Friday, May 30, 2014

داستان قوم لوط از دید
قرآن (مجازات همه بخاطر هم سکس گرائی مردان)

iran000.blogspot.com

       شرح مفصل افسانه قوم لوط به نقل از قرآن، این داستان دراماتیک که در آن دو عنصر سکس و جنایت با هم ترکیب شدند پر از تناقض نیز هست شاید بزرگترین این تناقضات آنجائی است که لوط دخترانش را به تمام مردان این شهر تعارف می‌کند تا شاید آنان آسیبی به میهمانان او نرسانند؛ نابودی قوم لوط (مردم شهرسدوم) از این جهت دردناک است که بسیاری از مردم، همین خدائی که از قولش چنین افسانه‌ای بیان شده را به عنوان وجودی حقیقی می‌پرستند! خدائی که به خود اجازه می‌دهد به سبب گناه مردان آن قوم در همجنسگرائی (اگر این کار را گناه بدانیم)، تمام مردم شهری را اعم از زن و کودک نابود نماید؛ آیا مفهوم عدالت دینی چنین است؟ آیا این همان عدالتی است که خدائی بنام الله یا هر نامی دیگر که براین اسطوره می‌گذارند، به خود اجازه دهد که زنانی را به سبب ظلمی که مردان بر آنها روا داشته‌اند، اینچنین زیر بدترین شکنجهها دچار نسل‌کشی گردند؟ 
      البته که چنین خدائی حاصل ذهن بیمار عده‌ای است شیاد تا بتوانند تفکر خویش را بر جهان حاکم نمایند؛ من بیش از این سوز دلم را بیان نمی‌نمایم و به اصل داستان می‌پردازم:


      از دید ادیان سامی، مردم (البته مردان) شهر سدوم همه همجنسگرا بودند،


 قرآن اشاره‌ای به همجنسگرائی زنان نمی‌کند؛ اگر چنین باشد، آیا با منطق سازگار

 است که در شهری همه‌ی مردان آن همجنسگرا باشند؟
 
 آیا زنان دارای نیروی جنسی نبودند؟
 
 پس چرا نسل آنها را به مرور منقرض نگردید؟
 
      اگر گفته شود که از لحظه‌ای خاص شروع به همجنسگرائی کردند؛ آیا منطقی

است که بپذیریم تمام مردان شهری در مدتی کم همجنسگرا شدند و اگر باز این

فرض کاملا محال و متضاد با تمام علوم جامعه‌شناسی را بپذیریم، چرا این خدا

منتظر از بین رفتن تدریجی نسل این قوم نگردید(با انقراض نسلشان)؟
 
     در مورد لوط چند فرضیه است:
1- او پیامبری بود از سوی الله که از ابتدای پیدایش همجنسگرائی در میان این قوم، آنان را از این کار بر حذر می‌داشت.
2- او پیامبر نبود بلکه تنها کسی بود که از اینکار بدش می‌آمد.
    اگر او پیامبر بود، پس:
     از آنجائیکه لوط برای نهی قومش از لواط برگزیده شده بود؛ قوم او پیش از پیامبر شدن لوط، لواط کار بودند؛ چرا نسلشان از بین نمی‌رفت؟
       اگر چند سالی پیش از نابودی این قوم، خدا تصمیم به هدایت و ارشاد آنان گرفت، پس چرا در این مدت لوط هم در میان آنان بود و آنان را از اینکار نهی نمی‌کرد؟ چرا خدا تصمیم به هدایت آنان از ابتدا نگرفت؟
      بنابراین از آنجائیکه لوط در هنگام نابودی این قوم دارای دو دختر جوان بود پس او نمیتواند کم سن و سال باشد، لذا نباید مرد و زن جوانی در میان این قوم وجود داشته باشد(از زمان جوانی لوط همجنسگرا بودند).
البته از دید قرآن لوط نمی‌تواند پیامبر باشد زیرا:
      اولا الله بیان نموده است که ما نبوت را تنها در میان ذریه‌ی ابراهیم قرار دادیم.
      ثانیا؛ ابراهیم به فرشتگان الله(یا خود الله) یادآوری می‌نماید که لوط در میان آنان شخصی وجود دارد که همجنسگرا نیست.
      قران بیان می‌نماید که ما تمام مردم شهر سدوم را غیر از لوط و خانواده‌اش(فرزندانش) را از بین بردیم، آیا در میان بازماندگان خانواده‌ی لوط پسری از او هم وجود داشت؟ اگر چنین است، پس آنان با چه کسی ازدواج نمودند؟ با خواهراشان؟  اگر هم لوط پسری نداشت(البته از دید قرآن این احتمال پذیرفته شده است، زیرا آنان از خود لوط درخواست سکس را می‌نمودند و نه از پسران او) پس یا نسل او منقرض گردید و یا مجبور به پذیرش فرضیه‌ی تورات مبنی بر همبستری دختران لوط با پدرشان هستیم.

