نقدی بر هابرماس
بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق(*) بابک
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
نوشته ای از رفیق(*) بابک
قسمت دهم
برای قسمتهای اول تا نهم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می & 1 ,3 , 12 و 17 و 26 ماه ژوئن رجوع کنید
برای قسمتهای اول تا نهم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می & 1 ,3 , 12 و 17 و 26 ماه ژوئن رجوع کنید
*******************************************
هم پیوندی سیستمی و اجتماعی
گفتیم که در پندار هابرماس, سرمایه داری و نهادهای سیاسی و حقوقی و اقتصادی آن که در دوران مدرن و در غرب بوجود آمده اند , قله تکامل بشری میباشند و هرگونه کوششی در جهت از میان برداشتن این نهادها در نهایت امر منجر به توتالیتاریسم و بازسازی جامعه انفکاک نیافته (*) قبل میگردد. بعنوان مثال, وی انفکاک دو نوع هم پیوندی سیستمی و اجتماعی از یکدیگر را ,یکی از دستاوردهای غیر قابل انکار این دوران میداند. در اثر جدائی فوق به زعم وی این امکان بوجود میاید که دو مکانیزم متفاوت جهت هماهنگ نمودن اعمال افراد بکار گرفته شوند که "یکی ناشی از توافق اشخاص درگیر و دیگری نتیجه(+) بهم پیوستگی کارکردی عمل (22) میباشد."
(*)de-differentiated / (+) functional interconnections of action
جامعه مدرن بنظر هابرماس ساختارهای اجتماعی خاصی را بوجود آورده که بوسیله مکانیزمهای سیستمی , کنترل و هماهنگ میگردند. کارکرد این قبیل ساختارها محتاج درک متقابل افراد در گیر در آنها نمی باشند. مکانیزم هماهنگ کننده رفتار افراد در این موارد ,مکانیزم سیستمی و مبتنی بر خرد ابزارگونه است و احتیاج به آن نوع خردی ندارد که در خدمت ایجاد پیوند و ارتباط بین انسانهاست . از زمره ساختارهای فوق میتوان بازار و دولت را ذکر کرد .میانجی (*) لازم جهت ایجاد هماهنگی بین اجزا مختلف بازار به زعم وی پول است . این میانجی در عرصه سیاست عبارت از قدرت میباشد. پول و قدرت و هر میانجی دیگری که محتاج به زبان نباشد و بتواند وظیفه ایجاد هماهنگی را بدون گفتگو به انجام برساند ,بر طبق منطق خاص خردابزارگونه عمل می نماید .
(*)Media
باری, استقلال و جدائی عرصه های عمل خاص خرد ابزارگونه, زمینه را برای استقلال و جدائی دیگر اشکال خرد و عمل نیز فراهم می نماید . به بیان دیگر هابرماس معتقد است که استقلال متقابل عرصه های فوق که برای اولین بار در دوران مدرن تحقق میابد ,امکان تولد و رشد اشکال دیگر خرد, منجمله خرد هنجاری و خرد بیانگر احوال درونی(*) و خردی را که در خدمت ایجاد پیوند و ارتباط بین افراد میباشد بوجود می آورد. با استقلال عرصه های عمل گوناگون و تفکیک مکانیزمهای ایجاد هماهنگی از یکدیگر, شرایط برای پیدایش یک انشقاق اساسی در حیات انسان مساعد میشود . این انشقاق که در تاریخ بشر بی سابقه میباشد و تنها در دوران مدرن بوقوع می پیوندند عبارتست از جدائی سیستم(یعنی عرصه سیاست و اقتصاد)از "جهان زندگی"(+) یعنی عرصه ای که بین دو سیستم دولت و بازار قرار دارد و عرصه های فرهنگی و مذهبی و خانوادگی و غیره را در بر میگیرد. مکانیزمهای کنترل و ایجاد هماهنگی در مورد سیستم همانطور که گفته شد, غیر زبانی اند و در خدمت درک متقابل و کسب توافق نمی باشند, حال آنکه در "جهان زندگی" این هماهنگی صرفا از طریق توافق و درک متقابل قابل حصول میباشد و صرفا بواسطه زبان است که تحقق می پذیرد .
