نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
... آب از پیاله و پروانه از پسین،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید!
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ...
دروغ میگویید که این کوچه، بُنبست و
آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و
صبوریِ ستاره بیسرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهریر خواهیم گذشت.
ما میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار
هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانهی ارغوان باقیست.
سرانجام روزی از همین روزها برمیگردیم
پردههای پوسیدهی پرسوال را کنار میزنیم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر میدهیم
که آن سوی سایهسارِ این همه دیوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نمنمِ روشنِ باران باقیست.
ستاره از آسمان و باران از ابر،
دیده از دریا و زمزمه از خیال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید؟
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ...
دروغ میگویید که فانوسِ خانه شکسته و
کبریتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گریهاند،
ما میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار،
روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است
سرانجام روزی از همین روزها
دیدهبانانِ بوسه و رازدارانِ دریا میآیند
خبر از کشفِ کرانهی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه میآورند.
حالا بگو که فرض
سایه از درخت و ریرا از من،
خواب از مسافر و ریرا از تو،
بوسه از باران و ریرا از ما،
ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید!?
..............................
نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
... آب از پیاله و پروانه از پسین،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید!
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ...
دروغ میگویید که این کوچه، بُنبست و
آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و
صبوریِ ستاره بیسرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهریر خواهیم گذشت.
ما میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار
هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانهی ارغوان باقیست.
سرانجام روزی از همین روزها برمیگردیم
پردههای پوسیدهی پرسوال را کنار میزنیم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر میدهیم
که آن سوی سایهسارِ این همه دیوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نمنمِ روشنِ باران باقیست.
ستاره از آسمان و باران از ابر،
دیده از دریا و زمزمه از خیال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید؟
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ...
دروغ میگویید که فانوسِ خانه شکسته و
کبریتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گریهاند،
ما میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار،
روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است
سرانجام روزی از همین روزها
دیدهبانانِ بوسه و رازدارانِ دریا میآیند
خبر از کشفِ کرانهی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه میآورند.
حالا بگو که فرض
سایه از درخت و ریرا از من،
خواب از مسافر و ریرا از تو،
بوسه از باران و ریرا از ما،
ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید!?
No comments:
Post a Comment