همانطور که در قسمت اول این مقاله متذکر شدم, تدوین ایده این نوشتار عمدتا از رفیق بابک, همرزم دیروزم در گروه قیام, به عاریه گرفته شده است.از آنجائی که من کماکان با عصاره ایده های مطرح گردیده شده در آن کاملا همسوئی و همخوانی دارم به باز تکثیر و ترویج آن اقدام میکنم.باشد که خوانندگان با مستفیض شدن از آن توشه ای برای خویش به ارمغان ببرند.هدف نهائی نابودی مثلث شوم سرمایه -دین(خدا) ودولت می باشد.پیش به سوی برداشتن گامهائی استوار و مداوم در این راستا .می بایستی متذکر شوم که از این قسمت تا پایان عمدتا به نقل قول از مقاله رفیق بابک اکتفا شده; بجز اینکه در اینجا و آنجا کلمه ای و یا احیانا با اضافه نمودن جمله ای (با ذکر :از من) به روانتر شدن آن همت گمارده ام
******************************************************************************
"افسردگی فردی و افسردگی اجتماعی"
در روانکاوی این اعتقاد وجود دارد که سرکوب خشن و بیرحمانه احساسات فرد در دوران کودکی یعنی دورانی که وی قادر به دفاع از خود نمی باشد,منجر به شکل گرفتن شخصیتی خشک و انعطاف ناپذیر می گردد.به عبارت دیگر,کودک مذبور که فاقد توانائی مقابله با فرد سرکوبگر می باشد,سرکوب را به اصطلاح درونی میکند و وی را به بخشی از وجود خویش تبدیل می نماید.در نتیجه, از این بعد به عوض اینکه از شخص سرکوبگر دستور بگیرد,از وجدان اخلاقی خویش فرمانبرداری می کند.ولی این فرد مطیع و رام در اندرون خود پر از فریاد و غوغاست و نمیداند که چه کسی این غوغا را در اندرون وی بپا کرده است
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تمام احساسات و عواطفی که از زمان سرکوب دوران کودکی اجازه بروز پیدا نکرده اند در درون این فرد می جوشند و ضمیر نا خودآگاه وی را متلاطم می سازند و بدنبال مفر مشروعی جهت بیان خویش می باشند.احساسات و عواطف سرکوب شده فوق غالبا بصورت مسخ شده خود را نشان می دهند و در غالب افسردگی و غم بی دلیل و افسوس بی پایان سراپای زندگی فرد را در بر میگیرند.این افسردگی در واقع چیزی نیست مگر عزاداری سمبلیک برای کودکی که به خاک سپرده شده و فدای تمنیات شخص سرکوبگر گشته است
البته ناگفته نماند که این سوگواری نمادین هرگز بدنیای آگاه شخص راه نمی یابد و تبدیل به غم خواری واقعی برای احساسات و عواطف سرکوب شده خویش نمی گردد.اینست که افسردگی مذکور حالت روان پریشانه و بی هدف پیدا میکند. به عبارت دیگر, گریه و زاری و عزاداری تبدیل به هدف گشته و موضوع خود را گم کرده است.اگر این فرد قادر بود که سرکوبگر بیرونی را تشخیص دهد,آنگاه می توانست به عوض اینکه در غم عزیزی بنشیند که به گمان وی از دست رفته است,فرد سرکوبگر را مورد حمله قرار دهد و خشم و نفرت خود را به وی ابراز دارد.منتها هما نطور که گفتیم, شخص مذکور سرکوب را درونی نموده و خشم و کینه اش را هم متوجه خودش کرده است. پس تمام انرژی روانی این فرد صرف پنهان نگاه داشتن و حمایت از سرکوبگر واقعی می گردد و به عزاداری خویش می نشیند و مرگ سمبلیک احساسات
وعواطف خود را مرگ واقعی می پندارد که گریزی از آن نیست
روی دیگر این سکه , کینه و نفرت به همه آن کسانی است که بطور بالقوه این تعادل ناپایدار را به هم می زنند.هر کسی که به احساسات و عواطف خویش و یا دیگران ارج نهد و اصولا هرگونه بیان احساسات و عواطف که مترادف با سر پیچی از فرامین نیروی سرکوبگر فوق است, یا با بی رحمی مورد حمله قرار می گیرد ویا لگد مال می گردد. نفرتی که شخص نسبت به خود و احساسات و عواطفش روا داشته بوده, در مورد دیگران نیز بکار برده میشود
