" البته همه این مسائل فقط در سطح هوشیار برای فرد و جامعه معتبرند. به همان ترتیب که احساسات وعواطف فرد افسرده , صرفا در دنیای هوشیار وی کشته شده اند و در ضمیر ناخودآگاه او زنده و فعال می باشند,جامعه رسمی هم تنها در سطح نهادها و موسسات و مراسم "حاکم" موفق به سرکوب غرور و شادی و عشق گشته و نوکری و خشونت و تجاوز و عزاداری را به جای آن نهاده است.ولی در بطن جامعه و در سطح ناخودآگاه,عشق , شادی و زندگی , آزادگی و وارستگی,ارزشها ئی عزیز و خواستنی اند. همین مراسم عزاداری و سینه زنی و مرده پرستی و غیره ,حاکی از احساسات و عواطف و ارزشهای دیگری می باشند که بیش از هزار و چهار صد سال است در بطن این جامعه و علیرغم اسلام در غلیانند.کافیست که بعوض فرود آوردن قمه بر روی مغز خویش , آنرا بر فرق اسلام بکوبیم و بعوض سینه زنی قلب اسلام را نشانه رویم تا بعوض عزاداری,هر روزمان نوروز گردد
بدیگر سخن , شناختن توان انقلابی نهفته در بطن جامعه ما, مستلزم درک ناخودآگاه جمعی آن میباشد.این دنیای ناخودآگاه(بیهوش) صرفا در صورتی قابل درک خواهد بود که بر توجیه های عقلانی و رسمی (هوشیار) جامعه که همگی دارای رنگ و بوی کثیف اسلامی میباشند فائق آئیم
محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست
اگر در محافل رسمی و اسلامی صحبت از نوکری و بندگی نیروئی است که بر انسان حاکم میباشد, از ناخودآگاه جامعه ندای اناالحق و امکان انسان به نیل به مرحله خدائی و رهائی از عبودیت بگوش میرسد. اگر در اسلام همواره صحبت از کشتن کفار است و جهاد و شهادت و مرگ را تبریک میگویند, در ناخودآگاه جمعی جامعه پای بر سر کفر و دین میکوبند و ابن الوقت بودن را در مفهوم نفرت از مرگ و پرستیدن زندگی می ستایند و همراه با مولوی تکرار میکنند
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق
اگر اسلام با منطق بازاری و کاسبکارانه خاص آن, مسلمانان را دعوت می نماید تا به طمع بهشت, لذات زندگی و پیوندهای انسانی را برخود حرام کنند, ناخودآگاه جامعه از زبان خیام این منطق را به سخره میگیرد و میگوید
گویند بهشت و حور عین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گرمامی و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار چنین خواهد بود
و یا از زبان مولوی و با بیانی از این هم روشن تر اصولا این نوع عقلانیت را دون شان انسان ارزیابی مینماید
هم مزاج خر شدست این عقل پست فکرش اینکه چون علف آرد بدست
مبلغین اسلام یعنی واعظان و زاهدان که قاعدتا میبایستی مقدس میبودند در دنیای ناخودآگاه مردم بعنوان مظاهر ریا و دوروئی ارزیابی میشوند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگرمیکنند
طبیعتا دعوت این مبلغین یعنی عزاداری برای گذشته و یا به انتظار فردائی موهوم نشستن نیز با اقبال ناخودآگاه جمعی جامعه مواجه نمی شود و دنیای ناهوشیار فوق از زبان عطار بر لذت بردن از امروز پای میفشارد و اصرار میورزد که
چون از ماضی و مستقبل خبر نیست بجز عمر تو نقدی ماحضر نیست
نده این نقد را بر نسیه بر باد که بر نسیه کسی ننهاده بنیاد
بنابراین جامعه رسمی که مترادف با دنیای هوشیار فردیست,مسلمان میباشد.اسلام در قالب نهادها, موسسات , مراسم و ارزشهای ضد انسانی و مرگ پرستانه تبلور یافته است.جامعه غیر رسمی , شورشی و بالقوه انقلابی که مترادف با احساسات و عواطف پنهان در ضمیر ناخودآگاه شخص روان پریش و افسرده می باشد, در جامه روابط و پیوندها انسانی و ارزشهای عاشقانه و دارای رویکرد زندگی پرستانه متجلی می گردد
