Wednesday, March 30, 2011

ویژگی ضد اسلامی تئوری آنارشیستی انقلاب ایران : قسمت پنجم و آخر

اگر اسلام هر گونه ابراز احساسات و عواطف انسانی را حتی در قالب تصعید یافته هنری حرام میداند, شعر و عرفان ایرانی همه چیز را صرفا از دریچه احساسات و  عواطف می نگرند و سخن خود را با زبان بی زبانی بیان میدارند و رقص و پایکوبی و سماع را جانشین مجلس وعظ می نمایند. اگر تشیع جز مرگ و عزاداری محملی برای گرد هم آئی انسانها نمی شناسد, فردوسی و خیام و حافظ از هر فرصتی برای جشن و پایکوبی استفاده می کنند و با تکیه بر زمینه تاریخی موجود ما قبل اسلام, به تبلیغ کیش مهر و شادی و نور میپردازند. اگر اسلام منادی جهاد و قتل و غارت و تجاوز و خونخواریست, عرفان ضد اسلامی مدام از صبر و تحمل و عشق و قبول عقیده مخالف سخن میراند. اگر اسلام, مومنین را به فدا کردن امروز برای نیل به غلام بارگی فردا در بهشت فرا می خواند, حافظ خود اساطیر اسلامی را به نحو دیگری روایت میکند و به اصطلاح امروزی ها (پسا مدرنیست ها-از من) از این اساطیر ساختار زدائی می نماید و خود را فرزند نا خلف "آدم" میخواند , اگر بهشت خیالی را که وی یعنی "حضرت آدم" بدو گندم بفروخته او یعنی حافظ به جوئی نفروشد

 پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت      نا خلف باشم اگر من به جوئی نفروشم

 خیام نیز همین ایده را به نحو دیگری بیان میدارد و سراغ باز گشتگان از آن جهان را میگیرد تا در مورد بهشت از آنها سئوال کند و چون این از سفر برگشتگان را پیدا نمیکند, مردمان را به لذت بردن از زندگی در همین جهان فرا میخواند و ایده فدا کردن امروز به طمع فردا را یک ایده واهی مینامد. همین مسئله در موردی مولوی و اصولا عرفانی که معتقدند "صوفی ابن الوقت باشد" نیز مصداق پیدا میکند. ابن الوقت بودن در بیان این عرفا, یعنی همین مسئله لذت بردن از لحظه و فدا نکردن آن به طمع
فردائی موهوم

ایده های فوق که از یک طرف در اندیشه ما قبل اسلامی و از طرف دیگر در اندیشه انقلابی و ضد اسلامی بعدی ریشه دارند, در عین حال از پتانسیل ضد سرمایه داری بسیار قوی نیز برخوردار میباشند.همانطور که گفتیم خرد ابزارگونه , کشتن احساسات و عواطف, قطع پیوندهای انسانی و برخورد بدیگر انسانها صرفا بعنوان وسیله ای در خدمت اهداف خود خواهانه(اگوئیستی) خویش و بالاخره فدا کردن امروز به طمع انباشت, همه و همه از خصائلی میباشند که بنحو احسن قادرند در خدمت تولید و باز تولید سرمایه قرار گیرند. و بالعکس عقلی که در خدمت همدردی و همنوائی با دیگر انسانهاست ,احساسات و عواطف تلطیف شده,عشق و برخورد بدیگر انسانها بعنوان هدف و نه وسیله, رهائی از خود خواهی و زندان نفس و بالاخره "ابن الوقت بودن" و برنامده و گذشته فریاد نکردن, خصلتهای شورشی فرد را افزایش میدهند و تحمل سرمایه داری و بندگی زر و زور و خود فروشی ذاتی آن را برای وی ناممکن مینمایند

نتیجه

همانطور که گفتیم پتانسیل رهائی بخش و انقلابی فوق در بطن جامعه موجود و در کنج ناخودآگاه جمعی آن منزل گزیده است. این امر با مراجعه به شعر وعرفان ایران ,علی  رغم ایهام نهفته در آن و زبان پر رمز و کنایه اش قابل اثبات است. اضافه بر مثالهای قبل می توانیم چند بیت زیر را از عطار ذکر نمائیم. ابیاتی که در آنها نفرت از اسلام و
نیل به آزادگی و ریشه داشتن این آزادگی در اندیشه ما قبل اسلامی با هم بیان گشته اند

مسلمانان من آن گیرم که بتخانه بنا کردم   شدم بر بام بتخانه در این عالم ندا کردم      
صلاء کفر در دادم شما را ای مسلمانان    که من آن کهنه بتها دگر باره جلا کردم
از آن مادر که من زادم دگر باره شدم جفتش    ازآنم گبر میخوانند که با مادرزنا کردم
به بکری زادم از مادر از آن عیسیم میخوانند   که من این شیر مادر را دگر باره غذا کردم 
اگر عطار مسکین را در این گبری بسوزانند  گوه با شیدای مردان که من خود رافدا کردم

چنانچه گفته شد این نوع سخنان کفر آمیز و ضد اسلامی, خاص عطار نیست و دیگر آزادگان این سرزمین هم هر یک بنحوی از انحاء به این مسئله پرداخته اند.البته وقتی از پتانسیل انقلابی و انسانی(اومانیستی) صحبت میکنیم طبیعتا منظورمان امکان بالقوه است و نه توانائی که هم اکنون به واقعیت تبدیل شده. بعبارت دیگر, منظورسخن این  است که در اندرون این جامعه خسته دل و ظاهرا خاموش, نفرت از مرگ و اسلام پهلو به پهلوی عشق به زندگی و شادی در فغان و در غوغاست, منتها به صورت ناخودآگاه و نمادین. هنر انقلابیون در اینست که فغان و غوغای نهفته در ناخودآگاه جمعی جامعه ایران را تبدیل به پرخاشی آگاهانه بر ضد اسلام نمایند. بدیگرسخن آنرا از حالت بالقوه به حالت بالفعل در آورند. درست مثل شخص افسرده که صرفا در صورتی شفا می یابد که احساسات و عواطف ناخودآگاه خویش را بارور کند و دست از سرزنش خویش بردارد و پرخاش خود را متوجه ستمگر نماید. جامعه افسرده ماتم زده ما هم بایستی عشق و احساسات زندگی پرستانه خویش را باور نماید و بعوض اینکه خشم و نفرت خود را با قمه و زنجیر و.....بر سر و سینه خویش فرود آورد, آنرا بر مغز اسلام بکوبد تا هم از ننگ و تحقیر هزار و چهار صد ساله رها شود و هم زندگی و شادی و نشاط را باز یابد

روند فوق شبیه به پروسه رهائی پرولتاریا(ومن اضافه میکنم: بقیه زحمتکشان شهر و روستا) از انقیاد سرمایه است.پرولتاریا (و دیگر زحمتکشان- ازمن) نیز تا زمانیکه به خودش(خودشان-از من)باور ندارد(ند) و از امکانات خویش بی خبر میباشد(ند) چیزی نیست(ند) مگر بخشی از سرمایه, سرمایه متغیر. وی در این حالت از خود بیگانه و با  غیر خود آشناست. ولی وقتی بر توهم ناتوانی خود و همه توانی سرمایه فائق آمد و به قدرت خویش واقف شد(شدند), آنگاه قادر به در هم پیچیدن طومار سرمایه داری و بر داشتن سوسیالیسم (آزادی خواهانه-آنارشیسم,از من)خواهد(ند)بود. وقتی از امکان پرولتاریا (و دیگر زحمتکشان) به نفی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم صحبت میکنیم, طبیعتا منظورمان این نیست که همین امروز و بصورت بالفعل, کارگران مشغول نابود کردن سرمایه داری و برپاداشتن سوسیالیسم هستند. مقصود ما از بحث فوق اینست که پرولتاریا (و دیگر زحمتکشان) بطور بالقوه قدرست(ند) طومار نظام سرمایه داری را در هم پیچد(ند), منتها بالفعل شدن این امر مستلزم وقوف وی (آنان) به توان خویش است. پی بردن به امکان بالقوه فوق را نبایستی صرفا امری عقلانی دانست چرا که در این مورد سر و کار ما نه با عدم شناسائی یک مسئله عینی و بیرونی بلکه با ناتوانی افراد از درک قدرتی است که در درون خودشان نهفته. به عبارت دیگر پرده پنداری باعث این عدم وقوف به نیروی خویش شده است و دریدن این پرده پندار تنها راه نیل به آگاهی مذبور میباشد. دریدن این پرده پندار هم مستلزم اعتراض و پرخاش کارگران به نظامی است که غنای ایشان را در قالب ثروتی شیء گونه و ضد انسانی اسیر نموده است. بدون این اعتراض (مثلا بشکل اعتصاب){ و من اضافه میکنم:اشغال محل کار و دیگر 'اعمال مستقیم'},آن پرده پنداردریده نمی شود و تا وقتی که پندار فوق پابرجاست, پرولتاریا(و دیگر زحمتکشان) قادر نخواهد(ند) بود در آئینه ثروت اجتماع ,غنای خود را (هر چند بصورتی مسخ شده) باز شناسد(ند), غنائی که در پیکر کالا بصورت شیئی بیگانه و حاکم بر وی تحجر یافته است