حال این قضیه را در ابعاد وسیعتر اجتماعی و تاریخی در نظر می گیریم.حمله اسلام با قتل و غارت و تجاوزی که با تار و پود این مذهب بافته شده نه فقط بدین نحو برای قربانیان آن تصویر نگشته بلکه "موهبتی" قلمداد شده که جان و مال و ناموس آنان را نجات داده است.(حال آنکه حقیقت چیز دیگری ست-از من). لشکر اسلام به زعم هوچیگری های ملایان(به جای هوچیهای مسلمان-از من) همه جا با استقبال مردم و بخصوص زحمتکشان روبرو شد و با آغوش باز مورد پذیرش قرار گرفت.مبلغین اسلام ,هرگاه با وقایعی از این قبیل مواجه میشوند که برای تحمیل اسلام از خون مردم آسیاب براه انداخته اند و مردان را شقه شقه کرده اند و زنان را مانند اشیاء بین لشکر اسلام تقسیم نموده اند تا مورد تجاوز این جانوران قرار گیرند و....خم به ابروی خویش نمی آورند و موضوع را به سکوت برگزار میکنند.(اسناد تاریخی وسیعی در اثبات جنایات اعراب بیابانگرد و قداره بند آن عصر-به رهبری خود محمد و علی خونخوار- موجود می باشد که طبعا از اشاره به آن ها در اینجا معظور-از من).در این میان آنچه به بحث ما مربوط میشود اینست که خود قربانیان جنایات هولناک مذکور نیز (با تاسف بسیار-از من ) با تعصب و خشونت از افسانه فوق دفاع میکنند(بمانند باز ماندگان فرانسوی های دورگه - "دستاورد" اشغال آلمان نازی در دوران جنگ جهانی دوم-مقیم جنوب فرانسه که نه تنها با افتخار از هیتلر یاد میکنند و اسامی بچه های خویش را آلمانی بر می گزینند بلکه جنایات نازی ها را توجیه نیزمی کنند-از من)و هر گونه مخالف اسلامی را گردن میزنند;که ظاهرا هر گونه شک و شبه ای در مورد صحت ادعاهای فوق از بین میرود.توضیح این قضیه با تکیه بر تئوریهای روانکاوی, درعین حال که مسئله مدافعین سینه چاک اسلام را حل میکند, تئوری انقلاب ایران را نیز تا آنجا که مربوط به ویژگی سرکوب و انقیاد در ایران میشود, تدوین مینماید و در صورت ترکیب با نقد انقلابی نهاد های سرمایه داری
ما را به سر منزل مقصود رهنمون میشود
همانطور که در مورد حالات روان پریشانه افسردگی توضیح داده شد, سوگواری نمادین و درونی کردن سرکوب و سرکوبگر و عدم توانائی شخص به ابزار خشم و پر خاش خویش به تجاوزگر,از جمله عواملی میباشند که فرد را گرفتار بیماری مینمایند.شخص افسرده که در واقع به عزاداری احساسات و عواطف کشته شده خویش نشسته است,تنها در صورتی قادر خواهد بود سلامت خویش را باز یابد که خشم و نفرتی را که متوجه خویش نموده است را بیرون بریزد و آنرا به سرکوبگر واقعی معطوف نماید.تا زمانیکه این مهم انجام نگرفته است,شخص افسرده قادر به رها کردن خویش از چنگال افسردگی نیست. وی در عین حال که با اجرای فرامین سرکوبگر,احساسات خویش را هر روز بیشتر از روز قبل خفه میکند,در سوگ این احساسات نیز می نشیند.شناختن سرکوبگر بیرونی و پرخاش به وی مترادف با رهائی از چنگال افسردگی است.چرا که ابراز خشم و نفرت به سرکوبگر بیرونی, فرد را از چنگال خشم و نفرتی که نسبت به خودش روا میداشته و بصورت احساس گناه جلوه میکرده است رها می سازد.بعلاوه,شخص رها شده از احساس گناه توانائی تحمل عقاید و ارزشهای مخالف را نیز باز می یابد و بعوض محکوم کردن دیگران میکوشد آنانرا درک نماید. به عبارت دیگر,در هم شکستن سرکوبگر درونی شده یا همان وجدان اخلاقی,درک شخص را از خود و دیگران بیشتر میکند و در عین حال که افسردگی وی را درمان مینماید,انعطاف ناپذیری و عدم تحمل عقاید مخالف را نیز از میان بر میدارد."
مسئله فوق عینا در مورد اجتماع نیز مصداق پیدا میکند.جامعه ای که بیش از هزار و چهار صد سال است که به عزاداری احساسات و عواطف و غرور لگدمال شده اش
نشسته است,جامعه ای که در سطح هوشیار خود , مراسمی بجز تعزیه و سینه زنی و قمه زنی و زنجیر زنی و روضه خوانی و غیره را مشروع نمیداند و جامعه ای که به بیان خمینی(بخوان اسلام) انقلاب را مترادف با قبرستان میداند و نوروز و شادی و عشق را بعنوان طاغوت ارزیابی مینماید,چیزی نیست مگر فرد افسرده متورم شده
ادامه دارد....(پیمان پایدار
No comments:
Post a Comment