Monday, May 30, 2011

مرحله دوم سیرک انتخاباتی در پرو (1)و تهاجم جناح فوق راست (فاشیستی) سرمایه بر دیگر جناح.قسمت اول

مقدمه
همانطور که بر همگان آشکار است ما آنارشیست ها هیچ شک و شبه ای بر مسخره بودن انتخابات در هیچ کشوری نداشته و نداریم.نمایشی بیش نیست جز برای سرگرم کردن(بخوان "خر" کردن) توده های میلیونی;و توهمی برای شهروندان در عصر مدرنیته .در حقیقت مردم  وسیله و بازیچه ای هستند برای منافع  مادی صاحبان سرمایه و نمایندگانشان در حاکمیت مافیائی قدرت.مثلی هست معروف در میان آنارشیست ها که دید عمیق ,حقیقی و راستین ما را چنین خلاصه میکند:"اگر انتخابات
قرار بود چیزی را عوض کند, طبقه حاکم(بخوان بورژوازی) آن را تا حالا ملغایش
".گردانده بود

اما این حقیقت به این معنی نیست که ما از تحلیل شرایط مشخص انتخاباتی درهر کشور طفره رفته و آنرا بیهوده قلمداد کنیم.به هیچ وجه ,بالعکس:ما میبایستی با هوشیاری کامل وشناخت دقیق از جناح های مختلف سرمایه وبا افشاگری تضادهای آشکار و نهان آنها(در کنار تبلیغ و ترویج نفی شرکت در این  مضحکه) از یک طرف و برای هر چه گسترده تر گردانیدن جنگ طبقاتی از طرف دیگر, ترازو را -در این مرحله از تاریخ -هرچه بیشتر به نفع آمال و آرزوهای زحمتکشان(که اکثریت قریب اتفاق بشریت میباشند) چه در حیطه اقتصادی و چه در حیطه سیاسی-فرهنگی(2)سنگین تر گردانیم
                                  ******************
و اما در اینجا: سخن از دوره دوم انتخابات رئیس جمهوری در پرو میباشد.در دور اول- دهم آوریل- هیچ کدام از 5 کاندیدا بورژوازی 50%+1 را نصیب خویش  نگرداندن. بهمین دلیل دو نماینده اول(3) و دوم(4) برای دور دوم -پنجم ژوئن- دور خیز کرده و در جنگ کثیف تبلیغاتی همیشگی/همه جائی برای کسب قدرت دولتی به
مصاف یکدیگر میروند

بگذارید در اینجا بطور اجمالی تصویری کاملا عینی از این دو شخصیت جاه طلب, البته یکی از دیگری بدتر,ارائه دهم.شاید فرجی شود که خواننده نه تنها دیدی-هر چند محدود- از سر کرده احتمالی قوه مجریه در 5 سال آینده پرو بدست آورد, بلکه از کلیت حاکمان و شیفتگان قدرت و پول نیز معرفتی با خود به ارمغان ببرد

همین قدر گفته باشم که جناب آقای "اویانتا اومه لا" در دوران جنگ داخلی سالهای 1980 و 2 هزار- بین ارتش و چریکهای مائویست 'راه روشنائی'(5)-در منطقه جنگلی شمال مرکزی, استان "هوانوکو" ,شهرستان "تینگو ماریا"(6) و در بخش"مدر میا" ,دستش به شکنجه و خون چندین انسان بیگناه آلوده میباشد.هر چند او-با کمک قوه قضائیه فاسد در پرو-در سال 2006(قبل از انتخابات) تبرعه شد, و 11 فقره از این جنایات  به آرشیو سپرده شد(بخوان ماستمالی شد) و اوعملا ازرفتن به زندان خلاص پیدا کرد
و اما حرکتی که او توانست از آن تا حدودی برای خود در آینده نه چندان دورعبای انتخاباتی بدوزد,همانا "شورشی" مشکوکانه ی بود که با 27 زیر دست خود در  پادگانی در شهر"لوکومبا"(7)- درمرکز استان منتهای الیه جنوبی پرو بنام "تکنا"-هم مرز شیلی ,در 29 اکتبر 2000 سازماندهی کرد.( درست پس از رسوائی دوره "سوم" پیروزی "انتخابات"غیر قانونی-و بر مسند قدرت نشستن مذبوحانه فوجی موری در 28 ژولای)

حال آنکه پس از افشا شدن یکی از صدها ویدئو(8) مخفیانه تهیه شده توسط  شخصیت مورد اعتماد فوجی موری, شارلاتانی وقیح (دو روی یک سکه/دست راست و مشاور همیشه در صحنه :بمانند "مشائی و احمدی نژاد")و گانگستری بنام مونته سینو,بالاخره ماسک پوپولیسم ارتجاعی رژیم" فوجی- مونتسینستی" بر زمین افتاد و با نفرت عمومی روبرو شد وبه پیوست آن , با  جنبش وسیع مدنی معروف به چهار سو"(9)- از حاکمیت بزیر کشیده شد.البته او با زرنگی خاص خود-و خنده های کریه ش- تحت پوشش سفری دیپلماتیک به "بورونی 10- ازموقعیت سئو استفاده کرد و همان جا فراررا بر قرار ترجیع داد وبا همان هواپیمای رئیس جمهوری به ژاپن گریخت

جناب 'اومه لا' در شورش مذکور مدعی شد که برای برقراری مجدد دموکراسی و رد صلاحیت 'فوجی موری' برخواسته است!! از آن موقع ایشان عزم جزم میکند که به سیاست وارد شود.میبایستی متذکر شد که دولت 'اله هندرو تولدو' برای" قدر دانی" از اویانتا -ولی بیشتر برای بدور نگه داشتنش از پرو-او را اول به عنوان مستشار نظامی سفارت پرو به فرانسه اعزام کرد و پس از دو سال به کره جنوبی فرستاد

دا ستان به همین جا ختم نمیشود:برای درک واقعه تراژیکی که  در زیر خواهم آ ورد میبایستی اشاره ی به پدر و مادر 'اویا نتو' کرد.آنان که درعنفوان جوانی-دهه 50 قرن سابق- جز کمونیستهای دو آتشه بودند ,در چند دهه گذشته به ناسیونالیست های افراطی "چپ" 'اتنو که سه ریستی', (11) -معتقد به اینکه فقط  و عمدتا سرخپوستان و بازماندگانشان  پروئی محسوب میشوند-تغییر موضع داده اند!! در ضمن آنان دربزرگ کردن تک تک فرزندانشان(7 پسر و دختر)با سرسختی خاصی و بشیوه نظامی/سرکوبکرانه(اتوریته وار) به آموزش آنها اقدام ورزیده اند .'اویانتا' و 'انتاورو'(12), برادر کوچکتر, با تشویق پدر به صفوف  ارتش پیوستند 

