Friday, January 31, 2014

جایگزینی دلار بعنوان واحد پول جهانی



جایگزینی دلار بعنوان واحد پول جهانی



نوشته ای از: پیمان پایدار


*******************************

شی جین پینگ(1) رئیس جمهور چین به اصطلاح سوسیالیستی(بخوان سرمایه داری دولتی) در دیدارش با باراک حسین اوباما,نماینده یانکی امپریالیسم ,در پی بحران پرداخت نشدن حقوق (حدود) یک میلیون از کارکنان دولت آمریکا بمدت 16 روز در اواخر سال گذشته (موسوم به 'بسته شدن'2 واشنگتن) شدیدا به او و گردانندگان امور در واشنگتن انتقاد کرد. البته قبل از این دیدار رئیس جمهور چین هشدارهای لازم را برای حل اختلافات دو حزب حاکم در کنگره آمریکا  وبرطرف کردن مشکل پرداخت حقوق کارکنان دولت امپریالیستی  به گوش کاخ سفید رسانده بود . تازه در دیدار حضوری اش بگونه فرصت طلبانه از شرایط حساسی که رهبریت هژمونیک سیستم جهانی امپریالیستی با آن در گریبان میباشد استفاده کرده تا از "مواهب" سیستم فاسد خودشان در چین داد سخن سر دهد(3)!! و,همزمان, درسرمقاله روزنامه رسمی دولت پکن از دنیائی"غیر آمریکائی شده"(4) نیز سخن پراکنی کرده است .

از اینکه یک امر مهم را درعصر(سلطه) سرمایه داری جهانی نمیتوان از اذهان دور نگه داشت شکی نمیبایست باشد: دلار بعنوان واحد جهانی تجارت بین الملل . بیهوده نبوده که هنری کیسینجر(صهیونیست و جنایت پیشه) یک بار گفته بود(نقل به معنی) کشوری که سلطه جهانی پولی را داشته باشد سلطه جهان را نیز خواهد داشت!! و دلار ابزار هژمونیک آمریکا میباشد. تا چه مدت دیگر ؟ چین بعنوان ابر قدرت نوظهور,اخیرا با تاکید مجدد, از طریق رسانه رسمی شان ,خواهان جایگزین شدن دلار با واحد دیگر رزرو پولی جهانی , که محکمتر/استوارتر و امن تر از دلار باشد, گردیده است  .

این قانون طبیعی سلطه گری جهانی میباشد : روزی به پایان خط میرسند و این در مورد قدر قدرتی دلار نیز صادق میباشد. تازه این فقط اوباما و حزب دموکرات نیست که در بحران بسر میبرد بلکه حزب چای(5), بعنوان محافظه کارترین دکان سیاسی  جمهوری خواهان, را نیز شامل میگردد . حاکمین چین, بعنوان اولین و مهمترین کشوری که دارای چندین تریلیون دلار( که در خزانه آمریکا نگهداری میشوند) اوراق قرضه آمریکا میباشد(یعنی بدهی های آمریکا را متقبل شده  و بدیگر زبان هزینه جنگهای منطقه ای آمریکا را- در عراق و افغانستان و یمن و پاکستان و...- تا به امروز پرداخت گردانده), در سال 2011 ,اظهار کرده بودند که "حق مسلم خویش میدانند" که ازواشنگتن در چگونه عمل کردن در مقابل مشکل ساختاری بدهی های دولتی شان بازخواست های لازم را جویا باشند. چرا که نمیخواهند مشکل کنونی دولت آمریکا قوز بالا قوزی شود برای کش داده شدن هر چه بیشتر بحران کنونی اقتصاد جهانی(که رسما از سالهای 2007 شروع شده)و باز نشدن کلاف سردرگم رکود جهانی سرمایه داری . 

کوتاه سخن : چین, بعنوان بزرگترین قرض دهنده به دولت آمریکا, دیگر اعتمادش از یانکی امپریالیسم سلب گردیده و برای دفاع از منافع خویش چنگ و دندان را نشان میدهد . چرا که ,با توجه به افزایش سرسام آور بدهی های دولتی آمریکا در ترازوی بانکهای خویش در چین ,از بازتابهای پرداخت نکردن این بدهی ها از طرف آمریکا شدیدا به هراس افتاده است .

یکی از نتایج ممکن ,همانا, کاهش یافتن درجه بندی اعتبارات لازم برای پرداخت بدهی های دولت ایالات متحده آمریکا میباشد .فراموشمان نشده که در سال 2011 موسسه اعتباری مالی موسوم به "استندارد اند پورز"(6) ارزش بدهی های آمریکا را از  سه تا  آ به دو تا آ + کاهش داده بود(7) . در حال حاضرچیزی مشابه میتواند رخ دهد که دولت چین را مجبور میکند تا با ارائه اوراق بهادار بدهی خود را تامین کرده و ضرر کردنش را در بازار متقبل شود.

مهمترین تقاضا ,همانا, اصلاح در سیستم مالی جهانیست که این شامل ارائه پول جدیدی در رزرو بین المللی برای جایگزینی دلار میباشد. و این طبعا بخاطر اینست که جامعه جهانی دیگر از عواقب آشفتگی سیاسی داخلی آمریکا  صدمه نبیند. بدین وسیله , بزعم ابر قدرت نوظهور, سرمایه داری وحشی چینی مسلک,جهان حیرت زده میتواند شروع به ساختن جهان نوین "آمریکا زده" بکند که پایه و اساسش را برای حل و فصل مشکلات جهانی بر مبنای "احترام به اتوریته سازمان ملل متحد بنا  نهاده" و به کشورهای جهان سوم "نقش بیشتری در نهادهای بین المللی مالی جهانی نیز دهد". (البته اینا همه حرفای دهن شیرین کنه .وقتی بر مسند هژمونیک سرمایه داری جهانی نشستند اینگونه لفاظی ها به فراموشی سپرده خواهد شد و هارتر از آمریکائی ها عمل خواهند نمود. این خط و این نشان) 
 
صد البته هدف نهائی, بزعم چین , این نیست که "آمریکا را کاملا به کناری نهد" بلکه تشویقی شود که واشنگتن به ایفای "نقش سازنده تری در امور جهانی بپردازد"(بخوان نقش زیر دست چین را ایفا کند. چرا که وقتی آمریکا هژمونی سرمایه داری جهانی را از دست دهد طبعا هم سطح اروپای کنونی و ژاپن در معادلات جهانی قرار خواهد گرفت) .

نتیجه گیری: در گیری نظامی در حال حاضر به هیچ وجه به نفع چین نمیباشد چرا که قدرت نیروی دریائی اش تا اطلاع ثانوی در نقطه ضعف میباشد.(که بنظر نویسنده این سطور تا حداکثر دو دهه دیگر طول میکشد) پس میبایست کج دار و مریز برخورد کند با آمریکا . همین که از لحاظ نظامی تقریبا هم سطح آمریکا شد سقوط هژمونی آمریکا و صعود چین بجایش قطعی میباشد. صد البته اگر بحران کنونی و احتمالی آتی بدتر از این نشود و یا گرمای جهانی دخل همه را نیاورد!!