(*)expressive rationality / (+) lifeworld
به نظر هابرماس , سیستم در ذات خود مشکل آفرین نمی باشد و مسبب بیگانگی انسان از انسان نیست. مشکل از هنگامی پیدا میشود که مکانیزمهای ایجاد هماهنگی و کنترلی که خاص "سیستم" میباشند و عمل هدفمند و ابزاری را تنظیم مینمایند , در صدد دست اندازی به عرصه های عملی بر می آیند که قاعدتا بایستی با مکانیزمهای زبانی و توافق و درک متقابل, هماهنگ شوند . به بیان دیگر, تداخل دو نوع هم پیوندی سیستمی واجتماعی که خود نتیجه تداخل مکانیزمهای ایجاد هماهنگی در "سیستم" و "جهان زندگی" میباشند ,بیگانگی و تحجر روابط اجتماعی را ببار میآورند . خرد ابزاری اگر محدود به عرصه "سیستم" شود و در صدد کنترل "جهان زندگی" بر نیاید, نه فقط باعث بیگانگی نخواهد بود, بلکه بسیاری از مشکلات و مصائب را نیز از پیش پای بشر بر خواهد داشت . چرا که در صورت عدم وجود این نوع از خرد, انسان ناچار خواهد بود,هر بار که مثلا در صدد خرید و فروش کالائی بر میآید, بر سر قیمت و کیفیت کالا ودیگر شرایط معامله به توافق برسد و برای نیل به این توافق بایستی همه چیز را از نو تعریف نماید و...حال آنکه پول با خصلت جهانشمول خود همه مسائل فوق را در خود متبلور نموده و کار را تسهیل کرده است .در وجود پول چکیده تمام بحث ها و چانه زدنهای تاریخی که در تعداد بیشماری از معاملات صورت پذیرفته ,تبلور یافته است .در نتیجه ,احتیاج به بحث و تبادل نظر و ایجاد توافق را در این زمینه از میان بر داشته است . بنظر هابرماس , نفی پول و کوشش جهت جایگزین نمودن آن با مکانیزمهای زبانی که طالب بحث و تبادل نظر میباشند چیزی نیست مگر بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب و راه رفته را دوباره پیمودن . پس خرد ابزارگونه و تحقق آن در نهادهای اقتصادی و سیاسی و مکانیزمهای هماهنگی و کنترل موجود در این نهادها یعنی مکانیزمهای سیستمی, نه فقط منجر به بیگانگی نمی گردد بلکه الزامی و مفید نیز میباشد .اشغال فضای مربوط به این عرصه بوسیله خرد هنجاری, نهادهای خاص آن و مکانیزمهای ایجاد هم پیوندی مبتنی بر توافق و درک متقابل به همان اندازه زیانبارست که خرد ابزارگونه را جایگزین همه اشکال دیگر خرد نمودن .
بحثهای فوق در مجموع خود هابرماس را بدین نتیجه میرسانند که زر و زور بعنوان واسطه و میانجی روابط اجتماعی فی ما بین انسانها, مفید و ضروری میباشند و انقلاب نیز اگر در صدد از میان برداشتن فتیشیسم کالائی و بیگانگی سیاسی و حقوقی و در هم شکستن بوروکراسی باشد, امریست ارتجاعی و در خدمت توتالیتاریسم. آنچه قابل اصلاح و ترمیم است صرفا روابط مذهبی, فرهنگی و خانوادگی میباشد,آنهم فقط در صورتیکه در چنگال موازین حقوقی اسیر گردد .