انتاورو در غیاب 'اویانتا'(اما با حمایت کامل و خط گرفتن از داداش بزرگتر- که حتی ماهنامه ای-بشکل روزنامه- را از دوران حرکت 'لوکومبا' به بعد به اسم او در بین سربازان ذخیره -پخش میکرد!!)در روز اول ژانویه 2005 با سناریوی از قبل تهیه شده(وتحت عنوان 'نداشتن صلاحیت اخلاقی رئیس دولت'  اله هندرو توله دو) با یکسری از پیروانش در شورشی (احمقانه) در شهری بنام "انده وایلس"  در استان 'اپوری مک' (13), سعی در اشغال پایگاه ارتش کردند.شهر مذکور که در منطقه کوهستانی 'اند' مرکزی قرار دارد, یکی از ده استان شدیدا فقیرپرو نیز محسوب میشود.خلاصه کنم:شورش پس از 4 روز شکست خورد, 4  سرباز بیگناه کشته و 'انتارو' به 25 سال زندان محکوم شد.حال آنکه ' اویانتا' نه تنها تاوان این لکه ننگ را  در انتخابات شکست خورده 2006 پرداخت ,بلکه تا به امروز نیز آنرا یدک میکشد   

مطلب آخر و مهم دیگری که میباید در مورد این کاندیدا گفت به شرح زیر است:در انتخابات 5 سال پیش 'اویانتا' با شعارهای "رادیکال " ضد اقتصاد نئولیبرالیستی,ضد پیمان آزاد تجارت امپریالیستی و حمایت از تشکیل مجلس موسسان بعنوان زمینه ای برای تغییر قانون اساسی 1993 موجود(فوجی موریستی:ضد قوانین ابتدائی کارگری و حامی مرحله کنونی سرمایه داری گانگستری امپریالیستی....) وبرگشتش به1979....سخن میراند...و مهمتر از آن نزدیکی فکری/ ایدئولوژیک خود را با  به اصطلاح رادیکالیسم 'چاوز' در  ونزوئلا و مورالس در بولیوی نه تنها کتمان نمیکرد,بلکه ازحمایت مادی هم پیمانش(چاوز)  خوشنود نیز بود... چپ و راست با شرکت در کنفرانس با چاوز و...عکسهای یادگاری میگرفت

حال آنکه در انتخابات کنونی,هر چند هنوز از گرفتن مالیات بیشتر(افزایش تصاعدی) از کمپانی های چند ملیتی و تقسیم عادلانه ثروت(ومبارزه شدید علیه فساد اداری, حفظ حقوق بشر, بهبود بهداشت و "انقلاب" در آموزش و پرورش...)نوتوق میکند و هم پیمانان وطنی اش را همان سوسیال دموکرات ها(و بعظن استالینیست ها و ما ئویست های ورشکسته و سندیکالیست های رفرمیست و...) تشکیل میدهند;اما با تقبیح برادرش ,عقب نشینی از تغییر دادن قانون اساسی و تشکیل ندادن مجلس موسسان...ومهمتر از همه با دوری گرفتن از پروژه بولیوارینی چاوز(ودیگر هم پیمانانش چون کوبا ,نیکاراگوئه ,بولیوی و اکوادور) سعی کرده که خودش را  میانه رو و معتدل(به زبان دیگر نزدیکتر به 'لولا' ی برزیل)نشان دهد.مدعیست که "عوض" شده و رشد کرده"!! ببینیم و تعریف کنیم     

 در مورد خانم "کی یکو" نیزخیلی حرفها برای گفتن هست: وقتی مادرش توسط پدر دیکتاتور, جانی, دزد و فاسدش -آلبرتو فوجی موری -در زیر زمین ساختمان وزارت اطلاعات شکنجه میشد, طرف پدرش را گرفت و عملا(پس از طلاق مادرش از پدر مستبد و زورگو) در دوران 5 سال دوره دوم رئیس جمهوری پدری  بجای مادرش وظایف 'زن اول' رئیس دولت را ایفا میکرد.به درستی وبقول یک رواندرمان  زن پروئی او به 'علامت الکترا'(*) مبتلا میباشد:عاشق پدر ودر هر شرایط از او پیروی میکند.ما اینرا در سرد بودن رفتاری و همان خنده ها ی مشمئز کننده پدری نیز میبینیم.حسابگری خشک و بدون کوچکترین عاطفه زنانه, یکی دیگر از خصوصیات این شخصیت منفور میباشد (*)Sintoma Electra(Electra Symptom)  

 میبایست متذکر شد که او از تمامی جنایات رژیم پدرش;منجمله (الف)ربودن و ترور هشت دانشجو و یک استاد بیگناه دانشگاه دولتی "کنتوتا" (14)بجرم واهی چریکی-درسال 1992 (ب)ترور وحشیانه و سنگدلانه 15تن ازاعضای چند خانوار,منجمله دو خردسال, در منطقه "به ریوز التو"(15) در مرکز شهر لیما-در چند صد متری کنگره- در گردهمائی آخر هفته ,توسط گروه (16)ضربت فاشیستی کولینا درسال1991 و (ج) ترور روزنامه نگار مترقی(17) بنام "پدرو یائوری" آگاه بوده!! دیگرآنکه او نه تنها از دزدی های کلان 6 میلیارد دلاری حکومت پدرش, که محصول خصوصی سازی نهادها و صنایع دولتی / کشوری بوده آگاهی داشته(در همسوئی و همکاری مشاور شخصی پدرش, فرد هزار چهره ای -منجمله مامورسازمان سیا - 'ولادیمیر لنین مونته سینو' و ژنرالهای فاسد متعدد....), چرا که در طی پنج سال ماهانه با کیفی حاوی 10 هزار دلار پول از لیما بطرف بوستون- برای ادامه تحصیل در دانشگاه بوستون- آمریکا سفر میکرده(!!) بلکه بدتر از همه او در جریان ویدئوهای مخفی ای که "عمو" مونته سینو( لقبی که خانواده تن برای این مردک استفاده میکردند)تهیه میکرده نیز بوده واطلاع داشته