 پایان

********************** 
(1)xijinping / (2) 'Shutdown'  
(3)انگار نه انگار که تا 40 سال پیش- قبل ازمرگ رهبر حزب دیکتاتور مآبانه "کمونیستی"شان, مائو تسه تونگ خرده بورژوا, آنهم با تئوری مشعشعانه و ارتجاعی سه جهان ش, با سیاست درهای باز موسوم به"پینگ پنگ", در کنار ریچارد نیکسون جانی و فاسد, موس موس کنان از پی واشنگتن به هر سازی نمی رقصیدند!! تازه همین چند روز پیش گند کاری فساد مالی فک و فامیلهای رهبری حزب کذائی حاکم در پکن و خواباندن میلیاردها دلار پول بی زبان در بانکهای خارج از کشور دست و پای "رهبری" را در حنا گذاشته و با استیصال سعی در جلوگیری از درز شدن بیشتر خبرش در سایتهای مجازی کردند.
(4) Deamericanizedچینی ها, به درستی, به این امر واقف میباشند که هژمونی(رهبری) آمریکا در سیستم سرمایه داری جهانی بزودی رو به پایان میباشد . بهمین منظور از دنیای 'آمریکا زده' آینده دم میزنند . 
(5)Tea party گردانندگان این حزب فوق ارتجاعی از حالا زانوی غم بغل گرفته اند چرا که بخوبی میدانند که سمج بازی ایدئولوژیکشان و مخالفت با مقوله آبکی 'بهداشت اوباما', عفو وسیع برای 12 میلیون مهاجرین غیر قانونی, کم کردن مالیات برای 1% میلیاردرها و....پاشنه آشیل شان خواهد شد و در انتخابات 2016 نیز بازنده خواهند بود .(بنظر نویسنده این سطور هیلاری کلینتون-جاه طلب و مردسالار- بر مسند قدرت یانکی امپریالیسم خواهد نشست)
(6)Standard & Poors  /   (7)AAA به AA+

Wednesday, January 29, 2014

بخشی از روایت سوسن تسلیمی، هنرپیشۀ تئاتر و سینم

بخشی از روایت سوسن تسلیمی، هنرپیشۀ تئاتر و سینما
 
در کتاب: طرح ها و روایت ها

 "...فیلم یک ماه ونیم عقب افتاد تا کارگردان با هرزحمتی که داشت اجازه بازی من را گرفت. آن مسوول وزارت ارشاد حتی دخترخاله اش را که بازیگر هم نبود را پیشنهاد کرد بازی کند به جای من، که فقط من نباشم. بعد از اینکه قبول کردند برگردم شرط و شروط گذاشتند که رنگهای روشن نپوشم و به آقای ژکان گفتند که سعی کنید تصاویر را از یک زوایایی بگیرید که زشت دربیاید. بعد هم گفتند به چشم بازیگر مقابل نگاه نکن وقتی حرف می زن...ی. به در و دیوار نگاه کن. گفتم چرا؟ گفتند که نگاه شما نافذ است. گفتم اما اینکه بد نیست؟ نگاه من در شرایط داستان نافذ است که در فیلم به مسائل زندگی ام اعتراض دارم. نگاه برای خودش که نافذ و غیرنافذ نمی شود! یک نفر را هم گذاشته بودند به عنوان ناظر که ببینند که من چه می کنم و چه نمی کنم، که به من توصیه بکند چه درست است وچه درست نیست. بعد که فیلم در فستیوال فجر همان سال درآمد، اعلام کردند که هیچ جایزه ای برای نقش اول به هیچ بازیگر زن نمی دهیم چون تصویر زن اسلامی در فیلم ها وجود نداشت. خانم مهری مهرویان جایزه نقش دوم را گرفتند. چرا؟ چون در آن سال شنیدم که نقش دیگری نبود که بتواند با نقش من به عنوان «رضوانه» درفیلم مادیان برابری کند. چون مجبور بودند به من جایزه بدهند گفتند اصلا به کسی ندهیم.

جایزه گرفتن تاثیری در زندگی ندارد و فقط تشویق است.
اما این سیاست فرهنگی آن دوران بود. ..."
*******************
بخشی از کتاب "طرحها و روایت ها"ی کمپین بین المللی حقوق بشر، مجموعۀ بیش از چهل روایت و نوشتۀ شخصی از فعالان حقوق بشر، خانواده های زندانیان سیاسی و فعالان مدنی، به همراه ۴۰ کاریکاتور از ۷ کاریکاتوریست ایرانی. کتاب "طرحها و روایت ها" را می توانید روی وب سایت «آمازون» تهیه کنید:
http://www.amazon.com/Sketches-Iran-Glimpse-Rights-Bilingual/dp/098393861X/ref=sr_1_2?ie=UTF8&qid=1368419101&sr=8-2&keywords=sketches+of+Iran

متن جلسه ی صد و سی و سوم گفتمان های

متن جلسه ی صد و سی و سوم گفتمان های

 نقد معماری و شهرسازی : انتقال پایتخت - بخش اول



Tuesday, January 28, 2014

پیت سیگر, خواننده مترقی, دار فانی را وداع کرد


پیت سیگر,  خواننده مترقی, دار فانی را وداع کرد
او که خواننده ای فولکلور بود, دوست داشتنی و مهربان, همیشه در کنار زحمتکشان, ضد جنگ و حامی محیط زیست بود.یادش گرامی .راهش پر رهرو باد
Here is an article, "What's a Slum?" excerpted from my recently published book, WAITING FOR YESTERDAY, PAGES FROM A STREET KID'S LIFE.

“What’s a Slum?” 
   By: Michael Parenti

When I was about thirteen-years-old I chanced upon an article in Henry Luce’s Life magazine that described East Harlem ( a Manhattan working class neighborhood) as “a slum inhabited by beggar poor Italians, Negroes, and Puerto Ricans,” words that stung me and wedged in my memory.
“We live in a slum,” I mournfully reported to my father.
“What’s a slum?” he asked. He was not familiar with the term.
“It’s a neighborhood where everybody is poor and the streets are all run-down and dumpy and dirty and filled with beggars.”
“Shut up and show respect for your home,” he replied. Note his choice of words. Poppa was not expressing pride in East Harlem as such. But situated within the neighborhood was our home, and you didn’t want anything reflecting poorly upon family and home.

On my block, 118th Street, there was both normal poverty and extreme poverty. But the latter was not readily detectable. For years there was an iceman on the block who did a bustling business. This meant that there were families that did not have refrigerators---including my own. We made do with a window box that held a piece of ice and a bottle of milk and a few other perishables. Eventually we got a second-hand refrigerator.

Also on 118th Street was an old brownstone that served as a nursery for needy children. One day during my high-school years, I heard the famous writer Dorothy Parker being interviewed on the radio. (I was already familiar with her name if not her writing.) She was talking about giving aid to the poor children who were cared for in that very same settlement house on 118th Street. “Are they Negro children?” asked the interviewer. “No, I believe they are Italians,” Dorothy Parker answered. The nursery for the needy was just across the street halfway down the block from my house. I often hung around that area yet I had never seen impoverished children being escorted in or out of there; or I never thought anything of it if I had seen any.

Italian Harlem had its block parties, family links, and numerous face-to-face acquaintances. Still it was not one big Gemeinschaft (community). It was not an urban village. Many people were unknown to each other even on the same block, even in adjacent buildings. I had to find out about the nursery-for-the-needy from a radio interview with Dorothy Parker. That is almost pure Gesellschaft (impersonal mass society).

Contrary to the slur in Life magazine, I came to realize that, despite the extreme poverty, my neighborhood was inhabited not by “beggar-poor” derelicts but mostly by hardworking and usually underpaid proletarians, more-or-less sane folks who were the ordinary heroes of the urban landscape. Much the same can be said for the nearby African-American and Puerto Rican communities in Harlem.

In Italian Harlem (as East Harlem was also called) there could be found people who drove the trucks, taxicabs, trolleys, and buses. They manned the loading docks and the maintenance crews, and practically monopolized New York’s building sites as construction workers, carpenters, bricklayers, electricians, roofers, glaziers, housepainters, and plumbers. And when they were not building structures, they were on the wrecking crews that tore them down.

Other Italian Americans put in long hours employed in candy stores, grocery stores, and five-and-dime stores, in dress shops, barber shops, butcher shops, and sweatshops; in beauty parlors, ice cream parlors, and pizza parlors; tending bakeries, barrooms, and poolrooms. They were bank clerks, janitors, dry cleaners, and laundresses. They were auto mechanics, machinists, manicurists, hospital workers, and gardeners; ditch diggers and gravediggers, milkmen and mailmen, shoemakers and homemakers, elevator operators and telephone operators, apartment guards and bank guards, night workers and day jobbers. They shined shoes at Grand Central Station right next to their Black coworkers, and on the Staten Island ferry. And they buffed the shiny lobbies of midtown office buildings.

