Sunday, April 13, 2014

David Graeberمراقبت بیش از حد

Caring too much

  That's the curse of the working classes.

ترجمه : پیمان پایدار

********************************

چرا منطق پایه ای ریاضت کشی توسط همگان پذیرفته شده است؟ برای اینکه همبستگی به عنوان معضل/بلا وآفت دیده میشود.
Why has the basic logic of austerity been accepted by everyone? Because solidarity has come to be viewed as a scourge
    • دیوید گریبر
    • The Guardian
    • روزنامه گاردین
    •  
    • طبقات زحمتکش بیشتر به دوستانشان, خانواده شان و محله شان اهمیت میدهند- آنها اساسا مهربانترند.
'Working-class people care more about their friends, families and communities – they’re just ­fundamentally nicer.' Illustration by : Matt Kenyonطرح از: مت کنیون


" چیزی رو که من نمیفهمم اینه که ,چرا مردم تو خیابونها شورش نمیکنند ؟" من اینو,اینجا و اونجا, از افراد ثروتمند و قدرتمند می شنوم. نوعی از ناباوری وجود دارد. "از همه گذشته،"معنی درونیش به نظر می رسه این باشه "ما فریادمون به آسمون میرسه وقتی کسی تهدید میکنه حمایت مالیاتی مون رو؛ اگه کسی دست درازی کنه به دسترسی مون به مواد غذایی یا سرپناه, مطمئنا بانکها روبه آتیش میکشیم و به پارلمان حمله ور میشیم .چه شونه این مردم/ مشکلشون چیه ؟"
"What I can't understand is, why aren't people rioting in the streets?" I hear this, now and then, from people of wealthy and powerful backgrounds. There is a kind of incredulity. "After all," the subtext seems to read, "we scream bloody murder when anyone so much as threatens our tax shelters; if someone were to go after my access to food or shelter, I'd sure as hell be burning banks and storming parliament. What's wrong with these people?"
این سوال خوبی است. یکی فکر می کنه دولتی که این چنین رنج ومشقتی رو بر کسانی که با حداقل منابع مقاومتی وارد کرده, بدون حتی چرخشی به اقتصاد دادن و وضع رو بهتر کردن,در معرض خطر خودکشی سیاسی قرار داشته باشه. در عوض، منطق پایه ریاضت کشی تقریبا توسط همه پذيرفته شده است. چرا؟ چرا ادامه کاری رنج و مشقت وارد کردن سیاستمداران بر خلاف امیدواری دادن هاشون رضایت / تسلیم طبقه کارگر رو بهمراه داشته باشه,چه برسه به پشتیبانی، اصلا؟
It's a good question. One would think a government that has inflicted such suffering on those with the least resources to resist, without even turning the economy around, would have been at risk of political suicide. Instead, the basic logic of austerity has been accepted by almost everyone. Why? Why do politicians promising continued suffering win any working-class acquiescence, let alone support, at all?
من فکر می کنم اساس, و خود, ناباوری که من باهاش شروع کردم بخشی از جواب را فراهم می کند. طبقه کارگر ,شاید,همینطور که به ما بدون وقفه, و مداوم, یاد آوری میکنند، کمتربه مسائل مربوط به قانون و شایستگی, برازندگی,اهمیت میدن تا از"ما بهترون", اما اونها همینطورهم بسیار کمتر وسواس در خود دارن. آنها بیشتر به دوستان, خانواده و محیط اطرافشون (کومونیته) اهمیت میدن . در مجموع، حداقل، اونها اساسا بهتر و مهربونترند.
I think the very incredulity with which I began provides a partial answer. Working-class people may be, as we're ceaselessly reminded, less meticulous about matters of law and propriety than their "betters", but they're also much less self-obsessed. They care more about their friends, families and communities. In aggregate, at least, they're just fundamentally nicer.
تا حدی این بنظر می رسد که انعکاس یک قانون جهانی جامعه شناسی باشد. فمینیست ها مدتهاست که اشاره میکنند که طبقات  پایین در هر نظم اجتماعی نابرابر تمایل به فکر کردن بیشتر دارن در مورد, و طبیعتا بیشتر اهمیت میدن, به اونائی که در بالا هستند تا اونائی که در بالا فکر میکنن در مورد , یا اهمیت میدن , به آنها-پائینی هازنان در همه جا تمایل به فکر کردن و بیشتر دونستن در باره زندگی مردها دارن تا مردان در مورد زنان، همانطور که افراد سیاه پوست بیشتر در مورد سفید پوستها میدونن, کارکنان در مورد کارفرمایان, و فقرا در مورد غنی ها.
To some degree this seems to reflect a universal sociological law. Feminists have long since pointed out that those on the bottom of any unequal social arrangement tend to think about, and therefore care about, those on top more than those on top think about, or care about, them. Women everywhere tend to think and know more about men's lives than men do about women, just as black people know more about white people's, employees about employers', and the poor about the rich.
و انسانها موجوداتی هستند که همدلی دارند , معرفت و دانش منجر به شفقت میشود. ثروتمندان و قدرتمندان، در همین حال،میتوانند بی اعتنا و بی توجه باقی بمانند,چرا که استطاعت اش را دارند . مطالعات متعدد روانشناسانه اخیرا اینرا تایید کرده اند. کسانی که در خانواده های کارگری متولد شده اند همواره نمره به مراتب بهتری در آزمون های اندازه گیری احساسات دیگران کسب میکنند تا طبقات ثروتمند, وطبقات حرفه ای. در حقیقت به سختی تعجب آور است. از همه گذشته، این تا حد زیادی به معنی "قدرتمند" بودن است : نیاز نداشته باشی توجه زیادی به فکر و احساس کسانی که در اطرافت هستند بکنی. قدرتمندان دیگران را استخدام میکنند تا براشون اینکار رو انجام بدن.
And humans being the empathetic creatures that they are, knowledge leads to compassion. The rich and powerful, meanwhile, can remain oblivious and uncaring, because they can afford to. Numerous psychological studies have recently confirmed this. Those born to working-class families invariably score far better at tests of gauging others' feelings than scions of the rich, or professional classes. In a way it's hardly surprising. After all, this is what being "powerful" is largely about: not having to pay a lot of attention to what those around one are thinking and feeling. The powerful employ others to do that for them.
و آنها چه کسانی را استخدام میکنند؟ عمدتا بچه های طبقات کارگر را. در اینجا من معتقدم که ما با وسواس داشتن بیش از حد تمایل به ندیدن این داریم (جرات می کنم بگم، رویا گرایانه ؟) که کارگر کارخانه را به عنوان الگوی "کار واقعی" قلمداد بکنیم تا آنجائی که فراموش کرده ایم در واقع بدانیم کارهای انسانها عبارتند از چه هستند .
And who do they employ? Mainly children of the working classes. Here I believe we tend to be so blinded by an obsession with (dare I say, romanticisation of?) factory labour as our paradigm for "real work" that we have forgotten what most human labour actually consists of.
حتی در دوران کارل مارکس و یا چارلز دیکنز, محلات کارگرى بیشترین ساکنینش بمراتب شامل مستخدمها,واکس زنها,سوپورها, آشپزان، پرستاران،تاکسی رانان ، معلمین, روسپی ها و دوره گرد ها(دستفروش میوه و...-م) بودند تا کارکنان  معادن زغال سنگ, آسیاب نساجی یا ریخته گری آهن. امروزه نیز چنین میباشد. آنچه را که ما به عنوان  کار زنان قلمداد میکنیم مراقبت کردن از مردم, رسیدن به خواسته ها و نیازهایشان، توضیح دادن، اطمینان دادن، پیش بینی کردن اینکه رئیس چه می خواهد و چه می اندیشد، بدون ذکر این امر که , نظارت ,مراقبت و حفظ گیاهان, حیوانات, ماشین آلات و اشیاء دیگر شامل بیشترین بخش از کارهائی است که طبقه کارگر انجام میدهد تا زمانی که در حال چکش زدن ,کنده کاری, استفاده از جرثقیل زنجیری سنگین کش سیمی یا برداشت از مزرعه میباشد .
Even in the days of Karl Marx or Charles Dickens, working-class neighbourhoods housed far more maids, bootblacks, dustmen, cooks, nurses, cabbies, schoolteachers, prostitutes and costermongers than employees in coal mines, textile mills or iron foundries. All the more so today. What we think of as archetypally women's work – looking after people, seeing to their wants and needs, explaining, reassuring, anticipating what the boss wants or is thinking, not to mention caring for, monitoring, and maintaining plants, animals, machines, and other objects – accounts for a far greater proportion of what working-class people do when they're working than hammering, carving, hoisting, or harvesting things.