    خلاصه کنیم:با انتخاب این کاندیدای بیشرم بعنوان رئیس دولت ,برگشت مافیائی که  در طی 10 سال کشورپرو را چپاول کرد و به روز سیاه نشاند قطعی خواهد بود.چرا که تمامی مشاوران این خانم(در تمامی زمینه ها) همانهائی هستند که در رژیم پدرش نیز شرکت مستقیم و غیر مستقیم داشته ند.مثلا وزیربهداشت رژیم پدرش که رسوائی عقیم گرداندن بیش از 300 هزار زن سرخپوست جز کارنامه اش میباشد,  کماکان در لیست انتخاباتی ش میباشد!! یا نماینده معاون  رئیس جمهوریش(18) شخصی ست بنام 'رافائل ری'.او عضو گروه 'اوپوس دی'(راست ترین جناح کلیسای کاتولیک19)-که در دوران فرانکوی فاشیست در اسپانیا پایه گذاری شده-میباشد.هوادار حکم اعدام(که در حال حاضر منع میباشد) و خواستار آزادی گروه فاشیستی 'کولینا' که به 25 سال زندان محکوم شده اند,میباشد


سخن کوتاه: 'کی یکو' در تخت رئیس جمهوری "پاسپورت آزادی" پدرش آلبرتو فوجی موری وحداقل 78 نفر از دیگرهمکاران دزد و جانی اش از زندان میباشد.چیزی که بارها در این دوره از فعالیت انتخاباتی(کمپین) بزبانهای گوناگون توسط خود این کاندیدا بزبان آورده شده.جالبتر اینکه در خارج از لیما-در استانهای کوهستانی و جنگلی  در پلاکارت/باندرول های انتخاباتی عکس پدر در کنار دختر از خودنماینده- 'کی یکو' -بزرگتر میباشد!! در ضمن 'کی کو' حتی شیوه خریدن رای , توسط گردانندگان  انتخاباتی اش, (بمانند پخش ساندیس از طرف شعبان بی مخ های وطنی هوادار و جیره خوار خامنه ای-احمقی نژاد ) را نیز مدیون پدرش میباشد: همانا پخش بسته های هدایائی در پاکتهای پلاستیکی(کنسرو ماهی, قلم ودفترچه, تقویم...) درمیان مردم فقیر و بی بضاعت 


  سخن آخر:در حالی این مقاله را به پایان میرسانم که-تا 15 دقیقه دیگر-شاهد بحث وجدل انتخاباتی( بخوان وعده های دروغین همیشگی سیاستمداران حرفه ای) بین ایندو کاندیدا خواهیم بود