They served as waiters and waitresses, cooks and caterers; secretaries and receptionists; garment cutters, tailors, seamstresses, and dress designers; fish vendors, vegetable vendors, peddlers, and truck farmers.

They worked in insurance offices and post offices. They built the highest skyscrapers and deepest subway tunnels, and years later their offspring cleaned the subway tracks and the streets and sidewalks of the whole city and collected the garbage, holding the lion's share of jobs in the Sanitation Department.

These were the people who performed “the work of civilization” to borrow a phrase from the great economist Thorstein Veblen. (Veblen was actually talking about the unsung unpaid work that women did all over the world.) The working poor lived out their lives largely unsung and unnoticed. Wherever they toiled, it was almost always to “bring some money home for the family,” that prime unit of survival.

Tucked away amidst the blue collar ranks of Italian Harlem were the politicos who got out the vote in their neighborhood precincts for the Democratic Party. There were local lawyers and realtors; doctors, dentists, and morticians; professional musicians and many amateur ones, and photographers (mostly for weddings and Holy Confirmations); a few young toughs training to be professional boxers who might end up as downtown bouncers if they were lucky; some union shop stewards and union organizers, a struggling magazine illustrator, a comic book cartoonist, a sculptor, a tall lovely sixteen year-old girl who was working as a model downtown, young men attending City College and young women attending Hunter College, and a few aspiring opera students, including a lovely mezzo-soprano who performed with great charm at local events and at high mass at Holy Rosary Church. Then there was an occasional young man going off to the seminary to become a priest, or a young woman preparing to become a nun

In sum, pace Henry Luce and Life magazine, defamatory labels like “slum” and “beggar poor” can hide a multitude of virtues—not likely to be appreciated by Mr. Luce and his superrich cohorts.

There is the saying that “the slums are not the problem, they are the solution,” meaning they are the place we dump the marginal and low performing groups. It might do well to remember that the slums are where hard-working underpaid people live and out from which they venture to help keep society afloat.

-------
Michael Parenti's most recent books are :(1)"GOD AND HIS DEMONS" (2010); (2)" THE FACE OF IMPERIALISM" (2011); (3) "WAITING FOR YESTERDAY: PAGES FROM A STREET KID'S LIFE" (2013) from which this article is excerpted

کار اجبارى ۴٠ زندانى زندان مرکزی ياسوج، مصداق بردگی نوین است

   کار اجبارى ۴٠ زندانى زندان مرکزی ياسوج،
مصداق بردگی نوین است
exilesactivist.wordpress.com
       yasoojفعالان در تبعید: فعالان کارگرى از شهر ياسوج از کار اجبارى ۴٠ کارگر زندانى در زندان مرکزى ياسوج، در يک پروژه ساختمانى در اين شهر خبر مى دهند.
 تارنماى “کميته هماهنگى” با انتشار اين خبر افزود که اين کارگران از ساعت ۷ صبح تا ۵ عصر بمدت ١٠ ساعت مجبور به انجام کار بدون مزد هستند و در پايان کار به شرط تامين دائمى وثيقه تعيين شده از طرف زندان براى اين زندانيان، اجازه دارند تا شروع يک روز کارى ديگر به مرخصى بروند.

 آبان ١٣٨۹، سردار حسين آبادى، رئيس پليس مبارزه با مواد مخدر نيروى انتظامى، از راه اندازى اردوگاه‌هاى كار اجبارى در آينده نزديك خبر داده بود. وى ضمن اشاره به موافقت وزرات كشور با احداث اردوگاه‌هاى كار اجبارى در حاشيه كلانشهرها، خرده فروشان مواد مخدر را اولين گروهى اعلام کرد كه به اين اردوگاه‌ها اعزام مي‌شوند و در سخت‌ترين شرايط ممكن به فعاليت و كار    مي‌پردازند.[١]
 اسماعيل احمدى مقدم، فرمانده نيروى انتظامى جمهورى اسلامى ايران نيز با اشاره به تلاش براى ايجاد ١١ اردوگاه کار اجبارى، تاكيد كرد: “در اين اردوگاه‌ها به اين افراد هيچ مهارتى آموزش داده نمي‌شود و آنها براى تنبيه تحت فشار کارى زياد قرار مي‌گيرند و معتقديم بهترين راهکار براى مقابله با مواد فروشان بزرگ نيز اعمال مجازات‌هاى سنگين و زندان است.”
 حدود يکسال پس از اظهارات فرمانده نيروى انتظامى جمهورى اسلامى ايران، غلامحسين اسماعيلى، رئيس سازمان زندان‌هاى ايران، از انتقال ده هزار زندانى جرايم مربوط به مواد مخدر، به اردوگاه‌هاى کار اجبارى خبر داد. [٢]و اکنون تارنماى “کميته هماهنگى”، خبر از کار اجبارى ۴٠ زندانى، زندان مرکزى ياسوج در يک پروژه ساختمانى مى دهد. [٣]

 طبق اين گزارش تنها مزد اين زندانيان پس از مدت ١٠ ساعت کار در يک پروژه ساختمانى در شهر ياسوج، مرخصى تا روز بعد کارى و ديدار با خانواده به شرط سپردن وثيقه اى دائمى به مسئولان زندان مى باشد.

 تبصره ١ از ماده ٢٨ “حداقل مقررات معيار براى رفتار با زندانيان” تاکيد دارد که  هيچ زندانى در هيچ موقعيت انضباطى، نبايد در خدمت زندان به کار گرفته شود و تبصره ۴ ماده ۷١ همين مقررات، کار ارائه شده به زندانى را تا حد حفظ  و افزايش توانايى  تامين زندگى شرافتمندانه، پس از آزادى زندانى، توصيه مى کند.
 ماده ۶۶ اين مقررات، بر  آموزش و پرورش، ارشاد و آموزش حرفه اى، مددکارى اجتماعى، مشورت براى کاريابى، رشد و تحول جسمى و تقويت شخصيت اخلاقى، برحسب نيازهاى فردى هر زندانى، با توجه به پيشينه اجتماعى و کيفرى او، توانايى ها و قابليت هاى جسمى و ذهنى او، طبع شخصى او، زمان محكوميت و اميدهاى او پس از آزادى؛ تاکيد دارد.
 اين مقررات تاکيد دارد که منافع زندانيان و آموزش حرفه اى آنان، نبايد دستاويزى براى رسيدن به سود مالى از يك صنعت در زندان باشد. زندانيانى که به کار واداشته ميشوند بايد دستمزد دريافت کرده و اجازه داشته باشند حداقل بخشى از درآمدهاى خود را براى تهيه کالاهاى مجاز براى استفاده خود صرف کنند و بخشى از درآمدشان را براى خانواده خود بفرستند.
 اين مقررات تاکيد دارد که در اين روش بايد پيش بينى شود بخشى از درآمدها به وسيله مديريت زندان در صندوق پس انداز حفظ شود تا هنگام آزادى در اختيار زندانى گذاشته شود.
اطلاع دقيقى از اتهامات و احکام ۴٠ کارگر زندان سنندج که در يک پروژه ساختمانى در اين شهر به کار واداشته شده اند، در دست نيست ولى هر اتهام و جرمى توجيه نقض حداقل مقررات معيار رفتار با زندانيان توسط جمهورى اسلامى ايران و نقض اعلاميه جهانى حقوق بشر، نخواهد بود.
 اصول اساسى براى رفتار با زندانيان، طى قطعنامه ١١١/۴۵، در تاريخ ١۴ دسامبر ١٩٩٠ مجمع عمومى تصويب و به کشورهاى عضو اعلام شده است.
 همچنين ايران از سال ١۹۴٨، اعلاميه جهانى حقوق بشر را پذيرفته و نسبت به مفاد آن متعهد شده است.
 ماده ۴ اين اعلاميه تاکيد دارد که هيچ کس را نبايد در بردگى يا بندگى نگاه داشت: بردگى و داد و ستد بردگان به هر شکلى که باشد، ممنوع است.
 اين رفتار مسئولان زندان ياسوج، گوياى شرايطى است که در آن ۴٠ زندانى، به کارى دست مي‌زنند که از سوى آنها پذيرفتنى و مشروع نيست با اينهمه چاره‌اى جز تن دادن به آن ندارند و اين مصداق بارز بردگى نوين در جمهورى اسلامى ايران است.
 عدم اجازه به فعاليت سازمان‌هاى حقوق بشرى توسط جمهورى اسلامى ايران و نيز ممانعت حکومت از گردش آزاد اطلاعات موجب عدم ديده بانى مناسب ساير نقاط کشور به نسبت مرکز از سوى جامعه مدنى است و بر همين اساس اطلاعات دقيقى از زندانهاى واقع در شهرستانهاى مختلف در جمهورى اسلامى ايران در دست نيست و احتمال رفتار مشابه در خصوص کار اجبارى زندانيان، در ساير زندانيان نيز اعمال شده باشد.
در همین رابطه یک زندانی بند 350 زندان اوین گفت: در بند 350 کار اجباری وجود ندارد ولی در سایر بندها، بخصوص بند شش که معرف به بند کارگری است زندانیان تمام کارهای زندان را انجام می دهند. از نظافت زندان تا بنایی و پرورش قارچ و نانوایی و تعمیرات آب و برق.
او می گوید: به طور کل تمام کارهای زندان به جز بخش اداری را زندانیان انجام می دهند.