      بررسی این داستان از دید قرآن:
      قرآن بیان می‌نماید که قوم لوط تنها با مردان آمیزش داشتند:
      أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ (شعراء/165) آيا از ميان جهانیان با مردها در می‌آميزيد.
      و این کار را بسیار زشت می‌داند:
        وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ (نمل/54) و  لوط را هنگامی که به قوم خود گفت "آيا با چشمانی باز (ديده و دانسته) مرتكب عمل بسیار زشت (همجنسگرائی) می‌شوید؟
   أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (نمل/55)  آيا شما به جاى زنان از روى شهوت با مردها آمیزش می‌کنید پس شما گروهی بسیار نادانید.
      لوط برادرزاده‌ی ابراهیم، قوم خودش را مرتبا ارشاد می‌نمود و آنان را از اینکار باز می‌داشت؛ قوم لوط او را تهدید کردند که اگر ما را از همجنسگرائی منع نمائید، تو را از شهر سدوم بیرون خواهیم نمود:
      قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (شعراء/167) گفتند: اى لوط! اگر دست برندارى قطعا از اخراج‏ شدگان خواهى بود.
      البته پاسخ متناقض قوم لوط به او از تناقض گوئی قرآن است.
      لوط ضمن مخالفت با آنها، از الله درخواست نمود که خانواده‌اش را از این بلا(گرفتار شدن به همجنس‌گرائی) نجات دهد:
      رَبِّ نَجِّنِي وَأَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ (شعراء/169) پروردگارا! مرا و خانوداده ام از آنچه انجام مى‏دهند رهايى بخش.
      (لوط تنها به فکر خانواده ی بی‌گناه خود است)
      آنان به روش‌های گوناگون، لوط را تهدید می‌نمودند تا اینکه الله تصمیم به نابودی این مردم می‌گیرد، او برای اینکار دو فرشته‌اش را نخست به سراغ ابراهیم می‌فرستد تا به او وعده‌ی فرزندی را دهند که منتظرش بود، این فرزند کسی جز اسحق نیست، او پدر اسرائیل(یعقوب) است، کسی که از نسل او یهودیان پدید آمدند، ابراهیم و زنش سارا گمان نمودند که این دو انسانی هستند که میهمان آنان شده‌اند، لذا برای آنان گوساله‌ای را کباب نمودند:
      وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (هود/69) و به راستى فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند سلام گفتند پاسخ داد سلام و ديرى نپاييد كه گوساله‌اى بريان آورد.
(جالب است که برای دو میهمان گوساله را کباب می‌نمایند)
اما آنان(دو فرشته) از خوردن خودداری نمودند:
      فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ (هود/70) و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمی‌شود آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‌ايم.
      این دو خود را معرفی نمودند و به ابراهیم و سارا وعده‌ی پسرشان اسحاق را دادند، زنش لبخندی زد و گفت: من پیرزنی سالخورده‌ام و شوهرم نیز پیرمردی فرسوده است، چگونه است من حامله می‌گردم:
      وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاء إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ (هود/71) و زن او ايستاده بود خنديد پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم.
      قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَاْ عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ (هود/72) [همسر ابراهيم] گفت اى واى بر من آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است واقعا اين چيز بسيار عجيبى است.
      آنان گفتند که از اراده‌ی الله متعجب نباش، ای اهل بیت ابراهیم!:
      قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ (هود73) گفتند آيا از كار الله تعجب مى‏كنى رحمت اللهع و بركات او بر شما اهل بیت باد بی‌گمان او ستوده‌اى بزرگوار است.
      پس از خوش و بش و ریختن ترس ابراهیم؛ این دو به او گفتند: ما مأموریت دیگری هم داریم و آن نابودی قوم لوط است.
      جالب است، الله بیان می‌نماید که ابراهیم با خود ما مجادله می‌کرد، این مجادله‌ی ابراهیم با الله در ابتدا بخاطرلوط بود، ابراهیم از آنان پرسید: آیا قومی را که در میانشان یک مؤمن یافت شود را نابود می‌نمائید؟ و آنان گفتند که نه،  ابراهیم گفت که لوط در میانشان وجود دارد:
      قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ(عنکبوت/32 ) (ابراهیم)گفت: لوط [نيز] در آنجاست گفتند ما بهتر می‌دانیم چه كسانى در آنجا هستند او و كسانش را جز زنش كه از باقى ماندگان [در خاكستر آتش] است‏ حتما نجات خواهيم داد.
      (این آیه دلیل بر این است که لوط آنها را تنها از همجنسگرائی منع می‌کرد و خود پیامبر خدا نبود، زیرا ابراهیم با این فرض با آنان سخن می‌گوید که این دو فرشته(یا خود الله) از اینکه لوط  لواطکار نیست، آگاه نیستند)
      پس از اینکه ابراهیم از عدم شکنجه شدن لوط مطمئن شد، با فرشتگان الله درباره‌ی قوم او شروع به مجادله و جر و بحث و چانه زنی نمود؛ الله هم از اینکه ابراهیم با فرشتگان الله(یا خود الله) درباره‌ی قوم لوط مجادله کرد، از او گله‌مند شد و گفت: ای ابراهیم، چرا درباره‌ی قوم لوط با من چانه زنی می‌نمائی؟ البته الله بیان می‌نماید که دلیل این چانه زنی ابراهیم، نرمدل بودن او بود، این نرمدلی در الله وجود ندارد:
      فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ ( هود/74) هنگامي كه ترس ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، با ما، درباره قوم لوط مجادله می‌كرد.
(آیا این فرشتگان خود الله بودند؟!)
      إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ (هود/75) زيرا ابراهيم بردبار و نرمدل و بازگشت‏كننده بود.
      يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (هود/76) اى ابراهيم! از اين [چون و چرا] روى برتاب كه فرمان پروردگارت آمده و براى آنان عذابى كه بی بازگشت است‏ خواهد آمد.
