Tuesday, July 17, 2012

Dios y el cello
خدا و ویولن بزرگ, یا همون سلو
نوشته(1) : سزار هیلده برن
از هفته نامه (جمعه ها )"هیلده برن در سنگر" بتاریخ 22 ژوئن 2012 
Hildebrandt en sus trece- www.facebook.com/semanariohildebrandtensustrece
ترجمه : پیمان پایدار
*********************
بمناسبت اینکه امسال(2012) بیست و پنجمین سالگرد مرگ  ژاکلین دو پقه میباشد
Jacqueline du Pre
-------------------------------------------

وقتی که می خواهم با نوع بشر از سرآشتی در بیایم، به  ژاکلین دو پقه می اندیشم،نوازنده ویولن سل شگفت انگیز بریتانیائی که جهان را از اولین کنسرت خود به عنوان سولیست در سن دوازده سالگی شگفت زده کرد, شاگرد ترجیحی ویلیام پلیت بزرگ بود و برای ازدواج با  پیانیست  دانیل به رن بویم به یهودیت تغییر دین داد . William Pleeth  --  Daniel Barenboim

او را چیزی شبیه "لبخند" صدا میکردند چرا که برایش خیلی ساده و آسان بود خوشحال بودن در موسیقی و با موسیقی . تمامی تصاویر ضبط شده ای که از او بجا مانده نشانی از تسلط انرژی شیرین او وعشقی بود برای کاری که میکرد و لبخندی بدیهی ,ناخواسته, که ازمرکز ثقل جهان بودن او سخن میگوید . 


هیچکس بمانند او شومان را تفسیر نکرد، الگار را دقیقا همانگونه که میبایست شنیده شود،  و فرانک را با سایه ای که هیچ کدام از همسازانش نمی توانستند درک کنند .Schumann   / Elgar  / Franck


زیرا که ویولن سل دارای طیف وسیعی از صداست که به نظر نمی رسد تمایل به  طرفین داشته باشد بلکه درعمق و به سمت بالا، به سمت درونی زمین و یا نور آبی جو، عمودی به سمت پایین با  شومان و اراده اش که قطعه قطعه شده از برای زوال عقل ,عمودی به سمت بالا با باخ و اجرای(*) اوتیسم شگفت انگیزش . (*)autista estratosferico (NDSC)


می تواند پیانیست نوازی وجود داشته باشد بر روی خلبان اتوماتیک، ماهرانه در اوج خود همچون کلودیو آره او(+), اما هیچکس به سولیستی گوش فرا نداده بود که  زندگی خود را نثار زمان انتخاب زاویه قوس و ظرافت از تلاش آن نکند . و آنهائی که بمانند یویوما(*) به کالا تبدیل میشوند ریسک مبتلا شدن به نوایی بیش از حد را میکنند، با گسترش بیش از حد اندوزه( رپرتوار) خود وهر روز که می گذرد کمی بیشتر از شدت جوش و خروش خود را در آن حوزه های دیکته شده توسط صنعت ضبط از دست میدهند . (+)Claudio Arrau
(*)Yoyomaسولیست آمریکائی, ژاپنی تبار, معروف - مترجم

ژاکلین بلوند بود به رنگ خورشید و تنها- حتی پس از ازدواج - بگونه طبیعی . حقیقت اینست که او تنها با سلو ازدواج کرده بود و سلو نیز بیشتر ازهر کسی عاشقش بود.

بیست و شش ساله بود و در اوج زندگی حرفه ایش وقتی که دستهایش  شروع به بی حس کرد و خستگی او را درمانده و از پا انداخته . بعد از آن ، به آرامی , گام به گام درد و رنج ویرانگر وغیر قابل توصیف، دوبینی، ضعف عضلانی، مشکلات از برای بلعیدن به سراغش آمدند . در طول سالهای بسیاری در برابر اسکلروز آمیوتروفیک جانبی(*) جنگید اما  شکست اجتناب ناپذیردر 19 اکتبر 1987 رخ داد . در این زمان او 42 سال داشت و شگفت انگیز و عزادارهمانند افرادی که فراتر از حد معمول میباشند، تحسین کننده هنرند و قسمتشان شر کمال غیر ممکن بوده است.
(*)Esclerosis lateral amiotrofica