پیمان پایدار
**********************************************
(1)من برای سرمقاله اولین شماره نشریه  "عمل مستقیم" ,که به اسپانیائی در لیما در میآید,در مورد انتخابات وپنج کاندیدا -در ماه آوریل-قلم زدم. از آنجائی که پرو در زنجیره نیازهای اقتصاد سرمایه داری امپریالیسم یانکی  -با داشتن معادن متنوع و منابع جنگلی(آمازون) و آبی فراوان- مهره بیش از اندازه مهمی میباشد و(بعنوان "حیاط خلوت " یانکی آباد) نقش اساسی ایفا میکند(بخصوص حالا که سرمایه داران  چینی  نیز به اینجا روی آورده اند) صلاح دیدم که در اینجا برای پارسی زبانان و علاقه
مندان به این منطقه از کره خاکی, در باره مرحله دوم انتخابات  مطالبی بنویسم و بدین وسیله وظیفه خویش را ایفا کرده باشم  
(2)چرا که ما از تاریخ مبارزات طبقاتی (سه هزار ساله) گذشته گانمان  درسها آموخته ایم;و خوب میدانیم که راه سهلی در پیش پایمان نبوده و نیست. زیرا طبقات حاکم هم قدرت اقتصادی قوی داشته و هم نمایندگانشان در دولت انواع و اقسام نهادهای عریض و طویل دولتی و خصوصی را با خود یدک میکشند.متاسفانه فرهنگ مصرفی جوامع کنونی -فتیشیسم کالائی-نیزریشه عمیقی ,عمدتا در بین جوانان  وحتی کارگران,دوانیده !! تازه در دویست سال گذشته( دوران به اصطلاح مدرن) با استفاده و سئو استفاده از شبکه های ارتباط جمعی(بخوان درو غ پراگنی),از رادیو و تلویزیون و مطبوعات جیره خوار و نه چندان جیره خوار گرفته تا این اواخر شبکه  های اینترنتی و... مخ توده ها را  از صبح تا شب خورده و روحشان را می آزارند.از سئو استفاده بهینی از ورزش و سرگرمی های کاذب ریز و درشت دیگر- برای بکجراه بردن انرژی بیکران توده ها در اینجا نیز- فقط با ذکر گذرا -فاکتور میگیرم
(3)Ollanta Humala 32% - سر گروهبان 49 ساله بازنشسته ارتش.ناگفته نماند که او در انتخابات سال 2006 نیز شرکت کرد و به دور دوم نیز رسید.اما به آلن گارسیا انتخابات رو باخت!!  البته گارسیا  قبلا یک بار در سال 1980-1985 بعنوان جوانترین رئیس جمهور پروانتخاب شده بود.او به عنوان یکی از جانی ترین و فاسدترین رئیسان دولت در تاریخ 190 ساله استقلال پرو از اسپانیا بحساب می آید!! حدود400 چریک مائویست "راه روشنائی" را در یک روز در سال 1987 در شورشی در زندان " ال فورنتون"(*)درلیما,بعد از تسلیم قتل عام کرد !! در ضمن دریافت رشوه ها و دزدی های کلانش نیز از اذعان پاک نشده است.او با فرار از کشور -و در رفاه کامل با پولهای ربوده شده-ده سال در پاریس جا خوش کرد ,تا بر طبق قوانین جزائی, بعد از برگشت مورد تعقیب قانونی قرار نگیرد(*El Fronton)  
 (4)Keiko Fujimori:20%دختر 36 ساله رئیس جمهور سابق "آلبرتو فوجی موری" (1990-2000) میباشد.آن مردک فردی بغایت موذی و پست فطرت بود .و در نهایت از خود کارنامه ای جز کودتا (5 آوریل 1992 ), بستن مجلس , حکومت دیکتاتوری و به  طبع آن پیاده گرداندن سیاست اقتصاد امپریالیستی- نئولیبرالیسم(بخوان به خاک سیاه نشاندن 18% بیشترمردم:در صد فقرا از 36 به 54% رسید), توام با جنایت ,دزدی و فساد -درطی ده سال -از خود بجا نگذاشت
(5)این حزب خرده بورژوا , پیرو سر سخت مائو و زنش,گروه چهار نفره, (که علیه "رویزیونیسم" تنگ شائو پینگ از درون تنها حزب مائویستی پروئی در اواسط دهه 70 قرن گذشته انشعاب کرده بودند) با تحلیل بغایت انحرافیشان از ساختار اقتصاد سیاسی پرو ,که آنرا کماکان نیمه فئودال- نیمه مستعمره قلمداد میکرد(حال آنکه با رفرم ارضی دولت نظامی "الوه ره دو ولسکو" -*-سالهای 1968-73 به سرمایه داری وابسته تغییر ماهیت داده بود)با شروع مبارزه چریکی در یکی از عقب نگاه داشته ترین استانهای کشور-آیاکوچو-در روز انتخابات 1980 ,در روستای  دور افتاده "چوسچی"(+) با سوزاندن جعبه های رای, و سیاست "دراز مدت"محاصره شهرها ازطریق روستاها ,اعلام موجودیت کرد.هرچند آنها در 5 سال اول-بخاطر قحطی مبارزین وارسته و رفرمیسم غالب بر احزاب و سندیکاهای کارگری-تا حدود زیادی پیروان فراوانی در میان اقشار و طبقات اجتماعی  مختلف برای خود کسب کرده بودند, اما بخاطر نبود شرایط مادی (تولیدی) و طبقاتی در روستاها(که با رفرم ارضی و  جمعیتشان به 35% رسیده بود)سرشان به سنگ خرده  شد, تغییر استراتژی داده و مرکز فعالیت های خویش را به شهر ها-بخصوص لیما که در آن موقع 5 میلیون جمعیت داشت(از 20 میلیون کل کشور)انتقال دادند!! و از آنجائی که نه تنها سیاست مبارزاتی شان ایجاب نمیکرد ,بلکه عمدتا به پیروی از ماهیت طبقاتی خویش, با شاخ و شونه کشیدن به دیگر "افراد و احزاب چپ" که با آنها همخوانی نداشتند(حتی متوسل شدن به ترور چندین نفر,که در اینجا فقط با اشاره به واقعه فجیح "ماری النا مویانو"-+*-  و منفجرکردن او -در مقابل فرزند خردسالش-در یک گرد همائی اکتفا میکنم) و بمب گذاری های وحشیانه در نقاط مختلف شهر لیما,بخصوص نابودی دکلهای برق,نه تنها قشر وسیعی از مردم را از خود رویگردان, که نفرت عمیقی را علیه خویش بر انگیختند.در پی دستگیری اکثریت کمیته مرکزی "حزب کمونیست پرو(راه روشنائی)" در 29 اکتبر 2002(توسط گروه کوچکی از پلیس های ضد شورش و بدون شلیک یک گلوله ) , بخصوص رهبر خود شیفته و مریضشان(هم جسما و هم عقلا)"ابی مائل گوزمن"(**) بانگ شروع پایان این حزب شوم ,که با صدمات شدیدشان بر مبارزه طبقاتی و تفکر آزادیخواهانه راستین بدنه جامعه پرو را سوگوار کرده بودند, نواخته شد (*)Alvarado Velasco(+)Chuschi (+*)Mari Elena Moyano-(**) Abimael Guzman
(6)Huanuco/ Tingo Maria / Madre Mia--(7)Locumba / Tacna
(8)به "فوجی موری" و "مونته سینو" ,لقب  "دو قلو"نسبت داده اند.یا بهتره بگیم: "فوجی مو نته سینیسم". چرا که ایندو  نه تنها در تمامی برنامهای سیاسی [از خرید نمایندگان "مخالف" مجلس-با دادن رشوه و ثبتشان در ویدئو برای روز مبادا- گرفته تا پرداخت میلیون ها دلار برای دریافت حمایت تبلیغاتی چندین کانال تلویزیون و  اکثریت مطبوعات زرد(*),بخشاندن بدهی های مالیاتی سرمایه داران و بانکداران و...رشوه دادن به خوانندگان و گردانندگان برنامه های تلویزیونی ,"هنرمندان" و "ورزشکاران"... ] بلکه دست داشتن در خرید تسلیحات نظامی بنجول روسی از افراد مشکوک و ماشین های پلیس و.....و به جیب زدن کمیسیون های کلان و بدتر " از همه(افتضاع جهانی) استفاده از هواپیمای رئیس جمهور برای صادرکردن  مواد مخدر(کوکائین) میتوان سخن گفت.(*) در پرو بهشون میگن "چی چا "و در دیگر کشورها:تبلوید 
(9)Movimiento de cuatro suyosکه با شرکت میلیونی و بگونه نسبتا خودبخودی در سراسر پرو براه افتاد. این اسم با مسما -که به دوران 'اینکاها' بر میگردد و به معنی 4 سمت و سوی( حیطه) امپراطوری شان معنی میدهد-را زیرکانه یکی از افراد "سر شناس"(که در سال 1995 در مقابل فوجی موری کاندیدا شده بود)بنام "اله هندرو توله دو" (*)به جنبش مذکور نسبت داد.او توانست خود را به عنوان "رهبر"این حرکت توده ای جا بزند و انتخابات 2001رئیس جمهوری را به نفع خویش تمام کند.در ضمن او , با داشتن نیمچه رگ سرخپوستی, به خود لقب "بومی سر سخت" داده بود. و برای خود شیرینی-در مقابل تعصب نژادی/ راسیسم شدید رایج در پرو-هر وقت کم میآورد (راست میرفت و چپ میومد)از آن سئو استفاده تبلیغاتی میکرد!!آنقدر که بعد از یه مدت به ضد خودش تبدیل شد. وجالب اینکه کمدین/مقلد معروف "کارلوس الوه رز" در برنامه شنبه شبها با شکل و شمایل مشابه و تقلید عالی صدایش او را جوک همیشگی کرده بود و خنده را بر لبان بینندگان نقش می انداخت.همسراو الی ین کارپ", (یهودی) صهیونیست بلژیکی (*)نیز , با عقده خود بزرگ بینی  و شیوه تحقیر آمیزش درمصاحبه هایش در برخورد به همگان (در حظئور خبرنگاران) مورد تنفر اکثریت پروئی ها قرار گرفته بود. کمدین مرد معروف دیگری نیز بنام هورخه به نه ویدس" با گریم فوق العاده زیبا و تقلید از لهجه فرانسوی اش نیزاو را دست مینداخت.برنامه این دو کمدین -در آن پنج سال -یکی از پر بیننده ترین شو های آخر هفته تلویزیون پرو شده بود
(*)Alejandro Toledo Manrique(2001-2006) / Eliane Karp--(10)Brunei --(11)Etnocacerismo:
حامیان ژنرال ارتش پرو(+)-و "قهرمان ملی" که به زبان سرخپوستان 'که چو وا 'نیز مسلط - در دوران جنگ پاسیفیک (بین پرو وهم پیمانش بولیوی از یک طرف علیه شیلی) در سالهای1879-1883در مناطق کوهستانهای 'اند' مرکزی بود.او سه بار رئیس جمهور نیز شد(+) Avelino Cáceres Dorregaray-(12)Antauro -(13) Andahuaylas-Apurimac
(14)Cantuta(15)Barrios alto(16)Grupo Colina(17)Pedro Yauri(18)Rafael Rey(19)Opus Dei