این حقیقت دارد نه تنها به این دلیل که اکثر توده های زحمتکش / کارگری را زنان تشکیل میدهند (از آنجایی که اکثر مردم به طور کل زنان هستند) , اما برای اینکه ما حتی دید تحریف شده ای از کاری که مردان انجام میدهند داریم . همانطور که اخیرا  کارگران اعتصابی مترو به مسافران برآشفته و خشمگین توضیح میدادند،"بلیط چی ها" در واقع بیشتر وقت خود را صرف  گرفتن بلیط نمیکنند: آنها بیشتر وقتشان را صرف توضیح دادن مسائل ,تعمیر چیزها, پیدا کردن کودکان گمشده ,و مراقبت از پیرها ، بیماران و افراد گیج و مبهوت شده میکنند .
This is true not only because most working-class people are women (since most people in general are women), but because we have a skewed view even of what men do. As striking tube workers recently had to explain to indignant commuters, "ticket takers" don't in fact spend most of their time taking tickets: they spend most of their time explaining things, fixing things, finding lost children, and taking care of the old, sick and confused.
اگر شما در مورد آن فکر کنید، آیا این همان اساس و پایه زندگی نیست ؟ انسان ها موجوداتی بر پایه کمک متقابل هستند. بیشتر کارهائی که ما انجام میدهیم بر روی همدیگر است .طبقات کارگر سهم نامتناسبی از آنرا انجام می دهند. آنها طبقات  مراقبت کننده و مهربان هستند و همواره بوده اند. این فقط  خبیث جلوه دادن بی پایان فقرا توسط کسانی که از مراقبتهای آنان  بهره مند میشوند است که مشکل میسازد, در فورومی اینچنینی، تصدیق کردنش را .
   If you think about it, is this not what life is basically about? Human beings are projects of mutual creation. Most of the work we do is on each other. The working classes just do a disproportionate share. They are the caring classes, and always have been. It is just the incessant demonisation directed at the poor by those who benefit from their caring labour that makes it difficult, in a public forum such as this, to acknowledge it.