      بنابراین این دو فرشته از ابراهیم جدا شده و نزد لوط رفتند، لوط با مشاهده‌ی این دو جوان بسیار زیبا(دو فرشته که خود را بصورت دو مرد جوان زیباروئی در آورده بودند)، دانست که امروز روز سختی در پیش دارد، زیرا(ممکن بود خود او گرفتار شهوت شود) ممکن است، مردم متوجه این دو جوان شوند و به آنان قصد تجاوز نمایند:
      وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ (هود/77) و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد و گفت امروز روزى سخت است.
      زن لوط پس از اینکه این دو جوان زیباروی را دید، به سراغ مردم شهر رفت و به آنان خبر داد که در منزل ما دو جوان بسیار زیبا آمده‌اند؛ قوم لوط  خیلی علاقه به همجنسگرائی داشتند پس از خبردار شدن از میهمانان زیبای لوط، همگی دور خانه‌ی او جمع شدند و از او خواستند که میهمانانش را در اختیار آنان قرار دهد، لوط خطاب به آنان گفت:
      من از شما خواهش می‌کنم که با میهمانان من کاری نداشته باشی؛ اگر مایل باشید من دخترانم را در اختیار شما قرار می‌دهم ، آیا در میان شما کسی که اینکاره باشد وجود ندارد؟:
      وَجَاءهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُواْ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلاء بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ(هود/78) و قوم او شتابان به سويش آمدند و پيش از آن كارهاى زشت می‌کردند [لوط] گفت اى قوم من، اينان دختران منند آنان براى شما پاكيزه‌‏ترند پس از الله بترسيد و مرا در كار میهمانانم رسوا مكنيد آيا در ميان شما آدمى توانا پيدا نمی‌شوید.
      نکته:
      از آنجائیکه لوط به همه‌ی مردان پیشنهاد دخترش را داده بود، پس نمیتواند منظور او از این پیشنهاد، ازدواج باشد، زیرا ممکن نبود که همه‌ی این مردان با دو دختر او ازدواج نمایند.
     آنها گفتند: ای لوط، تو خوب می‌دانید که ما با علاقه‌ای به دختران نداریم و تنها مردان را دوست داریم:
      قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ (هود/79) گفتند: تو خوب می‌دانى كه ما را به دخترانت‏ نیازی نيست و تو خوب می‌دانی كه ما چه می‌خواهیم!
      لوط هم آنان را تهدید نمود:
      قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ (هود/80) [لوط] گفت كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيه‏ گاهى استوار پناه می‌جستم
      تا اینکه فرشتگان الله واقعیت را به لوط گفتند:
      آنان بیان داشتند که ای لوط ! ما فرستادگان الله هستیم و برای نابودی این قوم آمده‌ایم، لذا از لوط خواستند که خانواده‌اش را هنگام شب بصورت مخفیانه از آنجا خارج نماید، ولی به زنش چیزی نگوید، زیرا او قرار است صبحگاهان همراه سایرین(تمام مردم شهر) نابود گردد:
      قَالُواْ يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُواْ إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (هود/81) گفتند اى لوط ما فرستادگان پروردگار توييم آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت پس پاسى از شب گذشته خانواده‏ات را حركت ده و هيچ كس از شما نبايد واپس بنگرد مگر زنت كه آنچه به ايشان رسد به او [نيز] خواهد رسيد بى‏گمان وعده‏گاه آنان صبح است مگر صبح نزديك نيست.
      وَلَمَّا أَن جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالُوا لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ(عنکبوت/33) و هنگامى كه فرستادگان ما به سوى لوط آمدند به علت [حضور] ايشان ناراحت‏شد و دستش از [حمايت] آنها كوتاه گرديد گفتند مترس و غم مدار كه ما تو و خانواده‌ات را جز زنت كه از باقی ماندگان [در خاكستر آتش] است‏ حتما مى رهانيم.
      إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (صافات/134) به خاطر بياور زماني را كه او و خاندانش را نجات همگي داديم.
البته آنگونه که در روایات اسلامی وجود دارد، لوط پسری نداشت و تنها دارای دو دختر به نامهای رثيا و زغرتا بود.
      پس از خارج شدن خانواده‌ی لوط از شهر، سحرگاهان بود که عذاب الله از آسمان که بارش سنگ‌های آتش‌زا بود، نازل گردید:
      إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آلَ لُوطٍ نَّجَّيْنَاهُم بِسَحَرٍ (قمر/34) ما بر [سر] آنان سنگبارانى [انفجارى] فروفرستاديم [و] فقط خانواده لوط بودند كه سحرگاهشان رهانيديم.
      وَلَقَدْ صَبَّحَهُم بُكْرَةً عَذَابٌ مُّسْتَقِرٌّ (قمر/38) و به راستى كه سپيده‏دم عذابى پيگير به سر وقت آنان آمد.
      إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (عنکبوت/34) ما بر مردم اين شهر به [سزاى] فسقى كه مى‏كردند عذابى از آسمان فرو خواهيم فرستاد.
      فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ (هود/82) پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زير و زبر كرديم و سنگ‌‏پاره‌هايى از [نوع] سنگ گلهاى لايه لايه بر آن فرو ريختيم.
وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ (شعراء/173) و بر آنان بارانى فرو ريختيم و چه بد بود باران بيم‏ داده‏ شدگان.
      اگر به آیات قرآن درباره‌ی عذاب این قوم دقت شود، معلوم نیست که این قوم با باران شدید از بین رفتند یا با بارش سنگ؟!
      همانگونه که مشاهده می‌گردد، خدا همه را از بین می‌برد، اما پرسشی که کاملا بی‌جواب می‌ماند این است: زنان این قوم به چه گناهی از بین رفتند؟
ترجمه ی بیشتر آیات بیان شده از محمد مهدی فولادوند نقل قول نمودم)
چرا لات ها و جاهل ها جذب دیکتاتورها میشوند
گفتگوی بهرام مشیری با دکتر مسعود نقره کار
 ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ 
لات ها و جاهل ها ، بعنوان یک گروه اجتماعی ، همواره مجذوب قدرت مرکزی بوده اند ٠ شیفتگی آنها به قدرت سیاسی ، و به روحانیت شیعه از کجا ناشی میشود؟ در طول تاریخ ، از پیامبر اسلام و گروه سرکوب موسوم به "اراذل النّاس" گرفته تا گروه چاقو کشان و لات های هیتلر و استالین ﴿که خود متعلق به گروه لات ها بود﴾
 