Saturday, May 14, 2011

سفر ناتمام تابستانی به سواحل دریای خزر

امروز یکشنبه 16 ژانویه 2011 (21 بهمن 1389), پس از سالها, صبح زود حوالی هشت و نیم از خونه زدم بیرون.آخه میخواستم قبل از شروع شدن اولین فیلم از سری فیلمهای ایرونی (که سالانه تحت عنوان "فستیوال فیلمهای ایرانی" در موزه هنرهای عالی بوستون بمدت 15 سالی هست که به نمایش میزارند) سر ساعت 11 , سر رام به کتابفروشی 'لوسی پارسونز'(*) -که نزدیک موزه هست -یه سری زده باشم

 در روز چهارشنبه, پس از سه هفته, توفانی شدید توام با برف فراوان نه تنها خیابانهای شهر را کاملا پوشاند و وضعیت اضطراری ایجاد کرد,بلکه پیاده روها نیز مملو از برف و عملا غیر قابل عبور میباشند.در ضمن ماشینهای شهرداری نیز حین پاک کردن خیابونها با کشوندن برف به منتهی الیه جاده, جائی که محل پارک کردن  ماشین هاست,با قوز بالا قوز شدن, آنقدر وضع را نا بسامان کرده اند که من ناگزیر شدم, بگی نگی, از تقریبا وسط خیابون- اونم سلانه سلانه با پای علیلم,که از شکستن قوزک پای راستم در چهار ماه پیش در لیما/پرو هنوز کاملا بهبود نیافته,راه برم

اما هوای صاف, آسمان آبی و خورشید تابان همه چیزنامطلوب را رنگ و لعابی دگر بخشیده بود.و من آسوده خاطربا دلی شاد و روحی سرکش,و هر از گاهی با نیم چه نگاهی به عقب ,که مبادا ماشینی زیرم کنه,با قدمهای کوچک وکند بسمت دو راهی ی که  میتونم از هر طرف اتوبوس های شماره 71 و 73 متعلق به شهرهای واترتاون وبلمانت (+) را بگیرم,براهم ادامه دادم

هنوز ده دوازده متری در خیابان ا صلی, پس از گذر از کوچه خودمون,نرفته بودم که صدای دلنشین قارقار دسته ای از پرندگان در بالای سرم منو بی اختیار برد به چهل و اندی سال پیش در سواحل دریای خزر. یادش به خیر(هنوز این گوساله های  بیشرم اونجا رو -مثل امروزه-به لجن و کثافت, بخوان آفت اسلامی,تبدیل نکرده بودند).سرمو بالا کردم و نگاهی به پرواز رویائی پرندگان توام با چهچه زیبایشان انداختم و آهی از ته دل کشیدم و بفکر فرو رفتم

در اون سالها بابام, که ماشین نو 'دوج دارت' سفید رنگی خریده بود(مدل 1967-1345)تابستونا چند سال متوالی ما رو برای یه هفته میبرد به نوشهر, چالوس و رامسر. در نوشهر در متلی نقلی و تر تمیز-شامل رستوران و فضای پینگ پونگ و فوتبال دستی- اتاقی میگرفتیم . روزها میرفتیم دریا و عصراش هم رو با ماشین میرفتیم به چالوس و رامسر به گشت زنی تو خیابونا و خرید کلوچه و جارو دستی برای بردن به تهرون و خوردن بلال و یا (فال) گردو در کنار دریا.(یادمه یه سال کمی صنایع دستی -کار روی چوب -نیز خریدیم).و بعد از برگشت به متل ,قبل از غروب آفتاب, در کنار ساحل  با دوتا خواهرام بقدم زدن و جمع کردن صدف های جور و واجور و سنگهای رنگارنگ (صیقل یافته و شفاف) میگذروندیم.پس از غروب هم از ماهیگیرهای محلی زحمتکش, درست در 20- 30متری دریا و کنار آلاچیغاشون ,که بساط منقل آتیش و سرخ کردن ماهی تازه برقرار, به خوردن شامی خوشمزه دلی از عذا در می آوردیم.عجب حال و هوائی  خاصی داشت اون روزا. قبل از خوابیدن هم در ایوان متل روی صندلی های پلاستیکی تاشو,که جلوی هر اتاقی گذاشته شده بود, مینشستیم و به صدای دلپذیر امواج دریا-که با کوبیده شدنشون به  ساحل تبدیل به کف میشن-  گوش میدادیم

یکی از اون سالها ,وقتی رفته بودیم به یکی از دائی هام که برای شرکت "چای  جهان"  کار میکرد-و تابستون اون سال برای ماموریت به همراه خانواده به رامسر فرستاده بودنش-سری بزنیم, یک اتفاق ناگوار رخ داد که باعث شد پشت دستمون رو داغ کنیم و مهرش واسه چند صباحی رو پیشونیمون باقی بمونه. و اون از این قرار بود:خواهر بزرگم(اختلافمون 2 سال و 7 ماه هست),که به شنا کردن خودش مینازید, وقتی من وبابام داشتیم تو دریا توپ بازی میکردیم , در یک چشم بهم زدن غیبش زد.چند ثانیه ای بیش نگذشت که یه دفعه اول دستشو و بعد سرش رو دیدم که با تکون دادن ممتد تقاضای کمک میکرد.بلافاصله داد زدم:"بابا پروین داره غرق میشه" !!هنوز جمله ام تموم نشده بود که بابام ضربتی بطرفش شنا کرد و زیر بغلشو گرفت و رسوندش به ساحل. به کمک همدیگه آب های قورت داده اش رو از حلقومش در آوردیم.او از مرگ حتمی نجات یافته بود, حال آنکه نمیدونستیم بقیه سفرمون به گند کشیده خواهد شد.چرا که بابام خودش حالش بهم خورده بود.آخه اون سالها او وزنش بیش از حد زیاد بود و از قرارتقلای مذکور به قلبش فشار آورده  بود