عزاداری مداوم شیعیان چیزی نیست مگر افسردگی مداوم فرد که به کل جامعه تعمیم یافته است. تقدس زدائی از تشیع و عزاداری خاص آن, ارج نهادن به عشق و انسانیتی است که در چنگال خون آلود اسلام خفه شده. به عبارت بهتر, این امر, تقدس زدائی ازنوکری و بندگی است و به همین دلیل هم غرور و عزت نفس پایمال شده فرد را به وی باز میگرداند. جهاد و غزوه و امثالهم را با نامهای واقعی آنها یعنی قتل و غارت خواندن , درک جنبه تجاوزگرانه این مذهب کثیف را تسهیل میکند و در عین حال پذیرش گرایشات نهفته در ناخودآگاه جمعی جامعه را نیز امکان پذیر می نماید. گرایشاتی که تحمل عقاید مخالف و عشق را به جای جهاد می گذارند و جام باده و زلف یار و سماع را بر ذوالفقارعلی و آدم کشی هایش ترجیح می دهند و جهان را رباطی دو در می خوانند و در نتیجه مقام انسان را بالاتر از غارتگری می دانند که به طمع غارت مردم بیدفاع غزوه به راه می اندازد. رهائی از چنگال عقل ابزارگونه و حسابگری که سراپای زندگی فرد را فدای محاسبه سود و زیان نموده و امکان لذت بردن از زندگی و برقراری روابط و پیوندهای انسانی را از وی سلب نموده است, منجر به غنیمت شمردن دم و لذت بردن از امروز و برنآمده و گذشته افسوس نخوردن و از همه مهمتر, برقراری پیوند انسانی با دیگر افراد میگردد
خدای مسلمانان که نمادیست از اجتماع ایشان, چیزی بیش از صاحب یک بنگاه معاملات ملکی نیست که ضمنا در وقت آزاد خویش به قتل و غارت هم می پردازد.هرگونه پیوندی با اینگونه خدا , یک معامله است و تمام سمبلها هم حکایت از همین برخورد بازاری دارند. همه چیز در دفتر حساب و کتاب مومنین ثبت میشود. مسلمان واقعی که عمری را به نوکری گذرانده کاملا حساب کار خود را نگه داشته و منتظراست که فردا "نزول" زندگی برباد رفته اش را از خدا بگیرد.البته نوکری و عبودیت خدا به معنای عدم تجاوز به همنوعان نیست و صرفا طالب لگدمال کردن احساسات و عواطف شریف شخص می باشد. به بیان دیگر,اگر فرصتی دست داد, مسلمانان واقعی می توانند به غارت همنوعان غیر مسلمان خویش بپردازند و از خون کفار آسیاب براه اندازند و تجاوزگری خویش را به بیرحمانه ترین وجه ممکن ارضاء نمایند. در رابطه با زنان همین مقدار ملاحظه صوری نیز دیگر ضرورتی ندارد و لازم نیست که نخست آنان را کافر خطاب نمایند و آنگاه مورد تجاوز قرارشان دهند.ازدواج اسلامی و صیغه و امثالهم مسئله را در این رابطه بکلی برای مسلمانان مبارز حل کرده است
طبیعتا اعمال فوق که نتیجه سرکوب احساسات و عواطف انسانی فرد می باشند.هرچه بیشتر صورت پذیرد , حرص شخص را افزایش می دهند. چرا که بعوض ارضاء احساسات سرکوب شده فرد,احتیاجات سرکوبگر را بر آورده می سازند. قتل و غارت و تجاوزگری مسلمانان , طبیعتا احساسات و عواطف زندگی پرستانه و احتیاج به روابط انسانی و عاشقانه آنان را سیراب نمی کند بلکه تکرار وسواسی و بیمارگونه همان بلائی هستند که بر سر خودشان آمده است . بلائی که نه فقط بعنوان مصیبت ارزیابی نشده بلکه نعمتی قلمداد گردیده که از جانب یک دوست رسیده است. نعمتی که وجودش مدیون همین خود فریبی است. نعمتی که هر گونه عشق و احساس و عاطفه انسانی , هستی اش را در معرض نابودی قرار میدهد و در نتیجه ناگزیر است با تمام قوا کمر به نابودی آن عشق و احساس و عاطفه ببندد. بلیه را نعمت قلمداد نمودن و خفه کردن هر نوع ندای آزادیخواهانه و دفاع از تجاوزکار,داستان زندگی یک مسلمان واقعی است. نجات وی از چنگال سرکوبگر مستلزم دریدن پرده پنداری است که واقعیت را از دیده او پنهان میدارد و قاتل را در نظرش ناجی جلوه گر مینماید. دریدن این پرده پندار فقط در صورتی امکان پذیر میگردد که عشق و محبت جای نفرت و تحقیری را بگیرد که شخص نثار خود و همنوعانش میکرده است.تحقق امر فوق بنوبه خود مستلزم اینست که بندگی و فرمانبرداری از تجاوز کار و سرکوبگر جای خود را به پرخاش و شورش بر ضد وی بدهند.تنها در این صورت است که احساسات و عواطف شخص معطوف به اهداف واقعی خویش میگردند و وی از دور باطل کشتن احساسات-عزاداری-نوکری آزاد میگردد
روند(پروسه) واحدی که عشق را بجای نفرت, زندگی را بجای مرگ و مبارزه و شورش را بجای بندگی و نوکری می نشاند , پتانسیل انقلابی نهفته در بطن جامعه و تاریخ ما را نیز رها میسازد.روند فوق انرژی ناشی از درونی کردن سرکوب را آزاد می نماید و آنرا بعوض عزاداری برای مردگان به پاسداری زندگر می گمارد
********************************************************
ادامه دارد(مقاله رفیق بابک :قیام سال چهاردهم, زمستان 1369).....پیمان پایدار
No comments:
Post a Comment