Tuesday, August 6, 2013

شیر کوه بیکس شاعر مردمی کرد جاودانه شد:یادش گرامی باد
بهترین یادبود این شاعر ارزنده را با نوشته ای از شاعر عزیزمان سید علی صالحی ارج میگذارم: پیمان پایدار
امپراطور ترانه و تنهایی.((نوشته سید علی صالحی در باره شیر کو بیکس روزنامه شرق))
صخره و شبنم توامان بود برادرِ بی‌نظیر من؛ شیرکو بی‌کس! همیشه امید آن داشتم تا مثل همین گذشته، باز او را در سلیمانیه ببینم، سلیمانیه نشد، در استکهلم، سوئد نشد، در تهرانِ غیرممکن! ما معمولا در این سه‌نقطه از این سیاره، یکدیگر را باز می‌یافتیم. اما به‌نظر می‌رسد برای قرار بعدی باید جهان دیگری برگزید. می‌دانستم از سرطان حنجره رنج می‌برد، خودش سیگار را روشن می‌کرد، بعد به من می‌گفت:«کم بکش برادر بختیاری من!» دریغا... ما را جا گذاشتی، مثل کبوتری که آسمان کردستان را. نیمی توفان و نیمی ترانه...! از هزار سو تسلیت رسید، مرا یارای پاسخ نیست. شریک اندوه ابدی انسان کُرد بودن... سخت است، خاصه در عزای اسطوره شعر، یکی از واپسین هنگِ ناظم‌حکمت‌ها، نروداها، ریتسوس‌ها... شیرکو بی‌کس، زخمی‌ترین گلوی گهواره‌ای به نام کردستان بود. شاعری بی‌نظیر، و مبارزی که بعث عراق او را بانی شورش بر می‌شمرد
در همه ادوارِ آوارگی‌ها و تبعیدهای پیاپی! شیرکو به من گفته بود از دار دنیا همین قلب بی‌قرار را دار...م که برای مردم جهان می‌تپد، برای ستمدیدگان و نومیدان زمین! دریغا پیش از گلوبُران «حنجره»، این قلب شریف از شورش بی‌امان خود بازایستاد. بیش از یک ‌ربع‌قرن پیش از این وقتی یکدیگر را برای اولین‌بار بازیافتیم، نه او فارسی می‌دانست و نه من کُردی. اما در آخرین ملاقات - در سلیمانیه- او کُردی حرف می‌زد، من می‌فهمیدم. من فارسی حرف می‌زدم، او می‌فهمید! شیرکو گفت: تا اینجایی، یک روز با هم برویم پیاده در بازار قدیمی سلیمانیه قدم بزنیم! اما بعدا به من گفتند: «هردو در تیررس دشمنان بشریت!؟ امنیتِ کافی نیست!» اما شیرکو آمد اقامتگاه من -هتل پالاس- و نشستیم و حرف زدیم، به‌ویژه درباره شعر زنان کُرد و تبادل فرهنگی، و ترجمه فی‌مابین و آینده بنیاد شیرکو... این اقبال را داشتم: در آن سفر، چهاربار با هم از هزارسو سخن گفتیم، گاه همراه مترجم، گاه بی‌خیال مترجم! برادر بی‌نظیر من، شیرکوی شاعر، بزرگ بود و بی‌بدیل! شیرکو برای من مثل محمود درویش فلسطینی، گرامی و عزیز بود. حالا دره پروانه در غیاب او به استقبال خزانی خواهد رفت که خواب‌های شیرکوی ما را تعبیر خواهد کرد. 72سال زیست، سربلند، بهارآور... و مستقل. هروقت به هم می‌رسیدیم، می‌دانست دوباره از او چه می‌خواهم، به کُردی می‌خواند و من می‌فهمیدم: چهار کودک:/ ترک، فارس، عرب و کرد/ تصویر مردی را کشیدند./ اولی دست‌هایش را، دومی سرش را / سومی قامتش را/ و چهارمی/ تفنگی بر دوشش!

No comments:

Post a Comment