 طبقه جاهل ها و لات ها همواره در سرکوب مردم و خفه کردن صدای آزادیخواهان نقش داشته اند٠ امّا امروز نسل دوم و سوم شعبان جعفری ها ، طیّب حاج رضایی ها ، برادران حاج عباسی ها ، حسین اسماعیلی پور ها ، ناصر حسن خانی ها ، و باقر فروتن ها چه میکنند؟
 
سه رخداد تاریخی بما نشان میدهد که پرداختن و کنکاش درباره روانشناسی و نقش گروه لات ها و جاهل ها از درجه اهمیت بالایی برخوردار است:
١- کودتای ٢٨ مرداد و ملّی کردن صنعت نفت و گروه اجتماعی که شعبان جعفری آنرا نمایندگی میکرد ،
٢- واقعه ١٥ خرداد ٤٢ و طیّب حاج رضایی ،
٣- انقلاب بهمن ٥٧ که رژیم جمهوری اسلامی از دل آن بیرون آمد٠
٠٠٠اگر جاهل ها و لات ها ، در دوران گذشته بعنوان بازوی سرکوب رژیم مورد استفاده واقع میشدند ، نظام پادشاهی صرفأ از آنها استفاده ابزاری میکرد و هیچگونه همخوانی و "این همانی" با آن گروه اجتماعی نداشت ٠ امّا امروز ، لات ها ، بعد از ایفای نقش موثر خود در پایه ریزی و شکل گیری نظام ، بخشی از بدنه حکومت جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند و با حضور خود در لایه های اقتصادی ، امنیتی ، ارتشی ، و نیز در مجلس ، از اعضای اصلی نظام محسوب میشوند ٠ پیوند و شباهت میان "آخوندیزم" و "جاهلیزم" در طول تاریخ غیر قابل انکار بوده ، و روابط میان ایندو ، با حضور همیشگی و رابطه تنگاتنگشان در بازار و همچنین در هنگام انجام مراسم مذهبی ، اجتناب ناپذیر است.
 
 یکی از بزرگترین اشتباهات شاه ، اعدام دو تن از بزرگترین میدان داران تهران ، یعنی طیّب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی بود٠ اعدام آندو باعث شد که گروه کثیری از لات های جنوب شهر بسوی روحانیت جذب شوند که چند سال بعد از آن ، نقش مهمّی در جهت دادن به انقلاب ٥٧ ایفا کردند٠

حاج مهدی عراقی که از لات ها و جاهل های متدین تهران بود ، در پاریس همیشه با خمینی بود و سرانجام بهمراه پسرش در سال ٥٨ توسط گروه فرقان ، ترور شد٠ خاطرات حاج مهدی عراقی بصورت کتابی بنام" ناگفته ها" چاپ شده است ٠٠٠٠
گفتگوی بهرام مشیری با دکتر مسعود نقره کار
فایل صوتی بمدت ٣٦ دقیقه
http://filesoti.com/audio/moshiri_5_23_14_noqrehkar.mp3
‎چرا لات ها و جاهل ها جذب دیکتاتورها میشوند
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
 لات ها و جاهل ها ، بعنوان یک گروه اجتماعی ، همواره مجذوب قدرت مرکزی بوده اند ٠  شیفتگی آنها به قدرت سیاسی ،  و به روحانیت شیعه از کجا ناشی میشود؟ در طول تاریخ ، از پیامبر اسلام و گروه سرکوب موسوم به  "اراذل النّاس" گرفته تا گروه چاقو کشان و لات های هیتلر و استالین ﴿که خود متعلق به گروه لات ها بود﴾ ٠٠٠  طبقه جاهل ها و لات ها همواره در سرکوب مردم و خفه کردن صدای آزادیخواهان نقش داشته اند٠ امّا امروز نسل دوم و سوم شعبان جعفری ها ، طیّب حاج رضایی ها ، برادران حاج عباسی ها ، حسین اسماعیلی پور ها ، ناصر حسن خانی ها ، و باقر فروتن ها چه میکنند؟

سه رخداد تاریخی بما نشان میدهد که پرداختن و کنکاش درباره روانشناسی و نقش گروه لات ها و جاهل ها از درجه اهمیت بالایی برخوردار است:
١- کودتای ٢٨ مرداد و ملّی کردن صنعت نفت و گروه اجتماعی که شعبان جعفری آنرا نمایندگی میکرد ، 
٢- واقعه ١٥ خرداد ٤٢ و طیّب حاج رضایی ، 
٣- انقلاب بهمن ٥٧ که رژیم جمهوری اسلامی از دل آن بیرون آمد٠

٠٠٠اگر جاهل ها و لات ها ، در دوران گذشته بعنوان بازوی سرکوب رژیم مورد استفاده واقع میشدند ، نظام پادشاهی صرفأ از آنها استفاده  ابزاری میکرد و هیچگونه همخوانی و "این همانی" با آن گروه اجتماعی نداشت ٠  امّا امروز ، لات ها ، بعد از ایفای نقش موثر خود در پایه ریزی و شکل گیری نظام ، بخشی از بدنه حکومت جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند و با حضور خود در لایه های اقتصادی ، امنیتی ، ارتشی ، و نیز در مجلس ، از اعضای اصلی نظام محسوب میشوند ٠ پیوند و شباهت میان  "آخوندیزم" و "جاهلیزم" در طول تاریخ غیر قابل انکار بوده ، و روابط میان ایندو ، با حضور همیشگی و رابطه تنگاتنگشان در بازار و همچنین در هنگام انجام مراسم مذهبی ، اجتناب ناپذیر است٠ 