بلا فاصله با کمک دائی م برگشتیم به سمت نوشهر و بردیمش متل تا استراحت کنه! یواش یواش تبی شدید تمامی بدنشو فرا گرفت .دائی م به کمک مسئولین متل دکتری بالای سرش آوردند.پیشنهاد دکتر این بود که بلا درنگ بریم تهرون, چرا که امکانات بیشتری خواهد داشت تا تو نوشهر.همین شد که دائئ م (که در ضمن خودش متاسفانه از سرطان روده دهسال پیش دارفانی را وداع کرد) با پیدا کردن راننده ئی ما رو راهی تهرون کرد.سفرمون نیمه تموم مونده بود ومزه تلخش واسه مدتها زیر دندونمون جا خوش کرده بود.جاده سحر آمیز و زیبای چالوس به تهرون رنگ سالهای قبل رو نداشت:همه مون در سکوتی دهشتناک فرو رفته بودیم و از آواز خوندن همیشگی بابا("دریا, دریا ای محفل رقیبان...) نیز خبری نبود

یه دفعه با بوق کر کننده و ممتد ماشین 4 در 4 یغوری که از پشت سرم میومد,و راننده اش که با نشون دادن انگشت وسط دست چپش خشم شوعریان کرده بود, بخود اومدم!! حس کردم رنگم زرد شده و قلبم میخواد از قفسه سینم در بیاد.به ساعتم نگاهی انداختم:فقط 6 دقیقه و 22 ثانیه گذشته بود.و مجدادا به امروز-21 بهمن 1389 - برگشته بودم           


پیمان پایدار
====================================
(*)Lucy Parsons Center
 کتابفروشی و مرکز آلترناتیوی(عمدتا آنارشیستی) که چهار دهه است با همت فعالین چپ مستقل,بدون هیچگونه وابستگی گروهی/حزبی , بصورت خیرخواهانه-  هیچکس حقوق دریافت نمیکنه- و بگونه کاملا دموکراتیک اداره میشود . من مدت 15 سال است که هر وقت در بوستون هستم کلی از وقتم رو در اونجا میگذرونم. بقول معروف با یه تیر چند نشونه میگیرم:هم مرتبن با رفقائی خوب, دوست داشتنی و بی آلایش آشنا شده و میشم-بجز چند نفر که سالها عضوند بقیه اعضا موقتین,  هم در گیر تمامی تحولات سیاسی- اجتماعی و فرهنگی شهر, منطقه ,آمریکا و دنیا هستم -چرا که تا دلتون بخواد مجله وفصلنامه و ژورنال دم دستمه, و هم با آخرین کتابهای عالی چپی, که در تمامی حوزه ها  به بازار عرضه میشن, دسترسی دارم.وچه جائی بهتر از اینجا واسه خرید کتابهای ناب و کمیاب!! در ضمن هر چهارشنبه با نشان دادن فیلمهای سیاسی/اجتماعی/فرهنگی بصورت رایگان با کلی آدمهای با حال دور هم جمع میشیم و بعد از فیلم به بحث وگفتگو میپردازیم .سخنرانی و تورهای ارائه کتابهای جدید با حضور نویسندگان مترقی نیز بخش دیگری از فعالیت حوزه میباشد.خود من تا کنون دو بار در باره پرو و یک بارهم راجع به ایران-توام با نشون دادن اسلاید از تاریخ انقلاب مشروطیت گرفته تا  قیام بهمن ماه  1357 -سخنرانی کرده ام
(+)Watertown & Belmont   

Sunday, May 1, 2011

نامه های نشانه گرفته شده(+): نوشته  شخصیت افسانه ای" مارکوس" به
ادواردو گالیانو

مقدمه هیئت تحریریه هفته نامه
وقتی "جنبش زاپاتیستا" به رهبری چریک معروف به مارکوس در
 جنگلهای 'چیاپاس' مکزیک(جنوب شرقی) در ژانویه 1994سر بلند کرد,دنیا یک شورشگر فوق العاده ای را شناخت.اسم واقعی ش "رافائل گیین"هست.او در شهر تمپیکو(*) بدنیا آمد و متولد سال 1957 مییاشد. فلسفه خواند , و استاد دانشگاه  شهر مکزیکو دی اف(پایتخت) بود.او اسم مارکوس را بخاطر یاد بود رفیق همرزمش ( قبل از اینکه شش شهر دراستان 'چیاپاس' توسط ارتش زاپاتیستا ئی به اشغال در بیاید, به شهادت رسیده بود) برای خود برگزید. و این آغاز شعر حماسی جنبش دهقانی ی بود به نام عدالت و نجابت.مارکوس, بعنوان سمبل نارضایتی مردمی, آنقدر شخص مهمی است ,که وقتی یک دلال معتبر( با 'پرستیژ')بمانند روزنامه نگار(زن) اسپانیائی بنام مایته ریکو(**), یک زخم زبان قطور با عنوان" مارکوس,افترای دلپذیر" نوشت , با تشویق زیاد مطبوعات محافظه کار مکزیکی و بین الملل مواجه شد. مارکوس, با تغییراسم مستعار خود به 'نماینده صفر' , تمامی خاک مکزیک را در نوردید تا مردم را متقاعد کند که قولهای انتخاباتی سال2006 را به آسانی قبول نخواهد کرد.او گفت:"ما مشکلات شما را حل نخواهیم کرد, ما آمده ایم تا برای شما مشکلات به ارمغان آوریم".در بحبوحه گرمای انتخاباتی,در ماه می/اردی بهشت 2006 ,نیروی سرکوبکر/پلیس'تکزکوکو',در28 ,کیلومتری پایتخت تحت لوای برچیدن گلفروشان دستفروش,به تحریک وحشیانه ای پرداخت که موجب کشته شدن دو تن,  زخمی شدن دهها نفر , صدها دستگیری وتجاوز,در پاسگاه های پلیس, به چندین زن انجامید.'صفر'سفر خویش را به تعویق انداخت و بدرون دورترین منطقه چیاپاس , که در همجواری با گواتمالا ست, بازگشت. جائی که انقلاب مکزیک هرگز به آنجا نرسید.همین چند روز پیش مارکوس خبر مبتلا بودن به سرطان ریه را تکذیب کرد. در اطلاعیه ای او اذعان داشت که "این شایعه یکی از خطرناکترین حربه ضد شورش انقلابی بوده است". در این نامه, که یکسال وپنج ماه پس از فریاد شورشگرانه اش نوشته شده,مارکوس یا همان صفربا کمال احترام نویسنده اوروگوئه ای ادواردو گالیانو ( نویسنده "رگهای باز آمریکای لاتین") را مورد خطاب قرار میدهد
=========================================
مقدمه مترجم
بنظر من جنبش زاپاتیستای مکزیک(در استان جنوب شرقی چیاپاس) یکی از موفق ترین جنبش های آنارشیستی پس از انقلاب آنارشیستی سالهای 36-39 قرن بیستم اسپانیا میباشد.بعد و به پیروی و تاثیر پذیری از زاپاتیستا ها -در همان مکزیک- در سال  2006  جنبش معلمین در 'اواهاکا'-در همان نزدیکی ها ی چیاپاس- مکملی بغایت ارزنده برای جنبش سرخ پوستان چیاپاس گردید. بر خلاف مارکسیست -لنینیست ها  که صرفا گرفتن قدرت سیاسی/دولتی مدح نظرشان است( وتکرار مکررات  تهوه آور انقلابات روسیه و چین و...توام با زور گوئی و ستم "نوین" آقا بالا سر مابانه دیکتاتوری حزبی شان ...)جنبش زاپاتیستا به پیروی از نفی تمامی قدرت ها از بالا (بخوان آنارشیسم )و به بشیوه کاملی انسانی/وارسته, حل و فصل مشکلات اجتماعی سیاسی فرهنگی  و تولیدی را بدست خود توده ها محقق میداند.و این حکم را در 17 سال گذشته  با پیروزی به پیش برده اند. در آینده از دیگر جنبشهای ارزنده آنارشیستی در آرژانتین وبولیوی و درسهای با ارزش آن, در همین دهه اول قرن 21م ,مطالبی در همینجا ارائه خواهم کرد

