نامه های نشانه گرفته شده(+): نوشته شخصیت افسانه ای" مارکوس" به
ادواردو گالیانو
مقدمه هیئت تحریریه هفته نامه
وقتی "جنبش زاپاتیستا" به رهبری چریک معروف به مارکوس در
جنگلهای 'چیاپاس' مکزیک(جنوب شرقی) در ژانویه 1994سر بلند کرد,دنیا یک شورشگر فوق العاده ای را شناخت.اسم واقعی ش "رافائل گیین"هست.او در شهر تمپیکو(*) بدنیا آمد و متولد سال 1957 مییاشد. فلسفه خواند , و استاد دانشگاه شهر مکزیکو دی اف(پایتخت) بود.او اسم مارکوس را بخاطر یاد بود رفیق همرزمش ( قبل از اینکه شش شهر دراستان 'چیاپاس' توسط ارتش زاپاتیستا ئی به اشغال در بیاید, به شهادت رسیده بود) برای خود برگزید. و این آغاز شعر حماسی جنبش دهقانی ی بود به نام عدالت و نجابت.مارکوس, بعنوان سمبل نارضایتی مردمی, آنقدر شخص مهمی است ,که وقتی یک دلال معتبر( با 'پرستیژ')بمانند روزنامه نگار(زن) اسپانیائی بنام مایته ریکو(**), یک زخم زبان قطور با عنوان" مارکوس,افترای دلپذیر" نوشت , با تشویق زیاد مطبوعات محافظه کار مکزیکی و بین الملل مواجه شد. مارکوس, با تغییراسم مستعار خود به 'نماینده صفر' , تمامی خاک مکزیک را در نوردید تا مردم را متقاعد کند که قولهای انتخاباتی سال2006 را به آسانی قبول نخواهد کرد.او گفت:"ما مشکلات شما را حل نخواهیم کرد, ما آمده ایم تا برای شما مشکلات به ارمغان آوریم".در بحبوحه گرمای انتخاباتی,در ماه می/اردی بهشت 2006 ,نیروی سرکوبکر/پلیس'تکزکوکو',در28 ,کیلومتری پایتخت تحت لوای برچیدن گلفروشان دستفروش,به تحریک وحشیانه ای پرداخت که موجب کشته شدن دو تن, زخمی شدن دهها نفر , صدها دستگیری وتجاوز,در پاسگاه های پلیس, به چندین زن انجامید.'صفر'سفر خویش را به تعویق انداخت و بدرون دورترین منطقه چیاپاس , که در همجواری با گواتمالا ست, بازگشت. جائی که انقلاب مکزیک هرگز به آنجا نرسید.همین چند روز پیش مارکوس خبر مبتلا بودن به سرطان ریه را تکذیب کرد. در اطلاعیه ای او اذعان داشت که "این شایعه یکی از خطرناکترین حربه ضد شورش انقلابی بوده است". در این نامه, که یکسال وپنج ماه پس از فریاد شورشگرانه اش نوشته شده,مارکوس یا همان صفربا کمال احترام نویسنده اوروگوئه ای ادواردو گالیانو ( نویسنده "رگهای باز آمریکای لاتین") را مورد خطاب قرار میدهد
=========================================مقدمه مترجم
بنظر من جنبش زاپاتیستای مکزیک(در استان جنوب شرقی چیاپاس) یکی از موفق ترین جنبش های آنارشیستی پس از انقلاب آنارشیستی سالهای 36-39 قرن بیستم اسپانیا میباشد.بعد و به پیروی و تاثیر پذیری از زاپاتیستا ها -در همان مکزیک- در سال 2006 جنبش معلمین در 'اواهاکا'-در همان نزدیکی ها ی چیاپاس- مکملی بغایت ارزنده برای جنبش سرخ پوستان چیاپاس گردید. بر خلاف مارکسیست -لنینیست ها که صرفا گرفتن قدرت سیاسی/دولتی مدح نظرشان است( وتکرار مکررات تهوه آور انقلابات روسیه و چین و...