٠٠٠یکی از بزرگترین اشتباهات شاه ، اعدام دو تن از بزرگترین میدان داران تهران ، یعنی طیّب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی بود٠ اعدام آندو باعث شد که گروه کثیری از لات های جنوب شهر بسوی روحانیت جذب شوند که چند سال بعد از آن ، نقش مهمّی در جهت دادن به انقلاب ٥٧ ایفا کردند٠ 
حاج مهدی عراقی که از لات ها و جاهل های متدین تهران بود ، در پاریس همیشه با خمینی بود و سرانجام بهمراه پسرش در سال ٥٨ توسط گروه فرقان ، ترور شد٠ خاطرات حاج مهدی عراقی بصورت کتابی بنام" ناگفته ها" چاپ شده است ٠٠٠٠ 

گفتگوی بهرام مشیری با دکتر مسعود نقره کار
فایل صوتی بمدت ٣٦ دقیقه 
http://filesoti.com/audio/moshiri_5_23_14_noqrehkar.mp3‎


 


بدست آوردن آزادی یواشکی نمیشود .تنها با بپا خواستن همگانی قابل دسترسی میباشد.
ویدئو زیر را از مجتهد شبستری* در مورد مخالفتش با رژیم ولایت وقیح و "انتقال قدرت به مردم" را ببینید. شنیدنی ست .
البته بنظرم کدیور میباشد و نه شبستری. باری, مهم نیست کیه!! *
 
 

Video :Crimes of the "Chosen Peple" by Anthony Lawson!!

ویدئوئی محشر از دروغهای اسرائیل
By : Anthony Lawson
و جنایات صهیونیست ها 

Thursday, May 29, 2014

مسعود کیمیایی از بازداشت توسط ساواک، بهروز وثوقی، محرم شدن بافروغ فرخزاد
*در دوران نوجوانی در کارخانه‌ای کار می‌کردم به نام «آسیای گندمکار» در جاده تهران- شاه‌عبدالعظیم. چند وقتی می‌شد که پدرم ورشکست شده بود و در آن کارخانه آردسازی شریک شده بود. پیمانکار شرکت نفت بود که ورشکست شد. من هم رفته بودم همان‌ کارخانه وردست او تا کار کنم. در آنجا خیلی به ادبیات فکر کردم. به سینما خیلی فکر کردم. در کارخانه گونی‌های آرد با تسمه نقاله بار گاری‌ها می‌شد. پشت همه گاری‌ها نقاشی بود. نقاشی‌هایی از شاهنامه. رستم بود. اسفندیار بود. دیو سفید بود. من صاحبان آن گاری‌ها را نمی‌شناختم. از آن نقاشی‌ها می‌فهمیدم که هر گاری متعلق به کیست. من 10ساله بودم. کارم شمارش کیسه‌هایی بود که بار گاری‌ها می‌شد. در 18سالگی تجربه اداره یک کمپ را در یک شرکت کسب کردم. شرکت «نوکار»در جاده قزوین -زنجان. نوجوانی من اینچنین به تجربه در اجتماع گذشت.
 
*من در جایی زندگی کرده‌ام که بوی مقابله در آن به مشام می‌رسید. مقابله هم بوی باروت می‌داد. بوی جنگ. خیاط محل در مغازه‌اش را باز می‌گذاشت. صدای رادیوی بزرگ لامپی‌اش را بلند می‌کرد. تا همه محل بشنوند. مردم جلو خیاطی جمع می‌شدند. تا اخبار بشنوند. یا نطق نمایندگان مجلس. دو روحانی جوان از آن سر خیابان رد می‌شوند که یکی از آنها شال سبزی به گردن دارد. هر دو اسلحه به دست دارند می‌شوند سه‌نفر، می‌شوند پنج‌نفر. یکی از آنها دیوار‌به‌دیوار خانه ماست. همسایه است. - «خلیل طهماسبی» - آن‌سوتر گروهی در حال ظهورند؛ که می‌گویند خدا را قبول ندارند- اینها کمونیست‌ها هستند.- من 10ساله‌ام و همه این وقایع دارد پیرامون من رخ می‌دهد. همه این صداها را می‌شنوم و همه این تصاویر را می‌بینم. در همان سال‌هاست که صدای گلوله در شهر می‌پیچد. می‌گویند سی‌ام‌تیر است. دارد اتفاقی در شهر می‌افتد. به یکباره کرکره مغازه‌ها پایین می‌آید. گروهی از این‌سو و گروهی از آن‌سو به خیابان می‌آیند تا با دشنام و چماق به جان هم بیفتند. خون‌ها که ریخته می‌شود، غایله هم ختم می‌شود. کرکره‌ مغازه‌ها بالا می‌رود. در میانه این هیاهو، مراقبی نانی که در بغل گرفته‌ای، آسیب نبیند. سالم به خانه برسد. از سینه‌کش دیوار که می‌گذری همه‌چیز را می‌بینی.
 
دوران نسل ما، دوران پراضطرابی بود که این اضطراب به نسل ما لطمه زد. این اضطراب از مشروطه تا حال با ماست. اما فرازوفرود داشته است. هنرمندی که در جامعه‌ای مضطرب زندگی ‌کند. قطعا مضطرب است. او از آن اضطراب سهم گرفته است. نتیجتا اثرش هم اثر مضطربی است.
 