مارکس در دو اثرخویش "مسئله یهود" و "نقد فلسفه حقوق دولتی هگل " به بررسی انتقادی دولت و سیاست در جامعه مدرن می پردازد و این دو پدیده را بعنوان مظاهر بیگانگی انسان از نوع خویش(*) به انتقاد میکشد(23). وی در این آثار نشان میدهد که قدرت و اتوریته دولت و اجتماعیت انتزاعی که در سیاست تبلور میابد, عبارتست از مذهب زمینی شده . به همان ترتیب که انسان با نسبت دادن توانائیهای خویش به خدا و موجودات آسمانی دیگر ,خود را هر دم ضعیف تر و زبون تر میپندارد ,فرد اسیر در جامعه مدنی نیز با نسبت دادن اجتماعیت و انیورسالیته خویش به دولت, خود را از هرگونه جنبه اجتماعی و انیورسال تهی مینماید . به بیان بهتر, مارکس معتقد است که قدرت سیاسی نه فقط مکانیزمی جهت ایجاد ارتباط بین انسانها نمی باشد بلکه ابزاریست برای نفی این ارتباط و حفظ از هم پاشیدگی جامعه مدنی . اجتماعیت مجردی که در دنیای سیاست متجلی میشود , ضامن بقای عدم اجتماعیت افراد در جامعه مدنی میباشد, به همان ترتیب که وعده آسایش در آن جهان ضامن بقای عدم آسایش و تداوم بدبختی وی در این جهان است(24) .در مورد پول نیز خواه در کاپیتال و خواه در دستنویسهای اقتصادی -فلسفی به تفصیل توضیح داده شده است . پول از نظر مارکس یکی از مظاهر کیفیت زدائی از انسان و کار وی میباشد. پول تبلور بی هویتی انسان است و بیگانگی وی را از هستی نوعیش(+) نشان میدهد . جهانشمول بودن پول, جهانشمول بودن نوع انسان است که از هستی فردی وی بدورافتاده و بیگانه گشته . در اینجا نیز مثل دولت و مذهب, هر چه میدان تاثیر پول فراخ تر میگردد,عرصه بر فرد بی پول تنگتر میشود .هر چقدر که بر قدرت خرید پول افزوده میگردد , امکان فرد بی پول در تمتع از دستاوردهای نوع انسان کاهش میابد .خلاصه اینکه, انیورسالیته یا جهانشمول بودن پول به نسبت معکوس با فضای حیاتی فرد رشد مینماید, هر چه مرزهای اولی گسترش میابند میدان دومی تنگ میگردد . بنابراین, مکانیزمهای ایجاد هم پیوندی سیستمی از قبیل پول و قدرت که بنظر هابرماس خودگردانند و کاری به کار انسان ندارند , چیزی جز حیات نوعی انسان نمیباشند, حیاتی که از زندگی روزمره فرد رخت بر بسته است و از وی بیگانه شده . به بیان بهتر, بیگانگی فرد از جنبه جهانشمول ماهیت انسان در وجود پول متبلور میشود و بیگانگی وی از هستی اجتماعیش در دولت و سیاست. اینکه سیستمهای فوق ,یعنی سیستمهای اقتصادی و سیاسی بدون توافق انسانها عملکرد دارند , نشان دهنده خصلت جنون آمیز زندگی انسان در دوران مدرن میباشد و علیرغم کوشش هابرماس در عقلانی جلوه دادن آن, چیزی نیست مگر تنزل انسان به سطح پیچ و مهره ای ناچیز .سیستم و هم پیوندی سیستمی هم در تحلیل نهائی عبارتست از زدودن هرگونه تفاوت موجود بین انسان و ماشین .