پایان:بابک
*********************************************************
منابع

در تهیه این مقاله عمدتا بر منابع زیر تکیه شده است

-اریک فروم:"داشتن یا بودن", ترجمه اکبر تبریزی, انتشارات مروارید
-اریک فروم:"گریز از آزادی", ترجمه عزت الله فولادوند,انتشارات مروارید
-اریک فروم: "آناتومی تخریبگری انسان", ترجمه صبوری, انتشارات پویش
-مولوی:مثنوی معنوی
-مولوی :دیوان کبیر
-حافظ: غزلیات
-یوگنی ادواردیچ برتلس, تصوف و ادبیات تصوف, ترجمه سیروس ایزدی,موسسه انتشاراتی امیر کبیر
-و.ت.استیس عرفان و فلسفه, ترجمه بهاءالدین خرمشاهی, انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران
-فرهنگ ارشاد,"مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند, قرن هشتم تا هیجدهم میلادی" تهران1365
-علی میر فطروس, حلاج, انتشارات افرا
-علی میر فطروس, اسلام شناسی, انتشارات کار
-بدیع الزمان فروزانفر,شرح مثنوی شریف,جلد 1-2
-G.Jervis, Manuale Critic di Psichiatria,Miano,1980
-S.Freud,Mourning and Melancoly,1917
-J.Habermas,"The Theory of Communicative Action",Beacon PressVol I&II
-W.Reich,"The Mass Psychology of Fashism",Penguin Books,1970
-M.Weber,"The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism",Geerge Allen & Unwin,1930
**********************************************************
پیمان پایدار

Tuesday, March 29, 2011

ترانه آب دریا :شعری از فدریکو گارسیا لورکا

دریا خندید
در دور دست
دندان هایش کف و
لب هایش آسمان

-تو چه می فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟

-من آب دریا ها را
می فروشم ,آقا

-پسر سیاه,قاتی خونت
چه داری؟

-آب دریا ها را
دارم, آقا

-این اشکهای شور
از کجا می آید,مادر؟

-آب دریا را من
گریه میکنم,آقا

-دل من و این تلخی بی نهایت
سرچشمه اش کجاست؟

آب دریاها
سخت تلخ است,آقا

دریا خندید
در دوردست
دندان هایش کف و
لب هایش آسمان

**************************************************************************
در مدرسه

آموزگار:
کدام دختر است که
به باد,شو می کند؟

کودک:
دختر همه هوس ها

آموزگار:
باد, به اش
چشم روشنی چه میدهد؟

کودک:
دسته ورق های بازی
و گرد بادهای طلائی را

آموزگار:
دختر در عوض
به او چه میدهد؟

کودک:
 دلک بی شیله پیله اش را
 
آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟

کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!

[ پنجره مدرسه , پرده ئی از ستاره ها دارد ]

*****************************************************************************
از کتاب "ترانهء شرقی و اشعار دیگر" فدریکو گارسیا لورکا
ترجمعه  احمد شاملو
***************************************
پیمان پایدار

Sunday, March 27, 2011

آواز خوان خون [برای کفر قاسم(1)] : شعری* از محمود درویش

آواز خوان تو
پنجاه زه بر زیتون دارد
آواز خوان تو
اسیر طوفان بود و بندهء باران
آواز خوان تو
کز خواب توبه کرد و به بیخوابی دل سپرد

غنچهء گل را
آنچنانکه تو میخواهی
شعله می نامد

جنگل زیتون را
در چشمانت
میلاد سحر می نامد

خواهد گریست
اگر نسیم بر پنجاه زه وزد
اینچنین عادت کرد

آه
ای پنجاه آهنگ خونین
چگونه برکهء خون
ستارگان و درختان شد؟

ای تار من قاتل فانی است
!و آواز خوان تو پیروز
!ای روستایمان
دروازه ها را بگشا
برای طوفانهای چهارگانه بگشا  
و بگذار
پنجاه زخم شعله ور شود
کفر قاسم...
روستایی که خواب گندم می بیند
و گلهای بنفشه را
و عروسیهای کبوتران را
 ..... ..... .....
-یکدفعه آنها را درو کنید
آنها را درو کنید
.... .... ....
... ... آنها را درو کنید...
.... .... ....
آه
ای خوشهء گندم بر سینه گندمزار
:آواز خوان تو می گوید
ایکاش راز درخت را میدانستم
ایکاش تمام کلمات را دفن میکردم
ایکاش قدرت سکوت گورستان را داشتم
ای دستی که می نوازد ! ای ننگ
!پنچاه زه
ایکاش تاریخم را با داس می نوشتم
و زندگیم را با چکش
و بال چکاوک
.... .... ....
کفر قاسم
من از مرگ بر گشته ام
!که زنده بمانم
بخوانم
بگذار صدایم را
از زخم آتشین
شعله ور سازد

من نمایندهء زخمی هستم
که سازشکار نیست
ضربهء دژخیم به من آموخت
که بر زخمم قدم بردارم
!و بروم...بازبروم...و مقاومت کنم

*********************************************************
(1)کفر قاسم-دهکده ای در شمال فلسطین! در اکتبر سال 1956 سربازان صهیونیست
بیش از پنجاه تن از پیران و زنان و کودکان را در این دهکده قتل عام کردند.مترجم

* گزیده شعر معاصر عرب(2) "آواز خوان خون"-ترجمه ی یوسف عزیزی بنی طرف
انتشارات شباهنگ -چاپ اول بهار 2537 چاپخانه دیبا- 100 صفحه
=================================================
پیمان پایدار

Saturday, March 26, 2011

ویژگی ضد اسلامی تئوری آنارشیستی انقلاب ایران : قسمت چهارم

                               "سرمایه داری, پروتستانتیسم و تشییع"

سرمایه داری را نمی توان به دو عرصه سیاست و اقتصاد خلاصه نمود.(چرا که این سیستم یک مجموعه در هم پیوسته است. تازه درست اینست که از ' اقتصاد سیاسی' سخن برود و نه دو پدیده مجزا ازهم سیاست و اقتصاد-از من).این نظام محتاج انسان سرگشته و متشنجی است که خود را ناپاک و گناهکار میداند و از درد گناه به خود می پیچد.این شخصیت, بنوبه خود محتاج زمینه فرهنگی خاصی است که تشنج و سرگشتگی وی را در قالب ارزشها و آداب و رسوم متناسب با این روحیه, منعقد نماید.انسان مورد نیاز سرمایه محتاج داشتن است و از بودن گریزان می باشد. وی قادر نیست از امروز و لحظه حاضر لذت ببرد وازبام تا شام در پی جمع کردن و انباشتن بیشتر و بیشتر می باشد.وی را توان آرام و قرار نیست و بی تابانه و متشنج , روز را به شب می رساند. فرهنگ متناسب با این شخصیت هم عبارتست از فرهنگی مادی و شیئی پرست. فرهنگی که به همه چیز و همه کس بعنوان وسیله و ابزاری می نگرد که بایستی مورد استفاده قرار گیرد. فرهنگی که تشنج , سوءظن و عدم درک همنوع را جایگزین آرامش ,عشق ,همدردی و درک متقابل کرده و تنهائی گسترده ای را به سراپای جامعه تحمیل نموده است

فرهنگ و انسان دست پرورده سرمایه , وظیفه و انگیزه مادی را مبنای عمل فرد میدانند.در این فرهنگ خود انگیختگی نشانه عدم بلوغ و عقب ماندگی است و کنترل خویش و عمل متناسب با اراده غیر, بیانگر بلوغ فکری و اجتماعی می باشند.انسان وارسته ای که امروز را فدای فردا نمی نماید و به عوض محاسبه سود و زیان , دل به دریا می زند , به زعم بورژوازی از نظر روانی بیمارست و از نظر اجتماعی وارد
دوران مدرن نشده است

انسان غربی به کمک اصلاح/رفرم پروتستان(در مسیحیت که عمدتا توسط لوتر و کلوین در آلمان شروع و به هلند, انگلستان, آمریکا و...کشیده شد-از من) به شخصیت بیمار و سرگشته فوق دست یافت. گناه اولیه و ماهیت گناهکار انسان دستاویزی شد که پروتستانتیسم به کمک آن قادر گردد وحشت از انتقام خدا را در دل مومنین جای دهد.عدم امکان مومنین به خلاص کردن گریبان خود از احساس گناه فوق و تاکید پروتستانتیسم بر عدم امکان شخص به تغییر مشیت الهی مبنی بر قرار دادن فرد در زمره آمرزیده شدگان یا لعنت شدگان, وحشت فوق را صد چندان کرد و بر تشنج فرد افزود. بدین ترتیب انسانی بوجود آمد که نمی دانست مرتکب چه گناهی شده و فرهنگی شکل گرفت که مجازات فرد را بدون هیچگونه دلیلی مشروع و عین عدالت میدانست.این انسان و این فرهنگ مثل متهم تصویر شده در "محاکمه" کافکا, محکوم است که به وظیفه خود عمل کند,بدون اینکه از حاصل عمل خود طرفی ببیند. چرا که  بهره مند شدن از محصول کار خویش ممکن است شخص را از ادای وظیفه باز دارد و مشغول به جهان نماید

