(*) ماریو وارگاس یوس : " انتخاب بین ' که ی کو' و 'او مه لا' مثل انتخاب
بین سرطان و ایدز می ماند "
ماریو وارگاس یوسا(+28 مارس1939), رمان نویس عالی و مشهور پروئی الاصل , بار دیگر با اظهار نظر کردن در انتخابات پرو گرد و خاک زیادی بپا کرد. او که در سالهای جوانی ,بمانند اکثر روشنفکرانی که عقلی در سرداشتند و قلبی برای طپش در سینه, با گرایشات چپی/مترقیانه در کنار مردم ستمدیده علیه سرمایه داری امپریالیستی قلم میزد و سخنرانی میکرد(و دوست جون جونی "گارسیا مارکز"ها, و...بود) ,سالهاست که روح و روانش را به امپریا لیستها فروخته و سخنگوی بی جیره مواجب کاخ سفید و پنتاگون گردیده;از تهاجمات و جنگهای ارتجاعی آمریکا به عراق و افغانستان و.... دفاع , و سینه اش را سپری کرده در دفاع از این جانیان پست فطرت.سخن کوتاه:اوحامی صد در صد تئوری "مدرسه شیکاگو","برنامه رضایتی واشنگتن"(بخوان سیاست اقتصاد نئو لیبرالی)و در یک کلام ضدیت با بشریت و عاشق ناب لیبرالیسم(یا همان نئو محافظه کاران) لجام گسیخته حاکم بر جهان میباشد
در انتخابات دور اول امسال در 10 آوریل 2011 پرو او از "اله هندرو توله دو", که یکی از نورچشم های "بانک جهانی" و "نهاد مالی جهانی" و در ضمن رئیس جمهورپرو در سالهای 2001-2006 نیز بود, حمایت کرد.اما از آنجائی که مردک مزدور-همان "توله دو"- به دور بعد نرسید جناب یوسا با "خوردن جام زهر" و قورت دادن "غرورش" به پیروی از تئوری "کمتر بد" بودن "اوینتا اومه لا" نسبت به "که ی کو"(که از نظر او,بدرستی,مافیای فوجی- مونته سی نو" را نمایندگی میکرد)به او گرایش نشان داد و-به پیرو او "تو له دو" و حزبش نیز- تمامی مهمات تبلیغاتی محدود موجود را بکار گرفتند و بالاخره "سر فراز" بیرون آمدند.البته او بلافاصله متذکر شد واعلام کرد که: "از دولت جدید -اومه له- تا موقعی که از دموکراسی بدور نشده و سیاست های اقتصادیش در چهار چوب کنونی بماند-و کشور را مانند ونزوئلا به پرتگاه ور شکستکی نبرد- دفاع خواهد کرد".و به محض دوری از این خط و مشی "اولین کسی خواهد بود که به پرو برگشته و در سازماندهی تظاهرات" به نقش آفرینی اقدام نماید
**********
در اینجا لازم میبینم که خوانندگان این سطور یک چیز دیگر را نیز بدانند: فرزندان طبقه آریستوکراسی حاکم بر پرو [بخوان اکثر سرمایه داران و ثروتمندان که عمدتا ریشه غیر سرخپوستی و غیرنژاد مخلوط -مستیزو(*+) دارند] که تا دیروزشیفته وارگاس یوسا و نوشته هایش بوده اند, بعد از حمایت او از "او مه له"( نژاد مستیزو) اخیرا در صفحات مجازی -فیس بوک و توئیتر-با بروز راسیسم تعفن آورشان با تشکیل گروهی -که فعلا پانصد نفر عضو دارد-تصمیم گرفته اند که وقتی تعدادشان به هزار نفر رسید به آتش زدن کتابهای او اقدام بعمل آورند!! زهی بیشعوری و حماقت.(البته من در مقاله ای کوتاه-که در شماره سوم نشریه "عمل مستقیم" در ژولای در پرو بچاپ خواهد رسید-در مورد اینگونه اعمال ارتجاعی ,به نقد آن کشیش احمق آمریکائی که دو ماه پیش یک جلد قرآن را دردرون کلیساش به آتش کشید,برخورد کرده ام)
**********
در اینجا لازم میبینم که خوانندگان این سطور یک چیز دیگر را نیز بدانند: فرزندان طبقه آریستوکراسی حاکم بر پرو [بخوان اکثر سرمایه داران و ثروتمندان که عمدتا ریشه غیر سرخپوستی و غیرنژاد مخلوط -مستیزو(*+) دارند] که تا دیروزشیفته وارگاس یوسا و نوشته هایش بوده اند, بعد از حمایت او از "او مه له"( نژاد مستیزو) اخیرا در صفحات مجازی -فیس بوک و توئیتر-با بروز راسیسم تعفن آورشان با تشکیل گروهی -که فعلا پانصد نفر عضو دارد-تصمیم گرفته اند که وقتی تعدادشان به هزار نفر رسید به آتش زدن کتابهای او اقدام بعمل آورند!! زهی بیشعوری و حماقت.(البته من در مقاله ای کوتاه-که در شماره سوم نشریه "عمل مستقیم" در ژولای در پرو بچاپ خواهد رسید-در مورد اینگونه اعمال ارتجاعی ,به نقد آن کشیش احمق آمریکائی که دو ماه پیش یک جلد قرآن را دردرون کلیساش به آتش کشید,برخورد کرده ام)