* «فروغ فرخ‌زاد» در حادثه رانندگی سرش به جدول می‌خورد و کشته می‌شود. باید فردا برویم از پزشکی‌قانونی جنازه‌اش را تحویل بگیریم و تشییع کنیم. اتومبیل خواهرم را می‌گیرم. 19ساله‌ام. تصدیق رانندگی ندارم. همه سوار می‌شوند. «محمدعلی سپانلو»، «مهرداد صمدی»، «اسماعیل نوری‌علا» و «احمدرضا احمدی». راه می‌افتیم به سمت پزشکی‌قانونی. جنازه را با آمبولانس حمل می‌کنند. تند می‌رود. همه جا می‌مانند. جا مانده‌ها می‌روند ظهیرالدوله. ما به‌دنبال آمبولانس می‌پیچیم زرگنده، آنجا یک غسالخانه هست. مردی از غسالخانه بیرون می‌آید. می‌گوید: غسال ‌زن نداریم. باید به مرحوم محرم شوید. خطبه‌ای خوانده می‌شود. دونفر از ما به فروغ محرم می‌شویم. می‌شویم برادران او. روی او آب می‌ریزیم.
* من «بیگانه بیا» را ساخته بودم. بدون آقای بهروز وثوقی در ساخت آن. من در «خداحافظ تهران» دستیار «ساموئل خاچیکیان» بودم. آقای «وثوقی» در آن بازی می‌کرد. ابتدا آقای وثوقی با دیدن من تصور کرد که برای بازی در فیلم آمده‌ام. به من نزدیک نمی‌شد. بعد که فهمید من دستیارم، رفاقت کرد. آنجا به بهروز گفتم. تو بازیگر خوبی هستی اما بازیگر این سینما نیستی. با تو می‌شود یک کار دیگری کرد. یک کار اساسی. به او گفتم یک سناریو دارم. اینطوری و اینطوری است. بعد او را بردم نزد برادران«اخوان» که پیش‌تر سر صحنه «خداحافظ تهران» از من برای ساخت فیلم دعوت کرده بودند. موقعی نزد آنها رفتیم که استودیوی فیلمسازی‌شان تعطیل شده بود. استودیویی هم بود به نام «آریانا فیلم» که به شکل تعاونی اداره می‌شد. جلال مقدم و چند فیلمساز دیگر در آن سهم داشتند. بهروز هم آنجا رفت‌وآمد می‌کرد. از دوستان «عباس شباویز» بود. با شباویز من را آشنا کرد. من سناریوی «قیصر» را برای او تعریف کردم. عباس شباویز خودش در مصاحبه‌هایش ماجرا را شرح داده است. او که تهیه‌کننده بود هیچ دخالتی در فیلم نکرد و این فیلم ساخته شد. روز نخست اکران «قیصر» همه در «آریانافیلم» بودیم. آقای «بهروز وثوقی» هم آنجا بود.


تا ساعت سه‌بعدازظهر خلوت بود. از ساعت چهار، «عباس شباویز» که گوشی را گذاشت، گفت: «یک چیزی اتفاق افتاده. می‌گویند همه از سینما که می‌آیند بیرون دوباره می‌روند توی صف!» آقای شباویز همه اینها را در مصاحبه‌هایش گفته که با بهروز و دیگران ذوق کردیم و توی سروکول هم زدیم. از فردای آن‌روز فروش فیلم رفت بالا. آن زمان اگر فیلمی فروشش از یک‌میلیون‌و200هزارتومان بالاتر می‌رفت، می‌گفتند فروش بسیار بالایی داشته است. فروش «قیصر» بالای آن بود.
210هزارتومان خرج فیلم شده بود. در تهران یک‌میلیون‌و250هزارتومان فروخت. آن را برداشتند. بلافاصله بعد از مدتی دوباره گذاشتند که بار دوم بیشتر فروخت. سینمادارهای شهرستان‌ها کپی «قیصر» را به مرکز پس نمی‌دادند. فیلم را برمی‌داشتند. فیلم دیگری می‌گذاشتند. بعد دوباره آن فیلم را برمی‌داشتند قیصر را مجددا می‌گذاشتند. از نظر تعداد تماشاگر فکر می‌کنم رکوردی است برای خودش.
*در این 35 سالی که آقای وثوقی آمریکا رفته کار نکرده است. من خیلی متاسفم برای استعداد بازیگری‌اش که حیف شد. آقای وثوقی در تولید یا ساخت یک فیلم تا حالا نبوده است. اصلا هیچ‌وقت نبوده است. آقای وثوقی آن لحظه که کارگردان می‌گوید دوربین، حرکت، قطع؛ آن لحظه فوق‌العاده است. بقیه‌اش یک آدم کاملا عامی و عادی است. من خیلی برای او زحمت کشیدم. خیلی با او کارکردم خیلی زیاد. فرضا فیلم‌های قبل او را ببینید متوجه می‌شوید بازیگری بوده که می‌خواسته در فیلم‌هایی که بازی می‌کند پا جای پای «فردین» بگذارد. آواز می‌خوانده، می‌رقصیده، همه این کارها را می‌کرده است. بلد هم نبوده است. نمی‌توانسته. البته یک‌سوی دیگرش بازیگر خوبی بود. یعنی هست. منتها اندازه‌های استعداد خودش و جایگاه خودش به‌عنوان بازیگر را نمی‌شناسد.

*تنها پشیمانی‌ای که دارم از ساخت فیلم «خاک» است .چون پر از تنش بود. پر از اضطراب بود. آن زن چرا اینطوری شد؟ آن مرد چرا آنطوری شد؟ در صورتی که من کاغذ گرفته بودم آزادم هر کاری می‌خواهم بکنم. کاغذش هم هست هنوز. یعنی اقتباس آزاد گرفتم از ایشان. از «بهرام بیضایی» عزیز هم کاغذ گرفتم برای اقتباس آزاد از «شب سمور» که «خط قرمز»را از روی آن ساختم. «بیضایی» هیچ‌وقت نگفت چرا اینجایش اینطور شد یا آنجایش آنطور. تنها کسی که واکنش نشان داد. آقای «دولت‌آبادی» بود. آن هم به این دلیل که هنوز این وقار و سنگینی حالا را نداشت. هنوز اوایل بود. به‌هرحال جوانی است.