 انسان و فرهنگ مورد نیاز سرمایه , کار را صرفا بعنوان وظیفه در نظر میگیرد و بهمین جهت هم انجام آنرا نه برای ارضاء احتیاجات شخص بلکه جهت بر آوردن نیازهای نیروئی بیگانه از خود ضروری میداند. پروتستانتیسم سهم شایان توجهی در شکل دادن به این انسان و این فرهنگ بعهده داشته و به عبارت دیگر انسانی را پرورانده که قادرست به عوض دستور گرفتن از مغز و اعصاب خویش , از شخص دیگری فرمان ببرد و حرکات دست و پا و حتی احساسات و عواطف خود را متناسب با فرامین مغز و اعصاب آن شخص تنظیم نماید و در عین حال خود را آزاد و مختار نیز بپندارد. پروتستانتیسم با درونی کردن زنجیرهای بردگی ضرورت وجود عینی و خارجی این زنجیرها را از میان بر داشت و شخص را به زندانبانی خویش گمارد

در کشور ما , بخصوص از زمان صفویه ,این امر به عهده تشییع واگذار شده است. اسلام و بخصوص تشییع دو عرصه فرهنگ و شخصیت را در چنگال خویش گرفته اند و ارزشها و روان فرد را زندانی تنگ نظری خویش نموده اند. اسلام با محروم کردن افراد از هرگونه بیان عواطف و احساسات خویش , اعم از خصوصی و عمومی,انسان را به موجودی خشک و بیروح تبدیل می نماید. و تشییع با عزاداری برای احساسات و عواطف سرکوب شده زمینه فرهنگی -اجتماعی متناسب جهت تداوم و بقای شخصیت فوق را فراهم مینماید. می گوئیم عزاداری برای احساسات و عواطف سرکوب شده چرا که اسلام نه در سطح خصوصی یعنی عشق و دوستی و روابط انسانی و نه در سطح  عمومی یعنی نقاشی و مجسمه سازی و موسیقی و رقص و حتی شعر هیچگونه مفری برای بروز جنبه های لطیف و انسانی شخصیت فرد باقی نمیگذارد . روابط عاشقانه در این دین کثیف, به رابطه فیزیکی صرف تنزل یافته اند و دیگر روابط اجتماعی نیز از حد معامله تجاوز نمیکنند.پاسدار, قاتل و شکنجه گر یک روی شخصیت دست پرورده تشییع را نمایان میسازد و حاجی بازاری روی دیگر آنرا. هردو کاراکتر فوق یعنی پاسدار و حاجی بازاری اضافه بر اینکه انسان مورد نیاز سرمایه را در دوران انباشت بدوی شکل میدهند , پایه های شخصیتی لازم برای انسان بی عاطفه و حسابگر و خشک مورد نیاز سرمایه در ادوار بعدی را نیز پی ریزی میکنند. شخصیتی که با  احساسات و عواطف خویش بیگانه است و بجز استفاده از دیگران رابطه دیگری نمی شناسد و حتی قادر نیست عقل خویش را در مسیری بجز سیر استفاده جویانه(عقل ابزارگونه) بکار اندازد

خرید و فروش "آزادانه"(گیومه از من است) نیروی کار که مبنای سرمایه داری را تشکیل میدهد,چیزی نیست مگر خرید و فروش آزادانه آزادی. بدون پروتستانتیسم در غرب(که بنوبه خود مبتنی بر دو پایه قدیم تر یعنی یهودیت و برده داری یونان و روم بود).پذیرش یک چنین نظام غیر انسانی امکان پذیر نمی شد. در ایران هم بدون اسلام و تشییع , امکان نداشت که غرور انسانها را تا بدین حد لگدمال نمود و شخصیت و خود بودگیشان را تا بدین درجه در هم شکست که تن به خفت و خواری سرمایه داری و خود فروشی (خرید و فروش نیروی کار) بدهند

البته,همانطور که خواه پروتستانتیسم و خواه کل سیستم سرمایه داری قادر نشده اند حاکمیت خود را بدون مقاومت و با آسودگی خیال بر انسانها تحمیل نمایند,در مقابل اسلام و تشییع نیز شکل خاصی از مبارزه و مقاومت بوجود آمده است.اگر ما  در ایران به ویژگی این مقاومت و مبارزه توجه لازم را مبذول میداشتیم , شاید امروز در چنین وضعی نمی بودیم. ولی همین امروز هم در صورت توجه به این مهم و تشخیص محمل روانی و فرهنگی لازم برای رشد سرمایه داری,قادر خواهیم بود اسلام و سرمایه را در عین حال به خاک بسپاریم و وارستگی و عشق و انسانیت(اومانیسم) را جایگزین آنها نمائیم. برقراری سوسیالیسم (آزادیخواهانه , بخوان آنارشیسم-از من) و در هم شکستن نظام سرمایه داری در ایران بدون در هم پیچیدن طومار اسلام که محمل روانی و فرهنگی لازم جهت تولید و بازتولید این نظام و احتمالا نظامهای ضد بشری دیگری را فراهم می آورد, قابل تحقق نمی باشد. حال ببینیم در جامعه و تاریخ ما,مقاومت در مقابل اسلام به چه صورتی بروز کرده است

****************************************************************************************
ادامه دارد... (پنجمین و آخرین بخش): پیمان پایدار

Friday, March 25, 2011

ویژگی ضد اسلامی تئوری آنارشیستی انقلاب ایران:قسمت سوم

"   البته همه این مسائل فقط در سطح هوشیار برای فرد و جامعه معتبرند. به همان ترتیب که احساسات وعواطف فرد افسرده , صرفا در دنیای هوشیار وی کشته شده اند و در ضمیر ناخودآگاه او زنده و فعال می باشند,جامعه رسمی هم تنها در سطح نهادها و موسسات و مراسم "حاکم" موفق به سرکوب غرور و شادی و عشق گشته و نوکری و خشونت و تجاوز و عزاداری را به جای آن نهاده است.ولی در بطن جامعه و در سطح ناخودآگاه,عشق , شادی و زندگی , آزادگی و وارستگی,ارزشها ئی عزیز و  خواستنی اند. همین مراسم عزاداری و سینه زنی و مرده پرستی و غیره ,حاکی از احساسات و عواطف و ارزشهای دیگری می باشند که بیش از هزار و چهار صد سال  است در بطن این جامعه و علیرغم اسلام در غلیانند.کافیست که بعوض فرود آوردن قمه بر روی مغز خویش , آنرا بر فرق اسلام بکوبیم و بعوض سینه زنی قلب اسلام را نشانه رویم تا بعوض عزاداری,هر روزمان نوروز گردد

  بدیگر سخن , شناختن توان انقلابی نهفته در بطن جامعه ما, مستلزم درک ناخودآگاه جمعی آن میباشد.این دنیای ناخودآگاه(بیهوش) صرفا در صورتی قابل درک خواهد بود که بر توجیه های عقلانی و رسمی (هوشیار) جامعه که همگی دارای رنگ و بوی کثیف اسلامی میباشند فائق آئیم

محرم این هوش جز بیهوش نیست    مر زبان را مشتری جز گوش نیست

اگر در محافل رسمی و اسلامی صحبت از نوکری و بندگی نیروئی است که بر انسان حاکم میباشد, از ناخودآگاه جامعه ندای اناالحق و امکان انسان به نیل به مرحله خدائی و رهائی از عبودیت بگوش میرسد. اگر در اسلام همواره صحبت از کشتن کفار است و جهاد و شهادت و مرگ را تبریک میگویند, در ناخودآگاه جمعی جامعه پای بر سر کفر و دین میکوبند و ابن الوقت بودن را در مفهوم نفرت از مرگ و پرستیدن زندگی می ستایند و همراه با مولوی تکرار میکنند

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق               نیست فردا گفتن از شرط طریق

اگر اسلام با منطق بازاری و کاسبکارانه خاص آن, مسلمانان را دعوت می نماید تا به طمع بهشت, لذات زندگی و پیوندهای انسانی را برخود حرام کنند, ناخودآگاه جامعه از زبان خیام این منطق را به سخره میگیرد و میگوید

گویند بهشت و حور عین خواهد بود         آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گرمامی و معشوق گزیدیم چه باک               چون عاقبت کار چنین خواهد بود

و یا از زبان مولوی و با بیانی از این هم روشن تر اصولا این نوع عقلانیت را دون شان انسان ارزیابی مینماید

هم مزاج خر شدست این عقل پست             فکرش اینکه چون علف آرد بدست

مبلغین اسلام یعنی واعظان و زاهدان که قاعدتا میبایستی مقدس میبودند در دنیای ناخودآگاه مردم بعنوان مظاهر ریا و دوروئی ارزیابی میشوند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند 
چون به خلوت میروند آن کار دیگرمیکنند

طبیعتا دعوت این مبلغین یعنی عزاداری برای گذشته و یا به انتظار فردائی موهوم  نشستن نیز با اقبال ناخودآگاه جمعی جامعه مواجه نمی شود و دنیای ناهوشیار فوق از زبان عطار بر لذت بردن از امروز پای میفشارد و اصرار میورزد که

         چون از ماضی و مستقبل خبر نیست       بجز عمر تو نقدی ماحضر نیست
نده این نقد را بر نسیه بر باد         که بر نسیه کسی ننهاده بنیاد          


