حمالان پوچی
مرزهای تحمل را شکستند
تکبیر برادران !
همسرایان قدس
با حنجره های بی اعتقاد
حماسه های ایمان خواندند
تکبیر برادران!
کودکان شکنجه
افسانه دروغ را تجربه کردند
تکبیر برادران!
ما با نگاه نا باور
فاجعه را تاب آوردیم
هیچکس برادر خطابمان نکرد
و به تشییع ما تکبیری نیاورد
تنهائی را تاب آوردیم و خاموشی را
و در اعماق خاکستر
می تپیم
میان کتابها گشتم
میان روزنامه های پوسیده غبار
در خاطرات خویش
در حافظه ای که دیگر مددی نمی کند
خود را جستم و فردا را
عجبا!
من جستجو گرم
نه جست و جو شونده
من اینجایم
و آینده در مشتهای من
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهندگان را نمی خواستم
و
خفت دیدگان را
می خواستم نام تو را بدانم
و تنها
نامی را که می خواستم
ندانستم
نه
هم امروز
از مادر نزاده ام
عمر جهان بر من گذشته است
نزدیک ترین خاطره ام,خاطره قرنها ست
به یاد آر
بارها به خون مان کشیدند
و تنها دستاورد کشتار
نان پاره بی قاتق سفره بی برکت مان بود
اعراب فریبم دادند
برج موریانه را بر نطع* سیاه نشاندند
و گردن زدند
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضیم خواندند
نماز گذاردم و قتل عام شدم
که قرمطیم خواندند
آنگاه قرار نها دند که من و برادرانم,
یکدیگر را بکشیم
و این طریق بهشت بود
به یاد آر
که تنها دستآورد کشتار
جل پاره بی قدر عورت ما بود
خوشبینی ات ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
مرا و همگان را گردن زدند
یوغ بندگی بر گردنمان نهادند
خیش بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار می کردند
که باز ماندگان هنوز خون از چشم می بارند
کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر
تا جست و جوی ایمان
فضیلت ما باشد
به یاد آر:
تاریخ ما بی قراری بود
نه مدنیتی
نه وطنی
نه
*-صفحه شطرنج
No comments:
Post a Comment