* در یک جایی ایشان(دولت آبادی) راجع‌به چند فیلم حرف‌هایی زده‌اند. که آن فیلم از من سرقت شده یا آن فیلم دیگر. نام «گوزن‌ها» را هم آورده است و گفته است که از من سرقت شده است. این کلمه «سرقت» را ایشان به کار برده بود که به من خیلی برخورد و من ناچار به پاسخگویی شدم همان متنی است که همان‌موقع منتشر شد. وقتی می‌گویی «سرقت‌شده» یعنی دزدی با وقاحت یا دزدی وقیحانه. واژه سرقت، مفهومی را که در ذهن متبادر می‌کند خوشایند نیست. می‌توان به ناگاه وقیح شد.
وقاحت که تحصیلات نمی‌خواهد. آن نوشته‌ای که ایشان گفته است «گوزن‌ها» از آن وام گرفته است کتاب لاغری است به نام «تنگنا» که اصلا بعد از «گوزن‌ها» منتشر شده است. تا آنجا هم که یادم هست آن یک داستان روستایی و «گوزن‌ها» یک داستان شهری است. همه اجزای این دو با هم فرق دارند و شباهتی نمی‌توان بین این دو داستان پیدا کرد. حالا چرا پس از سال‌ها دوباره این موضوع را تازه کرده‌اند؛ نمی‌دانم دلیلش چیست؟ من متاسفم از اینکه یک نویسنده و کارگردان سینما راجع‌به یک نویسنده دیگری اینجوری حرف بزند. یا اینکه با هم اینجوری حرف بزنند. به آقای «بیضایی» بگوید از من برداشته. به من بگوید از من برداشته. هر فیلمی را ببیند بگوید از من برداشته. از قلبم می‌گویم. برای اینکه آقای «دولت‌آبادی» حیف است که بخواهد از اینها برای خودش یک اتفاق بسازد.

*یک بار برای فیلم «بلوچ»به ساواک احضار شدم. یک بار برای فیلم «خاک» بود و یک‌بار هم برای «گوزن‌ها». هیچ‌وقت هم چیزی نگفتم. هیچ‌وقت هیچی نگفتم. حتی به نزدیک‌ترین رفقایم. بیشترش برای «بلوچ» بود. و «گوزن‌ها» در زمان «گوزن‌ها» یک دوست سینمایی من را بیرون آورد.یک کسی که آن‌موقع در سینما بود و من خیلی دوستش داشتم واسطه شد تا آزاد شوم. خود تیمسار نصیری- رییس ساواک- من را آزاد کرد. گفت برو. با لحن بدی گفت برو. فحش داد. یک روز آمدند به استودیو میثاقیه. فیلم را بردند. من را هم بردند. می‌توانستند بگویند بیا. من بروم. آنها مرا دستبند زدند و بردند. آن‌روزها «احمد نجفی» جوانی بود که به‌دلیل آشنایی‌اش با مدیر پخش استودیو -آقای «رستاق» - به آنجا رفت‌وآمد داشت. آن روز او شاهد این ماجرا بود. پیش‌تر با «احمد نجفی» بحث‌هایی داشتم. اهل خرمشهر بود. جوان علاقه‌مندی بود. «جاگوار» سفیدرنگی داشتم که آن روز «احمد» سوار آن شد. اتومبیل که حرکت کرد. یکی از ماموران پرسید کسی را که دنبال ما می‌آید می‌شناسی؟ برگشتم ببینم کیست؟ مامور گفت: تو نباید نگاه کنی. اما دیدم. «احمد نجفی» بود. دنبال ما آمد. تا آنجا که مرا به بازداشتگاه بردند. حتی همان‌جا آن بیرون نشست. علت دوستی من با «احمد نجفی» به همین دلیل بود که بعدا باهم کار کردیم، البته تا یک جایی.


‌*سال 1358 از من خواسته شد که به تلویزیون بروم. از من خواسته شد بروم. من رفتم. با «صادق قطب‌زاده» معامله‌ام نشد. برگشتم. باز از من خواسته شد که بروم. من رفتم. دوام نیاوردم. چند ماهی بیشتر نماندم.

*سال1355 فیلم سفرسنگ نوشته شده است و سال1356 فیلمبرداری شده است. آخر سال1356 هم نشان داده شده است. این را یکی،دوبار گفته‌ام، در «فستیوال کن»، یک «کنفرانس مطبوعاتی» بود برای این فیلم. یک انگلیسی و یک تونسی در آن کنفرانس از من سوال کردند که این فیلم، یک فیلم رئالیستی است. ولی آخرش یکدفعه ایده‌آلیستی می‌شود. سنگ راه می‌افتد و به کاخ می‌خورد و آن را خراب می‌کند. آیا شما فکر می‌کنید واقعا این اتفاق می‌افتد؟ مترجم گفت من این را ترجمه نمی‌کنم و رفت. او از سفارت ایران در فرانسه آمده بود. مرحوم «گیتی پاشایی» - مادر «پولاد» - که انگلیسی‌اش خوب بود گفت من ترجمه می‌کنم. آمد کنار من نشست. ترجمه کرد و من جواب دادم که: «بله این موضوع به‌زودی اتفاق خواهد افتاد.» این را گفتم. سوار هواپیما شدم و برگشتم ایران. گمان می‌کنم اردیبهشت سال57 بود.


*‌بعد از انقلاب راه برای ما باز بود که برویم. مثل همه دوستانی که داشته‌ام - دوست کمرنگ و پررنگ- آنها همه رفتند. انتخابی که ما کردیم، در باورمان بود این انقلاب. باورمان بود. ما الان داریم می‌بینیم. فیلم من آنقدر مستقل است که بودجه آن را که یک بیلبورد در خیابان بزند ندارد. فیلم «متروپل» را در سینمایی گذاشته‌اند که هنوز یکی دو سانس آن متعلق به فیلمی است که چند ماهی هست که روی پرده است. این نفس فیلم را می‌گیرد. با فیلم «مهرجویی» همین رفتار را کرده‌اند. اصلا فیلم مهرجویی باید اینجوری نمایش داده شود؟!

