Wednesday, April 17, 2013



وارطان سالاخانیان زاده ی 6 بهمن 1309 از
مبارزین راه آزادی ایران بود
 
او به جرم پخش اعلامیه علیه شاه دستگیر و زیر شکنجه ی سنگین بازجویان کشته شد. یکی از شکنجه‌گران، صحنه‌ای از شکنجه‌های وارطان را این‌گونه توصیف می‌کند:"انگشت سبابه‌ی وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت می‌شکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمی‌زد. وارطان گفت: می‌شکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: می‌شکند. خشمگین شدم. مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت دیدی گفتم می‌ش کند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند می‌زد".

احمد شاملو ، هم بندِ وارطان در این باره چنین سرود:
وارطان
بهار، خنده زد و ارغوان شکفت
...
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...
وارطان سخن نگفت؛
سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته‌ست
وارطان سخن نگفت؛ چو خورشید
از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست» و رفت...
.

No comments:

Post a Comment