 درساعاتی عذاب آور، استاد پیر ویلیام پلیت کنسرتو ویولن سل شومان را با تنظیم   ژاکلین به او محول کرد . در این دقایق , کمینگاه مرگش,  پلیت میبایست بیاد می  آورد که دو پقه از سال 1972 در کنسرتی ظاهر نشده است، شبی که, در نیویورک, میبایست به اجرای برامس (*) دست میزد, بدون احساسی در دستان خود از بابت بیماریش, با محاسبات غریزانه و داشتن بحران زمختی عضلانی دست به کمان می برد . حضار به مانند همیشه به تشویق و تحسین او پرداخت اما فضای سالن، با  لئونارد برنشتاین -میزانه بدست- رهبر ارکستر، غم انگیز بود .
(*) Brahms


وقتی که همه چیز مشمئز کننده میشود برایم ،به ویولن سل روی می آورم. نه از برای نواختن،آنطور که دوست میداشتم و بحق ازمن دریغ شد، بلکه به گوش فرا دادنش.

با ویولن سل بهترین لحظات را نصیب خود می کنم : به این درجه از انزوا می توانم برسم ( ومن گلایه/شکوه نمیکنم, آن را بعنوان هوای آزاد اعلام میکنم).


ویولن سل صدای آغازینی ست که به ما فریاد میزند و یا در ما زمزمه می کند که همه چیز می توانست هنر باشد(حال آنکه جنگ بود)،که همه چیز میبایست شور و نشاط بخش خلاقی میبود( و حال آنکه غم بود),که تمامی علوم میبایستی به تحول و دگرگونی برخی از چوبها و شکمبه ها در موسیقی ای آسمانی تنزل یابد، در باخ و یا  الگار، بروخ یا  فوره
Bach / Elgar / Bruch  / Faure

اگر خدا وجود میداشت میبایست ویولن سل بنوازد بجای شیپور بشارت(*) و میبایست به استقبالمان بیاید-اگر ما برسیم-با رهبری ارکستر مجلسی و اجرای(+) مارایس به دقت قدیمی طیف چهار گانه رز . 
(*) اسطوره بشارت جبرئیل به مریم یا همان یاد بود این رویداد-عید تبشیر, مترجم
(+) Marais

اما نه: خدا وجود ندارد و نه میتواند درپشت خلقت موجودی اینچنین بدخیمی چون انسان باشد،کسی که میتوانست وقتش را وقف ویولن سل و فعالیتهای جانبی گرداند اما ترجیح داده، به عنوان وظیفه اساسی،دست به کشتن هم نوعانش بزند، به کشیدن دیوار با خار برای محافظت از آنی که هرگز به او تعلق نداشته و ابداع خدایانی با میهن و برچسب های قومی برای توجیه کردن نابودی دیگران .

خدا نمیتوانست مرتکب چنین اشتباهی شود که اجازه به شکست ویولن سل دهد  .


پایان
****************************

(1)روزنامه نگار, نویسنده, پژوهشگر و منتقد مترقی پروئی .او نه تنها در زمینه های ادبی-هنری بلکه تاریخی , سیاسی- اجتماعی و فلسفی نیز قلم میزند . در میان روشنفکران چپ آمریکای لاتین شباهتهای زیادی با شاملو ی فقید ما دارد . باری, بینش شدیدا ضد اتوریته گرا و اقتدارگرایانه اش او را خیلی به ما آنارشیستها نزدیک میگرداند . در کنار گارسیا مارکز, نرودا , ادواردو گالیانو ,خوزه ماریا ارگه داس و... ,از نویسندگان مورد علاقه من میباشد . به آنانی که به اسپانیائی تسلط دارند خواندن مقالاتش را قویا توصیه میکنم . ناگفته نماند که از او مقالات دیگری را نیز در این صفحه ترجمه کرده ام .

No comments:

Post a Comment