برگرفته از: سودویند

Monday, January 27, 2014

شعری از رفیق فقیدمان: احمد شاملو

"چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!
چه بی‌تابانـــه تــو را طلــب می‌کنـــم!

بر پُشتِ سمندی ، گویـــی ، نوزیـــن
کـــه قرارش نیســـت....

و فاصله ... تجربه‌یی بیهوده است.
بـوی پیرهنــت، این‌جا ... و اکنـون. ــ

کوه‌هـا در فاصلــه، سردنــد.
دست ، در کوچــه و بستـر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جویـد،
و بـه راه اندیشیـــدن
یأس را ، رَج می‌زنـــد.
بی‌نجــوای انگشتانـت
فقـــط. ــ و جهــان از هر سلامی خالـی‌ست
."

#بازنویسی_کتاب_واژگان_فروید_قسمت47م


Paul -Laurent Assounپل- لوران اسون

واژگان فروید Le vocabulaire de Freud


ترجمه دکتر کرامت موللی

چاپ اول 1386, نشر نی , تهران
صد و بیست صفحه

قسمت چهل وهفتم  

قسمت اول تا پنجم بترتیب در 6 م, 11م , 15 م , 18م و 31 م ماه می2012
قسمت ششم تا دهم بترتیب در 4 م, 8 م و 13 م و 18م و 29م ماه ژوئن
قسمت یازدهم تا چهاردهم در2م , 7م, 9 م و19 م ماه ژولای
قسمت پانزدهم در 29 ماه سپتامبر
قسمت شانزدهم تا بیستم و چهارم در 3م ,6م ,8م ,10م, 15م ,17 م, 21م ,26م و 30 ماه اکتبر
قسمت بیست و پنجم تا بیست و نهم در 1م, 6م , 12م ,15م و 24ماه نوامبر
قسمت سی ام و سی و یکم در 4 م و 30 دسامبر2012
قسمت سی و دوم و سی و سوم در 21 و 30 ژانویه 2013
قسمت سی و چهارم وسی و پنجم در 14 فوریه و 7 مارس
قسمت سی و ششم , سی وهفتم و سی و هشتم در اول و 14 و 28 آوریل
قسمت سی و نهم  و چهلم  در 14  و 29 ماه می
قسمت چهل و یکم  و چهل و دوم در 2م و 26 نوامبر 2013 
قسمت چهل و سوم و چهل و چهارم در 9م و 22 دسامبر2013
قسمت چهل و پنجم  و چهل و شش در 6م و 20 ژانویه 2014

************************************

Objectمطلوب آرزومندی

 *اصطلاح مطلوب آرزومندی (1) به کرات در آثار فروید آمده است و گرچه مفهومی خاص به حساب نمی آید, ولی یکی از عوامل قاطع در ملاحظات ماوراالنفسانی است . مطلوب به معنای اخص کلمه مورد و متعلق رانش*را تشکیل میدهد. مطلوب عنصری اساسی است که تحریکات رانشی را متوجه خود میکند, ولی در عین حال به نهایت متغیر و نامشخص است .
به نظر فروید,"مطلوب در اصل پیوندی با رانش ندارد" اما "از آن جهت که می تواند به ارضای آن بینجامد" مورد نظر قرار می گیرد .

**در نتیجه, مفهوم "رابطه با مطلوب"(2) بدین معنی نیست که رابطه ای مداوم میان فرد و مطلوب رضایتمندی او وجود داشته باشد. این تجربه از دست دادن مطلوب است که به طور غریب و غیر منتظره ای به مطلوب معنا می بخشد . مطلوب مفهومی است که نه تنها به مکانیسم درون فکنی(یعنی اندراج مطلوب در درون نفسانیات پس از از دست دادن خارجی آن) بر می گردد, بلکه با مقولاتی چون انطباق هویت*, فرامن*و احساس مهر آکین*رابطه نزدیکی دارد .  

***برداشت فروید از مطلوب خارجی وعینی تمنا کاملا از عینیت (3) به معنای رایج آن متمایز است . زیرا آن چه مد نظر اوست , کارکرد متناقض مطلوب در نفسانیات است . بدین معنی که رابطه انسان با رضایتمندی منوط به چیزی جز فقدان مطلوب و هجران از آن نیست .

(1) Objekt به آلمانی (2)Relation d'objet / (3) objectivite

Sunday, January 26, 2014


درآمد نیمی از مردم دنیا برابر
85 ricos suman tanto dinero como 3.570 millones
de pobres del mundo هشتاد و پنج نفراز ثروتمندترین سرمایه داران میباشد
economia.elpais.com
El 1% más pudiente de EE UU concentra el 95% del crecimiento tras la crisis, según Oxfam El 80% de los españoles cree que la ley favorece a los poderosos.




Chomsky: "Las drogas son un instrumento de EE.UU. para criminalizar a los pobres"چامسکی:مواد مخدر ابزاریست
 تا آمریکا برای تعقیب قانونی فقرا از آن استفاده کند  
actualidad.rt.com
El analista político estadounidense Noam Chomsky opina que la guerra contra las drogas en EE.UU. es "un fraude total" y fue utilizada principalmente para criminalizar a las minorías raciales.




Saturday, January 25, 2014

از شادی های نزدیک دنیا
تنها لبخند درون قابِ عکس های قدیمی
برایم مانده است .
خنده های مردی عبوس !
که باحیرت از گذشته های دور ...

به نقطه ای نامعلوم در نزدیکی ام
نگاه می کند.
در کنارش زنی ایستاده
با چشمهایی زنده
مثل دو سنگ یشم
به دوربین خیره شده است !
پشت سرش
در پس زمینه ای رنگ و رو رفته
ازنقش ترنج وشکارگاه
و آهویی رمیده از گله...
اما لب های زن
روایتی است از آن سمت بی حساب وکتاب ؛
گویی همین چند لحظه پیش
از بوسه ای طولانی آمده باشد.
وحالا سالهاست
عکاس پیر
به یاد آن خنده های پدر نامرد موذی
هرشب خود را در تاریکخانه اش
حلق آویز می کند...
وصبح های همیشه، ناباورانه
در خواب زن بیدار می شود .
سعید پویش
ساختار کوچک هیپوتالاموس در مغز ماده ی آزاد کننده ی هورمونی را ترشح می کند به نام کورتیکوتروفین. این ماده به همراه هورمونش وظیفه ی تامین انرژی لاز م بدن برای مقابله با استرس و شرایط بحران اضطراب را دارد.
 