توام با زور گوئی و ستم "نوین" آقا بالا سر مابانه دیکتاتوری حزبی شان ...)جنبش زاپاتیستا به پیروی از نفی تمامی قدرت ها از بالا (بخوان آنارشیسم )و به بشیوه کاملی انسانی/وارسته, حل و فصل مشکلات اجتماعی سیاسی فرهنگی و تولیدی را بدست خود توده ها محقق میداند.و این حکم را در 17 سال گذشته با پیروزی به پیش برده اند. در آینده از دیگر جنبشهای ارزنده آنارشیستی در آرژانتین وبولیوی و درسهای با ارزش آن, در همین دهه اول قرن 21م ,مطالبی در همینجا ارائه خواهم کرد
===========================================
ارتش زاپاتیستای رهایبخش ملی مکزیک
برای :ادواردو گالیانو.مونته ویدئو,اوروگوئه
از طرف:سرکوماندوی شورشگر مارکوس در جنوب شرقی مکزیک.چیاپاس,مکزیک
دوم ماه می 1995
آقای گالیانو
این نامه را واسه این مینویسم که....زیرا دلم شدیدا هوای نوشتن کرده بود.چرا که روز کودک تو مکزیک گذشته و به ذهنم خطور کرد که میتونم با شما راجع به چیزائی که در اینجا میگذره کپ بزنم,در یک روز کودک,در میان جنگی کر.مینویسم چرا که دلیلی برای اینکار ندارم و, خوب ,اینجوری میتونم بگم چی میگذره ویا چیزی که به ذهنم میاد,بدون نگرانی اینکه انگیزه نوشتن این نامه از یادم بره.زیرا که آره,همینه دیگه.همچنین واسه اینکه کتابی که بهم هدیه داده بودید رو گم کردم وچرا که بنظر میاد از بخت بدم(؟) بجای کتاب گمشده ام کتاب دیگری جاش گذاشتن.و واسه اینکه بخشی از کتاب "پیاده روی کلمات"(*+) شما تو کله ام دارن میرقصند
خوب واسه همین دراز کشیده بودم برای فکر کردن و کشیدن سیگار.سحرگاهان هست و من که برای متکا از اسلحه ای استفاده میکنم(خوب ,در حقیقت تفنگ نیست,یک تفنگ لوله کوتاه سبکه-کارابینا-که تا ژانویه 1994 متعلق به یک پلیس بوده.قبلا واسه کشتن سرخ پوستان بومی استفاده میشده, و حالا واسه اینکه نکشنشون). با چکمه هام در پا و اسلحه با تمایل به یک طرف,نزدیک دستم,در فکرم و سیگار میکشم.در بیرون,در حول و حوش دود و تفکرات,ماه می(اردیبهشت)خودشو گول میزنه و وانمود میکنه که ژوئن ه( خرداد ماه)و حالا یک طوفان باران, اشعه و رعد , دستاوردی است که بنظر میرسید غیر ممکن باشه: ساکت شدن جیرجیرک ها. اما من به باران فکر نمیکنم, سعی هم نمیکنم حدس بزنم که,کدامین روشنائی ست که طرح نقاشی سئوال شب ش راجع به مرگ خواهد بود,حتی مشغله ذهنی ام این نیست که سقف نایلونی که قرارگاه ام رو می پوشاند بی اندازه کوچک هست و باعث خیس شدن کناره های تخت زوار دررفته ام شده(اها!آخه تختی واسه خودم ساختم از شاخه های درختان و ستون چوبی سقف حمایت شده از پرتو , که توسط تاکها بهم گره زده شده. اینجوری ساختمش چرا که ازش بعنوان میز کار,انبار و, هر از گاهی,واسه خوابیدن استفاده بکنم.روی بانوج(++)یا راحت نیستم و یا بیش از حد راحتم , حسابی بخواب میرم و خواب عمیق چیز لوکسی ه که,در اینجا, میتونه خیلی گرون تموم بشه.روی تخت میله های چوبی همونقدر و به اندازه کافی ناجور و ناراحت کننده هستی که خواب فقط چشم بهم گذاشتن معنا بده)