===========================================

ارتش زاپاتیستای رهایبخش ملی مکزیک

برای :ادواردو گالیانو.مونته ویدئو,اوروگوئه
از طرف:سرکوماندوی شورشگر مارکوس در جنوب شرقی مکزیک.چیاپاس,مکزیک
دوم ماه می 1995
آقای گالیانو

این نامه را واسه این مینویسم که....زیرا دلم شدیدا هوای نوشتن کرده بود.چرا که روز کودک تو مکزیک گذشته و به ذهنم خطور کرد که میتونم با شما راجع به چیزائی که در اینجا میگذره کپ بزنم,در یک روز کودک,در میان جنگی کر.مینویسم چرا که دلیلی برای اینکار ندارم و, خوب ,اینجوری میتونم بگم چی میگذره ویا  چیزی که به ذهنم میاد,بدون نگرانی اینکه انگیزه نوشتن این نامه از یادم بره.زیرا که آره,همینه دیگه.همچنین واسه اینکه کتابی که بهم هدیه داده بودید رو گم کردم وچرا که بنظر میاد از بخت بدم(؟) بجای کتاب گمشده ام کتاب دیگری جاش گذاشتن.و واسه اینکه بخشی از کتاب "پیاده روی کلمات"(*+)  شما تو کله ام دارن میرقصند 

خوب واسه همین دراز کشیده بودم برای فکر کردن و کشیدن سیگار.سحرگاهان هست و من که برای متکا از اسلحه ای استفاده میکنم(خوب ,در حقیقت تفنگ نیست,یک تفنگ لوله کوتاه سبکه-کارابینا-که تا ژانویه 1994 متعلق به یک پلیس بوده.قبلا واسه کشتن سرخ پوستان بومی استفاده میشده, و حالا واسه اینکه نکشنشون). با چکمه هام در پا و اسلحه با تمایل به یک طرف,نزدیک دستم,در فکرم و سیگار میکشم.در بیرون,در حول و حوش دود و تفکرات,ماه می(اردیبهشت)خودشو گول میزنه و وانمود میکنه که ژوئن ه( خرداد ماه)و حالا یک طوفان باران, اشعه و رعد , دستاوردی است که بنظر میرسید غیر ممکن باشه: ساکت شدن جیرجیرک ها. اما من به باران فکر نمیکنم, سعی هم نمیکنم حدس بزنم که,کدامین روشنائی ست که طرح نقاشی سئوال شب ش راجع به مرگ خواهد بود,حتی مشغله ذهنی ام این نیست که سقف نایلونی که قرارگاه ام رو می پوشاند بی اندازه کوچک هست و باعث خیس شدن کناره های تخت زوار دررفته ام شده(اها!آخه تختی واسه خودم ساختم از شاخه های درختان و ستون  چوبی سقف حمایت شده از  پرتو , که توسط تاکها بهم گره زده شده. اینجوری ساختمش چرا که ازش بعنوان میز کار,انبار و, هر از گاهی,واسه خوابیدن استفاده بکنم.روی بانوج(++)یا راحت نیستم و یا بیش از حد راحتم , حسابی بخواب میرم و خواب عمیق چیز لوکسی ه که,در اینجا, میتونه خیلی گرون تموم بشه.روی تخت میله های چوبی همونقدر و به اندازه کافی ناجور و ناراحت کننده هستی که خواب  فقط چشم بهم گذاشتن معنا بده)

این نامه رو دارم در سحرگاهی در ماه می(اردیبهشت) مینویسم,از سی ام آوریل1995گذشتیم,که در مکزیک روز کودک میباشد.ما بچه های مکزیک این روز رو ,بیشتر وقتها,با وجود بزرگسالان جشن میگیریم. برای مثال, به لطف دولت عالی معظم والشان,امروزه کلی ازکودکان سرخ پوست-بومی-مکزیکی یادبود روزشان را در کوهستانها ,بدور از خانه خویش,در شرایط بد بهداشتی,بدون پایکوبی و با فقری فاحش جشن میگیرند : نداشتن مکانی برای خواباندن گرسنگی و امیدشان.دولت عالیه میگوید که  کودکان را از خانه هایشان نرانده , فقط هزاران سرباز به سرزمین هایشان ارسال نموده.  با سربازان  مشروبات, فحشا, دزدی, شکنجه , اذیت و آزار نیز به ارمغان آورده شد.دولت عالیه میفرماید که سربازان برای "حفظ تمامیت ارضی ملی" آمده اند.سربازان دولت "به دفاع" مکزیک از دست مکزیکی ها میپردازد. دولت بعرض مان میرساند که این کودکان اخراج نشده اند, و هیچ دلیلی نداره که از این همه توپ و تانک جنگی,هلیکوپترو هواپیما و هزاران هزار سرباز احساس ترس کنند.تازه نمیبایستی که وحشت کنند,هرچند که این سربازان با خود حکم دستگیری و کشتن پدران این فرزندان را بهمراه آورده باشند. نه , این کودکان از خانه هایشان بیرون رانده نشده اند. بالا بلندیهای زمین های ناهموار کوهستان ها را فقط واسه عشق نزدیک بودن به ریشه هایشان  با هم قسمت میکنند, گال و سئو تغذیه را نیز فقط بخاطر لذت از خاراندن و نشان دادن بدن نحیفشان با هم به مشارکت میگذارند