در واقع همان چیزی ست که به بدن کمک می کند بتواند مدیریت هیجان داشته باشد.اما عمر این ماده فقط یک سال است و گاهی به صورت خودکار درمغز ترشح می شود. حال چه چيز باعث ترشح اين ماده مهم در بدن مي شود كه ما بتوانيم در مواقع بحران با استرس و اضطر
اب كنار بياييم . پروفسور سمیعی (جراح بزرگ مغز و اعصاب ، در آلمان و البته يكي از بزرگترين پزشكان مطرح در دنيا) تحقیقاتی انجام داد برای دانستن این مطلب که چه چیزهایی باعث ترشح بیشتر این ماده در برخی افراد و یا قطع و تاخیر ترشح درفرد دیگر میشود.

نتیجه تحقیقات چندی پیش در سایت پروفسور سمیعی منتشر شد:
نتیجه ی تحقیقات برای علم روانشناسی بی نظیر بود و بسیار جالب :
۱.وقتی شما از منظره ای یا دیدن چیزی لذت می برید و از آن به صورت کلامی تعریف مي کنید و اهل به به و چه چه کردن هستید میزان ترشح این ماده در مغز افزایش می یابد .

۲.وقتی شما یک پارچه, گلبرگ گل یا چیزی لطیف را لمس می کنید و احساس خوشایندی دارید میزان ترشح این ماده در مغز افزایش می یابد .

۳.وقتی شما دست می زنید یا همان به اصطلاح کف می زنید حتی وقتی در یک کنفرانس حضور دارید و یا در یک مهمانی و حتی به مدت زمانی کوتاه میزان ترشح این ماده را در مغز افزایش می دهید ...

چقدر خوب که بدانیم رفتار ما و لذت های ما چه بصری و چه لمسی باعث می شود بدن در کنترل هیجانات و استرس های روزهای بعد ذخیره های مفیدی اندوخته کند ....و باعث ترشح بیشتر ماده های موثر مغز در آرامشمان شود ....


پس یادت باشد :

لذت هایت را به زبان بیاور
مغزت هوشیارانه آن را دریافت
می کند و به کار می برد .

ریچارد داوکینز - مستند "سکس، مرگ و معنای زندگی".


 قسمت دوم، زندگی پس از مرگ. (همراه با زیرنویس پارسی)

ترجمه و زیرنویس این بخش: سپنتا


لینک دانلود مدیافایر:
http://www.mediafire.com/download/6aq1xdg8hyt00d1/SDML.LAD.part1.rar

http://www.mediafire.com/download/4ltlx9d1u5ouhu4/SDML.LAD.part2.rar

لینک یوتیوب:


https://www.youtube.com/watch?v=AczO6WpkmJ0

Friday, January 24, 2014

آیا زکریای رازی اندیشه‌گری بی‌همتا بوده است؟


  •  آرامش دوستدار، پرسنده‌ای پرسش برانگیز
  •  بخش دهم / نویسنده: علیرضا مناف زاده
  • رادیو فرانسه

     اگر آرامش دوستدار کتاب «اَعلام النبّوة» ابوحاتم رازی را خوانده بود و سخنان ناصرخسرو را با آنچه در آن کتاب آمده سنجیده بود، چنان که پیش از این نیز گفتیم، این گونه بی‌گدار به آب نمی‌زد. کتاب «اَعلام النبّوة» به عربی است و شاید خواندن آن برای دوستدار دشوار بوده است. اما دوستدار می‌توانست از یک عربی‌دان بخواهد تا خلاصه‌ای از آن کتاب را به زبانی آشنا برای او فراهم آورد تا دست‌کم بداند که ابوحاتم در کل از قول محمد زکریا چه گفته است.

    در چند بخش‌‌ پیشین این جستار با پنج اصلِ قدیم (قدمای خمسه) زکریای رازی و جایگاه هریک از آن‌ها در نظام فکری او آشنا شدیم. دیدیم که آنچه او زیر عنوان هبوط نفْس و پیوستن آن به هیولیٰ می‌گوید، برگرفته از افسانۀ نوافلاطونیِ آفرینش عالم است و ربطی به فلسفۀ افلاطون ندارد. از همۀ آنچه تاکنون از مناظرۀ او با ابوحاتم رازی، داعی اسماعیلی، آوردیم، به این نکته نیز پی بردیم که برخلاف نظر آرامش دوستدار، ناصرخسرو سخن نادرستی به زکریای رازی نسبت نداده است. این را نیز دیدیم که چگونه در آن مناظره گهگاه در پاسخ‌گویی به برهان‌آوری‌های حریف اسماعیلی‌اش، ابوحاتم رازی، درمی‌مانْد.

    گفتیم و باز هم می‌گوییم که زکریای رازی مانند دیگر اندیشه‌گران اسلامی هم‌روزگارش اندیشه‌گری التقاطی بود و ایده‌هایی را مانند آنان از فیلسوفان یونانی می‌گرفت و آن‌ها را برای ساختن و پرداختن نظام فکری عقل‌پذیر و بسامان، به میل خود دستکاری و سرهم‌بندی می‌کرد.او خود را پیرو افلاطون می‌دانست و، چنان که در مناظره‌اش با ابوحاتم رازی دیدیم، در برهان‌آوری‌هایش پیوسته به او استناد می‌کرد. اما برخلاف آنچه می‌پنداشت و بر زبان می‌آورد، سرچشمۀ اصلی الهامش در پرداختن نظام فکری‌اش اندیشه‌های ناب افلاطونی نبود.

    در واقع، نه او و نه دیگر اندیشه‌گران اسلامی در آن روزگار به نوشته‌های اصلی فیلسوفان بزرگ یونانی از جمله افلاطون دسترسی نداشتند. مسلمانان، چنان که در بخش پنجم این جستار گفتیم، با فلسفۀ یونانی از راه فلسفۀ التقاطیِ اسکندرانی آشنا شدند. آنچه آنان فلسفۀ افلاطون می‌‌پنداشتند، در واقع، مجموعه‌ای از تفسیرهای مفسران نوافلاطونیِ برخی از نوشته‌های افلاطون بود. در اسکندریه فلسفۀ یونانی از قرن اول میلادی رفته رفته با اثرپذیری از فرهنگ‌های شرقی از اصل یونانی‌اش دور شده و، به عبارتی، دگردیسی پذیرفته بود.

    زمانی که مسلمانان به فلسفه روی آوردند، در واقع، با این فلسفۀ دگردیسی‌یافتۀ یونانی آشنا شدند و در کوشش‌های خود برای جُفت و جور کردن آن با باورهای دینی و فضای فرهنگی خویش به سهم خود آن را دگرگون کردند. بنابراین، در عالم فلسفه همۀ اندیشه‌گران اسلامی به نوعی اندیشه‌گران التقاطی بودند و بجاست که در بازخوانی نوشته‌های آنان این حقیقت را فراموش نکنیم. اکنون به آخرین بخش مناظرۀ محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی می‌‌رسیم و می‌کوشیم بررسی اندیشه‌های فلسفی او را به پایان برسانیم.

    باری، در بخش پیشین دیدیم که از دیدگاه زکریای رازی چگونه نفْس خواهان صورت دادن به هیولیٰ می‌شود و به یاری آفریدگار جهان را احداث می‌کند. در این بخش، کشاکش نظری او را با حریف اسماعیلی‌اش دنبال می‌کنیم. ابوحاتم به محمد زکریا می‌گوید: تو مدعی هستی که نفْس نمی‌دانست با صورت دادن به این جهان چه پیامدهای ناگواری در انتظار اوست و برای بازنمودن این نادانی، داستان کودک و باغ را مثال زدی. پس باغ در آنجا بود (وَجَدة) و کودک نیز در همان جا «وجود» داشت و ناآرام از شهوت «غریزی» برای درآمدن به باغ، آن را می‌نگریست.