این نامه رو دارم در سحرگاهی در ماه می(اردیبهشت) مینویسم,از سی ام آوریل1995گذشتیم,که در مکزیک روز کودک میباشد.ما بچه های مکزیک این روز رو ,بیشتر وقتها,با وجود بزرگسالان جشن میگیریم. برای مثال, به لطف دولت عالی معظم والشان,امروزه کلی ازکودکان سرخ پوست-بومی-مکزیکی یادبود روزشان را در کوهستانها ,بدور از خانه خویش,در شرایط بد بهداشتی,بدون پایکوبی و با فقری فاحش جشن میگیرند : نداشتن مکانی برای خواباندن گرسنگی و امیدشان.دولت عالیه میگوید که کودکان را از خانه هایشان نرانده , فقط هزاران سرباز به سرزمین هایشان ارسال نموده. با سربازان مشروبات, فحشا, دزدی, شکنجه , اذیت و آزار نیز به ارمغان آورده شد.دولت عالیه میفرماید که سربازان برای "حفظ تمامیت ارضی ملی" آمده اند.سربازان دولت "به دفاع" مکزیک از دست مکزیکی ها میپردازد. دولت بعرض مان میرساند که این کودکان اخراج نشده اند, و هیچ دلیلی نداره که از این همه توپ و تانک جنگی,هلیکوپترو هواپیما و هزاران هزار سرباز احساس ترس کنند.تازه نمیبایستی که وحشت کنند,هرچند که این سربازان با خود حکم دستگیری و کشتن پدران این فرزندان را بهمراه آورده باشند. نه , این کودکان از خانه هایشان بیرون رانده نشده اند. بالا بلندیهای زمین های ناهموار کوهستان ها را فقط واسه عشق نزدیک بودن به ریشه هایشان با هم قسمت میکنند, گال و سئو تغذیه را نیز فقط بخاطر لذت از خاراندن و نشان دادن بدن نحیفشان با هم به مشارکت میگذارند
فرزندان صاحبان حکومت روزشان را در جشن و هدیه میگذرانند.فرزندان زاپاتیستا ها,صاحبان هیچ چیزی که جز شرافتشان نباشد,روزهایشان را به بازی کردن نقش
سربازانی که به بازپس گرفتن زمینهائی که دولت از آنان غصب کرده میگذرانند, بازی کردن نقش دهقانانی که به کشت و کار مشغولند (***), که دارن میرن چوب آتیش جمع کنند, که مریض میشن و کسی نیست شفاشون بده,که گرسنه هستند و, به جای غذا, دهانشان را با شعر و سرود پر میکنند.بطور مثال, این آواز,که دوست دارند شبها بخونند,وقتی هوا ابری ست وباران شدیدی میبارد, که کم و بیش, چنین میگه:" به افق می نگرد , زاپاتیستای جنگجو, راه برای آنان که پشت سر می آیند علامت گذاری میشود".ولی این چیزی نبود که میخواستم بهتون بگم. چیزی که میخواستم این بود که داستانی براتون بگم که شما بتونی نقل کنی:پیر مرد آنتنونیو به من آموخت که هر شخص همانقدر بزرگ و با وقاره که بمانند دشمنی که واسه مبا رزه باخودش انتخاب میکنه, و همانقدر کوچک و حقیره بمانند بزرگی ترسی که داره ." دشمن بزرگی انتخاب کن و این مجبورت میکنه که آنقدر رشد کنی که بتونی باهاش درگیر بشی . ترستو کم کن چرا که, اگر رشد کنه تو کوچک میشی", دربعد از ظهر یک روز بارانی ماه می, در ساعاتی از روز که توتون و کلمه سلطنت میکنن, بهم گفت پیر مرد آنتونیو . حکومت از مردم مکزیک میترسه, واسه همینه که اینقدر سرباز و پلیس داره. ترس خیلی زیادی داره . نتیجه ش اینه, که خیلی کوچیکه.ما از فراموشی میترسیم,چیزی که توسط زور درد و خون کوچیکش کرده ایم. ما, بنابرین, بزرگیم