بنابراین جامعه رسمی که مترادف با دنیای هوشیار فردیست,مسلمان میباشد.اسلام در قالب نهادها, موسسات , مراسم و ارزشهای ضد انسانی و مرگ پرستانه تبلور یافته است.جامعه غیر رسمی , شورشی و بالقوه انقلابی که مترادف با احساسات و عواطف  پنهان در ضمیر ناخودآگاه شخص روان پریش و افسرده می باشد, در جامه روابط و پیوندها انسانی و ارزشهای عاشقانه و دارای رویکرد زندگی پرستانه متجلی می گردد
عزاداری مداوم شیعیان چیزی نیست مگر افسردگی مداوم فرد که به کل جامعه تعمیم یافته است. تقدس زدائی از تشیع و عزاداری خاص آن, ارج نهادن به عشق و انسانیتی است که در چنگال خون آلود اسلام خفه شده. به عبارت بهتر, این امر, تقدس زدائی ازنوکری و بندگی است و به همین دلیل هم غرور و عزت نفس پایمال شده فرد را به  وی باز میگرداند. جهاد و غزوه و امثالهم را با نامهای واقعی آنها یعنی قتل و غارت خواندن , درک جنبه تجاوزگرانه این مذهب کثیف را تسهیل میکند و در عین حال پذیرش گرایشات نهفته در ناخودآگاه جمعی جامعه را نیز امکان پذیر می نماید. گرایشاتی که تحمل عقاید مخالف و عشق را به جای جهاد می گذارند و جام باده و زلف یار و سماع را بر ذوالفقارعلی و آدم کشی هایش ترجیح می دهند و جهان را رباطی دو در می خوانند و در نتیجه مقام انسان را بالاتر از غارتگری می دانند که به طمع غارت مردم بیدفاع غزوه به راه می اندازد. رهائی از چنگال عقل ابزارگونه و حسابگری که سراپای زندگی فرد را فدای محاسبه سود و زیان نموده و امکان لذت بردن از زندگی و برقراری روابط و پیوندهای انسانی را از وی سلب نموده است, منجر به غنیمت شمردن دم و لذت بردن از امروز و برنآمده و گذشته افسوس نخوردن و از همه مهمتر, برقراری پیوند انسانی با دیگر افراد میگردد

خدای مسلمانان که نمادیست از اجتماع ایشان, چیزی بیش از صاحب یک بنگاه معاملات ملکی نیست که ضمنا در وقت آزاد خویش به قتل و غارت هم می پردازد.هرگونه پیوندی با اینگونه خدا , یک معامله است و تمام سمبلها هم حکایت از همین برخورد بازاری دارند. همه چیز در دفتر حساب و کتاب مومنین ثبت میشود. مسلمان واقعی که عمری را به نوکری گذرانده کاملا حساب کار خود را نگه داشته و منتظراست که فردا "نزول" زندگی برباد رفته اش را از خدا بگیرد.البته نوکری و عبودیت خدا به معنای عدم تجاوز به همنوعان نیست و صرفا طالب لگدمال کردن احساسات و عواطف شریف شخص می باشد. به بیان دیگر,اگر فرصتی دست داد, مسلمانان واقعی می توانند به غارت همنوعان غیر مسلمان خویش بپردازند و از خون کفار آسیاب براه اندازند و تجاوزگری خویش را به بیرحمانه ترین وجه ممکن ارضاء نمایند. در رابطه با زنان همین مقدار ملاحظه صوری نیز دیگر ضرورتی ندارد و لازم نیست که نخست آنان را کافر خطاب نمایند و آنگاه مورد تجاوز قرارشان دهند.ازدواج اسلامی و صیغه و امثالهم مسئله را در این رابطه بکلی برای مسلمانان مبارز حل کرده است

طبیعتا اعمال فوق که نتیجه سرکوب احساسات و عواطف انسانی فرد می باشند.هرچه بیشتر صورت پذیرد , حرص شخص را افزایش می دهند. چرا که بعوض ارضاء احساسات سرکوب شده فرد,احتیاجات سرکوبگر را بر آورده می سازند. قتل و غارت و تجاوزگری مسلمانان , طبیعتا احساسات و عواطف زندگی پرستانه و احتیاج به روابط انسانی و عاشقانه آنان را سیراب نمی کند بلکه تکرار وسواسی و بیمارگونه همان بلائی هستند که بر سر خودشان آمده است . بلائی که نه فقط بعنوان مصیبت ارزیابی نشده بلکه نعمتی قلمداد گردیده که از جانب یک دوست رسیده است. نعمتی که وجودش مدیون همین خود فریبی است. نعمتی که هر گونه عشق و احساس و عاطفه انسانی , هستی اش را در معرض نابودی قرار میدهد و در نتیجه ناگزیر است با تمام قوا کمر به نابودی آن عشق و احساس و عاطفه ببندد. بلیه را نعمت قلمداد نمودن و خفه کردن هر نوع ندای آزادیخواهانه و دفاع از تجاوزکار,داستان زندگی یک مسلمان واقعی است. نجات وی از چنگال سرکوبگر مستلزم دریدن پرده پنداری است که واقعیت را از دیده او پنهان میدارد و قاتل را در نظرش ناجی جلوه گر مینماید. دریدن این پرده پندار فقط در صورتی امکان پذیر میگردد که عشق و محبت جای نفرت و تحقیری را بگیرد که شخص نثار خود و همنوعانش میکرده است.تحقق امر فوق بنوبه خود مستلزم اینست که بندگی و فرمانبرداری از تجاوز کار و سرکوبگر جای خود را به پرخاش و شورش بر ضد وی بدهند.تنها در این صورت است که احساسات و عواطف شخص معطوف به اهداف واقعی خویش میگردند و وی از دور باطل کشتن احساسات-عزاداری-نوکری آزاد میگردد

روند(پروسه) واحدی که عشق را بجای نفرت, زندگی را بجای مرگ و مبارزه و شورش را بجای بندگی و نوکری می نشاند , پتانسیل انقلابی نهفته در بطن جامعه و تاریخ ما را نیز رها میسازد.روند فوق انرژی ناشی از درونی کردن سرکوب را آزاد می نماید و آنرا بعوض عزاداری برای مردگان به پاسداری زندگر می گمارد

********************************************************
ادامه دارد(مقاله رفیق بابک :قیام سال چهاردهم, زمستان 1369).....پیمان پایدار

Thursday, March 24, 2011

کاری که با خداست میسر نمی شود ما خود خدا شویم و برآریم کار خویش

بر همگان آشکار است که ایران سرزمین شاعران شیرین سخن بوده و هست.در ضمن بخاطر شیوه مستبدانه سیستم حکومتی اش در طی قرنها(یک خاندان سلطنتی در پی دیگری) بدرستی به "استبداد آسیائی"(*)  معروف گردیده است. فیلسوفان  و منتقدان سیاسی-اجتماعی ما نیز عمدتا شاعر بوده اند.اینان در اشعارشان بعظا, بخاطر همین شرایط خفقان آور, بگونه استعاره به بهترین وجهی آمال انسانی خویش را عرضه کرده اند و نام خویش را جاودانه گردانیده اند.در اینجا ,هر چند گذرا, با انتخاب ابیاتی از چندین شاعررسالت انقلابی آنها را یکبار دیگر به عاشقان آزادی و وارستگی یادآوری ویادشان را گرامی میداریم
                                     ****************
تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست"
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ا ت هنوز پرهیز می کنند
.......
خاکستر تو را باد سحرگا هان
هر جا که برد مردی ز خاک روئید

شفیعی کدکنی 

 رهی جز مسجد و میخانه می جویم,که می بینم
 گروهی خودپرست اینجا و جمعی بت پرست آنجا

حافظ

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد"
ای بسا خرقه که که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گرازین گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد

حافظ

به عشق روی تو من رو به قبله می آرم
و گرنه من ز نماز و ز قبله بی زارم 

مولوی

ای خشم بجان تاخته ,توفان شرر شو"
ای بغض گل انداخته ,فریاد خطر شو

ای روی بر افروخته,خود پرچم ره باش
ای مشت بر افراخته,افراخته تر شو

ای حافظ جان وطن ,از خانه بروی آی
از خانه برون چیست که از خویش به در شو

گر شعله فرو ریزد , بشتاب و میندیش
ور تیغ فرو بارد , ای سینه سپر شو

خاک پدران است که دست دگران است
هان ای پسرم , خانه نگهدار پدر شو

دیوار مصیبت کده ی حوصله بشکن
شرم آیدم از این همه صبر تو,ظفر شو

تا خود جگر رو بهکان را بدرانی
چون شیر درین بیشه سراپای جگر شو

مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست
خود بر سر آن,تن به قضا داده, قدر شو

فریاد به فریاد بیفزای, که وقت است
در یک نفس تازه اثرهاست, اثر شو

ایرانی آزاده! جهان چشم براه است
ایران کهن در خطر افتاده خبر شو

مشتی خس و خارند,به یک شعله بسوزان
بر ظلمت این شام سیه فام,سحر شو

فریدون مشیری

*****************************************************************************************
(*) کارل مارکس با اشاره به 'شیوه تولید آسیائی'(در مقابل شیوه فئودالی در اروپا) در کشورهائی چون ایران, چین و هند,حاکمیت سیاسی را نیز در این کشورها بدرستی "استبداد آسیائی" ارزیابی میکند. در حالی که استالین (و به پیرو او اقتصاد دانان بادمجان دور قاپ چین بی سواد) با دیدی مکانیکی و سیخکی با یک گردش خودکار و به خیال خام خویش خط بطلان به تحقیقات مارکس کشیده و شیوه تولید آسیائی را از نوشته های او حذف گرداندند 