    به من بگو آیا جهان نیز مانند نفْس «مَوْجود» بود تا نفْس آن را بنگرد و از شهوت صورت دادن به آن ناآرام شود؟ اگر بگویی «مَوْجود» بود، پس اصل نظری خود را درباب احداثِ جهان انکار می‌کنی. زیرا مدعی هستی که جهان هم‌پای نفْس وجود داشت و از دیدگاه تو نفْس ازلی و قدیم است. اما اگر بگویی که جهان «معدوم» بود [یعنی وجود نداشت]، پس نفْس از کجا می‌دانست که جهانی با چنان «صفاتی» وجود دارد تا او آرزومند صورت دادن به آن باشد؟ به گفتۀ تو، نفْس نمی‌دانست با صورت دادن به جهان چه فاجعه‌ای روی خواهد داد. اما به نظر من بهتر است بگوییم که نفْس از جهانی که هنوز وجود نداشت بی‌خبر بود (لَیسَ به مَوْجود). اگر مدعی هستی که او از جهانی که هنوز وجود نداشت باخبر بود و می‌دانست که جهانی از این گونه (مثال) وجود خواهد داشت، پس نفْس را عالِم می‌دانی نه نادان[1].

    در این صورت، چگونه می‌توان پذیرفت که نفْس از جهانی با چنان «صفاتی» آگاه بوده، اما از پیامدهای فاجعه‌بارِ صورت دادن به آن خبری نداشته است؟ و سرانجام اینکه اگر مدعی هستی که جهان برخلاف نفْس ازلی نیست و سپس احداث شده است و نفْس آن را [با اشتهاء] می‌نگریسته است، پس اصل نظری خود را در باب حدوث عالم رد می‌کنی، یعنی علتِ احداثِ جهان را که گفتی عبارت است از ناآرامی و جنب و جوش نفْس بر اثر خواهش و آرزویی که او را در جهت صورت دادن به جهان بر‌انگیخت و نیز یاری آفریدگار به او که سبب شد تا او بتواند آن را احداث کند[2].

    حرکت قَسری، حرکت طبیعی، حرکت فَلتي

    ابوحاتم رازی سپس از محمد زکریا می‌خواهد دربارۀ «حرکتی» سخن بگوید که میلِ (شهوت) صورت دادن به جهان را در نفْس برانگیخت (بَعْثَة). می‌پرسد آیا این «حرکت» «غریزی» بود یا «قَسری» (قَسر یعنی به زور به کاری واداشتن)؟ اگر بگویی غریزی بود ناچار باید بپذیری که حرکت و میلِ نفْس نیز مانند خود نفْس قدیم و ازلی‌ اند. در این صورت ما با هفت اصلِ قدیم سر و کار خواهیم داشت و این تو را مجبور می‌کند که جهان را نیز قدیم بدانی. زیرا، هنگامی که می گویی «علتِ» صورت دادن به جهان، حرکت و میل نفْس بود و این هر دو قدیم و ازلی اند، پس جهان نیز باید هم‌پای علتش قدیم بوده باشد. «طبع» هرگز از کار بازنمی‌ایستد و «معلول» به «علت»اش وابسته است (مُضافِلا). اما اگر معتقدی که «حرکتِ» برانگیزندۀ میل در نفْس، «مُحدَث» بوده و نه «طبیعی»، پس باید بپذیریم که این حرکتْ قَسری یعنی غیرارادی بوده است. به عبارت دیگر، زوری در کار بوده و «فاعلی» این «زور» را بر آن وارد آورده است (ولابدّ مِن قاسِر قَسَرها). با این حال، ممکن نیست که این زور را چیزی جز آفریدگارِ «قادر و تعالیٰ» وارد آورده باشد، مگر اینکه تو فاعلِ این زور را هیولیٰ، مکان و یا زمان بدانی که چنین چیزی مهمل و ناممکن است[3].

    پس از همۀ این پرسش‌ها و ایرادها، زکریای رازی می‌گوید که این حرکت نه طبیعی بوده است و نه قَسری. و حریف اسماعیلی‌اش پاسخ می‌دهد: با این حال، فیلسوفان در این نکته همداستان‌اند که دو نوع حرکت وجود دارد: حرکت طبیعی و حرکت قَسری. نوع سومی وجود ندارد! زکریای رازی می‌گوید: راست می‌گویی، قدما چنین گفته‌اند. اما من در این باره کشف تازه‌ای کرده‌ام و آن اینکه حرکت سومی وجود دارد که فَلتۑ (یعنی ناگاه و نیندیشیده) است، مانند بادی که در شکم بپیچد و ناگهان رها شود. چنین حرکتی نه طبیعی و نه قَسری بلکه فَلتی است. بادِ شکم را آدمی در حضور دیگران کنترل می‌کند، اما گاه از کنترل خارج می‌شود و در می‌رود.

    ابوحاتم فرضیۀ چنین حرکتی را می‌پذیرد اما آن را بی‌علت نمی‌داند و می‌گوید: همین حرکت فَلتی نیز که به گفتۀ تو میلِ صورت دادن به جهان را در نفْس برانگیخت، باید علتی داشته باشد که نسبت به آن میل جلو‌تر (مقدم) بوده است. و اگر می‌پذیری که این حرکت بی علت نبوده، از دو حال بیرون نیست: یا هم‌پای نفْس ازلی بوده و یا «مُحدِثی» آن را «احداث» کرده است. اگر هم‌پایِ نفْس ازلی بوده، پس حرکتی طبیعی بوده است. در این صورت، نفْس بایستی همیشه (ابداً) از این حرکت در جنبش بوده باشد، زیرا طبیعت از کار باز نمی‌ایستد و تو باید این حرکت را نیز به پنج اصل قدیم خود بیفزایی. و اگر علت این حرکتِ - به گفتۀ تو- فَلتی، «مُحدَث» بوده، پس حرکتی قَسری بوده است. حال اگر این فرض را بپذیریم، پرسشی که مطرح می‌شود این است که چه کسی «مُحدِث» این حرکت بوده و چه کسی بر نفْس زور وارد آورده است (و قَسَر النَفْس علیها)[4]؟

    در اینجا مناظرۀ ابوحاتم با محمد زکریا به پایان می‌رسد، زیرا مردی دَهْری مسلک با شنیدن سخنان محمد زکریا با وی به مجادله می‌آغازد که ابوحاتم در پایانِ گزارشی که از مناظرۀ خود با محمد زکریا در کتاب «اَعلام النبّوة» فراهم آورده، اشاره‌هایی نیز به سخنان آنان کرده است. جالب این که مجادلۀ آن دو دربارۀ «قِدَم» و «حدوث» عالم دور می‌زند. مرد دَهْری مسلک[5]بر قِدَم عالم پای می‌فشارد و محمد زکریا از حدوث آن دفاع می‌کند.

    باری، چنان که می‌بینیم، در این مناظره ابوحاتم رازی بر دیدگاه ارسطوییِ حرکت تأکید می‌کند و زکریای رازی آن را برای شرح و تفسیر نظام فکری‌اش بسنده نمی‌داند و خود نظریۀ تازه‌ای می‌آورد. ارسطو در کتاب «فیزیک» می‌گوید: «هر حرکتی طبیعی یا قَسری است و اگر حرکت قَسری به واقع وجود دارد باید حرکت طبیعی نیز وجود داشته باشد، زیرا قَسری ضد طبیعت است و آنچه ضد طبیعت است، سپس‌تر از آن چیزی است که با طبیعت سازوار است»[6].

    تفسیر به رأی گفته‌ها و ناگفته‌های رازی

    برخلاف نظر آرامش دوستدار، این مناظره نشان می‌دهد که زکریای رازی چندان پایبند فلسفۀ یونانی نبوده است. دوستدار او را «افلاطونیِ ارسطومنش»[7] می‌شمارد و برای بازنمودنِ استواری این داوری، اندیشه‌هایی را به او نسبت می‌دهد که از آن او نیستند و در هیچ جایی ثبت نشده‌اند.