به عنوان فرزندی از خانواده طبقه کارگر ,میتوانم گواهی دهم این همان چیزیست که ما واقعا به آن افتخار میکردیم . به ما دائما گفته میشد که کار تقوائی است در خود-آن شخصیت ساز است یا آنقدر -اما هیچ کس به آن باور نداشت .بیشتر ما ها احساس میکردیم بهتره از کار کردن اجتناب کرد , یعنی ، مگر اینکه به دیگران بهره میرساندی. اما از کاری که انجام میشد ,حالا میخواست به معنای ساختن پل باشه یا تخلیه لگن بیمار بستری شده ,شما بدرستی میتوانستی به آن افتخار کنی. و چیز دیگری هم بود که ما قطعا بدان افتخار میکردیم: که ما از اون نوع افرادی بودیم که از همدیگر مراقبت میکردیم . این آن چیزی است که ما را از ثروتمندان مجزا میکرد  چرا که, تا آنجا که بسیاری از ما می توانست درک کند ، نیمی از وقت ها حتی حال مراقبت ازفرزندان خودشان را نیز نداشتند.
As the child of a working-class family, I can attest this is what we were actually proud of. We were constantly being told that work is a virtue in itself – it shapes character or somesuch – but nobody believed that. Most of us felt work was best avoided, that is, unless it benefited others. But of work that did, whether it meant building bridges or emptying bedpans, you could be rightly proud. And there was something else we were definitely proud of: that we were the kind of people who took care of each other. That's what set us apart from the rich who, as far as most of us could make out, could half the time barely bring themselves to care about their own children.


دلیلی هست که چرا فضیلت نهائی بورژوايى صرفه جویی است, و فضیلت نهائی طبقه زحمتکش همبستگی . حال آنکه این دقيقا آن طنابی است که طبقه در حال حاضر توسطش به حالت تعلیق قرار دارد. زمانی بود که مراقبت از کومونیته خود معنی اش مبارزه برای خود طبقه کارگر بود. در آن روزها ما راجع به "پیشرفت اجتماعی" بحث می کردیم. امروزه  ما شاهد اثر/ نتیجه جنگ بی امان علیه ایده وجودی سیاست طبقه زحمتکش یا کومونیته کارگرى هستیم. و این بسیاری از افراد طبقه کارگر را با فضای کمی برای بیان آن مراقبتها قرار داده  بجز اینکه سمت و سوی تولید انتزاعی بخود گیرد: "نوه هایمان"؛ "ملت"; حالا میخواد از طریق میهن پرستی افراطی باشه یا فدا کردن کلکتیو/ جمعی .
There is a reason why the ultimate bourgeois virtue is thrift, and the ultimate working-class virtue is solidarity. Yet this is precisely the rope from which that class is currently suspended. There was a time when caring for one's community could mean fighting for the working class itself. Back in those days we used to talk about "social progress". Today we are seeing the effects of a relentless war against the very idea of working-class politics or working-class community. That has left most working people with little way to express that care except to direct it towards some manufactured abstraction: "our grandchildren"; "the nation"; whether through jingoist patriotism or appeals to collective sacrifice.


در نتیجه، همه چیز به عقب انداخته شده است. نسلهائی از مهارت سیاسی در نهایت آن احساس همبستگی را به معضل/بلا و آفت تبدیل گردانده است. مراقبتهای ما بعنوان سلاحی علیه ما بکار گرفته شده است. و احتمالا باقی خواهد ماند تا اینکه چپ ها, که مدعی سخنگوئی کارگران را دارند , شروع به تعمقی جدی و استراتژیکی بکنند پیرامون اینکه در واقع  بیشتر کارها شامل چی میشوند، و آنهائی که مشغول به آن هستند فضیلتش را در چه میبینند .
As a result everything is thrown into reverse. Generations of political manipulation have finally turned that sense of solidarity into a scourge. Our caring has been weaponised against us. And so it is likely to remain until the left, which claims to speak for labourers, begins to think seriously and strategically about what most labour actually consists of, and what those who engage in it actually think is virtuous about it.
پایان

No comments:

Post a Comment