از ماشین پیاده شدیم،یه سمت خیابون کافه بود و سمت دیگه اش پارک...گفتی:" بریم اینجا یه چیزی بخوریم." ولی من کافه رو دوست نداشتم ساختمونش یه جور غریبی بود برام!
گفتی :"خوب بریم تو این پارک"یه جایی پیدا کردیم و نشستیم.هنوز یه لبخند نزده بودیم.
انگار تردید داشتیم...
وقتی نشستیم یه نگاهی به کیفم کردی و به اشاره گفتی:"چی داری بخوریم!"
بالاخره خندیدیم!
... ومن که این لحظه رو به انتظار نشسته بودم،چیزهایی برای پاداش این لبخند داشتم.چیزهایی که گاهی روی میز کارت دیده بودم که یعنی دوست داری...چیزایی که وقتی از خوراکی ها حرف زده بودیم بهم گفته بودی که دوست داری!
چیزهایی که من باهمون وسواسی که می گفتی و حساسیتی که من بهش معتقدم،برات گرفته بودم...
همون چیزهایی که منم دوست دارم ولی انگار در کنار تو غیر از چای تلخ، چیزی از گلوم پایین نمی رفت...
راستی، چرا ما شکلات تلخ دوست داریم..."
صد نامه به میم.از نامه پانزدهم.ف.ب
گفتی :"خوب بریم تو این پارک"یه جایی پیدا کردیم و نشستیم.هنوز یه لبخند نزده بودیم.
انگار تردید داشتیم...
وقتی نشستیم یه نگاهی به کیفم کردی و به اشاره گفتی:"چی داری بخوریم!"
بالاخره خندیدیم!
... ومن که این لحظه رو به انتظار نشسته بودم،چیزهایی برای پاداش این لبخند داشتم.چیزهایی که گاهی روی میز کارت دیده بودم که یعنی دوست داری...چیزایی که وقتی از خوراکی ها حرف زده بودیم بهم گفته بودی که دوست داری!
چیزهایی که من باهمون وسواسی که می گفتی و حساسیتی که من بهش معتقدم،برات گرفته بودم...
همون چیزهایی که منم دوست دارم ولی انگار در کنار تو غیر از چای تلخ، چیزی از گلوم پایین نمی رفت...
راستی، چرا ما شکلات تلخ دوست داریم..."
صد نامه به میم.از نامه پانزدهم.ف.ب
No comments:
Post a Comment