Wednesday, September 25, 2019

#غزلی_از_صائب_تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۹۲۷

 
صائب تبریزی
 
از ناله نی راز دل عشق شنیدیم
زین کوچه به سر منزل مقصود رسیدیم
راهی به سر آن مه شبگرد نبردیم
چندان که چو خورشید به هر کوچه دویدیم
دیدیم که بر چهره گل رنگ وفا نیست
ما نیز سر خود به ته بال کشیدیم
در دیده ما نشتر آزار شکستند
هر چند چو خون در رگ احباب دویدیم
با زلف بگو در پی صید دگر افتد
ما از خم دامی که رمیدیم، رمیدیم
از گریه ما هیچ دلی نرم نگردید
در ساعت سنگین سر این تاک بریدیم
در گوش ز فریاد جرس پنبه گذاریم
نشنیدنی از همسفران بس که شنیدیم
چون موج نشد قسمت ما گوهر مقصود
هر چند که از طول امل دام کشیدیم
دیدیم که در روی زمین اهل دلی نیست
چون غنچه به کنج دل خود باز خزیدیم
کردیم وداع کف خاکستر هستی
روزی که به آن شعله جانسوز رسیدیم
دیدیم ندارد سر ما زاهد بیدرد
از صومعه خود را به خرابات کشیدیم
شیر شتر و روی عرب چند توان دید؟
پا از سفر کعبه مقصود کشیدیم
هر چند ز خط راه توان برد به مضمون
ما هیچ به مضمون خط او نرسیدیم
در سینه دل، چاک فکندیم چو صائب
این نامه به تدبیر نشد باز، دریدیم

No comments:

Post a Comment