(*) Species / (+) Specious being / تاکیدها از منست و نه نویسنده مقاله
هم پیوندی سیستمی و اجتماعی
گفتیم که در پندار هابرماس, سرمایه داری و نهادهای سیاسی و حقوقی و اقتصادی آن که در دوران مدرن و در غرب بوجود آمده اند , قله تکامل بشری میباشند و هرگونه کوششی در جهت از میان برداشتن این نهادها در نهایت امر منجر به توتالیتاریسم و بازسازی جامعه انفکاک نیافته (*) قبل میگردد. بعنوان مثال, وی انفکاک دو نوع هم پیوندی سیستمی و اجتماعی از یکدیگر را ,یکی از دستاوردهای غیر قابل انکار این دوران میداند. در اثر جدائی فوق به زعم وی این امکان بوجود میاید که دو مکانیزم متفاوت جهت هماهنگ نمودن اعمال افراد بکار گرفته شوند که "یکی ناشی از توافق اشخاص درگیر و دیگری نتیجه(+) بهم پیوستگی کارکردی عمل (22) میباشد."
(*)de-differentiated / (+) functional interconnections of action
جامعه مدرن بنظر هابرماس ساختارهای اجتماعی خاصی را بوجود آورده که بوسیله مکانیزمهای سیستمی , کنترل و هماهنگ میگردند. کارکرد این قبیل ساختارها محتاج درک متقابل افراد در گیر در آنها نمی باشند. مکانیزم هماهنگ کننده رفتار افراد در این موارد ,مکانیزم سیستمی و مبتنی بر خرد ابزارگونه است و احتیاج به آن نوع خردی ندارد که در خدمت ایجاد پیوند و ارتباط بین انسانهاست . از زمره ساختارهای فوق میتوان بازار و دولت را ذکر کرد .میانجی (*) لازم جهت ایجاد هماهنگی بین اجزا مختلف بازار به زعم وی پول است . این میانجی در عرصه سیاست عبارت از قدرت میباشد. پول و قدرت و هر میانجی دیگری که محتاج به زبان نباشد و بتواند وظیفه ایجاد هماهنگی را بدون گفتگو به انجام برساند ,بر طبق منطق خاص خردابزارگونه عمل می نماید .
(*)Media
باری, استقلال و جدائی عرصه های عمل خاص خرد ابزارگونه, زمینه را برای استقلال و جدائی دیگر اشکال خرد و عمل نیز فراهم می نماید . به بیان دیگر هابرماس معتقد است که استقلال متقابل عرصه های فوق که برای اولین بار در دوران مدرن تحقق میابد ,امکان تولد و رشد اشکال دیگر خرد, منجمله خرد هنجاری و خرد بیانگر احوال درونی(*) و خردی را که در خدمت ایجاد پیوند و ارتباط بین افراد میباشد بوجود می آورد. با استقلال عرصه های عمل گوناگون و تفکیک مکانیزمهای ایجاد هماهنگی از یکدیگر, شرایط برای پیدایش یک انشقاق اساسی در حیات انسان مساعد میشود . این انشقاق که در تاریخ بشر بی سابقه میباشد و تنها در دوران مدرن بوقوع می پیوندند عبارتست از جدائی سیستم(یعنی عرصه سیاست و اقتصاد)از "جهان زندگی"(+) یعنی عرصه ای که بین دو سیستم دولت و بازار قرار دارد و عرصه های فرهنگی و مذهبی و خانوادگی و غیره را در بر میگیرد. مکانیزمهای کنترل و ایجاد هماهنگی در مورد سیستم همانطور که گفته شد, غیر زبانی اند و در خدمت درک متقابل و کسب توافق نمی باشند, حال آنکه در "جهان زندگی" این هماهنگی صرفا از طریق توافق و درک متقابل قابل حصول میباشد و صرفا بواسطه زبان است که تحقق می پذیرد .
