اخیرا کتاب ارزشمندی راجع به افکار یکی از "پدران " آنارشیسم-باکونین- در ایران ترجمه شده است بنام"باکونین و آنارشیسم جمع گرا"*(16 فصل-223 صفحه).نویسنده متبحر آن آنارکو-کومنیست خوشنام آمریکایی برایان موریس** می باشد.از آنجایی که تحریف های بیشرمانه ائی ازبینش و فعالیت های انقلابی این بزرگ مرد تاریخ بطور اخص و جنبش آنارشیستی بطور اعم توسط مارکسیست ها(و خود مارکس و انگلس نیز)در طول سا لیان سال صورت گرفته, مفید دانستم در اینجا با نقل قول بخشها یی از آن خوانندگان را نیز مستفیض کرده باشم.امید است تا بقول معروف رفقائی که دروجودشان غش نیست( بخوان شیله پیله ای ندارند), و جای امیدواری برای انتخاب صحیح تئوری انقلابی در آنان کماکان پا بر جاست, راه خود
را بیابند
پیمان پایدار
********************************************************
.........." نقد باکونین از کاپیتالیسم و دفاعش از سوسیالیسم,او را به موضع مارکسیستی نزدیک می کند که البته از جنبه ای هم درست است.(1) میخائیل باکونین همیشه خود را مدیون مارکس می دانست و سرمایه را "اثری خیره کننده" توصیف می کرد و هر از چند گاهی مارکس را به خاطر ادبیات هگلی اش دست می انداخت,با این حال از نظر او دانش اقتصادی مارکس هم "جدی بود و هم پر محتوا"(2).اما پذیرش درستی برخی از نظریه های اقتصادی مارکس از باکونین یک مارکسیست نمی سازد.متاسفانه گرایشی تاسف بار رایج شده که مارکسیسم را با سوسیالیسم یکی می گیرند ودر برابر هژمونی ایدئولوژیک سوسیالیسم نوع مارکسی سر تسلیم فرود می آورند.اما حقیقت این است که در قرن نوزدهم نحله های متفاوتی از سوسیالیسم وجود داشت;از سوسیالیسم اصلاح طلب بلانک(+) ولاسال و سوسیالیسم خرده بورژوائی پرودون و سوسیالیسم اتو پیایی (تخیلی) فوریه و همچنین سوسیالیسم علمی مارکس و سوسیالیسم اختیار باور باکونین.نقد بهره کشی کاپیتالیستی به هیچ وجه منحصر به مارکس نبود. باکونین به وضوح نقد سوسیالیستی بر اقتصاد آزاد سرمایه داری را می پذیرد و می نویسد:
"آیا لزومی دارد که اینجا ,برهان غیر قابل رد سوسیالیسم مجددا طرح شود,برهانی که هنوز هیچ اقتصاددان بورژوایی نتوانسته موفق به ابطال آن شود؟مالکیت یعنی چه؟و سرمایه در شکل فعلی اش چه مفهومی دارد؟ اینها در نظر سرمایه داران و مالکان به معنی قدرت و حق گذران زندگی بدون کار است و دولت هم تضمینشان می کند. و این به معنای حق بهره کشی از کار دیگران است,چرا که تا زمانی که کارگر مالکیت و سرمایه را به کار نبندد,آنها قادر به تولید هیچ چیزی نیستند;بهره کشی از کار کسانی که نه مایملکی دارند و نه سرمایه ای و گریزی از فروش نیروی کارشان ندارند."(3
باکونین با مارکس و دیگر سوسیالیست ها هم عقیده است که " ریشه ی تمام بردگی های سیاسی و اخلاقی و مادی کارگر در وابستگی او به سرمایه است", و می نویسد:"ریشه ی تمام معضلات تاریخ,چه طبیعی و چه مذهبی و سیاسی,در معضلات اقتصادی است....ثروت همیشه شرط ضروری تحقق همه چیز انسان بوده و هنوز هم هست:از اقتدار گرفته تا قدرت و هوش و دانش و آزادی.(4)".....-صفحه 154-155
"ماهیت اختلاف عقیده ی باکونین با مارکس به وضوح بعد از کمون پاریس مطرح شد,چرا که باکونین در آثارش بین جمع گرایان انقلابی و کمونیست های اقتدار گرایی که از قدرت مطلق دولت جانبداری می کنند,خط تمایز آشکاری می کشد و اعلام می دارد که با وجود هدف نهایی مشترکشان,آنان در تاکتیک اختلاف دارند
"کمونیست ها اعتقاد دارند که سازمان دهی نیروهای کارگری برای قبضه کردن قدرت دولت امری ضروری است.حال آنکه سوسیالیست های انقلابی برای این متشکل می شوند که دولت را منهدم-یا مودبانه تر-دولت را منحل کنند.کمونیست ها دنباله رو اصول و قواعد اقتدارند و سوسیالیست های انقلابی تمام امیدشان به آزادی است....سوسیالیست های انقلابی معتقدند که در آرمان های غریزی و نیاز های حقیقی توده ها درایت و خرد عملی و مفید بسیار بیشتری نهفته تا در معلومات وسیع معلمان و راهنمایان بشریت(5
"باکونین بر این باور بود که مارکس, انگلس, لاسال و اعضای حزب سوسیال دموکرات آلمان همگی جزو کمونیست های اقتدارگرا(یا کمونیست دولتی) محسوب می شوند.انشعاب در بین الملل بیانگر دو قرائت اساسا متمایز از سوسیالیسم بود, به طوری که حتی مارکس و انگلس نیز در اهانت ها و انتقادهای همیشگی شان از باکونین آن را پذیرفتند و از شدت و حدت اتهامات واهی شان کاستند.باکونین در نامه ای "به یک آزادی خواه" صراحتا موضوعی را پیش می کشد که او را کلا از مارکس و پیروانش متمایز می کند:
"من نمی فهمم چگونه می شود از وحدت جهانی دم زد و باز هم گرایش به حفظ دولت ها داشت-مگر این رویای دولت جها نی,که آن هم معنایی جز بردگی جهانی ندارد,همان رویای امپراتورها و پاپ های کبیر نیست؟زیرا دولت ذاتا جزئی از آن یکپارچگی و در نتیجه علت همیشگی جنگ است.نمیدانم چگونه می شود از آزادی توده ها در دولت و به واسطه ی دولت دم زد.دولت یعنی استیلا و استیلا یعنی انقیاد توده ها و انقیاد توده ها یعنی استثمار آنان به نفع اقلیت حاکم.