این را شما در نوشته ای بازگو کن. متذکر شو که پیر مرد آنتونیو گفته.همه مون داشته ایم, یه وقتی, یک پیر آنتونیوی. ولی اگر شما نداشته ای,من واسه اینبار مال خودمو بهتون قرض میدم.شما بگو که سرخ پوستان جنوب شرقی مکزیک ترس شونو کوچک کردند که بتونند بزرگ باشند, و دشمنان بزرگی انتخاب میکنند که مجبور بشن که رشد کنند و بهتر بشن .ایده اینه,مطمئن هستم که شما کلمات بهتری برای نقل داستان پیدا خواهید کرد.شما شبی بارانی , توام با رعد و برق و باد انتخاب کن.خواهی دید که چطور داستان همینجوری در میاد,مثل یک کارتونی که به رقص در میاد و به قلب ها گرما میده چرا که واسه همینن رقص ها و قلب ها
خوب. با سلامتی و یک عروسک خندان(+++),بمانند اینهائی که امضا شده اند
ترجمه :پیمان پایدار
***************************************
(+) از هفته نامه "هیلدربرن در سنگر", جمعه 15 آوریل 2011 ( لیما-پرو).در حقیقت ترجمه"صحیح"همانا: از "یکدنده بودن"/ "سر سخت بودن" شخص 'هیلدربرن' در پایبند بودن به عقایدش میباشد.اواز معدود روزنامه نگاراان متعهد/مترقی پرو میباشد.او را 18 بار ازبرنامه های تلویزیونیش -بخاطر سرسختی بر روی مواضعش و خودفروشی نکردن اخراج کرده ا ند. معلومات وسیع و درک عمیق او ازتاریخ و سیاست در پرو از یکطرف و هنر و ادبیات/سینما از طرف دیگر زبانزد همگان است.شخصا از او بسیار آموخته ام. و اما 'ادواردو گالیانو':او نیز یکی از معدود نویسندگان معتبر وکماکان چپ مانده ی -ضد امپریالیسم/ضد سرمایه داری-اوروگوئه ای(آمریکای لاتین) می باشد. عاشق شیوه نوشتاری اش هستم و تقریبا تمامی کتابهایش را خوانده ام و توصیه اش میکنم.در آینده نه چندان دور همان کتاب "پیاده روی کلمات" را که در دست ترجمه به پارسی دارم, بزیر چاپ خواهد رفت
(*)Tampico (**)Maite Rico--(+*)"Las palabras Andantes"(The walking words)(++)تشک های توری مانند ولی کلفت(مثل گهواره بچه ها تاب میخوره) که به سر دو درخت میبندند و در ضمن در پیک نیک و یا در ایوانهای خونه های تابستانی درخارج شهر نیزاستفاده میشه:مترجم
(***) la Milpaدر حقیقت معنایش فراتر از اینهاست:هم شامل خود زمین و حول و حوش آن میشه, هم انواع و اقسام چیزهای که میکارند مثل ذرت ,سیب زمینی,سویا, باقالی ...الی آخر و هم تکنولوژی بکار گرفته شده بر روی زمین.در پرو در دوران اینکاها به آن 'مینکا' میگفتند:مترجم La Minca
(+++)یکی از شیوهای تبلیغاتی و در ضمن جمع آوری کمکهای مالی برای جنبش زاپاتستا(چه در درون و چه در خارج از مکزیک) همانا درست کردن عروسک هائی ست پارچه ای- رنگارنگ که شبیه سازی شکل و شمایل چریک های زن و مرد(با به دست داشتن چوبی کوچک که تمثیلی از اسلحه است) میبا شد
No comments:
Post a Comment