مگر «هامون» یادتان رفته است؟ اینقدر راه دوری نیست. یا «اجاره‌نشین‌ها» یادتان نیست؟ زمان زیادی نگذشته است.چطور می‌شود که انگار می‌رسی ته صف. به تو می‌گویند بفرمایید منزل. من یا داریوش مهرجویی یا ناصر تقوایی می‌خواهیم فیلم بسازیم. شما باید صندلی‌ ما را مهیا کنید تا بنشینیم روی آن فیلممان را بسازیم. با این کارها می‌خواهید به ما بگویید دیگر فیلم نساز؟ سرگروه فیلم «اشباح» سینما آزادی است. خود سینما «آزادی» یک سانس در روز فیلم آقای مهرجویی را نشان می‌دهد. اسف‌بار است دیگر. از آن طرف یکدفعه 80سالن می‌دهند به یک فیلم که شغل آن خنداندن مردم است. خنداندن الان شده است یک شغل. هنر نیست. یکسری الان شغلشان شده است این. در تلویزیون در سینما. حتما وقتی یک‌جا، بلیت برای خنداندن می‌فروشند و یک جایی برای تفکر. قطعا مردم دستشان را به گیشه‌ای می‌برند که قرار است بخندند

پولیتیک, شماره 41: کامبیز حسینی

Wednesday, May 28, 2014



 
آمار تکاندهنده مرگ و میر کارگران در ایران

کارگاه آموزشی شهروندیار: حسن هفده‌تن، معاون روابط کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی اعلام کرد که در سال گذشته ۱۳ هزار حادثه ناشی از کار رخ داد که بیش از یک هزار و ۸۰۰ مورد آن منجر به مرگ کارگران شد.

به گزارش خبرگزاری کار ایران، ایلنا، حسن هفده‌تن ضمن اعلام این خبر افزود استان‌ها در این‌باره مخفی‌کاری می‌کنند و قوانین و مقررات به تنهایی برای کاهش حوادث ناشی از کار کافی نیست.

معاون روابط کار وزار
ت کار همچنین گفت: «به دلیل کاهش امنیت نیروی کار و کاهش امنیت سرمایه‌گذاری شرایط قراردادهای کار تغییر یافته، به‌گونه‌ای که بیش از ۹۰ درصد قرارداد‌های کار در سال گذشته موقت بوده است.»

به‌گفته علی مصریان، رئیس مرکز تحقیقات وزارت کار بر اساس اعلام سازمان جهانی کار، سالانه ۳۲۱ هزار نفر بر اثر حوادث شغلی و حدود دو میلیون و ۳۰۰ هزار نفر نیز بر اثر بیماری‌های شغلی جان خود را از دست می‌دهند.

مصریان گفت: «هزینه‌های ناشی از حوادث کار در دنیا بیش از دو تریلیون دلار است.»

منبع : رادیو زمانه

Tuesday, May 27, 2014

حیوانات را دریابیم : حمایت و حفاظت از آنان وظیفه انسانی ماست

برای شناخت بهتر از هر جامعه میبایست برخورد افراد آن جامعه را نسبت به حیوانات مشاهده نمود. ویدئو زیر را ببینید و خود قضاوت کنید 
 
 

فیلم طبیب راجع به ابن سینا
The Physician
********************
ممنون از دوست عزیزم آرزو برای شریک شدن این مطلب با نه سخد
پیمان پایدار
*********************

این فیلم ( طبیب - The Physician) جزء معدود فیلم هایی است که در مقابل اروپای طاعون زده و فقیر ، ایران را کشوری به غایت ثروتمند، متمدن و با فرهنگ نشان می‌دهد. (لینک کامل فیلم در پایین)

علاوه بر داستان فیلم ، که به برهه ای از تاریخ ایران زمین می‌پردازد، فیلم برای تماشاگر ایرانی جذابیت های فراوانی دارد. دانستن اینکه اولین بیمارستان
جهان، اولین مدرسه پزشکی جهان، اولین عمل آب مروارید چشم و اولین عمل آپاندیس جهان در ایران انجام گرفته است تماشایی ست.

در زمانی که اروپا و انگلیس توسط مذهب های قرون وسطای تا خرخره در لجن غوطه ور بودند, در ایران و شرق تمدنی شکوفا بر قرار بود. همچنین در فیلم به خوبی چگونگی از بین رفتن این تمدن توسط روحانیون در ایران را هم به نمایش گذشته است. بازسازی با شکوه اصفهان قدیم توسط تهیه کنندگان اروپایی هم در نوع خود دیدنی ست. در ضمن این فیلم هالیوودی نیست و محصول آلمان میباشد. صحنه های ایران این فیلم در مراکش فیلم برداری شده.

بن کینگزلی که پیش از این نیز در فیلم خانه ای از شن و مه در نقش سرهنگی ایرانی بازی کرده بود، این بار نیز در نقش بزرگترین طبیب جهان قدیم، ابن سینا، خوش درخشیده است. اولویه ماریتنز، در نقش شاه ایران نیز با کمک گرفتن از جذابیت ظاهریش و نقش پر زرق و برقش، پر ابهت ظاهر می‌شود.

نکته مهم: این فیلم, یک "فیلم مستند" نیست و برای جذابیت نمایشی می بایستی در آن تغیراتی داده می شد. این که ابن سینا خودکشی کرده یا نه یا و موارد دیگر .. مهم نیست, کارگردان فقط در آن سکانس قصد نمایش عمق فاجعه بعد آتش گرفتن تمامی کتاب های علمی و پزشکی ایران را داشت! و یا اینکه ابن سینا فقط به دلیل اعتقادات مذهبی نمی توانست جراحی کند! فیلم را حتما با زیرنویس ببینید تا دچار سوء تفاهم نشوید. روزتان خوش

تماشا و دانلود کامل این فیلم از یوتیوب

http://www.youtube.com/watch?v=OmtOz4FoSIo

تماشای تریلر فیلم با توضیحات فارسی