    او ناصرخسرو را به جعل سخنان زکریای رازی متهم می‌کند. در حالی که در سراسر مناظرۀ او با ابوحاتم رازی می‌بینیم که ناصرخسرو سخن نادرستی به او نسبت نداده است. در این بخش، و نیز در بخش‌های پیشین این جستار، آشکارا دیدیم که زکریای رازی نه به راستی افلاطونی بوده است و نه در حقیقت، ارسطویی. اتمیسم او نیز ربطی به ماتریالیسم دموکریت و اپیکور ندارد. دموکریت، چنان که در بخش ششم این جستار گفتیم، اتم‌ها (اجزاء لایتجزا) را دارای شکل و صورت و اندازه‌ و به سبب سختی و سفتی‌شان اثرناپذیر و تغییرناپذیرمی‌دانست. از نظر او، طبیعت در مجموع از دو اصل بنیادی تشکیل شده است. نخست، اتم‌ها که متکاثف یعنی غلیظ‌ و سِتَبراند و دوم، خلاء یا نیستی. اتم‌ها در خلاء یعنی در نیستی جا به جا می‌شوند. نیستی به همان اندازۀ هستی واقعیت دارد. هستیِ اتم‌ها بر این اصل استوار است که هیچ چیز از نیستی پدید نمی‌آید و هیچ چیز پس از نابودی به نیستی باز نمی‌گردد. زکریای رازی، چنان که دیدیم، هرگز در پی آن نبود که همه چیز هستی را با اتمیسم توضیح ‌دهد. در نظام فکری او، آفریدگار و نفْس از اتم پدید نیامده‌اند. درحالی که از دیدگاه اپیکور خدایان نیز مانند آدمیان از اتم پدید آمده‌اند. اپیکور اتم‌ها را دارای شکل و وزن و مقدار می‌دانست. به عقیدۀ او، اتم‌ها اجزاء شبیه به هم نیستند بلکه انواع گوناگون دارند. جنس اتم‌هایی که برای پدیدآمدن آدمیان ضروری‌اند با جنس اتم‌های ضروری برای پدیدآمدن خدایان فرق می‌کند. در نظام فکری او اتم‌ها در واقع بذرهای اجسام یا چیزهای محسوس‌اند و چنان نیست که تنها عناصر سازندۀ آن‌ها باشند.

    اتمیسم زکریای رازی با همۀ این نظرپردازی‌های دور و دراز بیگانه است. برخلاف فلسفۀ دموکریت و اپیکور، اتم در نظام فکری او جایگاه محوری ندارد. نخست این که از پنج اصل قدیم او، دو اصلِ قدیم زنده و فاعل‌اند. آفریدگار دانای کل و عقل ناب است و نفْس میان عقل و نادانی نوسان می‌کند. اگر به آفریدگار رو کند، چنان که پیش از این نیز گفتیم، نور عقل بر او می‌تابد و اگر به هیولیٰ روی آورد گرفتار جهل می‌شود. نفْس، جهان را با هر آنچه در آن هست، به یاری آفریدگار «احداث» می‌کند. به عبارت دقیق‌تر، او با هبوط و پیوستنش به هیولیٰ یعنی به اجزاء لایتجزایِ از پیش «موجود» و صورت دادن به آن‌ها به یاری آفریدگار، جهان را پدید می‌آورد. دوستدار گمان می‌کند که چون زکریای رازی به قِدَم هیولیٰ معتقد بوده پس نمی‌توانسته است به ابداع نیز اعتقاد داشته باشد. می‌نویسد: «رازی در سراسر تاریخ اسلام تنها فیلسوف است که با پیشبودگان پنجگانه مهر بُطلان بر ابداع می‌زند»[8].

    اگر ابداع را به معنای مطلقِ «ایجاد شیئی از لاشئ» و، به عبارتی، «آفرینش چیزی از هیچ (ex nihilo)» بدانیم، بی‌شک حق با آرامش دوستدار است. اما اگر آن را به معنای «خلق» یا «آفرینش» چیزی از چیزی بگیریم، در این صورت، به فهم نظام فکری زکریای رازی و آنچه او به واقع گفته است نزدیک می‌شویم. آرامش دوستدار می‌نویسد: «"فلسفۀ" اسلامی بدون حدوث و قِدم بی‌بنیاد است». بسیار خوب! و سپس می‌افزاید: ««فیلسوفانِ» سرسپرده به کلام‌الله گریزی ندارند از اینکه به ابداع یا صُنع- هر دو را به معنای آفرینش از نیستی بگیریم- پذیرش فلسفی دهند»[9]. در این دو جمله، واژه‌های حدوث، ابداع و صُنع ناظر به یک ایده یعنی «آفرینش عالم از هیچ» اند. دوستدار در جای دیگری از کتاب «امتناع تفکر..» می‌نویسد: «آنچه ابن سینا و «فلسفۀ» مشّاییِ اسلامی «جسم» می‌خوانند، یعنی آنچه با حذف مکان مآلاً خودش نیز حذف گشته تا زمانِ گسلانده از آن توانسته وجود فی‌نفسه بیابد، شبحی (کذا) صرفاَ ابزاری است در خدمت ابداع برای ساختن مفاهیمی مطلقاً خالی از معنا و بدون مابه‌ازای هستانی با نام‌هایی صرفاً زبانی (کذا) چون «قدیم» و»حادث»»[10].

    اکنون، شاید بی‌جا نباشد اگر درنگی در معناهای رایج همین سه واژۀ حدوث و ابداع و صُنع در فلسفۀ اسلامی بکنیم. البته بحث حدوث، بحثِ دور و درازی است. حدوثِ زمانی، حدوثِ ذاتی، حادث به ذوات و صفات و جز این‌ها موضوع‌های دامنه ‌داری هستند که پرداختن به آن‌ها از چهارچوب این جستار بیرون است. اما تعریف کوتاه و فشردۀ حدوث چنین است: پدید آمدن چیزی که نبوده است و این صفتِ مخلوقات است. ازهمین رو گفته‌اند که «حدوث مسبوق به مدت است». به عبارت دیگر، آغازی دارد. در حالی که قدیم را آغازی نیست.

    از سوی دیگر، در این تعریف می‌بینیم که حدوث با خلق بی‌ارتباط نیست. و چون خلق یا آفرینش را به معنای ایجاد چیزی از چیزی تعریف کرده‌اند، در نتیجه، حدوث به معنای پدید آمدن چیزی نو از چیزی قدیم نیز هست. ابداع را در معنای تنگ و باریکِ آن، « ایجاد شیئی از لاشئ» یعنی « آفرینش چیزی از هیچ» تعریف کرده‌اند. اما معنای گستردۀ آن، نو آوردن و نو نهادن و نو پدید آوردن است چه از هیچ و چه از چیزی. معنای تنگ و باریکِ صُنع نیز به وجود آوردن چیزی است که مسبوق به نیستی باشد. اما معنای گستردۀ آن، خلق یا آفرینش است چه از هیچ و چه از چیزی. برخلاف نظر دوستدار، این‌ها «مفاهیمی مطلقاً خالی از معنا» نیستند. وانگهی، مگر همۀ مفاهیم باید «مابه‌ازای هستانی» داشته باشند؟ اگر منظور دوستدار از اصطلاحِ «مابه‌ازای هستانی»، مصداق عینی است، باید بگوییم که همۀ مفاهیم فلسفی مصداق عینی ندارند. مفاهیمی مانند خدا، ابدیت یا بی‌نهایت مفاهیمی مجرد اند.