ویژگی ضد اسلامی تئوری آنارشیستی انقلاب ایران:قسمت دوم

همانطور که در قسمت اول این مقاله متذکر شدم, تدوین ایده این نوشتار عمدتا از رفیق بابک, همرزم دیروزم در گروه قیام, به عاریه گرفته شده است.از آنجائی که من کماکان با عصاره ایده های مطرح گردیده شده در آن کاملا همسوئی و همخوانی دارم به باز تکثیر و ترویج آن اقدام میکنم.باشد که خوانندگان با مستفیض شدن از آن توشه ای برای خویش به ارمغان ببرند.هدف نهائی نابودی مثلث شوم سرمایه -دین(خدا) ودولت می باشد.پیش به سوی برداشتن گامهائی استوار و مداوم در این راستا .می بایستی متذکر شوم که از این قسمت تا پایان عمدتا به نقل قول از مقاله رفیق بابک اکتفا شده; بجز اینکه در  اینجا و آنجا کلمه ای و یا احیانا با اضافه نمودن جمله ای (با ذکر :از من) به روانتر شدن آن همت گمارده ام 
******************************************************************************
"افسردگی فردی و افسردگی اجتماعی"

 در روانکاوی این اعتقاد وجود دارد که سرکوب خشن و بیرحمانه احساسات فرد در   دوران کودکی یعنی دورانی که وی قادر به دفاع از خود نمی باشد,منجر به شکل گرفتن شخصیتی خشک و انعطاف ناپذیر می گردد.به عبارت دیگر,کودک مذبور که فاقد توانائی مقابله با فرد سرکوبگر می باشد,سرکوب را به اصطلاح درونی میکند و وی را به بخشی از وجود خویش تبدیل می نماید.در نتیجه, از این بعد به عوض اینکه از شخص سرکوبگر دستور بگیرد,از وجدان اخلاقی خویش فرمانبرداری می کند.ولی این فرد مطیع و رام در اندرون خود پر از فریاد و غوغاست و نمیداند که چه کسی این غوغا را در اندرون وی بپا کرده است

در اندرون من خسته دل ندانم کیست   که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

تمام احساسات و عواطفی که از زمان سرکوب دوران کودکی اجازه بروز پیدا نکرده اند در درون این فرد می جوشند و ضمیر نا خودآگاه وی را متلاطم می سازند و بدنبال مفر مشروعی جهت بیان خویش می باشند.احساسات و عواطف سرکوب شده فوق غالبا بصورت مسخ شده خود را نشان می دهند و در غالب افسردگی و غم بی دلیل و افسوس بی پایان سراپای زندگی فرد را در بر میگیرند.این افسردگی در واقع چیزی نیست مگر عزاداری سمبلیک برای کودکی که به خاک سپرده شده و فدای تمنیات شخص سرکوبگر گشته است

البته ناگفته نماند که این سوگواری نمادین هرگز بدنیای آگاه شخص راه نمی یابد و تبدیل به غم خواری واقعی برای احساسات و عواطف سرکوب شده خویش نمی گردد.اینست که افسردگی مذکور حالت روان پریشانه و بی هدف پیدا میکند. به عبارت دیگر, گریه و زاری و عزاداری تبدیل به هدف گشته و موضوع خود را گم کرده است.اگر این فرد قادر بود که سرکوبگر بیرونی را تشخیص دهد,آنگاه می توانست به عوض اینکه در غم عزیزی بنشیند که به گمان وی از دست رفته است,فرد سرکوبگر را مورد حمله قرار دهد و خشم و نفرت خود را به وی ابراز دارد.منتها هما نطور که گفتیم, شخص مذکور سرکوب را درونی نموده و خشم و کینه اش را هم متوجه خودش کرده است. پس تمام انرژی روانی این فرد صرف پنهان نگاه داشتن و حمایت از سرکوبگر واقعی می گردد و به عزاداری خویش می نشیند و مرگ سمبلیک احساسات
وعواطف خود را مرگ واقعی می پندارد که گریزی از آن نیست

روی دیگر این سکه , کینه و نفرت به همه آن کسانی است که بطور بالقوه این تعادل ناپایدار را به هم می زنند.هر کسی که به احساسات و عواطف خویش و یا دیگران ارج نهد و اصولا هرگونه بیان احساسات و عواطف که مترادف با سر پیچی از فرامین نیروی سرکوبگر فوق است, یا با بی رحمی مورد حمله قرار می گیرد ویا لگد مال می گردد. نفرتی که شخص نسبت به خود و احساسات و عواطفش روا داشته بوده, در مورد دیگران نیز بکار برده میشود

حال این قضیه را در ابعاد وسیعتر اجتماعی و تاریخی در نظر می گیریم.حمله اسلام با قتل و غارت و تجاوزی که با تار و پود این مذهب بافته شده نه فقط بدین نحو برای قربانیان آن تصویر نگشته بلکه "موهبتی" قلمداد شده که جان و مال و ناموس آنان را نجات داده است.(حال آنکه حقیقت چیز دیگری ست-از من). لشکر اسلام به زعم هوچیگری های ملایان(به جای هوچیهای مسلمان-از من) همه جا با استقبال مردم و بخصوص زحمتکشان روبرو شد و با آغوش باز مورد پذیرش قرار گرفت.مبلغین اسلام ,هرگاه با وقایعی از این قبیل مواجه میشوند که برای تحمیل اسلام از خون مردم آسیاب براه انداخته اند و مردان را شقه شقه کرده اند و زنان را مانند اشیاء بین لشکر اسلام تقسیم نموده اند تا مورد تجاوز این جانوران قرار گیرند و....خم به ابروی خویش نمی آورند و موضوع را به سکوت برگزار میکنند.(اسناد تاریخی وسیعی در اثبات جنایات اعراب بیابانگرد و قداره بند آن عصر-به رهبری خود محمد و علی خونخوار- موجود می باشد که طبعا از اشاره به آن ها در اینجا معظور-از من).در این میان آنچه به بحث ما مربوط میشود اینست که خود قربانیان جنایات هولناک مذکور نیز (با تاسف بسیار-از من ) با تعصب و خشونت از افسانه فوق دفاع میکنند(بمانند باز ماندگان فرانسوی های دورگه - "دستاورد" اشغال آلمان نازی در دوران جنگ جهانی دوم-مقیم جنوب فرانسه که نه تنها با افتخار از هیتلر یاد میکنند و اسامی بچه های خویش را آلمانی بر می گزینند بلکه جنایات نازی ها را توجیه نیزمی کنند-از من)و هر گونه مخالف اسلامی را گردن میزنند;که ظاهرا هر گونه شک و شبه ای در مورد صحت ادعاهای فوق از بین میرود.توضیح این قضیه با تکیه بر تئوریهای روانکاوی, درعین حال که مسئله مدافعین سینه چاک اسلام را حل میکند, تئوری انقلاب ایران را نیز تا آنجا که مربوط به ویژگی سرکوب و انقیاد در ایران میشود, تدوین مینماید و در صورت ترکیب با نقد انقلابی نهاد های سرمایه داری
ما را به سر منزل مقصود رهنمون میشود

همانطور که در مورد حالات روان پریشانه افسردگی توضیح داده شد, سوگواری نمادین و درونی کردن سرکوب و سرکوبگر و عدم توانائی شخص به ابزار خشم و پر خاش خویش به تجاوزگر,از جمله عواملی میباشند که فرد را گرفتار بیماری مینمایند.شخص افسرده که در واقع به عزاداری احساسات و عواطف کشته شده خویش نشسته است,تنها در صورتی قادر خواهد بود سلامت خویش را باز یابد که خشم و نفرتی را که متوجه خویش نموده است را بیرون بریزد و آنرا به سرکوبگر واقعی معطوف نماید.تا زمانیکه این مهم انجام نگرفته است,شخص افسرده قادر به رها کردن خویش از چنگال افسردگی نیست. وی در عین حال که با اجرای فرامین سرکوبگر,احساسات خویش را هر روز بیشتر از روز قبل خفه میکند,در سوگ این احساسات نیز می نشیند.شناختن سرکوبگر بیرونی و پرخاش به وی مترادف با رهائی از چنگال افسردگی است.چرا که ابراز خشم و نفرت به سرکوبگر بیرونی, فرد را از چنگال خشم و نفرتی که نسبت به خودش روا میداشته و بصورت احساس گناه جلوه میکرده است رها می سازد.بعلاوه,شخص رها شده از احساس گناه توانائی تحمل عقاید و ارزشهای مخالف را نیز باز می یابد و بعوض محکوم کردن دیگران میکوشد آنانرا درک نماید. به عبارت دیگر,در هم شکستن سرکوبگر درونی شده یا همان وجدان اخلاقی,درک شخص را از خود و دیگران بیشتر میکند و در عین حال که افسردگی وی را درمان مینماید,انعطاف ناپذیری و عدم تحمل عقاید مخالف را نیز از میان بر میدارد."