ما حتی در دوره ی گذار انقلابی نیز نه به مجالس موسسان و حکومت های موقت تن در می دهیم و نه به دیکتاتوری پرولتاریا,چرا که ایمان داریم انقلاب تنها زمانی راستین و صادقانه است که در دستان توده ها باشد و همین که در انحصار افراد حاکم قرار می گیرد به ناگزیر به ارتجاع بدل می گردد......
اعتقاد مارکسیست ها کاملا چیزی دیگر است.آنان قدرت دولتی را پرستش می کنند,نیز لاجرم پیامبران انضباط اجتماعی و سیاسی اند و قهرمانان آن گونه نظمی که به بهانه ی حق رای عمومی و حاکمیت توده ها,از بالا به پایین سامان یافته است...تنها نوع رهایی از دید مارکسیست ها,آن رهایی است که انتظار دارند به واسطه ی به اصطلاح دولت مردمی شان متحقق شود.6
" باکونین این طور جمع بندی می کند که این دو نگرش,بین الملل را به دو جناح تقسیم کرد و حقیقت این است که بین سوسیالیست های آزادی خواه و مارکسیست ها شکافی عمیق و پر نشدنی وجود داشت.برای با کونین غیر قابل درک بود که مارکس چطور نمی توانست بفهمد که دیکتاتوری انقلابی,بالضروره "انقلاب را خفه و حرکت های مردمی را منحرف و فلج می کند(7)". باکونین با تاکید مارکس بر پرولتاریا به عنوان تنها طبقه ی انقلابی نیز مخالف بود
" در آن برنامه( برنامه حزب سوسیال دموکرات آلمان) چیزی دیگر هم هست که برای ما آنارشیست ها ی انقلابی که بدون هیچ قید و شرطی حامی رهایی تمام مردم هستیم,بی اندازه نفرت انگیز است.آنها پرولتاریا را, کارگران جهان را, یک طبقه معرفی می کنند و نه توده ی مردم.می دانید این به چه معناست؟ این یعنی آریستوکراسی جدید,نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.آریستوکراسی کارگران شهری و صنعتی و متمایز شدن آنها از میلیون ها کارگر روستایی و کسانی که قرار است بر طبق پیش بینی های سوسیال دموکرات های آلمان عملا منکوب همین به اصطلاح دولت مردمی کبیر باشند."8
"باکونین با بسیاری از ابعاد برنامه ی تنظیمی مارکس و انگلس در مانیفست کمونیستی وبرنامه ی حزب سوسیال دموکرات آلمان مخالف بود.البته برنامه ی حزب سوسیال دموکرات آلمان که در سال 1869 و به لطف مارکس و به توسط لیبکنخت تاسیس شد,اساسا برگرفته از مانیفست بود. باکونین مخالف پا فشاری مانیفست بر پرولتاریا به عنوان تنها طبقه ی انقلابی بود,همچنین مخالف جانبداری اش از دولت مردمی مبتنی بر حق رای عمومی بود,مخالف این بود که وجوه حیاتی زندگی از طریق دولت سامان داده شود که منجر به شکل گیری کاپیتالیسم دولتی می شود و نه سوسیالیسم; باکونین باور داشت که چنین برنامه ای به ناگزیر به شکل جدیدی از حاکمیت یک طبقه می انجامد,حاکمیت طبقه ی روشنفکران تکنو کرات....
"175-177صفحه
________________________________________________________
*اسم حقیقی کتاب "باکونین:فلسفه آزادی" می باشد.مترجم:سعید فیض اله زاده )نشر :کتاب آمه 1389
**Brian Morris--(+)Blanc
(1)Pyziur,E.1955,The Doctrine of Anarchism of Michael Bakunin,Milwaukee;Regnery,p55
(2)Lehning,A,1973,Michael Bakunin:Selected Writing,London:Cape,p244
(3)Maximoff,G.P.,ed.,1953.The Political Philosophy of Bakunin-Scientific Anarchism.Glenacoe:Free Press,p180
(4)Maximoff,op,Cit,p358
(5)Dolgoff,Sam,1973,ed,trans,introd.,Bakunin on Anarchy,New York:Knopf,p263
(6)Lehning,op,Cit,pp.237-38
(7)Lehning,op,Cit,p240
(8)Lehning,op,Cit,pp.253-54
No comments:
Post a Comment