Thursday, July 18, 2013

"وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت
...
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود ، گل داد و مژده داد
زمستان شکست و رفت..."
رفیق احمد شاملو
 "انگشت سبابه‌ی وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت می‌شکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمی‌زد. وارطان گفت: می‌شکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: می‌شکند. خشمگین شدم. مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت دیدی گفتم می‌شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند می‌زد".
 
شکنجه گر (ساواکی) وارطان

No comments:

Post a Comment