مسئله فوق عینا در مورد اجتماع نیز مصداق پیدا میکند.جامعه ای که بیش از هزار و چهار صد سال است  که به عزاداری احساسات و عواطف و غرور لگدمال شده اش
نشسته است,جامعه ای که در سطح هوشیار خود , مراسمی بجز تعزیه و سینه زنی و قمه زنی و زنجیر زنی و روضه خوانی و غیره را مشروع نمیداند و جامعه ای که به بیان خمینی(بخوان اسلام) انقلاب را مترادف با قبرستان میداند و نوروز و شادی و عشق را بعنوان طاغوت ارزیابی مینماید,چیزی نیست مگر فرد افسرده متورم شده

ادامه دارد....(پیمان پایدار

Sunday, March 20, 2011

ویژگی ضد اسلامی انقلاب آنارشیستی در ایران: قسمت اول

همانطور که در  گفتمان نخستین این صفحه مجازی (سایت/بلاگ )به عرض
 خوانندگان رساندم, بنیان فکری من  درمبارزه بی امان با سه مقوله سرمایه ,دولت و دین خلاصه میشود. بدیگر سخن تئوری انقلابی ی" ما"(جمع بستم چرا که عمیقا معتقدم که در این راه تنها نبوده و نیستم)در ضدیت با این سه شق معنی میگیرد

بگذارید به شیوه ای دیگر و واضح تر سخن گفته باشم: رهائی ما انسانها از چنگال روابط و مناسباتی ست که ما را آلت دست نیروهائی نموده که خودمان بر پا داشته ایم.یعنی همانا ازبازار, دولت و اداره گرفته تا کارخانه ,تیمارستان و زندان. نا گفته پیداست که ما نمیتوانیم صرفا به نقد گذشته(و سیاهچال مناسبات قبلی) اکتفا کنیم و حال- سرمایه داری- را از یاد ببریم و یا بر عکس با مشغول داشتن خویش به نقد حال, آب تطهیر روی روابط, مناسبات و نظریات قبلی بریزم.این مسئله همان مشکلی ست که بارها در ایران خودمان در مقابل نیروهای انقلابی قد علم کرده و امروز نیز بگونه ای دیگر مطرح شده است.سخن کوتاه:رفقائی که (خود من   جزوشان ) دیروز با عمده کردن مبارزه با امپریالیسم و دولت دست نشانده اش(سگ زنجیری امپریالیسم) چشم خویش را بر روی پلیدیهایی اسلام بستند, امروز می کوشند(اینجا دیگر من جزوشان نیستم*!) با بر جسته کردن فاشیست اسلامی حاکم و دیکتاتوری ولایت وقیح ش مبارزه با سرمایه داری و از خود بیگانگی را از معادلات خویش حذف گردانند ! این موضع شامل اکثریت قریب باتفاق نیروهای "چپ"(بخوان سوسیال دموکرات) درداخل و خارج ایران می باشد.آنان با  عقب گرد تاریخی به رفرمیست های متعفنی تبدیل شده اند که تازه آمال شان(مدینه فاضله شان) شده همان دموکراسی غرب در 222 سال گذشته , یعنی شروع انقلاب بورژوازی در1799 فرانسه !! و آب از لب و لوچه شان آویزانه وقتی در "کنفرانس ها" در کنار "جمهوری خواهان" دم از حاکمیت قانون و....میزنند. نا گفته پیداست که سردمداران این تئوری ارتجاعی -همان بینش "حزب توده"ای-کسی نیست جز بقایای پوسیده "اکثریتی" های "سازمان فدائیان" و اشخاص فرصت طلبی چون فرخ نگهدار ها و علی کشتگر ها. ننگ تاریخ از پیشانی این حامیان چندین ساله خمینی (و باند مافیائی آن جانی قهار اسلامی) هیچگاه پاک نخواهد شد

با توجه به مسائل فوق ,تئوری انقلاب آنارشیستی(+) در رابطه با ایران دارای دو بعد مشخص می باشد:اولین همان بعد جهان شمول ضد سرمایه داری می باشد که عبارت است از نقد موسسات و نهادهای برآمده از این روابط .هرچند که این روابط درجامعه ما و در دل تاریخ و فرهنگمان زیر و بم های خاص خود را پیدا کرده است. بدیگر سخن خرید و فروش نیروی کار و سلسله مراتب درون هر کارخانه و اداره با توجه به حضور دین اسلام و مذهب تشییع, خشونت و تجاوزگری نشات گرفته از آن, بار سادیستی و حقارت آمیز بیشتری به خود گرفته است 

دومین بعد تئوری انقلاب همان ویژگی ایران است. به زبانی دیگر شکل خاص فرمانبری و فرماندهی در جامعه ما مدح نظرمی باشد. مثلا اگر به "برکت حاکمیت اسلام ناب محمدی" و حضور "هاله نور" بر روی سر رئیس جمهور منتصب ولی وقیحش و شرکت "امام زمان" در امورات اقتصادی جامعه ما(!!) بیان هر گونه عواطف و احساسات گناه شمرده میشود و ابراز عشق جای خود را به تجاوز میدهد (بخوان عشق را ندیدن و برخورد کالائی کردن با زن: گرفتن قانونی دو زن و بیشماری از زنان صیغه ای) و یا اینکه تنها مرده پرستی  و عزاداری مشروعیت میابد,طبیعتا تمایل داشتن فضا برای بیان احساسات,عواطف, شادی و بیک کلام ابراز عشق به زندگی در زمره اهداف انقلاب قرار می گیرد.انقلاب دراین بعد,در صدد تسخیر آن فضائی بر میاید که بین سیاست و اقتصاد قرار گرفته و شامل نهادهای فرهنگی, اجتماعی و روانی می باشد.در چنین زمینه ایست که موسیقی, رقص,تئاتر, شعر و عشق و دوستی و قبول عقاید متفاوت مذاهب گوناگون (و با شور و شوق فراوان به استقبال چهارشنبه سوری,شب یلدا و...رفتن) و بقول عرفا 'افسوس نامده و گذشته را نخوردن' تبدیل به برنامه عمل انقلابیون میگردد

   دراین قسمت توجه من عمدتا معطوف به بعد دوم, یعنی ویژگی ضد اسلامی تئوری انقلاب است.در جائی دیگر به ضدیت خود با سرمایه داری و نقد بی امان به نهادهائی از قبیل دولت, حقوق, بازار, پارلمان و رای گیری و سازمان(ارگانیزاسیون),که از اهمیت کمتری برخوردارنیستند,خواهم پرداخت. چرا که این دو بعد از یکدیگر جدائی ناپذیرند.به عبارت دیگر,ریشه کن کردن اسلام و سرمایه داری در ایران بایستی بعنوان روند واحدی در نظر گرفته شوند. بیگانگی از خویشتن در عرصه کار و سیاست مستلزم بیگانگی از احساسات و عواطف و ارزشهای شخص و مبتنی بر آن است.اولی عمدتا "ره آورد" سرمایه داری و دومی عمدتا حقنه کردن "دین مبین اسلام"(بخوان کثیف) می باشد و رهائی از یکی بدون رهائی از دیگری خیالیست واهی. پرخاش و ناسزاگوئی به اسلام مرگ پرست مبنای عاطفی لازم جهت مبارزه با سرمایه داری را فراهم می آورد و مبارزه با سرمایه داری زمینه اجتماعی پذیرش اسلام را از میان بر میدارد. بدون چنان مبنای عاطفی و انگیزشی قوی شور و شوق مبارزه و پایداری در امر آن از بین میرود و بدون چنین تحول ساختاری زمینه اجتماعی لازم بر پاداشتن و تحکیم و تداوم راه حل (آلترناتیو) مبتنی بر عشق, شادی و زندگی بوجود نخواهد آمد.مبارزه با اسلام یعنی مبارزه با آن خلاء عاطفی و فرهنگی است که در نتیجه گناه شمرده شدن هر گونه بیان عاطفی و هنری در فرد ایجاد میگردد و از نقطه نظر سرمایه, او را به شخصیتی ایده ال تبدیل می گرداند.فرد مذکور بجز عزاداری وقتل و غارت و تجاوز و حرص انباشت سودائی در سر ندارد.سرمایه داری, بخصوص در دوران انباشت بدوی و یا دورانهای رکود اقتصادی(مثل بحران مالی که از 2008  شروع و کماکان ادامه دارد) یکی از مناسبترین شکل بندیهای  اجتماعی جهت ارضاء احتیاجات بیمارگونه این شخصیت می باشد و راه های
 اجتماعی مشروع مورد نیاز آن را ایجاد میکند
 

ادامه دارد)-----پیمان پایدار)

 *********************************************************
(*)البته بنده, پس از هیجده سال  کجروی کودکانه ( بماند که من تازه جزو "پیشرو ترین بخش چپ نو" و حامی مشی چریکی-پیرو رفقا احمدزاده-پویان , در ایران بودم) با انتقادسازنده از خود ,از مارکسیسم -لنینیسم دست شسته و  بیش از بیست و یک سال است که به تئوری آنارشیسم کمونیستی "مفتخر و مجهز" شده ام. مواضع و عمل کردم نیز بر "همگان" آشکار و عیان 