پیمان پایدار
*********************************************************
(*)Mario Vargas Llosa
این دقیقا جمله ای بود که م.و.یوسا در بحبوحه مرحله اول انتخابات رئیس جمهوری پرو-10 آوریل(وقتی کماکان 5 کاندیدا در سیرک انتخاباتی گلوی همدیگر را میدریدند) علیه دو کاندیدای مشخص- "که ی کو- فوجی موری" و "اوینتا- اومه لا"- که(بعدا به مرحله دوم رسیدند) از نظر او برای پرو بدترین انتخابی بود که مردم میتوانستند بکنند,گفت
(+) البته اونیز به اشتباه- به مانند بعضی ازروشنفکران-بکجراه رفت و دل به پست رئیس جمهوری بست. ولی پس از شکست مفتضحانه انتخاباتی اش علیه "آلبرتو فوجی موری" در سال1990 به اسپانیا کوچ کرد و هر از گاهی به کشوری که در آن چشم به جهان گشوده سری میزند .او عمیقا تفکری تبعیض نژادانه دارد .و با کمال بیشرمی در مصاحبه ای با "مجله هارپرز"-آمریکا- در همان سالها علیه سرخپوستان پروئی که بزعم او "بهتر است فرهنگ خویش را بکناری گذاشته, لباسهای سنتی خود را بدر آرند و با آموزش صحیح زبان اسپانیائی به دنیای مدرن به پیوندند" ,نشان داد که چقدر ارتجاعی میاندیشد.البته این همش نیست.او بارها خود را اروپائی خوانده و با لحنی تحقیر آمیز-بطور غیر مستقیم- پرو و پروئی ها را عقب افتاده قلمداد کرده!! حال آنکه امسال2011- که جایزه نوبل ادبی را از آن خویش گردانید, به پرو آمد و با دریافت جوائزی متعددی از رئیس جمهور و دانشگاه ها ... فرصت طلبانه "با افتخار" به "آری کیپائی"( شهری که در آن متولد شده) بودنش در پرده برداری از مجسمه ای که به خاطرش در آن شهر بپا کردند شرکت جست
در اینجا خوبه که کمی از رمانهای خوبش یادی کرد.باید گفت که عمده نوشته های او را "خود زندگی نامه" سیاسی تشکیل میدهند.اکثرشون از وضعیت تاریخی-سیاسی پرو و آمریکای جنوبی و با کلامی رسا سخن میگویند. هر چند همیشه نقدهای رمان هایش را خوانده ام ,ولی فقط فرصت کرده ام که دو تااز کارهاشو-به اسپانیائی- بخونم.(برای من گارسیا مارکز و ادواردو گالیانو لذت بخشترند). اولین ش, که در حقیقت سومین رمانش هست-1969-و یکی از بهترین نوشته های ماریو میباشد,"گفتگو در کاته درال"(یک نوع کلیسا) نام دارد. در اونجا به زیبائی نشون میده که چگونه یک دولت دیکتاتوری و اتوریته مآب تمامی/کل جامعه را به فساد اخلاقی میکشونه. منو شدیدا یاد دوران سلطنت سلسله قاجار و پهلوی انداخت .البته برای رژیم اسلامی با مسما ترست.دومین کتابی که ازش خوندم ,که در ضمن اولین رمانش بوده-1962 و توسط کارگردان زبردست پروئی فرانسیسکو خوزه لومباردی(بمانند داریوش مهرجوئی ومسعود کیمیائی خودمون) در سال 1988 به پرده سینما نیز کشیده شد, همانا "شهر و سگهایش" نام دارد.(اسم اولیه اش "له موره دا دل هروه" که به انگلیسی بنام" زمانی برای قهرمان"ترجمه شده).او در نوجوانی- یازده 12 سالگی, دو سال به مدرسه نظامی "له اونسیو پرادو" رفته بود.تجربه این دوران آنقدر ذهن و روحش را آزار داده بود که بعدها وقتی بورسی گرفت و به اسپانیا رفت, در آنجا آنرا بروی کاغذ آورد و جایزه ای هم بابتش دریافت کرد
(*+)Mestizo(Spanish men marrying a Native of Americas) مردان اسپانیائی که با سرخپوستان بومی قاره آمریکا "وصلت" میکردند
No comments:
Post a Comment