 فرزندان صاحبان حکومت روزشان را در جشن و هدیه میگذرانند.فرزندان زاپاتیستا ها,صاحبان هیچ چیزی که جز شرافتشان نباشد,روزهایشان را به بازی کردن نقش
  سربازانی که به بازپس گرفتن زمینهائی که دولت از آنان غصب کرده  میگذرانند, بازی کردن نقش دهقانانی که به کشت و کار مشغولند (***), که دارن میرن چوب آتیش جمع کنند, که مریض میشن و کسی نیست شفاشون بده,که گرسنه هستند و, به جای غذا, دهانشان را با شعر و سرود پر میکنند.بطور مثال, این آواز,که دوست دارند شبها بخونند,وقتی هوا ابری ست وباران شدیدی میبارد, که کم و بیش, چنین میگه:" به افق می نگرد , زاپاتیستای جنگجو, راه برای آنان که پشت سر می آیند علامت گذاری میشود".ولی این چیزی نبود که میخواستم بهتون بگم.  چیزی که میخواستم این بود که داستانی براتون بگم که شما بتونی نقل کنی:پیر مرد آنتنونیو به من آموخت که هر شخص همانقدر بزرگ و با وقاره که بمانند دشمنی که واسه مبا رزه باخودش انتخاب میکنه, و همانقدر کوچک و حقیره بمانند بزرگی ترسی که داره ." دشمن بزرگی انتخاب کن و این مجبورت میکنه که آنقدر رشد کنی که بتونی باهاش درگیر بشی . ترستو کم کن چرا که, اگر رشد کنه تو کوچک میشی", دربعد از ظهر یک روز بارانی ماه می,  در ساعاتی از روز که توتون و کلمه سلطنت میکنن, بهم گفت پیر مرد آنتونیو . حکومت از مردم مکزیک میترسه, واسه همینه که اینقدر سرباز و پلیس داره. ترس خیلی زیادی داره . نتیجه ش اینه, که خیلی کوچیکه.ما از فراموشی میترسیم,چیزی که توسط زور درد و خون کوچیکش کرده ایم. ما, بنابرین, بزرگیم

این را شما در نوشته ای بازگو کن. متذکر شو که پیر مرد آنتونیو گفته.همه مون داشته ایم, یه وقتی, یک پیر آنتونیوی. ولی اگر شما نداشته ای,من واسه اینبار مال خودمو بهتون قرض میدم.شما بگو که سرخ پوستان جنوب شرقی مکزیک ترس شونو کوچک کردند که بتونند بزرگ باشند, و دشمنان بزرگی انتخاب میکنند که مجبور بشن که رشد کنند و بهتر بشن .ایده اینه,مطمئن هستم که شما کلمات بهتری برای نقل داستان پیدا خواهید کرد.شما شبی بارانی , توام با رعد و برق و باد انتخاب کن.خواهی دید که چطور داستان همینجوری در میاد,مثل یک کارتونی که به رقص در میاد و به قلب ها گرما میده چرا که واسه همینن رقص ها و قلب ها
خوب. با سلامتی و یک عروسک خندان(+++),بمانند اینهائی که امضا شده اند
  
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک:سرکوماندو شورشگر مارکوس
ترجمه :پیمان پایدار
***************************************
(+) از هفته نامه "هیلدربرن در سنگر", جمعه 15 آوریل 2011 ( لیما-پرو).در حقیقت ترجمه"صحیح"همانا: از "یکدنده بودن"/ "سر سخت بودن" شخص 'هیلدربرن' در پایبند بودن به عقایدش میباشد.اواز معدود روزنامه نگاراان متعهد/مترقی پرو میباشد.او را 18 بار ازبرنامه های تلویزیونیش -بخاطر سرسختی بر روی مواضعش و خودفروشی نکردن اخراج کرده ا ند. معلومات وسیع و درک عمیق او ازتاریخ و سیاست در پرو از یکطرف و هنر و ادبیات/سینما از طرف دیگر زبانزد همگان است.شخصا از او بسیار آموخته ام.  و اما 'ادواردو گالیانو':او نیز یکی از معدود نویسندگان معتبر وکماکان چپ مانده ی -ضد امپریالیسم/ضد سرمایه داری-اوروگوئه ای(آمریکای لاتین) می باشد. عاشق شیوه نوشتاری اش هستم و تقریبا تمامی کتابهایش را خوانده ام و توصیه اش میکنم.در آینده نه چندان دور همان کتاب "پیاده روی کلمات" را که در دست ترجمه به پارسی دارم, بزیر چاپ خواهد رفت
(*)Tampico (**)Maite Rico--(+*)"Las palabras Andantes"(The walking words)
(++)تشک های توری مانند ولی کلفت(مثل گهواره بچه ها تاب میخوره) که به سر دو درخت میبندند و در ضمن در پیک نیک و یا در ایوانهای خونه های تابستانی درخارج شهر نیزاستفاده میشه:مترجم
(***) la Milpaدر حقیقت معنایش فراتر از اینهاست:هم شامل خود زمین و حول و حوش آن میشه, هم انواع و اقسام چیزهای که میکارند مثل ذرت ,سیب زمینی,سویا, باقالی ...الی آخر و هم تکنولوژی بکار گرفته شده بر روی زمین.در پرو در دوران اینکاها به آن 'مینکا' میگفتند:مترجم La Minca
(+++)یکی از شیوهای تبلیغاتی و در ضمن جمع آوری کمکهای مالی برای جنبش زاپاتستا(چه در درون و چه در خارج از مکزیک) همانا درست کردن عروسک هائی ست پارچه ای- رنگارنگ که شبیه سازی شکل و شمایل چریک های زن و مرد(با به دست داشتن چوبی کوچک  که تمثیلی از اسلحه است) میبا شد