    دوستدار از قول ناصرخسرو می‌نویسد: «اصحاب هیولیٰ، هیولیٰ را قدیم می‌دانند و صورتش را مُبدَع»[11]. در این بخش و در چند بخش پیشین این جستار دیدیم که این سخن، سخنی نیست که ناصرخسرو جعل کرده و به زکریای رازی نسبت داده باشد. عجیب است که دوستدار از فهم جمله‌ای به این روشنی درمانده است. زیرا بی‌درنگ می‌افزاید: «اصحاب هیولیٰ به‌هرسان باید به قِدَم هیولیٰ معتقد باشند و در نتیجه توانایی ابداع را از خدا بگیرند. چنین چیزی به هیچ‌رو در افق ذهنی یک «فیلسوف» اسلامی نمی‌گنجد»[12]. در جای دیگری از همان کتاب می‌نویسد: « اگر ناصرخسرو، مدافع سرسخت اسلام و خوشبختانه دشمن یکدنده و تیزهوش رازی، نمی‌بود و زادالمسافرین را نمی‌نوشت، و ابوحاتم رازی، متکلم اسماعیلی دیگر، به قصد محکوم کردن اندیشۀ رازی به آن نمی‌پرداخت و مناظره‌اش را با او نقل نمی‌کرد، ما هرگز نمی‌دانستیم رازی چه اندیشیده و گفته است. با وجود این، پی بردن به آموزۀ فلسفی رازی از طریق گزارش آن در زادالمسافرین بی‌اشکال نیست. [زیرا] ناصرخسرو با تعصب اسلامی‌اش از موضع دینی خود غافل نمی‌ماند و در دشمنی علنی برخاسته از آن با رازی، موضع خود را به صورتی مخل در گزارش اندیشۀ او می‌دواند»[13].

    بی‌شک اگر آرامش دوستدار کتاب «اَعلام النبّوة» ابوحاتم رازی را خوانده بود و سخنان ناصرخسرو را با آنچه در آن کتاب آمده سنجیده بود، چنان که پیش از این نیز گفتیم، این گونه بی‌گدار به آب نمی‌زد. کتاب «اَعلام النبّوة» به عربی است و شاید خواندن آن برای دوستدار دشوار بوده است. اما دوستدار می‌توانست از یک عربی‌دان بخواهد تا خلاصه‌ای از آن کتاب را به زبانی آشنا برای او فراهم آورد تا دست‌کم بداند که ابوحاتم در کل از قول محمد زکریا چه گفته است.آنگاه می‌توانست برپایۀ داده‌های آن کتاب، درستی یا نادرستی سخنان ناصرخسرو را دربارۀ زکریای رازی بسنجد. ناصرخسرو کم و بیش یک قرن پس از ابوحاتم رازی ‌زیسته است. ابوحاتم در حدود سال 934 میلادی در گذشته و ناصرخسرو در سال 1004 میلادی زاده شده است.

    دوستدار حتی لازم ندیده است جست و جویی بکند و ببیند آیا ترجمه‌ای از کتاب ابوحاتم یا بخش‌هایی از آن به یکی از زبان‌های اروپایی در دست هست یا نه. کتاب «امتناع تفکر...» دوستدار در سال 1383 (2004 میلادی) چاپ شده است. ترجمۀ فرانسوی بخش اول کتاب «اَعلام النبّوة» را که دربرگیرندۀ چهار فصل است و مرجع ما در این جستار بود، خانم فابی‌ین بریون در سال 1989 به چاپ رسانده است. ترجمۀ انگلیسی کتاب زیر عنوان «The Proofs of Prophecy» در سال 2011 چاپ شده است. بی‌پروایی و جسارت دوستدار ستودنی است. او حتی زحمت جست و جویی ابتدایی را هم به خود نداده است تا بداند که کتاب «طب روحانی» رازی از میان نرفته است.

    می‌نویسد: «رازی در یکی از نوشته‌هایش که از دست رفته و دیگران آن را به نام‌های گوناگون طب روحانی، طب کبیر روحانی، طب الهی یا الهیات خوانده‌اند، آموزۀ هستانی خود را تشریح کرده است»[14]. طب روحانی زکریای رازی از دست نرفته است. این کتاب را آرتور جان آربری (Arthur John Arberry) در سال 1950 زیر عنوان «The Spiritual physick» به انگلیسی ترجمه کرده است. ترجمۀ فارسی آن نیز در سال 1381 در تهران چاپ شده است. دوستدار اگر این کتاب را نیز خوانده بود، از زکریای رازی قهرمان ملی فلسفه نمی‌ساخت و آن همه تهمت به ناصرخسرو نمی‌زد. (ادامه دارد)

    بخش های پیشین:

    ١- مقدمه:
    https://www.facebook.com/photo.php?fbid=552724674791233&set=a.168720806524957.44194.144705372259834&type=1&theater

    ٢- یونان و تمدن های شرق: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=553625131367854&set=a.419937338069968.98669.144705372259834&type=3&src=https%3A%2F%2Fsphotos-a-ams.xx.fbcdn.net%2Fhphotos-prn2%2F182383_553625131367854_1493153846_n.jpg&size=600%2C442

    ٣- زایش فلسفه:
    https://www.facebook.com/photo.php?fbid=556345867762447&set=a.168720806524957.44194.144705372259834&type=1&relevant_count=1

    ٤- نخستین فیلسوفان یونانی چه می‌گفتند؟: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=557179564345744&set=a.419937338069968.98669.144705372259834&type=3&theater

    ٥- اسلام و فلسفه: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=594098673987166&set=a.419937338069968.98669.144705372259834&type=3&theater

    ٦- علم کلام و نظریۀ جوهر فرد: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=610582649005435&set=a.168720806524957.44194.144705372259834&type=1&theater

    ٧- زکریای رازی، خداشناسِ بی‌دین: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=611663135564053&set=a.168720806524957.44194.144705372259834&type=1&theater

    ٨- زمان و مکان از دیدگاه زکریای رازی: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=612143042182729&set=pb.144705372259834.-2207520000.1388578461.&type=3&theater

    ٩- زکریای رازی و خیام، دو بینش آشتی‌ناپذیر: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=620234588040241&set=a.168720806524957.44194.144705372259834&type=3&theater

    بنمایه های این بخش:

    [1]- در بخش نهم این جستار گفتیم که از دیدگاه زکریای رازی، نفْس- چه نفْس جزئی و چه نفْس کلی- میانِ نادانی و عقل نوسان می‌کند. اگر به آفریدگار که عقلِ ناب است رو کند، نور عقل بر او می‌تابد و اگر به هیولیٰ روی آورد گرفتار جهل می‌شود.

    [2] - Fabienne Brion, Le temps, l’espace et la genèse du monde selon Abû Bakr al-Râzi. In : Revue philosophique de Louvain, 4e série, Tome 87, 1989, p. 159.

    [3] - Ibid., p. 160.

    [4] - Ibid., p. 161-162.

    [5]- در متن از این مرد زیر عنوان«دامادِ التمّار» یاد شده است. این التمّار به یقین همان ابوبکر حسین تمّار است که مانند دامادش دَهْری مسلک و از منتقدان زکریای رازی بوده است. از او زیر عنوان «تمّار مُطَبّب» نیز نام برده‌اند، زیرا مانند زکریای رازی طبابت می‌کرده است. ابوریحان بیرونی نوشته است که میان آن دو مناقضه‌ها، مطالبه‌ها و سؤال و جواب‌هایی روی داده که جویندۀ راه حق را راهنمایی و خرسند می‌کند. «و بین ابی بکر محّمد زکریاء الرازی و ابی بکر حُسینْ التَّمّار مسائلٌ و جَواباتٌ و مُطالباتٌ و مُناقَضات تُقنِعَ و توقِفُ الطالب علی الحقّ». بنگرید به: ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیهعن القرون الخالیه، چاپ کارل اداورد زاخائو، لایپزیک، 1878، ص 253.

    [6] - Aristote, La physique, Traduction de A. Stevens, Vrin, Paris, 2008, p. 172. (IV, 215a1).

    [7]- آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، خاوران، پاریس 1383، ص. 349.

    [8]- همان، ص 331.

    [9]- همان، ص 250.

    [10]- همان، ص 255.

    [11]- همان، ص 335.

    [12]- همان.

    [13]- همان، ص 313.

    [14]- همان، ص 330.
  •  
  •