(+)در اینجا باید نکته مهمی را باز گو کرده باشم:بعد از گسست کامل از بینش م.ل و پذیرش آنارشیسم بعنوان آلترناتیو انقلابی جهانی با پیوستن به رفقای" گروه قیام"- در سال 1990 در نیویورک- آغاز دوره جدیدی در عرصه تئوری و عمل انقلابی- پراکسس- برایم ایجاد شد.هر چند در طی حدود چهار سال فعالیت با رفقا, دستاوردهای خوبی- جه در حیطه شخصی و چه حیطه سیاسی-و رشد قابل ملاحظه ای برایم فراهم گردید , ولی بمانند هر پدیده اجتماعی-تاریخی می بایستی به سر انجام محتوم خویش میرسید:پایان و مرگ گروه.این حکم دیالکتیک تاریخی و ماتریالیستی می باشد که از آن گریزی نیست. باری, تاثیر یکسری از ایده های رفیق(عزیز و دوست داشتنی) بابک, بنیان گذار گروه , کماکان با من هست. هر چند در گذر زمان و با آغاز فعالیت نوشتاریم  در تدوین و تکثیر نشریه "نه خدر" در سال 2001 رفیق علاقه همکاری  با من را رد کرد(غیر مستقیما و لفظن از طریق رفیق آنارشیست مشترکمان)اما در اینجا و با ویراستاری این مطلب, دین خویش را به او ادا کرده ام. همین بس که عصاره این مقاله-که در چند قسمت خواهد آمد-عمدتا از نوشته رفیق از شماره سال چهاردهم" نشریه تئوریک و سیاسی  گروه قیام" در زمستان1369-1991 گرفته شده است

Saturday, March 19, 2011

آنان که باد میکارند توفان درو میکنند

اخیرا سردمداران رژیم منفور اسلامی وقاحت را تا بحدی رسانده اند که علنا و رسما در روزی نامه های خویش(و عمدتا کیهان به سر دبیری شریعتمداری منحوس) به این حقیقت اذعان میدارند که از بدو ربودن قیام پر شکوه زحمتکشان در بهمن 1357 و بر خر مراد سوار شدن باند جانیان خمینی-بهشتی-رفسنجانی, مخالفانشان "هر ده سال یکبار فتنه ای بر پا داشته" و خواب را بر چشمان خفاش گونه زمام داران ولایت وقیح حرام گردانیده اند

اولین این" فتنه گران" را در سال 1358 به بنی صدر ملعون(که تازه گی ها 'بلبل زبون شده' و با مصاحبه های پی در پی وبه خیال خام خویش سعی در گرفتن ماهی از آب گل آلود میکند) و سازمان مجاهدین که( پس از جانفشانی های فراوان بدنه سازمانشان یعنی جوانان غیور و انسانهای شریفی که خون خود را نثار درخت انقلاب سیاسی بی ثمری کردند) پشت بر مردم, اول در کنار صدام حسین فاشیست وبعد امپریالیست ها مذبوحانه سعی کرده و کماکان میکنند که خود را بعنوان "آلترناتیو" چربی برای فردای "آزاد شدن" ایران از یوغ آخوندهای فاسد و جانی تبدیل کنند,نسبت داده اند.

دومین" فتنه جویان"  را در سال 1368 همانا به شخص  آیتول الدنگ منتظری, که از قرار"نامه اعتراض آمیزمخالفت جویانه اش"در برابرتصمیم ولی وقیح بزرگ- خمینی پست فطرت- مبنی بر اعدام دسته جمعی هزاران مجاهد و چپی ها درزندان های مخوف قرون وسطی این حیوانات مسلمان هیچ سودی بهمراه نداشت,چسبانده اند.

سومین" فتنه گران" را در سال 1378 به باند " دوم خرداد"ی های روباه صفت به رهبری محمد خاتمی-"سومین رئیس جمهورآخوند مسلک"[ که از "دستاوردها یش"بارها نوشته ام... همین بس که چشم و گوشش را به قتلهای زنجیره ای و حمله به خوابگاه دانشجویان بست...( خوانندگان را به دیگر صفحات این 'سایت' رجوع میدهم)] نسبت داده اند

و دست آخر ما را به چهارمین " فتنه" یعنی همانا قیام خود جوش" سبز" 1388 , که در پی "ربودن رای" چندین میلیونی و بخاک در غلطیدن  صدها "ندا" ی سرخ آزادی و شکنجه و تجاوز چندین لاله پرپر شده و.... ( که به اصطلاح آنرا به  رهبری" موسوی-کروبی مزین گردانیده اند), رجوع میدهند "

حال آنکه در حقیقت در تمامی این سالها طپش قلب جنبش رهائی بخش عاشقان آزادی دمی باز نایستاده:از جنبش خلق ترکمن, کرد و بلوچ گرفته تا حرکت چندین و چند باره زنان به دلایل گوناگون(ضدیت با حجاب اجباری, اقدام برای "حقوق" کار, ازدواج و خانواده و بچه, صدای دفاع و به هواداری از دختران فراری و کمپین یک میلیون امضا و...);جنبش دلیرانه دانش آموزان و دانشجویان مبارز ; اعتصابات هر چند پراکنده کارگران(بخصوص شرکت واحد اتوبوس رانی و رزمندگی یکی از پیشکسوتانش  که سالهاست در شکنجه گاه این ددمنشان سلامتی اش رو به وخامت گذارده) برای بدست آوردن ابتدائی ترین "حقوق" شهروندی و بالاخره خیزش بی وقفه از 25 خرداد 1388 تا کنون را که برای  براندازی ولایت وقیح اسلامی و حاکمیت خود مردم بر سرنوشت خویش- با تبلورآشکار آن در شعارهای همچون" مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ا ی و حکومت ایرانی" شنیده ایم, همه و همه میروند که طومار ننگین این جانیان وحشی مسلمان را از صحنه روزگار پاک گردانیده و پایه های جامعه ای آزاد را با معیارهای انسانی بر پا سازند

*********************************************************

در اینجا مجددان به اهداف نهائی  و احکام بنیادی خودمان( آنارشیست ها) برای ایرانی آزاد و آباد اشاره میکنم, تا آویزه گوش همگان گردد

(1) ملغی گردانیدن تمامیت سیستم برده وارگونه سرمایه داری:کار مزدی و طبقات
(2)جنگ بی امان علیه دولت با هر اسم ورسمی:'اسلامی', 'جمهوری', 'دموکراتیک' و حتی 'دیکتاتوری پرولتاریا',چرا که تماما اقتدارگرانه(زور گو) و آزادی کش می باشند
(3)تهی گرداندن (محو نمودن) جامعه از تمامی ادیان و مذاهب, بخصوص دین فوق ارتجاعی و آدمخور اسلام ناب محمدی. جنگ هر روزه ما علیه خرافات دینی( که باعث عقب نگاه داشتن جامعه میشود) کاریست بس خطیر.بوضوح دیده ایم که چگونه این رسوبات تفکرات دینی در 32 سال گذشته ایران و ایرانی را بیش از پیش به عقب رانده, بخصوص که کثافات اسلامی مخ کودکان و جوانان را بمانند موریانه جویده و روحشان را شدیدا آزرده نموده. در ضمن نبود تفریحات سالم و وفور مواد مخدر که توسط خود عاملان نظام فاسد اسلامی ترویج میشود(وارزانتر از هر کالائی در هر کوچه و برزن بمانند نقل و نبات بفروش میرسند) نیز جامعه جوان ما را به پرتگاه نابودی کشانده

صد البته برای مادیت بخشیدن به این سه اصل یعنی نابودی مثلث شوم سرمایه-دولت و دین و ساختن جامعه ای انسانی و بی طبقه راهی بس دشوار و طولانی در مقابل خود داریم.ولی ما را باکی نیست.بخصوص که جامعه ایده ال مدح نظر را می بایستی کاملا اختیاری و آزادانه, توام با عشق به همنوع , کمال همدردی و با همبستگی, کمک متقابل و روابطی برابر, بدون 'آقا بالا سر' و مردم سالارانه , با نفرتی عمیق با مرد/پدر سالاری(شونیسم) و برابری کامل زن و مرد و نیز احترام کامل به هم سکس گرایان بر پاداشت

 پس برای ساختن شالوده های جامعه آینده عاری از استثمار, زورگوئی و اجحاف و بدون حکم اعدام و زندان به پیش. بدون دلسردی و با شوری بی پایان و گرفتن انرژی
مثبت از همدیگر راه سهمگین را هموارخواهیم گرداند.بامید پیروزی

زنده باد آزادی -زنده باد آنارشی


پیمان پایدار 

Thursday, March 17, 2011

بقایای فرهنگ ارباب-رعیتی (و نو استعمار گرایانه) در سرمایه داری پیرامونی(وابسته) ایران