(*)expressive rationality / (+) lifeworld
به نظر هابرماس , سیستم در ذات خود مشکل آفرین نمی باشد و مسبب بیگانگی انسان از انسان نیست. مشکل از هنگامی پیدا میشود که مکانیزمهای ایجاد هماهنگی و کنترلی که خاص "سیستم" میباشند و عمل هدفمند و ابزاری را تنظیم مینمایند , در صدد دست اندازی به عرصه های عملی بر می آیند که قاعدتا بایستی با مکانیزمهای زبانی و توافق و درک متقابل, هماهنگ شوند . به بیان دیگر, تداخل دو نوع هم پیوندی سیستمی واجتماعی که خود نتیجه تداخل مکانیزمهای ایجاد هماهنگی در "سیستم" و "جهان زندگی" میباشند ,بیگانگی و تحجر روابط اجتماعی را ببار میآورند . خرد ابزاری اگر محدود به عرصه "سیستم" شود و در صدد کنترل "جهان زندگی" بر نیاید, نه فقط باعث بیگانگی نخواهد بود, بلکه بسیاری از مشکلات و مصائب را نیز از پیش پای بشر بر خواهد داشت . چرا که در صورت عدم وجود این نوع از خرد, انسان ناچار خواهد بود,هر بار که مثلا در صدد خرید و فروش کالائی بر میآید, بر سر قیمت و کیفیت کالا ودیگر شرایط معامله به توافق برسد و برای نیل به این توافق بایستی همه چیز را از نو تعریف نماید و...حال آنکه پول با خصلت جهانشمول خود همه مسائل فوق را در خود متبلور نموده و کار را تسهیل کرده است .در وجود پول چکیده تمام بحث ها و چانه زدنهای تاریخی که در تعداد بیشماری از معاملات صورت پذیرفته ,تبلور یافته است .در نتیجه ,احتیاج به بحث و تبادل نظر و ایجاد توافق را در این زمینه از میان بر داشته است . بنظر هابرماس , نفی پول و کوشش جهت جایگزین نمودن آن با مکانیزمهای زبانی که طالب بحث و تبادل نظر میباشند چیزی نیست مگر بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب و راه رفته را دوباره پیمودن . پس خرد ابزارگونه و تحقق آن در نهادهای اقتصادی و سیاسی و مکانیزمهای هماهنگی و کنترل موجود در این نهادها یعنی مکانیزمهای سیستمی, نه فقط منجر به بیگانگی نمی گردد بلکه الزامی و مفید نیز میباشد .اشغال فضای مربوط به این عرصه بوسیله خرد هنجاری, نهادهای خاص آن و مکانیزمهای ایجاد هم پیوندی مبتنی بر توافق و درک متقابل به همان اندازه زیانبارست که خرد ابزارگونه را جایگزین همه اشکال دیگر خرد نمودن .
بحثهای فوق در مجموع خود هابرماس را بدین نتیجه میرسانند که زر و زور بعنوان واسطه و میانجی روابط اجتماعی فی ما بین انسانها, مفید و ضروری میباشند و انقلاب نیز اگر در صدد از میان برداشتن فتیشیسم کالائی و بیگانگی سیاسی و حقوقی و در هم شکستن بوروکراسی باشد, امریست ارتجاعی و در خدمت توتالیتاریسم. آنچه قابل اصلاح و ترمیم است صرفا روابط مذهبی, فرهنگی و خانوادگی میباشد,آنهم فقط در صورتیکه در چنگال موازین حقوقی اسیر گردد .