مقدمه:
اخیرا مقاله ی کوتاه از ابراهیم نبوی(طنز نویس) مبنی بربودن مقوله 'حسادت' بعنوان مشکل اصلی اپوزیسیون در ایران و خارج از کشور خواندم .از سطحی بودن و به قولی به کاهدون زدنش هم خنده ام گرفت و هم متاثر شدم.آخه ایشان, با انداختن بادی در غبغب , این را "مساله اساسی" ویا بگونه دیگر "تضاد اصلی" جامعه اپوزیسیون از روشنفکران چپ و راست گرفته تا جنبش زنان(فمنیست ها) خوانده بود.ساده تر بگم, بقول معروف, خانمان بر انداز برای "جنبش سبز" مقاومت توصیف کرده بود!! خلاصه, ایشان  با "ندیدن" و" کنار گذاشتن" مقولات مهم اجتماعی - سیاسی منجمله جناح های مختلف طبقه بورژوای حاکم( وخارج گود:موسوی...)و تضاد آنها با زیر دستان ( زحمتکشان و ملیت های تحت ستم)  که به آن جنگ طبقاتی میگوئیم به خیال خام خویش به "کشف و افشای مشکل تاریخی" این مرحله از "جنبش ضد دیکتاتوری" نائل آمده!! در اینجا و در پاسخی هر چند مختصر, لازم می بینم  نظر خود را در بر خورد به مقوله فرهنگی بطور عام و فرهنگ ارباب-رعیتی بگونه خاص به اختصارسخنی گفته باشم.
*********************************************************
 رفرم (امپریالیستی) ارضی  در ایران- که به آن لقب `انقلاب سفید' 
(`۱۳۴۲-۱۳۴۹)داده شد (و به پیروی از آن انقلابات `زرد` و `سبز ` در هند وبرزیل)- و آوردن ایران بدرون سیستم سرمایه داری جهانی‌، تضاد اصلی‌ جامعه ایران را به کار و سرمایه تبدیل گردانید.صد البته مبارزه طبقاتی در کنار مبارزه با امپریالیسم در ایران وجوه دیگری را نیز در بر داشته و دارد که از بحث آن‌ها در اینجا معذورم.اما به علت انگلی بودن این سرمایه داری و خصلت‌های خاص آن(که از وابستگی بودن آن  نشئات  می‌گیرد) در سالهای باقی‌ مانده از سیستم شاهنشاهی(۱۳۴۹-۱۳۵۷) فرهنگ فرد گرائی سرمایه داری آنطور که در غرب (جوامع مرکزی-امپریالیستی) در ۲۲۲ سال گذشته(از انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹)کاملا غالب گردیده در اینجا نه تنها جا نیفتاد بلکه کماکان در مرحلهٔ نطفهٔ ای خود دست و پا میزد. به خصوص که در ۳۲ سال گذشته و استقرار حاکمیت اسلامی, بقایای فرهنگ کثیف و عقب افتاده ارباب-رعیتی نه تنها تضعیف نشده بلکه بیش از پیش تقویت نیز گردیده!!

نمودار مقولات فرهنگی‌ ارباب-رعیتی را در اینجا مختصراً مروری می‌کنیم:
از تعصبات خشک در وجوه گوناگون که بگذریم به غیرت‌های `داش آکلی` و `قیصری` و بر داشتی از `ناموس` میرسیم که به زن حتا بد تر از کالا می‌‌نگرند: آنها  از خود اختیاری که ندارند هیچ بلکه پدر وعمو و برادر میتوانند او را بکشند وتیکه پاره کنند، بدون آنکه از دست "قانون" ترسی‌ داشته باشند.مثل‌ها آنقدر  به وفور در پیرامونمان هست(و اخیرا یکی از فمینیست های ایرانی نیز کتابی در این مورد نوشته) که نیازی به تکرار مکررات نیست.

از واژه هائی چون`چاکرم`،`بنده شما ` ،`نوکرم`- `مخلصم` بگیر  تا `خاک پاتم` ،`سرور ما هستید ` ،`بزرگی تونو میرسونید ` و.....همه و همه نشانی‌ از کوچک کردن خویش و بزرگ کردن `ارباب` ،` صائب کار` ،` صائب ملک`  و....می‌باشد. به بیان  دیگرتحقیر کردن خویش را به تمام و کامل رساندن!! 

از حسادت‌های بچگانه و چشم و هم چشمی کور کورانه گرفته تا `خود شیفته گری های از ما بهترونی ` تا `جناب عالی‌ ` گفتن‌ها و `دست بزرگتر‌ها را بوسیدن` و تا سر را به زانو رساندن‌ها و دستمال یزدی پهن کردنها گرفته تا زن‌ها را (به مانند نور) ` توی پستوی خانه پنهان کردن‌ها ...که مبادا گفته باشی‌ دوستت میدارم‌ها ` (اشاره به شاعر آزاده و فقید مون احمد شاملو)...

از مرده پرستی‌‌های  تعفن آمیز گرفته(تشدید تعزیه خوانی وسفره انداختن ها...) تا مرد سالاری‌ها ی ضد زن گونه به عنوان `سکس پاینتر` ....همه و همه حکایت از این دارد که در این نسل گذشته عقب گردی مفتضحانه داشته ایم.

  باری، اینکه در روند مبارزات علیه جانوران قرون وسطا ی حاکم بر ایران از گروه‌ها و طبقات اجتماعی شیوه‌های متفاوتی از برخورد سر بزند نیز نمی تواند حرفی در میان باشد.مثلا نمیبایست انتظار داشت که "جناب" سروش،کدیور،گنجی [ ۳ نفر از  "۵ تن اتاق فرمان"(!!)،این تاریک اندیشان مذهبی‌] در کنار به اصطلاح رهبران "اصلاح طلبی" چون موسوی،کروبی،خاتمی با افرادی مشکوک از قماش سازگارا, بهنود ،نبوی  و یا "فدائیان" بیشرمی(با بینشی توده ای مآبانه) چون علی‌ کشتگر و یا فرخ نگهدار اختلاف فاحش فرهنگی‌ در مقابله با حاکمین وقت وجود داشته باشد.چرا که تمامی‌ این افراد،هر چند با "اختلاف های" جزئی "ایدئولوژیک"، همگی‌ در یک چیز اساسی‌ فصل مشترکی دارند.و آن همانا (در کنار ایفای نقش جاده صاف کنان احیانا طبقه لیبرال حاکمان بعدی) هرمی‌ دیدن جامعه و "برتری" فکری،اخلاقی و معنوی دادن به خود در مقابل توده‌های تحت ستم می‌باشد!!اینان در پی‌ نفی فرهنگ ارتجاعی غالب قدم آنچنانی‌ بر نخواهند داشت; به جزاینکه آن را پیرو قانون سرمایه یعنی تابع خرد ابزارگونه  گردانندش.

به دیگر سخن مبارزهٔ تمامی‌ افراد بالا با حاکمین صرفاً سیاسی‌ست و نه طبقاتی.چرا که همگان در یک طبقه اجتماعی(بورژوازی) میباشند. حال آنکه مبارزه طبقات و اقشار تحت ستم, بخصوص زنان- (که در انقلابات آینده نقشی اساسی و محوری) در کنار روشنفکران ارگانیک شان(که شامل زنان نیز می باشد)،علیه حاکمین در کلیت سیستم ارتجاعی سرمایه داری, فرهنگ غالب وبقایای بینش ارباب-رعیتی در پی‌ نفی تمامیت‌ آن صورت خواهد گرفت. 

خلاصه کنیم:نفی فرهنگ آقا بالا سری-دیکتاتوری،مساوات کامل مرد و زن(و احترام گذاردن به هم سکس گرایان و...)،همدردی،همکاری،هم سوئی توأم با عشق و محبت، بدون پهن کردن دستمال یزدی،بدون تحقیر،با اتکا به نفس کامل،برای ساختن جامعه ی آزاد، خالی‌ از طبقه استثمار کننده سرمایه دار و نابودی دولت و مبارزه سهمگین علیه دین و مذهب می‌باشد.

  البته نا گفته نماند مبارزهٔ انقلابی علیه تمامیت سیستم از خود بیگانه کننده سرمایه داری باتمامیت افکار،اخلاق و معنویت آن کار چند ساله نیست, بلکه نسلها طول خواهد کشید.بختکی که روح و روان تک تک افراد جامعه را فرا گرفته به این سادگی ها از بین برو نیست.برای پالایش افکارمان از بقایای اندیشه‌های ارباب-- رعیتی وخود خواهی های فرد گرایانه سرمایه داری می‌بایست به قول معروف صبر ایوب داشت .به خصوص که این مساله در بین قشر مذهبی‌ / خرافاتی بیشتر از دیگران طول خواهد کشید. 

 پس نه الکی‌ خوش بین باشیم و نه بی‌ امید و گوشه گیر. میبایستی همیشه به خود نقب زده و یادآوری کنیم که قرنهاست که مردم با این گونه بینش‌ها زندگی‌ کرده اند. آستین ها رو بالا بزنیم،سختی‌ها را (بالا بلندیها،کژ روی ها،کله شقی ها)از دل‌ و جان خریده و با کار مداوم و کوشا در ساختن آینده تابناک سهم خویش را ادا کنیم. باشد' تا ` صبح دولت مان بدمد `. با قلب هائی پر از امید،دل‌‌هائی سرشار از شادی و لبانی خندان پیش به سوی مبارزه با تاریکی‌،جهل و خرافات قرون وسطایی اسلامی.زنده باد آزادی - برابری و وارستگی.زنده باد آنارشی.

پیمان پایدار