مارکس در دو اثرخویش "مسئله یهود" و "نقد فلسفه حقوق دولتی هگل " به بررسی انتقادی دولت و سیاست در جامعه مدرن می پردازد و این دو پدیده را بعنوان مظاهر بیگانگی انسان از نوع خویش(*) به انتقاد میکشد(23). وی در این آثار نشان میدهد که قدرت و اتوریته دولت و اجتماعیت انتزاعی که در سیاست تبلور میابد, عبارتست از مذهب زمینی شده . به همان ترتیب که انسان با نسبت دادن توانائیهای خویش به خدا و موجودات آسمانی دیگر ,خود را هر دم ضعیف تر و زبون تر میپندارد ,فرد اسیر در جامعه مدنی نیز با نسبت دادن اجتماعیت و انیورسالیته خویش به دولت, خود را از هرگونه جنبه اجتماعی و انیورسال تهی مینماید . به بیان بهتر, مارکس معتقد است که قدرت سیاسی نه فقط مکانیزمی جهت ایجاد ارتباط بین انسانها نمی باشد بلکه ابزاریست برای نفی این ارتباط و حفظ از هم پاشیدگی جامعه مدنی . اجتماعیت مجردی که در دنیای سیاست متجلی میشود , ضامن بقای عدم اجتماعیت افراد در جامعه مدنی میباشد, به همان ترتیب که وعده آسایش در آن جهان ضامن بقای عدم آسایش و تداوم بدبختی وی در این جهان است(24) .در مورد پول نیز خواه در کاپیتال و خواه در دستنویسهای اقتصادی -فلسفی به تفصیل توضیح داده شده است . پول از نظر مارکس یکی از مظاهر کیفیت زدائی از انسان و کار وی میباشد. پول تبلور بی هویتی انسان است و بیگانگی وی را از هستی نوعیش(+) نشان میدهد . جهانشمول بودن پول, جهانشمول بودن نوع انسان است که از هستی فردی وی بدورافتاده و بیگانه گشته . در اینجا نیز مثل دولت و مذهب, هر چه میدان تاثیر پول فراخ تر میگردد,عرصه بر فرد بی پول تنگتر میشود .هر چقدر که بر قدرت خرید پول افزوده میگردد , امکان فرد بی پول در تمتع از دستاوردهای نوع انسان کاهش میابد .خلاصه اینکه, انیورسالیته یا جهانشمول بودن پول به نسبت معکوس با فضای حیاتی فرد رشد مینماید, هر چه مرزهای اولی گسترش میابند میدان دومی تنگ میگردد . بنابراین, مکانیزمهای ایجاد هم پیوندی سیستمی از قبیل پول و قدرت که بنظر هابرماس خودگردانند و کاری به کار انسان ندارند , چیزی جز حیات نوعی انسان نمیباشند, حیاتی که از زندگی روزمره فرد رخت بر بسته است و از وی بیگانه شده . به بیان بهتر, بیگانگی فرد از جنبه جهانشمول ماهیت انسان در وجود پول متبلور میشود و بیگانگی وی از هستی اجتماعیش در دولت و سیاست. اینکه سیستمهای فوق ,یعنی سیستمهای اقتصادی و سیاسی بدون توافق انسانها عملکرد دارند , نشان دهنده خصلت جنون آمیز زندگی انسان در دوران مدرن میباشد و علیرغم کوشش هابرماس در عقلانی جلوه دادن آن, چیزی نیست مگر تنزل انسان به سطح پیچ و مهره ای ناچیز .سیستم و هم پیوندی سیستمی هم در تحلیل نهائی عبارتست از زدودن هرگونه تفاوت موجود بین انسان و ماشین .
(*) Species / (+) Specious being / تاکیدها از منست و نه نویسنده مقاله
ادامه دارد: پیمان پایدار
****************************
توضیحات
(*)رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد.****************************
توضیحات
The Theory of Communicative Action
(23)ما در اینجا فرصت نقد همه جانبه این نظریات را نداشتیم. چرا که منظور در وهله اول توضیح نظریات هابرماس بود.در نتیجه به همان ترتیبی که در طی مقاله بصورتی گذرا نظرات وی را نقد کردیم,در اینجا نیز با تکیه بر بحثهای مارکس,نکته وار برخی از انتقادات خویش را مطرح میکنیم و بحث مفصل را به آینده موکول مینمائیم .
(24)برای اطلاع بیشتر,مراجعه شود به کتاب مارکس ,مسئله یهود .
No comments:
Post a Comment